درباره رمان «سقوط پاریس» ایلیا ارنبورگ
نویسنده و عنوانهای دورانساز
ایلیا ارنبورگ «پایان یخبندان» را در سالهای پس از مرگ استالین نوشت. این کتاب نه اولین و نه آخرین کتاب علیه استالین بود، اما شهرت آن از همه رمانهایی که در این زمینه نوشته شده، بیشتر بود و این به عنوانِ دورانساز آن برمیگشت.
نادر شهریوری (صدقی): ایلیا ارنبورگ «پایان یخبندان» را در سالهای پس از مرگ استالین نوشت. این کتاب نه اولین و نه آخرین کتاب علیه استالین بود، اما شهرت آن از همه رمانهایی که در این زمینه نوشته شده، بیشتر بود و این به عنوانِ دورانساز آن برمیگشت. ارنبورگ استعدادی عجیب در انتخاب عنوان برای رمانهای خود داشت، «سقوط پاریس» ازجمله نامهایی است که او برای یکی دیگر از رمانهایش برگزیده است. «سقوط پاریس» حول شخصیت اصلی رمان، «آندره» ساخته و پرداخته میشود. او که نقاشی حرفهای است، در آتلیهاش زندگی آرامی را تجربه میکند و آنجا را به هر جای دیگر ترجیح میدهد. ارنبورگ در توصیف آتلیه و محیط دلنشین آن میگوید که آن کارگاه در «کوچه شرش میدی واقع بود، کوچهای قدیمی، با خانههای دودیرنگ که قالب پنجرهها را سیاه نشان میدهد. مغازههای عتیقهفروشی فراوانی آنجاست که میزتحریرهای قدیمی، مجسمههای کوچک و چاقوچله فرشتگان، تکمههای ساخته از عاج، گردنبندهای عقیق و سکههای چینی، دعاهای دفع چشمزخم و طرهدان در آنها به چشم میخورد... بانوانی بسیار تمیز و مرتب یا پیرمردانی ریزاندام با گونههای صاف و چهره گلیرنگ که عرقچین سیاه بر سر دارند، آن خرتوپرتها را میفروشند».۱ توصیف دقیق و درخشان ارنبورگ از محلهای که آندره در آن زندگی میکند، ادامه پیدا میکند تا به کارگاه آندره میرسد. «کارگاه آندره که در آخرین طبقه ساختمان واقع بود، منظره باشکوهی داشت. تا چشم کار میکرد پشتبام بود و اقیانوسی از سفال که تلاطم دریا را به یاد میآورد. از فراز بامها رشتههای باریکی از دود به هوا بر میشد و برج ایفل از دور در روشنایی آتشین نارنجیرنگی پیدا بود».۲
اما یکباره جنگی فراگیر پاریس را فرا میگیرد و آن را در آستانه سقوط قرار میدهد. دولت حاکم بر فرانسه موسوم به دولت ویشی در زدوبند با فاشیستها کشور را دستنشانده میکند و خود را در صف متحدان فاشیسم قرار میدهد و آلمانیها را آزاد میگذارد تا کشور را به اشغال خود درآورند. اکثریت مردم پاریس در اتحادی شکلگرفته در دو جبهه مختلف، همزمان علیه خائنان خودی و هم علیه اشغالگران میجنگند. آندره که نقاشی منزوی بود، یکباره یکی از آنان میشود که تصمیم میگیرد از انزوای خودخواسته خارج شده و به جبهه فراگیر بپیوندد. آندره در جمعهایی که با آنها همکاری میکند از هر طیف و گروهی را مشاهده میکند، از راست افراطی، میانهرو، ناسیونالیسم و چپ رادیکال و سایرین بدون هیچ گرایش معین سیاسی. گویی همه این سوژهها در آن لحظه بحرانی گرد هم آمدند تا مانع از سقوط «دال اعظم» شوند. پاریس در تجربههای آنان مانند ناخودآگاه به یک پیشفرض بدل شده بود که باید قبل از هر چیز مانع از سرکوب آن شد. در روایت ارنبورگ پاریس نقشی تعیینکننده ایفا میکند. بارها از برج ایفل نام میبرد و آن را بهمثابه محور مرکزی قلمداد میکند که تنها در پی موقعیتهای چنین حاد، چنین اشتراکی را در میان تنوعی از دالها سبب میشود تا حتی مدتی کوتاه در کنار هم باقی بمانند. مقاومت به نتیجه میرسد و پاریس از دست اشغالگران آزاد میشود. سارتر در مقالهای با عنوان تأملبرانگیز «جمهوری سقوط» در ۱۹۴۴ -بعد از آزادی فرانسه- در یکی از عجیبترین و به سیاق خود اگزیستانسیالیستیترین جملاتش