نگاهی به «چیزهای کوچک اینچنینی»
فیلمی که به احترام آن باید چراغها را خاموش کرد
اگر دلتان برای دیدن یک فیلم کمبازیگر، کمدیالوگ، کملوکیشن، کمتشنج اما بهشدت سرحال تنگ شده است، حتما این فیلم را ببینید؛ فیلمی به دور از هیاهو با ریتمی آرام و سکوتهایی موهوم و پرفریاد که برخلاف جریان مونوتون بیرونی اثر بهشدت از یک ریتم درونی پرآشوب بهره میبرد.
حمیدرضا کاظمیپور: اگر دلتان برای دیدن یک فیلم کمبازیگر، کمدیالوگ، کملوکیشن، کمتشنج اما بهشدت سرحال تنگ شده است، حتما این فیلم را ببینید؛ فیلمی به دور از هیاهو با ریتمی آرام و سکوتهایی موهوم و پرفریاد که برخلاف جریان مونوتون بیرونی اثر بهشدت از یک ریتم درونی پرآشوب بهره میبرد.
«چیزهای کوچک اینچنینی» روایتش را تصویر میسازد و از جنس سینما با مخاطب خود سخن میگوید، نه از دیالوگهای پرطمطراق خبری هست و نه از کشمکشهای بیسرانجام. فقط کافی است پنج دقیقه از زمان فیلم را سپری کنید تا تکلیفتان با آن مشخص شود. اثری خاص که میتواند ذوق فیلم ناب دیدن را در شما زنده کند یا برعکس، اگر با حال خوب به تماشای این فیلم ننشینید، بهشدت برایتان یکنواخت و کسلکننده به نظر آید.
«چیزهای کوچک اینچنینی» در آغاز با شروعی بهشدت کمدیالوگ و نماهایی در سکوت چیدمانی شکوهمند از اتمسفر و فضاسازی در سینما را به نمایش میگذارد و برای این منظور نیز هیچ عجلهای به خرج نمیدهد و خبری از نماهای تند و کوتاه، ضرباهنگی چکشی و موسیقی پرهیاهو نیست. فیلم پاورچین قدم برمیدارد و نهتنها جغرافیا، زمان و فضا را میسازد، بلکه بر روی بازیگر اصلی فیلم (کلین مورفی) نیز تمرکزی ویژه دارد و انگار قرار است که شخصیتپردازی او نیز از قاب تصاویر خلق شود.
کاراکتری کمحرف که بیش از آنکه زبانش حرکت کند، سختی و زمختی چهره، نگاههای سرد و عمیق و سکوتهای طولانیاش قرار است شخصیتپردازی کند. قصه فیلم برمیگردد به دوران سلطه عمیق کلیسا در ایرلند؛ در سالهایی که کسی جرئت رویارویی و مبارزه ندارد و فقر آنچنان بر مردم سایه انداخته است که دغدغه اصلی بیش از هر چیز یک لقمه نان است تا تفکر و تعمق. گروهی از زنان راهبه که دختران آن شهر را به استثمار درآوردهاند، اما با ظاهری بزککرده و فریبکارانه، چهرهای معصوم و ستودنی از خود به نمایش میگذارند.
آنچه در فیلم «چیزهای کوچک اینچنینی» کاملا مشهود است، این است که همگی اهالی شهر در لایههای پنهان خود بر این ظلم و بیداد بهخوبی واقف هستند، اما سازش و تسلیم در برابر آن را بر مبارزه و طغیان پذیرفتهاند؛ چیزی که کاراکتر اصلی فیلم هنوز نتوانسته است با آن کنار بیاید، اما انگار زبان و جسارتی هم برای فریاد ندارد و همین پارادوکس عمیق ذهنی کاراکتر است که تا آخر باید یکی را انتخاب کند؛ یا چشم بر واقعیت ببندد و خاموش شود یا آغازگر حرکتی باشد که برای خود و خانوادهاش بهشدت گران تمام میشود.
فارغ از قصه و مضمون فیلم که روایت چندان ناآشنایی برای مخاطب نیست، آنچه بیش از هر چیز «چیزهای کوچک اینچنینی» را به اثری پذیرفتنی برای دیدن بدل میکند، یک هماهنگی عمیق و اثرگذار میان همگی عناصر فیلم است. از طراحی صحنه و فضا گرفته تا رنگ و نور، زاویه دوربین، اندازه نما، تدوین و موسیقی همگی به یک انسجام و هارمونی رسیدهاند که بهشدت میتواند مخاطب را به اعماق فیلم رهنمون کند.
فیلم با آنکه سیاه و سفید نیست، اما استفاده از طیف خاکستری رنگ و نور بهشدت به مضمون و فضای سرد اثر کمک کرده است. شهری که رنگها در آن کمتر به چشم میخورد و سیاهی سایهها در قاب تصویر نشان از یک شهر خفته یا خاموش میدهد. نمیتوان از «چیزهای کوچک اینچنینی» حرف زد و از کنار بازی تکاندهنده کلین مورفی گذشت. بازیگری که خشم درونش وحشیانه فریاد میزند، اما ظاهرش مانند کوهی از زغالسنگ خاموش و سرد به ایفای نقش میپردازد، نه فریاد میزند، نه چیزی میشکند، نه کافهای را بر هم میزند. اما نشان میدهد که عمیقا از شرایط موجود خشمگین است و سکوتهای عمیقش فریادی خفته بر عصیان درون اوست. پارادوکسی عمیق در بازی که میتواند قدرت بازیگری هر بازیگری را به چالش بکشد. «چیزهای کوچک اینچنینی» فیلمی است که باید به احترام آن چراغها را خاموش کرد و فارغ از هیاهوهای دنیای امروز در سکوت به تماشای آن نشست.