|

مرنج و مرنجان

این اِشکال بزرگی برای یک مصاحبه‌کننده است که برای گفت‌وگو با چهره‌ای برود و آشنایی دقیقی از او نداشته باشد. خاصه اگر این شخصیت حسین معصومی‌همدانی باشد که به قولی مو را از ماست بیرون می‌کشد و آن‌قدر در نوشتن و سخن گفتن وسواس دارد که آدمی را به هول می‌اندازد، نکند این جمله‌ای که گفتم به لحاظ دستوری و ویرایشی اشکال داشته باشد. اما همه این‌ برداشت‌ها در همان برخورد اول فرومی‌ریزد.

مرنج و مرنجان
احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

احمد غلامی: این اِشکال بزرگی برای یک مصاحبه‌کننده است که برای گفت‌وگو با چهره‌ای برود و آشنایی دقیقی از او نداشته باشد. خاصه اگر این شخصیت حسین معصومی‌همدانی باشد که به قولی مو را از ماست بیرون می‌کشد و آن‌قدر در نوشتن و سخن گفتن وسواس دارد که آدمی را به هول می‌اندازد، نکند این جمله‌ای که گفتم به لحاظ دستوری و ویرایشی اشکال داشته باشد. اما همه این‌ برداشت‌ها در همان برخورد اول فرومی‌ریزد. هم‌نشینی با حسین معصومی‌همدانی و طنز و طنازی‌اش گره از این ترس‌ها باز می‌کند و با صمیمیتی روبه‌رو می‌شوید که یخ‌های رابطه را آب می‌کند. درباره مقاماتِ معصومی‌همدانی چیزی نمی‌گویم، خودتان می‌توانید بروید و در ویکی‌پدیا بخوانید، همان سایتی که جای حافظۀ آدم‌ها را گرفته است. مرحوم آیت‌الله حائری به پدر معصومی‌همدانی، لقب «کتابخانه سیار» داده بود، چراکه حافظه‌ای بسیار قوی داشت. همان اِشکال بزرگی که در ابتدا به آن اشاره کردم، اینجا برمی‌گردد به عدم آشنایی با ملاعلی همدانی، چهره ممتاز روحانیون همدان و پدر حسین معصومی‌همدانی. روحانیِ خوش‌اقبالی که در سال‌های آغازین انقلاب با زمین و زمان وداع کرد و به دیار دیگر شتافت. او روحانیِ «بَر قدرت»، و یکی از مبارزان و مخالفان سلطنت و شاه بود. این خصیصه در میان مردم همدان که طبعی آرام و محافظه‌کار دارند، ستودنی است. یکی از شاگردانِ ملاعلی همدانی، چهره محبوبِ انقلاب، آیت‌الله محمود طالقانی است. تشییع‌جنازۀ باورنکردنی‌اش را از مقابل دانشگاه تهران هرگز فراموش نمی‌کنم. آیت‌الله دست مرا گرفته بود و می‌خواست با خودش به آن دنیا ببرد. میان ازدحام جمعیت گیر افتاده بودم و احساس می‌کردم آخرین نفس‌هایم را می‌کشم که طالقانی دستم را رها کرد و آدمی زمینی دستم را گرفت و از میان جمعیت نجاتم داد. بعد از این اتفاق، دیگر در هیچ تشییع جنازه‌ای شرکت نکردم. بگذریم.

حالا که هفته‌ها از مصاحبه ما، من و شیما بهره‌مند، با حسین معصومی‌همدانی می‌گذرد، بیش از پیش افسوس می‌خورم که چرا دَم را غنیمت نشمردیم و از گذشته و ایام کودکی و جوانی و پدر بزرگوارش جویا نشدیم. شاید «اخلاق نوشتن» این اجازه را به ما نمی‌داد. شاید هم دود پیپ‌اش که گاه چهرۀ او را کامل می‌پوشاند، فضا را چنان رازآلود می‌کرد که جرئت کنکاش در احوالاتِ شخصی را از ما سلب می‌کرد. حسین معصومی‌‌همدانی به آموزه اخلاقیِ «مرنج و مرنجان» باور دارد. همان تعبیری که ملاعلی همدانی سال‌ها در تبعیت از آن کوشید و به این جهت هنوز هم چهرۀ محبوب مردم همدان است، آن‌هم در دوره و زمانه‌ای که روحانیون «در قدرت»‌اند و نه «بَر قدرت».

اینک برسیم به کتاب «اخلاق نوشتن» که مباحث آن از لونی دیگر است. عجیب است، همواره در نقد ادبی توصیه می‌شود باید با «متن» سروکار داشت و نه چیزی فراتر از متن و نه حتی با مؤلفِ اثر. اما باید اعتراف کرد که نزدیکی و پیوند‌هایی از جنس و جَنم یاد و خاطره، احساسات عاطفی ما را به یک اثر تغییر می‌دهد. بسیاری این تجربه را داشته‌اند که نسبت به نویسنده و شاعری به لحاظ عاطفی نزدیکی بیشتری نسبت به دیگر شاعران و نویسندگان داشته‌اند و همین امر باعث شده تا ارتباط وثیق‌تری با این چهره‌ها پیدا کنند. این امر شاید در فلسفه ملموس‌تر باشد. گاه علاقه به یک فیلسوفِ دشوارنویس موجب می‌شود به‌راحتی با مفاهیم و فلسفۀ آن فیلسوف ارتباط برقرار کنیم و آن را بفهمیم و برعکس. اگر می‌شد زمان را به عقب برگرداند دلم می‌خواست دوباره برای گفت‌وگو با حسین معصومی‌همدانی برویم. نباید شک کرد که در این صورت، گفت‌وگو ماحصل بهتری می‌داشت. اما افسوس که این‌گونه نشد و شاید اِشکالی هم نداشته باشد، چراکه انسان با افسوس زاده می‌شود و با افسوس می‌میرد.