حضور همسر مرحوم ابراهیم نبوی در اختتامیه جشنواره چراغ
مدیره انجمن روزنامهنگاران استان تهران در اختتامیه جایزه «چراغ» گفت: در خدمت خانم ساغرچی همسر زندهیاد ابراهیم نبوی هستیم.

ما در اندوه از دست دادن آقایان نبوی و آروین هستیم. از دست دادن آنها جامعه رسانهای را در شوک فرو برد. برای فرید مدرسی آرزوی سلامتی داریم تا جراحی کبد انجام دهد. آقای صالحی وزیر ارشاد همکاریهای لازم را دارن که جای تشکر دارد.
وی افزود: امشب اختتامیه جایزه چراغ را داریم که از همه شرکتکنندگان و هیات داوران تشکر میکنم که چراغ حقیقت را روشن نگه میدارید.
علی ربیعی دستیار اجتماعی رئیس جمهور در مراسم سومین جایزه روزنامهنگاری انجمن صنفی روزنامه نگاران «چراغ» به بیان دیدگاه و خاطره ای از ابراهیم نبوی _داور_ پرداخت.
علی ربیعی با اشاره به چالشهای ورود پیکر داور به ایران گفت: برای آوردن پیکر داور مشکلاتی بر سر راه قرار داشت که با پیگیری، تعهد و قولهایی که داده شد، سرانجام پیکیر داور در خاک وطن آرمید.
او در ادامه با اشاره به حضور ایرانیان خارج از کشور چالشهای آنان را در دو بخش هویتی و زندگی کردن در ایران دانست و ابراز امیدواری کرد که بتوانیم در آینده، ایرانیان خارج از کشور به ایران بیایند.
ربیعی بیان کرد: داور آرزوی بازگشت به وطنش را داشت و در این مورد میگوید: من دوست دارم فعالیت رسانهایام در محیطی باشد که زبان مادریام در آن به گوشم شنیده شود. علت اینکه قصد بازگشت دارم این است که میخواهم به کارهای ماندگار و اساسیام از جمله تحقیقات ادبی دربارهٔ تاریخ طنز بپردازم، رمانها و داستانهای کوتاهم را منتشر کنم و در فضای فرهنگی داخل ایران زندگی کنم. این نعمت بزرگی است که صدای دور و برتان فارسی باشد. مشکل من این است که میخواهم در محیط زبان فارسی زندگی کنم. همان رنجهایی را که مردم میکشند، بکشم و در همان شادیهایی که از آن بهره میبرند، شریک باشم. مطمئنم در سالهایی که در ایران. نبودم بلاهایی بر سر اقتصاد و جامعه ایران آمده اما من و امثال من میتوانیم برای بهتر شدن اوضاع کمک کنیم. من دوست دارم در همان شهر دودآلود، با مردمانی که سریع عصبانی میشوند، با قیمتهای دائماً متغیر زندگی کنم.
شمسالواعظین روزنامهنگار پیشکسوت نیز درباره شادروان ابراهیم نبوی بیان کرد: پیشنهاد میکنم مجموعه گفتگوهای نبوی را هرجا پیدا کردید، مطالعه کنید؛ گفتگوهای بلند با فرج سرکوهی، امیر انتظام.
این روزنامهنگار ادامه داد: گفتگوشوندهها علاقه دارند کوتاه حرف بزنند ولی نبوی چنان گفتگوشونده را به وجد میآورد که گفتگوشونده خودش مایل به ادامه گفتگو میشد. همه گفتگوهای او آموزنده بودهاند.
ابراهیم نبوی با تاسی از استادانی چون سیروس علینژاد، گفتگو کردن را زنده نگه داشت. ابراهیم نبوی با اینکه طنزنویس بود به شدت به مخاطب احترام میگذاشت.
شمس الواعظین با بیان خاطره ای از داور بیان کرد: ابراهیم نبوی نیاز به مخاطب و رابطه عاطفی با آن داشت.
به گفته این روزنامهنگار پیشکسوت، ابراهیم نبوی از ان دست نویسندگان توانمند با مهارت بالا بود.
او در ادامه با اشاره به خاطر دیگری از گلشیری در دفتر روزنامه جامعه به نقل از او گفت: بعد از عبید زاکانی بدون تردید، تنها طنزنویسی که بتواند جای عبید را بگیرد ابراهیم نبوی است.
او همچنین توضیح داد: آنهایی که از ایران تبعید یا از کشور خارج شدند، دست خودشان نبوده و اینها سرمایههای کشور هستند.
هادی حیدری نیز درباره داود احمدی مونس(آروین) هنرمند جوان تازهدرگذشته متنی را بدین شرح خواند:
«مرگ یک عزیز، پدیده غریبی است! آدمهایی که سالها یکدیگر را ندیدهاند و یا همدیگر را نمیشناسند گرد هم جمع میشوند و نقطه اشتراکشان دوست و یار عزیزی است که تازه از دست رفته است. گویی «نیستی» و یا «فقدان»، یک «بودن» و یا «موجودیت» را شکل میدهد. و همین پارادوکس، مرگ را به امری غریبتر تبدیل میکند.
و چهقدر «مرگ» به آروین نمیآمد! که در روزگار بودنش، نقطه اتصال آدمها بود؛ از طیفهای گوناگون، از نگاهها و سلیقههای متفاوت. خبر از احوالات آدمها را از او میشنیدیم؛ حال دوستان دورافتاده را و یاران جدا مانده را.
