چرا عمر موج نو به سر آمده؟
پرویز نوری نوشت: مهمترین دوره تغییر و تحول در تاریخ سینمای ایران در اواخر دهه 1340 از طریق پرداخت جدید در کارگردانی و فیلمسازی به وجود آمد. از اولین نشانههای آن با فیلم «قیصر» (مسعود کیمیایی/1348) و «گاو» (داریوش مهرجویی/1348) آشکار گشت و بعد، «آرامش در حضور دیگران» (ناصر تقوایی/1349) که پس از توقیف در سال 1351 به نمایش درآمد.
به گزارش شبکه شرق، هرچند بعد از انقلاب فیلسازهای موج نو توانستند به نحوی به کار خود ادامه دهند لیکن فعالیت آنان به مرور تاثیر گذشته را از دست داد.
پرویز نوری در روزنامه اعتماد نوشت: مهمترین دوره تغییر و تحول در تاریخ سینمای ایران در اواخر دهه 1340 از طریق پرداخت جدید در کارگردانی و فیلمسازی به وجود آمد. از اولین نشانههای آن با فیلم «قیصر» (مسعود کیمیایی/1348) و «گاو» (داریوش مهرجویی/1348) آشکار گشت و بعد، «آرامش در حضور دیگران» (ناصر تقوایی/1349) که پس از توقیف در سال 1351 به نمایش درآمد.
این فیلمسازهای نوپا
-که هنوز شهرتی نداشتند- با عرضه سبک و سیاق خاص خود توانستند دید تازهای به سینمای آن زمان بدهند.
فیلمسازهای منتسب به «موج نو» در آغاز دهه 1350، مثل موج نوییهای هر کجای دیگر دنیا -شاید شبیهتر به فرانسویها- آنها که شیفته هنر سینما بودند و به گونهای غریزی شیوههای خاص این هنر را میشناختند. گذشته از این، آنها متأثر از دنیای دور و بر خویش، آدمها، روابط و احساسهایشان، به ترسیم آن پرداختند. گفتیم آنها بهطور غریزی سینما را حس میکردند، به همین لحاظ دورههای خاص سینما را در مدارس مختلف جهان طی نکرده بودند. بسیاری از آنان (مانند کیمیایی، تقوایی و نادری) از طریق دیدن فیلم، مطالعه مطالب تحلیلی سینما، تجربه و کار با فیلمسازهای دیگر و احیانا ساختن فیلمهای کوتاه به این حرفه جذب شدند. درحالی که بعضی دیگر (از جمله کیمیاوی، شهید ثالث، هریتاش، فرمانآرا و داریوش) دوره مدارس سینمایی را پشت سر داشتند. در این میان، کسانی مثل کیارستمی و مهرجویی رشتهای غیر از سینما را تمام کرده بودند. یا بیضایی و حاتمی که هر دو فارغالتحصیل مدرسه تئاتر و هنرهای دراماتیک در کشور خودمان بودند.
آثار این فیلمسازان را میتوان بر سه بخش تقسیم کرد: دسته اول آنها که فیلم بر زمینههای تاریخی و گذشته میساختند بیآنکه به دنیای جدید فکر کنند. در عین حال فیلمهایشان مبتنی بر مسائلی بود که احیانا با مسائل روز تطبیق پیدا میکرد. دسته دوم کسانی که تقریبا آشکارتر دست روی موضوعهای عصر حاضر میگذاشتند و به شکلی استعارهای نقطه نظرهایی در مورد مسائل اجتماعی ارایه میدادند. دسته سوم، آنها که به ظاهر قصد آن نداشتند تا فیلمهای ضد اجتماعی و سیاسی بسازند درحالی که در بطن چنین افکار و نظرهایی را نهفته داشتند.
همچنان که پیشتر از این هم اشاره شد، تاثیر سینمای دهه30 و اوایل دهه40 در فیلمسازی نهضت سینمای نو تقریبا مشهود است. درست است که فیلم «قیصر» در حال و هوای سینمای مدرنتر و غیرمتعارفتری به وجود آمد لیکن تم کلی و رنگ و ریخت آن بیتاثیر از «جنوبشهر» یا «لات جوانمرد» نیست. همانگونه که تاثیر شخصیت اصلی «قیصر» را در آثار بعدی فیلمسازهای سینمای نوی خودمان به وضوح میبینیم؛ در «طوقی» حاتمی و در «سه قاپ» هاشمی. این تاثیرپذیری به مرور و با آثار بعدی و بعدتر این فیلمسازها کمرنگتر گشت طوری که هریک بنا به نوع حرفی که داشتند، سبک و استیل خویش را پیدا کردند. امیر نادری به درون خاطرههای دوران کودکی خویش خزید و از آن میان رویاهای تلخ و شکننده هم چون «سازدهنی» و «انتظار» را بیرون کشید. ضد قهرمان «زار محمد» تنگسیری او، آنکه یکتنه درمقابل یک شهر ایستاد، در «مرثیه» بدل به آدمی میشود که وقتی از یافتن شغل و تامین مخارج زندگی عاجز میماند، دست به نوعی خودکشی میزند. در «گوزنها» ضد قهرمانی چون قیصر بعد از گذشت از راههای پٌر پیچ و خم زندگی («رضا موتوری»، «داش آکل»، «خاک» و «بلوچ») سرانجام به جایی میرسد که در یکی از تئاترها پست پایین شهر، بلیت فروش میشود.
نهتنها کیمیایی، بلکه سایر فیلمسازهای ما نیز به «انسان» این دوران، به چشم «شکست خورده» و اغلب «تنها» و «بیکس» نگاه کردهاند.
