|

براهنی به خاک برنمی‌گردد

به‌تاریخ پنجم فروردین‌ماه هزار‌و‌چهارصدویک، رضا براهنی جهان را ترک و به دیدار آفتاب شتاب کرد. اکتای براهنی، فرزندش این خبر تلخ را در آغاز قرن نو اعلام کرد. براهنی، از مهم‌ترین چهره‌های روشنفکری و فرهنگی ایران و از نسل طلایی اهل قلم بود که در راه آزادی قلم و بیان هیچ از پا ننشست، چه آن هنگام که در ایران بود و چه زمانی که ناگزیر به ترک وطن شد

براهنی به خاک برنمی‌گردد

شرق: به‌تاریخ پنجم فروردین‌ماه هزار‌و‌چهارصدویک، رضا براهنی جهان را ترک و به دیدار آفتاب شتاب کرد. اکتای براهنی، فرزندش این خبر تلخ را در آغاز قرن نو اعلام کرد. براهنی، از مهم‌ترین چهره‌های روشنفکری و فرهنگی ایران و از نسل طلایی اهل قلم بود که در راه آزادی قلم و بیان هیچ از پا ننشست، چه آن هنگام که در ایران بود و چه زمانی که ناگزیر به ترک وطن شد. در مرگ براهنی، جز ستایش و قدرشناسی از چند دهه کار بی‌وقفه او در ادبیات و شعر و نوشتن به‌مثابه کنش سیاسی، حاشیه‌ها و بحث و انتقاداتی مطرح شد که بسیاری‌شان پا روی زمین نداشت و با متن‌ها و نوشته‌های او کمترین اتصالی نداشت و نقدهای افواهی بود در مذمت روشنفکری که خطاهایی داشت یا مواضعی در روزگار خودش که به مذاق دیگران خوش نیامده بود و عمده این بحث‌ها جز جداسری از مکتوبات براهنی، چندان اعتقادی به قرائت براهنی در زمینه و زمانه‌اش نداشت. با این‌همه فرهنگ ایران چهره‌ای را از دست داد که جانشینی ندارد و بی‌شک چیزهایی به فرهنگ و زبان و امکانات زبانی شعر و ادبیات افزود. براهنی در فیلم «کیمیا و خاک» ساخته پسرش ارسلان براهنی، جمله‌ای درخور تأمل می‌گوید درباره مرگ در غربت، همان اتفاقی که برای خودش افتاد با این مضمون که «کسی که در غربت می‌میرد، به خاک برنمی‌گردد»، و همین جمله نوعی وصیت او تلقی شد که خواستِ او بازگشت بعد از مرگ به خاک وطن بوده است و خاکسپاری در ایران. از این‌رو بعد از مرگ براهنی در خبرها آمد که او به وطنش «ایرانه خانم زیبا»یش برمی‌گردد اما به این دلیل که رضا براهنی وصیت‌نامه رسمی ندارد و خانواده او قول‌های متفاوتی از او به یاد می‌آورند، سرانجام تصمیم گرفتند تا براهنی را در شهری که سال‌ها در آنجا زیسته بود، یعنی تورنتو کانادا به خاک بسپارند. به هر تقدیر، رضا براهنی به‌اعتبار هزاران صفحه مکتوبانش به زبان فارسی و حضور پررنگش در برهه‌ای از تاریخ ایران و تأثیری که در زبان و شعر و رمان و نقد ادبی گذاشت، همواره در ایران می‌ماند، ‌که خود سروده بود: «حالا مرا دوباره بخوابان/ در زیر آفتاب بخوابان/ از دیگران جدا بخوابان/ تنها بخوابان/ و در کنار حفره گنجشکی بخوابان/ و در بهار بخوابان./ از پشت‌سر بیا و نگاهم کن و روز و شب نگرانم باش/ آنگاه/ بی‌دغدغه بمیران این‌جا همین‌جا/ این‌جا آری همین‌جا من را بخوابان/ رفتم که رفتن من عینِ رفتن من باشد/ و فرق داشته باشد با رفتنِ آن دیگران...». و رفتن او رفتن هرکسی نبود و فرق داشت با رفتن آن دیگران.