|

پیشکسوت تیم ملی: یک هفته در لوله زندگی کردم / بیرانوند کجا و عابدزاده کجا؟

علی‌اکبر استاداسدی، مدافع سابق تیم ملی ایران در گفت‌وگویی جذاب صحبت‌هایی به زبان آورد که پیش از این هرگز از او نشنیده بودیم. او از دوران جبهه و جنگ گفت و به لیگ ایران، پرسپولیس، بیرانوند و حسین کنعانی‌زادگان رسید.

پیشکسوت تیم ملی: یک هفته در لوله زندگی کردم / بیرانوند کجا و عابدزاده کجا؟

به گزارش گروه رسانه ای شرق؛ نام علی‌اکبر استاداسدی عجین شده با نسل طلایی ۹۸. همان تیمی که بعد از شکست استرالیا و به شکلی معجزه‌وار راهی جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه شد و در دل میلیون‌ها ایرانی جا باز کرد. استاداسدی هم یکی از بازیکنان آن دوران تیم ملی بود و شاید دوست‌داشتنی‌ترینِ آن‌ها. او که با آن گل معروف به احمدرضا عابدزاده در تقابل با ژاپن و همچنین شایعه ارتباط فامیلی با سعید فائقی- معاون وقت سازمان تربیت‌بدنی- مشهور بود، ناگفته‌هایی جذاب را به زبان می‌آورد. استاداسدی برای نخستین بار از نقش مهمی که در جنگ تحمیلی بر عهده داشت می‌گوید؛ از یک هفته‌ای که میان عراقی‌ها پنهان شده بود و یک نفس با شهادت فاصله داشت. با او درباره فوتبال هم گپ زدیم؛ اویی که می‌گوید هرگز علاقه‌ای به بازی نداشته و از سرِ ناچاری و به دلیل بیکاری به فوتبال روی آورده و به پیراهن تیم ملی ایران نیز رسیده است!

می‌خواهم بدانم به عنوان یک پیشکسوت فوتبال، لیگ برتر را دنبال می‌کنی؟

کم و بیش نگاه می‌کنم؛ البته گاهی و فقط خلاصه بازی‌ها را. دیگر خوشم نمی‌آید به ورزشگاه بروم.

چرا؟ اتفاقی افتاده؟

با این رابطه‌بازی، بنشینم و فوتبال چه کسی را ببینم؟ پرسپولیس باید در این شرایط باشد؟ آدم خجالت می‌کشد این فوتبال را نگاه کند. در زمین خودشان ۲ گل می‌خورند و به قول فوتبالی‌ها راه می‌روند. در طول ۹۰ دقیقه یک شوت به سمت دروازه سپاهان نزدند و حتی یک کاشته خطرناک هم به‌دست نیاوردند. معلوم نیست بازیکنان پرسپولیس چه‌کار می‌کنند؛ فقط پول‌شان را می‌گیرند و به فکر هواداران نیستند.

این اتفاقات فقط مختص به پرسپولیس نیست؛ این روزها استقلال هم در شرایط مناسبی قرار ندارد.

پول که زیاد شده، این شرایط پیش آمده. فوتبال پایه کلاً به خواب رفته و همه شده‌اند بازیکنِ پولی و سفارشی. نوجوانی که خوب است اما پول ندارد، باید خط بخورد و جای او را کسی بگیرد که وضع مالی پدرش روبه‌راه است. من خیلی‌ها را دیده‌ام، چون کار و تخصص‌ام همین است. جالب اینجاست که بازیکن سفارشی، حتی بلد نیست راه برود اما چون پدرش چند صد میلیون هزینه می‌کند، به تیم اصلی می‌رسد. بچه، آفتاب ندیده و توپ هم که به او برخورد می‌کند، اشک می‌ریزد اما چون پدرش پول‌دار است در تیم حضور دارد.

در مورد بازیکنان سفارشی، انواع و اقسام روشنگری‌ها انجام شده اما هنوز برخوردی قاطع را ندیده‌ایم.