مهرجویی در «گاو» مشحسن را موجودی مینمایاند که وسیله اقتصادیاش را از دست میدهد و بعد نشان میدهد که در شرایط یک اقتصاد بدوی این آدم در چه وضعیت بدی قرار میگیرد. بعدتر در «آقای هالو» تاثیر تمدن بر اخلاقیات و از بین رفتن عواطف انسانی و پاک مردم براثر ماشینیزم و تمدن صنعتی و فساد زندگی شهری را ترسیم میسازد. عاقبت هم در «دایره مینا»، همهچیز به انتها و بنبست خودش میرسد. یک دایره بسته که آدمها در آن دست و پا میزنند و برای آنکه زنده بمانند از خون دیگران تغذیه میکنند.
شخصیتهای مطروحه در فیلمهای نهضت نو را -صرفنظر از بعد سیاسی و اجتماعی- میتوان بر دو گونه تقسیم کرد؛ یکی آنها که به گذشته با دریغ و اندوه نگریستهاند و دیگر کسانی که نگاهشان به قبل و با خوشبینی و امید همراه بوده است.
نومیدی و تلخی زندگی را باید در «طبیعت بیجان» دید، همین تم به صورت رقیقتری درآثار مهرجویی، تقوایی و نادری مطرح میشود، اما حاتمی در «سوتهدلان» تصویر جامعتری مقابل ما مینهد، رویاهای ما در لحظه تحقق از هم پاشیده و محو میگردد.
دو نمونه استثنایی که بتوان به وسیله آنها به گذشته نگاهی حزنانگیز و غمآور داشت، دو فیلم گوزنها و دایره میناست، هر دو فیلم که بهطور ناخودآگاه، یک دایره را تشکیل میدهند، جامعه زمان خود را به خوبی میکاوند، عریان میکنند و میلرزانند، گوزنهای کیمیایی بازگویی از یک جامعه کوچکتر در خانهای است پر از اتاق که خانوارهای مختلفی، در هر یک از این اتاقها سکونت دارند، هریک از این خانوادهها، نشانه قشری از یک جامعه رو به زوال است، شخصیت اصلی در داستان وجود ندارد، همه آدمها در عدد اندازه خودشان اهمیت دارند، روح فضا و آدمها و رابطهها ایرانی خالص است.
مهرجویی قصه فیلم خود « دایره مینا » را مثل کیمیایی در گوزنها، بر تجسم تصویر تاریکی از انسان سرخورده جامعه عصر ما استوار کرده است، فیلم مهرجویی نیز مانند کیمیایی نشان میدهد که انسان او هر چه میخواهد نیرو و توان خود را حفظ کند معهذا نمیتواند به تنهایی به مقابله با ناملایمات و خطرات برخیزد و سرانجام از پا در میآید. دایره مینا آنقدر جزم و جامع کامل و زنده است که بیننده را شدیدا غافلگیر میکند، لحظههایی از زندگی، مرگ، درد، مکاشفه و اندوه … لحظههای احساسی هراسانگیز، از رنج و غمی غیرقابل توصیف. مثل آن لحظه که جوانک، (سعید کنگرانی) در فرصت اندک، درون یک تاکسی تا رسیدن به محل خونفروشی، شروع به کشیدن خون از یک مشتری میکند. تمام معنا و حرف فیلم دراین صحنه کوتاه و گذرا در تاثیرگذارترین و تلخترین شکل ممکنه نهفته است.
فیلمسازهای موج نو در دهه 50 تمی واحد را در فیلمهای خود دنبال کردهاند، انسانهایی که از شناخت خویشتن، در اینکه چه کسی هستند، عاجز ماندهاند و در تفاوت خصوصیات ظاهری و باطنیشان در اینکه کدام، به حقیقت نزدیکتر است، دچار توهم شدهاند، شاید که در سینمای دهههای 30 و 40 کارگردانها، آدمهایی را ترسیم کردهاند که میدانستهاند چه کسی بودهاند، اما این آدمها در اواخر دهه 1350 جای خود را به شخصیتهایی با مشکلات هویت و اصلیت دادهاند که نمیتوانستهاند دریابند در جستوجوی چه چیزی هستند، این شخصیتها در حقیقت واکنش وضعیتیاند که ایران عصرجدید با آن روبهرو شده است.
اما وضعیت در عصر جدید از سال 57 به بعد فصل تازهای در سینمای ما به وجود آورد. هرچند فیلسازهای موج نو توانستند به نحوی به کار خود ادامه دهند لیکن فعالیت آنان به مرور تاثیر گذشته را از دست داد. مهرجویی با اجارهنشینها و هامون، تلاش بسیار کرد تا راه قبل را همچنان ادامه دهد ولی نتوانست در این راه به آنچه موجنوییها میاندیشیدند دست یابد، به عینه کیمیایی که از خط همیشگی به دور افتاد و به سمت و سوی آثاری نامفهوم و نامتعادل کشانده شد، تقوایی هم به کلی قدرت و قوت گذشته را از کف داد و فیلمهای بیخاصیتی چون «کاغذ بیخط» ساخت، دراین بین شاید ظهور عباس کیارستمی نوید میداد که سینمای نوپا پدید آید، او با خانه دوست کجاست و فیلمهای دیگر در زمینه یک سینمای رئالیستی موقعیتی خاص به دست آورد که البته ربطی به موج نوی گذشته نداشت. با ورود چهرههایی چون مجید مجیدی و اصغر فرهادی نوعی سینمای دیگر ایجاد شد و به نظر چنین میرسد که عمر موج نو به سر آمده است.