از همان چهارده سالگیاش در سال ۱۳۷۶ که او را در راهروی طبقه دوم خانه روزنامهنگاران جوان دیدم، تصویر یک هنرجوی جستوجو گر در ذهنم نقش بست. مجلهای تجربی منتشر میکرد که نامش «آروین کاریکاتور» بود و آثار کارتونیستهای مختلفی را در آن منتشر میکرد. بعدها نام مستعارش را نیز از همان گرفت و شد «آروین» کاریکاتوریست.
همین مشقها بود که سه سال بعد اولین کتاب فصل کاریماتور را منتشر کرد که قرار بود پروژهای ادامهدار باشد اما هرگز به شماره دوم نرسید!
ذهن بیقرار و روح شیدایی داشت. او عاشق کاریکاتور بود و در روزگاری که بسیاری به دلایل مختلف، عطای این هنر را به لقایش بخشیدند، او کاریکاتوریست ماند.
کلامش، سرشار از طنز ذاتی بود. تکیههای کلامی داود احمدی مونس، ویژه و منحصر به فرد بودند. مهارت زیادی در بازی با کلمات داشت. از شیوههای متفاوت تصویری برای بیان خود، بهره میگرفت. فقط کارتون و کاریکاتور نبودند که وسیله بیان او شوند، جایی ویدئو میساخت، گاهی با کولاژهای طنزآمیز تصویری، پیامی را منتقل میکرد. عکسهای سلفی و جستارنویسیهایش نیز که در سالهای اخیر خندههای شیرینی بر لبان دوستان و مخاطبانش شکل میدادند.
ما در روزنامههای مختلفی از سال ۱۳۷۷ به این سو با هم کار کردیم. در میانههای دهه هشتاد به نظرم آثار او به یک پختگی و بلوغ رسیده بودند اما گویا زمانه با آروین سر سازگاری نداشت و شرایط زندگی و کاری او دچار تلاطمهای زیادی بود که وضعیتاش را دچار تغییر میکرد. من این تغییر را از اواخر دهه هشتاد احساس کردم.
برایم بسیار دشوار است که باور کنم آن جان شیفته و ذهن جستوجوگر و خلاق، اینک در ۴۱ سالگی ، جهان را ترک میکند. داود احمدی مونس برای من سمبل نسلی است که برای رسیدن به آرزوهایشان جنگیدند؛ در ایران ماندند و تمام فشارها و محدودیتها را به جان خریدند اما طوفان ناملایمیها چنان وجودشان را در هم پیچید که در طلاییترین سنین عمرشان به انزوا و افسردگی و خاموشی کشیده شدند.
آروین عاشق ایران بود. این را میتوانید در میان انبوهی از آثارش ببینید. او زندگی را دوست داشت ولی قدر خودش را آنچنان که بایسته بود، ندانست. در ماههای پایانی عمرش درد ناشی از بیماری، امانش را بریده بود. آخرین پست اینستاگرامی او به تاریخ نوزدهم بهمنماه ۱۴۰۳ را که میخوانم، قلبم مچاله میشود؛ آنجا که نوشته بود: «در آستانه تغییر... تا چه خواهدم تقدیر. با این اشک و درد و بیخوابی، بیتابی. دو ماه شد و این مسیر ادامه دارد...»
داود عزیز!
یادت همیشه با ما خواهد بود و فقدانت حفرهای عمیق در قلب ما باقی خواهد گذاشت.
سفرت بهسلامت پسر خوشقلب ایران!»
بهروز گرانپایه، روزنامهنگار و مترجم نیز قطعه شعری در وصف ابراهیم نبوی خواند.
برای سیدابراهیم نبوی؛
با مرگ هم شوخی میکرد
کلمات را خمیر میکرد
و از آنها خنده میساخت
یأس را میخندانْد
نومیدی را به رقص میآورد
و در تنهایی میگریست
طنز نو کاشت و شکفت
باغی از طنز برآمد
مهربانیاش لحظهای بود
لحظهها را زندگی میکرد
شورش طنازانهای بود
علیۀ دنیا و بودن
بسیار اما دلتنگِ نبودن میشد!
شتاب داشت همیشه
میگفت
نمیخواهم «در انتظار گودو» بمانم
زود عاشق شد
با عاشقاش هم به بازی نشست
بیوفایی کرد
اما فراموش نکرد
مُعلّق
میان نبوغ و جنون
نابغهها «نرمال» نیستند
چیزی شبیه
گاو نُه من شیرده
که گاهی لگد میزند
به تغار شعر و زندگی!
نان قدرت را هم خورده بود
اما نمکدانش را بارها شکست
جرأت دانستن داشت
و جسارت عریانسازی رذالت
دردسر شده بود
قدرت به او گفت برو و رفت
رفتناش آغازِ پایان بود
همه چیز را تجربه میکرد
ریا نمیکرد
درونش دعوای سختی بود
تناش تحمل روح بیتاب او را نداشت
جسم خود را فدای جاناش کرد
با مرگ هم شوخی میکرد
با آن کشتی میگرفت
و بالاخره زمیناش زد
وصیت کرد بعدِ مُردن
مرا بسوزانید
آتش سرکشی بود
که خود را سوخت
و خاکسترش خندید