مینویسد: «هرگز ما چنان آزاد نبودیم که در دوران اشغال آلمانیها». واضح است که منظور سارتر از آزادی، آزادی متداول و مرسوم نیست، بلکه آن آزادی است که با تصمیم و اراده گره میخورد. جنگ جهانی دوم بهعنوان موقعیتی حاد و بحرانی سبب شد که مردم فرانسه در انتخاب میان «این یا آن» با مسئلهای اخلاقی مواجه بشوند، به این معنا که اگر تعهد به امری کنار گذاشته شود، آنان را در موقعیتی «متقابل» قرار میدهد، چون تعهدنداشتن به یکی لاجرم بیانگر تعهد به آن دیگری خواهد بود و سوژه در انتخاب هر یک از این دو مسئول خواهد بود. طرفه آنکه پیشفرضی که میتوان به آن وجدان یا درون اخلاقی نسبت داد، حکم میکند که مانع از سقوط دال اعظم شد. به نظر سارتر موقعیت اگزیستانسیالیستی پیش آمده است. البته این همه ماجرا نیست زیرا سارتر چنانکه شیوه مرسوم او است، از فرد میگذرد و آن را به کل پیوند میدهد. او انتخاب میان این یا آن را درعینحال پیشنهادی میداند که فرد به دیگران میدهد تا به او بپیوندند و در یک موقعیت مشترک قرار گیرند تا به آنچه «باید» برسند. به نظر سارتر آموزه اخلاق کانتی که به صورت آموزهای مشترک در آن سالهای بحرانی عمل میکند، دقیقا در همینجا خود را نمایان میکند: «... کار من به شرطی اخلاقی خواهد بود که بتواند «کلی» شود، یعنی من بتوانم از دیگران بخواهم که همین کار را انجام بدهند».۳ آن «کلی» که کانت میگوید، در حقیقت خواستی پیشینی است که از درون و برای انتخابی چنین ناگزیر سرچشمه میگیرد و علاوه بر این چیزی از درون است که به تعبیر کانت او را سرزنش میکند. «تعهد کلی» در آن سالهای اگزیستانسیالیستی بدل به موقعیتی اجتنابناپذیر و فیالواقع تعیینکننده میشود که آدمی را در موقعیتهای کاملا متمایز و مشخص قرار میدهد. این تعهد کلی را که از اخلاق نشئت میگیرد، بهویژه در گفتوگوهای پییر -دوست قدیمی آندره- با همسرش «آبنس» مشاهده میکنیم. آبنس همه تلاش خود را میکند تا پییر را متقاعد کند که دور جنگ را خط بکشد تا به اتفاق فرزندشان به آمریکا بروند، اما آبنس با این پاسخ پییر مواجه میشود که از موقعیت اجتنابناپذیر و تصمیم نهایی نشئت گرفته میشود که این بدبیاری برای همه است پس چرا فقط من یکی جانم را درببرم. در روز حرکت چیزی نمانده بود دعوایشان بشود. آبنس با چهره اخمکرده میگوید: «تو خودت خواستی که بروی و او -پییر- از جا دررفت و گفت نه اینطور نیست، این جنگ، جنگ من نیست که من دلم خواسته باشد».۴ پییر راه گریزی نمیدید، گو اینکه راه گریزی هم وجود نداشت، چون تصمیم به این کار گرفته بود و میخواست این کار را انجام دهد. «سقوط پاریس» عنوان بامسمایی است، به نظر ارنبورگ تنها پاریس میتوانست طیفی گسترده از راست تا چپ و میانهرو را گرد هم آورد و آنها را در تجربه مستقیم با شهری که بر فراز ایستاده، قرار دهد. ارنبورگ زمانی گفته بود سقوط هر شهر فاجعهای برای یک دوره است، اما سقوط پاریس پایان یک دوران و آغاز دوران دیگر است. داستاننویسان آن دوره از کامو، مالرو و سارتر گرفته تا اورول، همینگوی و رومن گاری و همینطور سلین و پاوند و... نویسندگانی مهم بودند که آثاری باارزش به جا گذاشتند؛ آثاری که خوانده شد، خوانده میشود و تأثیر میگذارد. آنان چیزهایی تجربه کردند که هرکس بهگونهای متفاوت تجربه میکند و با آن رابطه پویا برقرار میکند و این چه بسیار به سرشت آدمی و به تعبیر سارتر به سرشت اگزیستانس آدمی برمیگردد که در مواجهه با بحران خود را مییابد.
۱، ۲، ۴. «سقوط پاریس» ایلیا ارنبورگ، ترجمه محمد قاضی
3. «سارتر که مینوشت» بابک احمدی، نشر مرکز