خواندن با عینک وضعیت
مردیها و نامردیها در حق آقای براهنی
با مرگ رضا براهنی در ۵ فروردین ۱۴۰۱ گروهی کف دست شکرانهمالان به روی، عزرائیل، فرشتهای را که مأمور گرفتن جان از تن آدمی است، سپاس گفتند سوگوار و دریغاگوی که چرا فرشتۀ جانستان سی چهل سال پیش به سراغ ایشان نیامد. هرچه فکر کردم دیدم آدم از مرگ یک نفر ستمکار جنایتپیشۀ خونریز بله پرشعف میشود ولی چرا باید از مردن یک نفر رماننویس و شاعر منتقد، آنهم کسی مثل براهنی که رضا سیدحسینی از او بهعنوان «نهتنها بزرگترین رماننویس زبان فارسی بلکه یکی از بزرگترین رماننویسان معاصر جهان» یاد میکند،1 اینطور کلاه به هوا پرت کند.
با مرگ رضا براهنی در ۵ فروردین ۱۴۰۱ گروهی کف دست شکرانهمالان به روی، عزرائیل، فرشتهای را که مأمور گرفتن جان از تن آدمی است، سپاس گفتند سوگوار و دریغاگوی که چرا فرشتۀ جانستان سی چهل سال پیش به سراغ ایشان نیامد. هرچه فکر کردم دیدم آدم از مرگ یک نفر ستمکار جنایتپیشۀ خونریز بله پرشعف میشود ولی چرا باید از مردن یک نفر رماننویس و شاعر منتقد، آنهم کسی مثل براهنی که رضا سیدحسینی از او بهعنوان «نهتنها بزرگترین رماننویس زبان فارسی بلکه یکی از بزرگترین رماننویسان معاصر جهان» یاد میکند،1 اینطور کلاه به هوا پرت کند. دشوار بتوان گفت کسانی که از مرگ براهنی شادمان گشتند چه وجوه اشتراکی با یکدیگر دارند. سخت متعجب بودم از اینکه میدیدم از یک مجری تلویزیون تا یک پژوهشگر فلسفه و اندیشۀ سیاسی و از یک تحصیلکردۀ کتابخوان و مطلع علوم سیاسی و یک روزنامهنگار کهنهکار تا عدهای بیسواد و عدهای باسواد، جملگی با پرخاش و سبکسری از براهنی حرف میزنند و او را مقصر و خائن و متوهم و فلان میخوانند. من هم قصد ندارم در اینجا او را ستایش کنم هرچند که البته سزاوار ستایشها ولی بینیاز از آن است. در عوض از آن طایفۀ مذکور و از آن استاد فلسفه که قبلاً هم خواستار «عذرخواهی» براهنی شده بود میپرسم شما که «توفیق ادب» مینویسید و «دفاع از عقلانیت» میکنید و ثناگوی فرهنگ و ارزشهای مدرن غرب و به هزار و یک فضیلت دیگر مزین هستید، آیا خجالت نمیکشید که موقع بیان انتقاداتتان آب دشنام و ناسزا از دهانتان بیرون میپاشد. آیا شما که معلوم نیست خودتان چه گلی به جمال این جامعه زدهاید دیواری کوتاهتر از براهنی و روشنفکران چپگرا پیدا نکردهاید که تمام کاسه کوزۀ آن چیزی را که «فاجعه» مینامید بر سرشان بشکنید. اگر میتوانستید در برابر آنان هم «اندک گستاخ و بیش مؤدب» باشید با متانت و انصاف بیشتر دربارهشان سخن میگفتید. مرگ براهنی چه چیزی برای شما دارد. الا اینکه مثل او -در ظلالله و مختاری و دیگر آثارش- چندان آزادگی ندارید. شما و همآوازان شما که در مرگ براهنی هلهله میکنید میگویید، چه میدانم، نامه و چهها نوشته است. آخر براهنی کارهایی برای فرهنگ ایرانی کرده است که اگر ده نامۀ دیگر هم مینوشت باز هم نمیشود آن اکسیر و مایهای را که بر ادبیات و شعر و خیال ایرانی افزوده است نادیده گرفت و پایمالش کرد. همانطور که به قول شما «از بعضی حرفهای مولانا نمیشود دفاع کرد»، براهنی هم حرفهایی زده است که قابل دفاع نیست. براهنی هم ضعفهایی داشت، اما براهنی چیزی بیشتر از ضعفهای خود داشت. شما که امروز او را متهم ردیف اول بدبختیهای ما کردهاید چه چیزی بیشتر از ضعفهای خود دارید. چه چیزی به زبان و خیال و فکر ما اضافه کردهاید. رسانههای امروز امکاناتی فراهم کردهاند که شما میتوانید یک روز از خواب بلند شوید، هرچه میخواهید دربارۀ براهنی بنویسید و فردا پاکش کنید. براهنی نمیتوانست. به نظرم خیلی هم دنبال تظاهر به کمال نبود. نیاز نداشت اعتبار خود را از پسند دیگران اخذ کند. سالها پیش از یک اقتصاددان لیبرال ایرانی شنیدم که میگفت همۀ ما زمانی چپ بودیم؛ فرق من با بقیه این است که چیز مکتوبی از آن دورهام باقی نمانده. و این را با یک حالت ظفرمندانۀ مخصوصی بیان میکرد، مثل کسی که از جزیرۀ آدمخوارها جان سالم به در برده باشد. باری، شما هم بدانید در این نزدیک به سه دههای که مطبوعات را در غیاب هر جریان منتقد بدیلی به قبضه گرفتهاید و کمر به بدنامکردن روشنفکران بستهاید و بسیاری مفاهیم مترقی را با سفسطه و تحلیلهای