اغلب آکادمی‌ها چنین وضعیتی را دارند. تراکتور را ببینید؛ یک بازیکن از امیدها را داخل زمین یا روی نیمکت می‌بینید؟ زمان ما از پول خبری نبود اما بازیکنان به معنای واقعی فوتبالیست بودند. همه ساله بازیکنان زیادی از آکادمی به تیم اصلی می‌رسیدند و آینده تیم را می‌ساختند. خود من بزرگ‌شده‌ی باشگاه ماشین‌سازی بودم. پدرم بازیکن این تیم و منتخب تبریز بود و به تیم ملی هم دعوت می‌شد. من استعداد داشتم اما به فوتبال علاقه‌مند نبودم. دوست نداشتم فوتبالیست شوم اما از سرِ ناچاری در تست ماشین‌سازی شرکت کردم.

چرا به فوتبال علاقه نداشتی؟

نداشتم دیگر. با این حال کنار بازیکنان بزرگی نظیر علوی، داداش‌ضیایی و شیخ‌لاری که آن زمان در تیم ملی هم حضور داشتند، تست دادم و مرا پذیرفتند. درست است که من فوتبال را دیر شروع کردم اما واقعاً استعدادش را داشتم. متاسفانه یکی از هم‌تیمی‌های قدیمی من گفته که استاداسدی پارتی داشته و در تیم ملی بازی کرده. یکی دو بازی را می‌شود با پارتی انجام داد اما ۵۱ بازی ملی را نه.

گفتی خیلی دیر به فوتبال روی آوردی. دلیلش چه بود؟

۲۳ سالم بود که فوتبالیست شدم. جبهه و جبهه و جنگ که تمام شد، دنبال کار می‌گشتم. دیدم کار گیر نمی‌آید، در ماشین‌سازی تست دادم و فوتبالیست شدم.

خیلی جالب است؛ یعنی اگر کار پیدا می‌کردی، هرگز فوتبالیست نمی‌شدی و به تیم ملی هم نمی‌رسیدی.

هرگز. من اگر کاری پیدا می‌کردم که بیشتر از فوتبال درآمد داشت، مطمئناً آن را ترجیح می‌دادم. البته داستان دعوت شدن من به تیم ملی هم مثل ماجرای آغاز فوتبالم، جالب است.

نکته جالبش کجاست؟

من اصلاً در خط دفاع بازی نمی‌کردم. یا هافبک وسط بودم یا هافبک نفوذی. هرگز به عنوان مدافع در ترکیب قرار نگرفته بودم و تجربه بازی در این پست را نداشتم. یادم می‌آید که به عنوان یار کمکی، همراه تراکتور به تورنمنتی رفتیم و من به عنوان هافبک نفوذی ۱۹ گل زدم. تیم‌های قدرتمندی در تورنمنت حضور نداشتند و اغلب هندی بودند. برگشتم و دیدم اسم من در لیست تیم ملی قرار دارد. دیدم کریم باقری و استیلی در خط هافبک هستند و علی دایی هم در خط حمله. حاجی مایلی گفت دفاع راست یا چپ بازی می‌کنی؟ گفتم بله. در چند بازی تدارکاتی تست دادم و مایلی‌کهن مرا به عنوان دفاع یارکوب سمت چپ انتخاب کرد.

چه ماجرای مهمی. یعنی در تیم ملی تست دادی و از خط میانی به دفاع منتقل شدی.

دقیقاً همینطور است. آن زمان بازیکنان خوبی در بخش هجومی داشتیم و تنها جایی که می‌شد در ترکیب اصلی بازی کرد، همین دفاع چپ بود. من هم آن را انتخاب کردم.

چرا پیراهن استقلال و پرسپولیس را نپوشیدی؟

استقلال مرا می‌خواست اما به ذوب‌آهن رفتم. استقلال، پیشنهاد ۵ میلیونی داد اما ذوب‌آهن ۹ میلیون می‌داد. من هم چون ۳۳ ساله بودم، به ذوب رفتم و با همان پول خانه خریدم. الان خانه‌ای که در آن زندگی می‌کنم، با همان مبلغ قرارداد است.

