|

قصه آدم‌های نامرئی

معرفی فیلم کیک محبوب من ساخته مریم مقدم و بهتاش صناعی‌ها

 قصه آدم‌های نامرئی

بعد از تماشای چند فیلم مشترکی که مریم مقدم و بهتاش صناعی‌ها با همکاری هم ساختند، آسان‌تر می‌توان اشتراکاتی در سبک فیلمسازی و دغدغه‌هایشان یافت. آن‌ها در آثارشان بر روایت‌های ساده و مینیمال متمرکزند و اغلب به سوژه‌هایی متمایلند که بر قصه آدم‌های تنها، در حاشیه‌مانده و تیپاخورده‌ تاکید دارد که برای دیگران نامرئی هستند و سرنوشتشان چندان اهیتی برای کسی ندارد. قصه‌هایی که انتخاب کمتر فیلمسازی است. این دو فیلمساز همواره توانسته‌اند نوری بر زندگی چنین شخصیت‌هایی بیاندازند و از رنج‌هایشان بگویند. فیلم‌هایی که با کمترین  رزق و برق و تکنیک سینمایی ساخته می‌شوند. به نظر می‌رسد راویان آنقدر از محتوای کارهایشان مطمئنند که سر راست سراغ داستان می‌روند. ساختاری از همه جنبه‌ها مینیمال و متناسب با فیلمنامه. آنها در «کیک محبوب من» فیلم اخیرشان هم توانستند مسئله تنهایی و جستجوی انسان برای ارتباط را به درستی تصویر کنند.

 

ساختاری که بی‌شباهت به آثار کوریسماکی نیست. این شباهت در «احتمال باران اسیدی» زیاد بود و در کیک محبوب من بیشتر هم شد. چه به لحاظ انتخاب داستان، کم بودن تعداد کاراکتر و چه به لحاظ قرار دادن شخصیت‌ها در موقعیتی بریده شده از جامعه. انتخاب میزانسن و قاب‌ها هم بی‌شباهت به آثار این فیلمساز فنلاندی نیست. مثلا سکانسی که مهین شخصیت اصلی فیلم کیک محبوب من در نانوایی روی نیمکت می‌نشیند، در بسیاری از آثار کوریسماکی تکرار می‌شود. در فیلم «دختر کارخانه کبریت‌سازی» که سرنوشتی شبیه مهین دارد تنها ماندن روی نیمکت همان معنایی را دارد که شخصیت تنهای دختر کارخانه کبریت سازی تجربه می‌کند.

 

استفاده از بازیگران کمتر شناخته شده برای نقش اصلی، یکی دیگر از مولفه‌های مشترک دو فیلمساز است. این انتخاب به آن‌ها اجازه می‌دهد خودشان از ابتدا کاراکتر بسازند. از آنجایی که بازیگران سینمای ایران به‌واسطه‌ شخصیت و نقش‌هایی که در کارنامه‌شان بازی کرده‌اند آورده‌ای با خود دارند و در خیلی نقش‌ها تکرار شده‌اند. مخاطب در بیشتر فیلم‌ها با بازیگری مواجه می‌شود که در یک تیپ و شخصیت مشخص تکرار شده که باعث می‌شود بخشی از شخصیت جدید  تحت‌الشعاع قرار بگیرد. اما حضور دو بازیگر توانا و غیرتکراری در کیک محبوب من باعث شده مخاطب بدون هیچ پیش زمینه‌ای با کاراکتر مواجه ‌شود. خودش را رها ‌می‌کند و  با تعریف فیلمساز همراه شود. دو بازیگر اصلی توانستند شخصیت‌هایی خلق کنند که پیش از این درگیر کلیشه‌ها نشده بودند. لی‌لی فرهاد پور و اسماعیل محرابی با اجرایی دلنشین توانستند در دو شخصیت زیبا و متفاوت خلق کنند.