فراتاریخی خود تخریب کردهاید و افکار عمومی را تنبل و سادهنگر کردهاید و قضاوتهای پرت و سبکسرانه را جایگزین نقد و تفکر ساختهاید، باری شما هم بدانید که دریغا چیزی بیش از ضعفهای خود ندارید. اما براهنی چیزی بیشتر از ضعفهای خود داشت. هرچند در اوراق دفاتر انبوه سنگین تاریخمان نظر کنیم میبینیم که تقریباً هیچکدام از حاکمان و زورمندان و مقتدران وسیلۀ تداوم فرهنگی و تمدنی ما نبودهاند. میگویم «تقریباً» تا به یکی دو مثال انگشتشمار استناد نورزیم. در عوض تداوم فرهنگی تمدنی ما وامدار کوششهای بزرگانی است که این شعله را از گزند باد و طوفان محفوظ نگاه داشتهاند. در اندیشهها و اعمال هر یک از ایشان که نیک بنگریم شاید بلااستثنا با چیزهای نهچندان مفید نامطبوع هم مواجه گردیم. از فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی و خیام تا تقیزاده و فروغی و قزوینی و بهار و دهخدا و فروزانفر، تا جمالزاده و هدایت و نیما و خانلری، تا آلاحمد و ساعدی و شاملو و گلستان و براهنی و آدمیت، تا دیگران و دیگران. من هم مانند شما موافقم که باید تفسیری موسع از روشنفکر و روشنفکری اتخاذ کنیم و نگاه تنگنظرانۀ ایدئولوژیک و حزبی به روشنفکری را قبول ندارم، اما قبول هم ندارم که با تعریفهای ساختگی و بدلی از آن بین کنشگران گرانبهای ارزشمند این سرزمین مرزهای مصلحتی بکشیم و بعضی را به «زبالهدان تاریخ» بیندازیم و بعضی را هم به جوخۀ اعدام افکار عمومی بسپاریم. من برخلاف شما عقیده ندارم که آنچه شما «فاجعه» مینامید، به دست روشنفکران رقم خورده است. چنانکه هما ناطق گفته است،2 و با قدری مسامحه میتوان با سخنان او همدل بود، روشنفکران ایران هیچ نوع ارتباطی با تودۀ مردم نداشتند و تأثیری متقابلی نمیتوانستند روی آنها داشته باشند. روشنفکران هیچوقت به قدرت نیندیشیده بودند. مردم هم هیچوقت روی روشنفکران حساب نکرده بودند. مردم اگر حافظ را هم میشناختند چون با آن فال میگرفتند و اگر فردوسی را میشناختند چون در قهوهخانه نقالی میشد و اگر مولوی را میشناختند چون با آن درویشبازی میکردند. مردم آن زمان ممکن بود آقای احسان نراقی را توی خیابان که میدیدند بشناسند برای اینکه دائماً پای تلویزیون بود ولی هما ناطق در عمرش در هیچ دورهای پای تلویزیون یا رادیو نبود. اما روشنفکران کجا پایگاه داشتند. براهنی کجا پایگاه داشت. برای همین هما ناطق با واقعنگری به این نتیجه میرسد که امثال او میتوانند در «یک آگاهی» کمک کنند. میتوانند در تحقیقات خود کاری کنند که یک نیروی سیاسی که میخواهد تحلیل بدهد دستکم یک تحلیل درست بدهد، یا یک مبارزی که فردا میخواهد به میدان مبارزه برود اقلاً از نظر تاریخی جامعۀ خودش را درست ببیند. این تنها نقش روشنفکر ایرانی میتوانست باشد. ناطق رسالت دیگری نه برای خود قائل است نه برای دیگر روشنفکران. در گفتوگو با هما ناطق میشنویم که آن زمان حتی «زندگی من» تروتسکی را کسی نخواند و «یادداشتهای روزانۀ» تروتسکی را هم کسی نخواند و اصلاً تودههای مردم نمیدانستند که مواضع روشنفکران ایران چیست. برای تودۀ مردم شاملو و براهنی و ناطق و آدمیت مطرح نبود. تودۀ مردم بهجز شاه و آیتالله خمینی چیز دیگری نمیشناختند. وقتی رضا براهنی را گرفتند، دو نفر از او حمایت نکرد. یک نفر نیامد اعلامیه بدهد و از او دفاع بکند. این یعنی حتی در بین روشنفکران هم پایگاهی نداشت و هما ناطق میگوید که براهنی فقط برای خاطر اینکه دو بار پای تلویزیون شاه آمده بود، حمایت روشنفکران را از دست داده بود. باری، لازم است ما مقداری این نفس چون اژدرهای خود را آرام کنیم و بهجای نقد سبکسرانه و شورمندانه، بهجای قدیسسازی و شیطانسازی، بهجای محاکمۀ روشنفکران و براهنیها، در عین حال که ضعفها و تشخیصهای نادرست سیاسی و مواضع غلط و اندیشههای خطرناک آنها را زیر ذرهبین میبریم، باری در حق آنها نامردی نکنیم و خاک توی چشم مردم نپاشیم.
1. سخنرانی رضا سیدحسینی در مراسم بزرگداشت دکتر رضا براهنی (۲۵ جون ۲۰۰۵، دانشگاه تورنتو)، بایا، فروردین 1384، شمارۀ 37، صص 43-47.
2. نک. گفتوگوی ضیاء صدقی با هما ناطق، در پروژۀ تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد. نوارهای شمارۀ ۴ و ۵.