گفتی یکی از دلایلی که دیر فوتبال را شروع کردی، حضور در جبهه بود. برای گذراندن خدمت سربازی به جنگ رفتی یا نیروی داوطلب بودی؟

داوطلبی رفتم و ۳ سال در جبهه بودم. در جبهه همه کار می‌کردم اما وظیفه اصلی‌ام، شناسایی دشمن بود.

کسی را هم شناسایی کردی؟

بماند دیگر( لبخند می‌زند ) البته من یک سال آموزش حرفه‌ای دیدم و بعد توانستم این وظیفه را انجام بدهم. شاید باورتان نشود اما در طول آموزش، ۶ نفر شهید شدند. آنقدر که سخت بود.

مگر چه آموزشی می‌دیدید؟

آموزش تکاوری بود. باید به عمق حریم دشمن می‌رفتیم؛ یا اطلاعات می‌گرفتیم یا می‌مردیم. آن زمان عشق به میهن وجود داشت. یادم می‌آید معبر باز نمی‌شد و فرمانده می‌گفت ۵۰ نفر نیرو می‌خواهم اما ۵۰۰ نفر داوطلب می‌شدند.

هوا تاریک بود و ابری. من هم قطب‌نمای خودم را گم کرده بودم. مسیر را اشتباه رفتم و یکهو دیدم که وسط عراقی‌ها هستم. یک هفته داخل لوله‌هایی که به آبادان می‌آمد، قایم شدم. شب‌ها بیرون می‌آمدم و مثل موش غذا پیدا می‌کردم و صبح‌ها برمی‌گشتم داخل لوله‌های بزرگ. خوشبختانه عملیاتی انجام شد، عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند و من هم با خیالی آسوده به جمع دوستانم برگشتم.

حالا چرا رفتی قسمت شناسایی دشمن؟

خودم هم نفهمیدم. البته شاید یکی از دلایلش، بدن آماده و ورزیده من بود. البته همان ابتدا هم به ما گفتند کارتان سخت است و احتمالاً برگشتی هم ندارد. ما اما برای شکست دشمن، همقسم شده بودیم و ترسی هم از شهادت نداشتیم. شهادت، عشق بود.

در دوران جنگ، ترکش هم خوردی؟

ترکش می‌خوردم اما آن‌ها را در می‌آوردم. چون بزرگ نبودند و از راه دور اصابت می‌کردند. ترکش‌ها بیشتر پشتم بودند.

خاطره‌ای داری که تا مرز شهادت بروی؟

یک خاطره جالب دارم. هوا تاریک بود و ابری. من هم قطب‌نمای خودم را گم کرده بودم. مسیر را اشتباه رفتم و یکهو دیدم که وسط عراقی‌ها هستم. یک هفته داخل لوله‌هایی که به آبادان می‌آمد، قایم شدم. شب‌ها بیرون می‌آمدم و مثل موش غذا پیدا می‌کردم و صبح‌ها برمی‌گشتم داخل لوله‌های بزرگ. خوشبختانه عملیاتی انجام شد، عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند و من هم با خیالی آسوده به جمع دوستانم برگشتم.

کمی از جبهه و جنگ خارج شویم و دوباره به فوتبال برگردیم. این روزها بحث مقایسه احمدرضا عابدزاده و علیرضا بیرانوند نقل محافل ورزشی شده. نظر تو درباره این مقایسه چیست؟

احمدرضا حرف نداشت. بیرانوند کجا و عابدزاده کجا؟ اگر زانوهای عابدزاده آسیب نمی‌دید، او تا ۵۰ سالگی بازی می‌کرد. به نظر من این دو قابل مقایسه نیستند.

و البته حسین کنعانی‌زادگان هم تأکید کرده که بهترین مدافع حال حاضر فوتبال ایران است.

خب گفته دیگر اما خودش که نباید بگوید بهترین هستم. من هم الان می‌گویم بهترین مدافع تاریخ فوتبال ایران هستم. حرف زدن کنتور نمی‌اندازد اما بهتر است بقیه درباره بازیکنان و توانایی‌های‌شان صحبت کنند. کنعانی‌زادگان بازیکن خوبی است ولی درست نیست خودش این حرف‌ها را بزند. البته حالا که خودش می‌گوید بهترین است، من هم می‌گویم خوش به‌حالش.

 

منبع: ایرنا