|

بزرگ‌تر از سرنوشت

سيد‌شهاب‌الدين طباطبايي

باز هم يک دوست از دست رفته، باز هم صداي آشناي مرگِ يک دوست که فناپذيري‌مان و هيچ‌بودن آنچه را که همه دنياي‌مان مي‌دانيم، دوباره جلوي چشمان هميشه حيران‌مان مي‌آورد. مرگ بدون ذره‌اي اعتنا به احساسات ما، بي‌رحمانه عزيزان و آشنايان‌مان را مي‌برد و هر بار براي لحظه‌اي ما را به ياد سرنوشت بي‌تغييرمان مي‌اندازد.‌اما بعضي‌ها با ترکيب بودن و نبودن‌شان تصويري عميق‌تر و واقعي‌تر از زندگي و مرگ براي‌مان مي‌سازند. مرحوم امير راعي‌فرد از آن جمله است.امير در زمره هيچ‌يک از مقامات و مسئولان نبود؛ اما با تحمل آگاهانه درد و پذيرش واقعيت زندگي به مقامات بالايي از معنويت رسيده بود؛ به چنان مقامي رسيده بود که مسئوليتش در قبال زندگي را که بايد در عين سختي بر زيبايي و شورانگيزي‌اش صحه مي‌گذاشت، فراموش نکرد.سرطان اگرچه در ظاهر درد و رنج و سختي است؛ اما براي او راهي براي رسيدن به همان مقامات عالي زندگي بود، نشانه‌اش اينکه آنچه از او در خاطره‌مان مانده، چهره خندان اوست. مقايسه کنيد با چهره‌هايي که بي‌هيچ درد و بيماري تحمل چهره‌هاي عبوس و بداخلاق و بي‌حوصله‌شان ملال‌آور است.حالا که يک دوست از دست رفته، همچنان که مطابق معمول بيشتر به يادش مي‌افتيم، شايد لازم است تصوير واقعي و عميقي را که براي‌مان از زندگي گذاشته، بيشتر به ياد آوريم.

مرحوم امير راعي‌فرد همان‌قدر که با سرنوشت فناپذيرش کنار آمده بود، شوق ماندگاري داشت. ‌‏دوستي‌اش با خدا چنان بود که اعتقادش به بي‌ارزش‌بودن دنيا، او را به بيهودگي نکشانده بود، او را آزاد‌انديش کرده بود، بالاتر از آن او آزادي خود را به بهترين شکل تسخير کرده بود.او با خنديدن به درد، رنج زندگي را به شوخي گرفته بود. چنان از شوق زندگي سرشار بود که شوخ‌طبعي‌هايش بر لب هرکدام از ما که بر سر هيچ اخم کرده بوديم، خنده مي‌آورد.‏در يک جمله آنچه از او به ياد مي‌آورم، اين است که «امير وقتي رفت که بزرگ‌تر از سرنوشتش شده بود».
‏رحمت خدا براي اوست.

باز هم يک دوست از دست رفته، باز هم صداي آشناي مرگِ يک دوست که فناپذيري‌مان و هيچ‌بودن آنچه را که همه دنياي‌مان مي‌دانيم، دوباره جلوي چشمان هميشه حيران‌مان مي‌آورد. مرگ بدون ذره‌اي اعتنا به احساسات ما، بي‌رحمانه عزيزان و آشنايان‌مان را مي‌برد و هر بار براي لحظه‌اي ما را به ياد سرنوشت بي‌تغييرمان مي‌اندازد.‌اما بعضي‌ها با ترکيب بودن و نبودن‌شان تصويري عميق‌تر و واقعي‌تر از زندگي و مرگ براي‌مان مي‌سازند. مرحوم امير راعي‌فرد از آن جمله است.امير در زمره هيچ‌يک از مقامات و مسئولان نبود؛ اما با تحمل آگاهانه درد و پذيرش واقعيت زندگي به مقامات بالايي از معنويت رسيده بود؛ به چنان مقامي رسيده بود که مسئوليتش در قبال زندگي را که بايد در عين سختي بر زيبايي و شورانگيزي‌اش صحه مي‌گذاشت، فراموش نکرد.سرطان اگرچه در ظاهر درد و رنج و سختي است؛ اما براي او راهي براي رسيدن به همان مقامات عالي زندگي بود، نشانه‌اش اينکه آنچه از او در خاطره‌مان مانده، چهره خندان اوست. مقايسه کنيد با چهره‌هايي که بي‌هيچ درد و بيماري تحمل چهره‌هاي عبوس و بداخلاق و بي‌حوصله‌شان ملال‌آور است.حالا که يک دوست از دست رفته، همچنان که مطابق معمول بيشتر به يادش مي‌افتيم، شايد لازم است تصوير واقعي و عميقي را که براي‌مان از زندگي گذاشته، بيشتر به ياد آوريم.

مرحوم امير راعي‌فرد همان‌قدر که با سرنوشت فناپذيرش کنار آمده بود، شوق ماندگاري داشت. ‌‏دوستي‌اش با خدا چنان بود که اعتقادش به بي‌ارزش‌بودن دنيا، او را به بيهودگي نکشانده بود، او را آزاد‌انديش کرده بود، بالاتر از آن او آزادي خود را به بهترين شکل تسخير کرده بود.او با خنديدن به درد، رنج زندگي را به شوخي گرفته بود. چنان از شوق زندگي سرشار بود که شوخ‌طبعي‌هايش بر لب هرکدام از ما که بر سر هيچ اخم کرده بوديم، خنده مي‌آورد.‏در يک جمله آنچه از او به ياد مي‌آورم، اين است که «امير وقتي رفت که بزرگ‌تر از سرنوشتش شده بود».
‏رحمت خدا براي اوست.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها