گفتوگوی احمد غلامی با فرهنگ رجایی به مناسبت انتشار کتاب «حضور و بازیگری در امر سیاسی» - بخش هفتم؛
وجدان تمدنها
جسم من دنبال ضرورتها است. ذهن من دنبال حل کنجکاویها است. ذهن من نمیگوید خوب یا بد چیست، فقط برایم توضیح میدهد. اما روح من یا معنویات و وجدان من، میگوید این حرفی که زدی خوب بود یا بد بود، کاری که کردی خوب بود یا بد. من این سه تا را لازم دارم. تمدنی که این سه تا را ندارد، به فکر منافع خودش نیست، ضدونقیض حرف میزند.
تمدنی که مغز را ندارد، مغزش هم همین دانشمندهایش هستند، نمیداند که چهکار باید کند. تمدنی هم که معنویت یا روح را نداشته باشد، نمیداند هنجارهایش کجاست. فرض کنید اگر من با بعضی از دزدان صندوق ملی برخورد کنم، فقط یک سؤال دارم که چطور تو از یک امانتدار ملی تبدیل به دزد ملی شدی، چه اتفاقی در ذهنت افتاد. جز این است که بگویم سومی تعطیل است، برای اینکه اگر سومی روشن بود از خودش میپرسید به نفعم است بانک بزنم؟ بله. میتوانم بزنم؟ در جایی که قرار گرفتهام بله. ولی باید بزنم؟ نه. خب این سؤال سومی را نپرسیده. تمدنها هم اینطور هستند.