 

قصه فیلم کیک محبوب من روایتگر زندگی مهین با اجرای دوست داشتنی لی‌لی فرهادپور است. زنی که داستان زندگیش، شکلی تکرار شونده از تنهایی است. تنهایی و پیری بهایی است که او در ازای سال‌ها خوشبختی در کنار خانواده‌اش می‌دهد. مهین شوهرش را از دست داده. نوه و فرزندانش خارج از کشور زندگی می‌کنند.  تنها چیزی که برایش مانده آپارتمانی است پر از نشانه‌های زندگی که اکنون به زندان تنهایی او تبدیل شده است. تماس‌های تصویری مخدوش مهین با دخترش به تنهایی‌اش دامن می‌زند و قرارهای گاه و بی‌گاهش با دوستان آنقدر زیاد نیست که وقت‌های خالی‌اش را پر کند. عقب ماندن از تکنولوژی منزوی‌ترش کرده. مهین نه می‌تواند تاکسی بگیرد نه توانایی اسکن منوی رستوران را دارد. نه حتی می‌تواند با موبایلش عکسی واضح و درست و درمانی از لحظات دلچسبش بگیرد. جامعه امثال او را پس می‌زند. با اینهمه مهین در تلاش برای حفظ هویتش  است و دنبال نشانه‌هایی می‌گردد که یادآوری جوانی و زیبایی‌اش است. اما هرچه بیشتر جستجو می‌کند، بیشتر در باتلاق فراموشی فرو می‌رود. او در آینه‌ای که روزی انعکاس زیبایی جوانی‌ بوده، زنی مسن می‌بیند که دیگر خودش نمی‌شناسد. سایه آبی پشت چشم و رژهای قرمز هم دیگر نمی‌توانند از نامرئی بودنش کم کنند.

 

کارگردان با استفاده از تکنیک‌های سینمایی مانند نماهای بسته از چهره زن بر احساس تنهایی و انزوا تأکید می‌کند. و با قرار دادن او در لوکیشن‌های خالی و قاب‌های تک‌نفره  به درک حس و حال زن سالمند کمک می‌کند. سوالی که احتمالا مهین در این سکوت و تنهایی مدام از خودش می‌پرسد و در جمع دوستانه هم با صدای بلند به نوعی مطرح می‌شود این است که آیا او حق دارد دوباره عاشق شود؟ سوالی که مسئله اصلی فیلم است.   

 

گریختن از تنهایی، عاقبت مهین را وامی‌دارد به بیرون رفتن از خانه و گشت و گذار به امید برخورد با  کسی هم سن و سال خودش. مهین از حاشیه امنش بیرون می‌زند تا با سرنوشتش مواجه شود. قصه این مواجهه شجاعانه داستان تلخ و شیرین فیلم کیک محبوب من است. کیک محبوب من  فراتر از یک داستان شخصی، به نقد جامعه‌ای می‌پردازد که سالمندان را به حاشیه رانده است. جامعه‌ای که ارزش افراد را بر اساس تولید و بهره‌وری می‌سنجد و سالمندان را به دلیل ناتوانی‌های جسمی و روانی، بی‌اهمیت می‌شمارد. فیلم اما نسبت به موضوع دوام عشق امید چندانی ندارد و ترجیح می‌دهد با پایانی غافلگیرکننده، بر پتانسیل حاصل از هیجان و جذابیتی که محصول برخورد آدم‌های ناآشنا است تکیه کند. پایانی که به اندازه کافی دراماتیک است و البته بی‌اعتماد به دوام عشق. همه چیز در داستان فیلم کدگذاری شده و اخطارهایی در مورد پایان می‌دهد اما شیرینی ارتباط مهین و فرامرز به قدری دلچسب و «پیش از طلوع» طوراست که نمی‌گذارد مخاطب اعتنایی به کدگذاری‌ها کند و پایان بی‌رحمانه احتمالی‌اش را حدس بزند.