فیلمی برپایه عشق و دوستی
فیلم «سه دختر او» سه شخصیت اصلی و چهار شخصیت فرعی دارد و برای ما دنیایی را میسازند که موضوع مرگ و عشق از موتیفهای اصلی آن است. این فیلم به کارگردانی و نویسندگی آزازل جیکوبز، کارگردان نیویورکی، یکی از فیلمهای تحسینشده سال ۲۰۲۴ و محصول آمریکاست که به نمایشنامه «سه خواهر» آنتوان چخوف اشاره دارد.

فرزانه متین
فیلم «سه دختر او» سه شخصیت اصلی و چهار شخصیت فرعی دارد و برای ما دنیایی را میسازند که موضوع مرگ و عشق از موتیفهای اصلی آن است. این فیلم به کارگردانی و نویسندگی آزازل جیکوبز، کارگردان نیویورکی، یکی از فیلمهای تحسینشده سال ۲۰۲۴ و محصول آمریکاست که به نمایشنامه «سه خواهر» آنتوان چخوف اشاره دارد. این فیلم در اولین نمایش بینالمللی فیلم تورنتو ۲۰۲۴ مورد تحسین قرار گرفت و همچنین بازیهای درخشان فیلم، توجههای زیادی را به خود جلب کرد. چندی بعد این اثر در جشنواره سانفرانسیسکو موفق شد برنده جایزه بهترین کارگردانی شود و حالا باید دید سه دختر او میتواند یکی از رقبای اصلی برای نامزدی بهترین فیلم یا کارگردانی در آکادمی اسکار شود.
کری کون، الیزابت اولسن و ناتاشا لیون در این اثر به هنرنمایی پرداختهاند. فیلم درباره سه خواهری است که در آپارتمان دوران کودکی خود در نیویورک گرد هم میآیند تا در آخرین روزهای زندگی پدرشان از او مراقبت کنند.
«سه دختران او»، مخاطب را درگیر داستانی تلخ درباره مرگ میکند. سه دختر وینست (نام پدر) شامل دو دختر تنی و یک دختر ناتنی او هستند که در واپسین روزهای فوتش گرد هم آمدهاند و میخواهند او را در لحظه مرگ تنها نگذارند و به نوبت به همراه پرستاران در اتاق پدر کشیک میدهند. دو خواهر تنی که تشکیل خانواده دادهاند و فرسنگها از خانه پدری دور هستند، به مراتب کمتر به او سر میزنند و تنها دختری که همیشه کنار پدر و مراقب او بوده همان دختر ناتنی است که حالا میزبان این دو خواهر است که به خانه آنها نقل مکان میکنند.
ابتدای فیلم با تصویری از خواهر بزرگتر به نام کیتی با بازی مری کون شروع میشود. جیکوبز او را مانند بیشتر خواهرهای بزرگتر، کلیشهای درآورده است؛ زنی اخمو و کنترلگر که با سرعت خاصی در حال ردیفکردن یکسری جملات مبنیبر موعظهکردن دو خواهر دیگرش است. خواهر تنی او، کریستینا، با بازی الیزابت اولسن که در تمام مدت فیلم با چهرهای آرام که در چشمانش برق آرامش موج میزند، نقشی سمپات و میانجیگر را ایفا میکند و در آخر، خواهر ناتنی، با بازی تحسینبرانگیز ناتاشا لیون، که رفتار و حرکاتش، وابستگی به مواد مخدر و زندگی غیرمعقولش با موعظههای خواهر بزرگتر، کیتی، جور درنمیآید و اینجاست که دائم کریستینا وارد عمل میشود و واسطهگری میکند.
کیتی که کاراکتری خشک و بیعاطفه را از خود نشان میدهد، نمیداند در تمام سالهای مریضی پدر، فقط ریچل از او پرستاری کرده و همدمش بوده است و ازاینرو ریچل این لحظات آخر را تاب نمیآورد که پدر را در بستر مرگ ببیند و فقط کیتی و کریستینا به اتاق خواب پدر سر میزنند و ریچل از مراقبت خودداری میکند ازاینرو کیتی دائم در حال قضاوتکردن خواهر ناتنیاش است. ارتباط بین این سه خواهر عجیب و درعینحال در واقعیت طبیعی است.
فیلم، احساسی عمیق و دردناک را به مخاطب تزریق میکند، چراکه هر سه دختر، از وینست خاطرات خوشی دارند و برای آنها پدری خوب بوده است؛ برخلاف آنچه ما در فیلمهای هالیوودی میبینیم. این اثر اصیل، صادقانه، صمیمی و با ریتمی تقریبا مناسب به داستانسرایی میپردازد و مخاطب را دعوت میکند که صلح و دوستی در واپسین لحظات مرگ عزیز چقدر میتواند نقش مهمی داشته باشد. این سه خواهر از دنیاهای متفاوت بهتدریج به یکدیگر وابسته میشوند. خواهرانی که هرکدام در زندگیهای خود آشفتگیهای شخصی و عاطفی دارند اما با پیشروی داستان، گاردهای هرکدام فرومیریزد و نیاز واقعیشان را که در کنار هم بودن است، خلق میکند. سازنده بهخوبی توانسته کینههای خواهران را از یکدیگر صادقانه به نمایش بگذارد، به طوری که هر سه آنها در نوشتن اعلامیه مرگ با هم مشارکت کنند.
«سه دختران او»، اثری است تقریبا تکلوکیشنی در یک آپارتمان در نیویورک که بیشتر برپایه دیالوگ ساخته شده است اما در دام تکرار نیفتاده و ازاینرو راه خود را از سایر فیلمها جدا کرده است. صحنههای به تصویر کشیدهشده بیشتر در راهرو پشت در اتاق دخترها و آشپزخانه است. پرستاران نیز هر روزه با تزریق مورفین میخواهند روح وینست راحتتر از جانش بیرون آید. اما اوج فیلم در پرده سوم رخ میدهد، زمانی که پدر با صدای عجیبش از دخترانش که بیرون اتاق هستند میخواهد او را به هال آپارتمان بیاورند. ما در هیچ سکانسی، تصویری از پدری که با سرطان دستوپنجه نرم میکند و بر بستر خوابیده و کلی دمودستگاه و سرم به او وصل است نمیبینیم؛ چراکه جیکوبز از ما نمیخواهد بر بدن نیمهجان پدر تمرکز کنیم.
فقط در اتاق وینست به صورت لانگشات، مانیتور را میبینیم که همین حضور غیرفیزیکی از او در فیلم به ما خیلی پیام داده است که مهمترین آن نقطه اتصال عاطفی خواهران است و این خود یک نوآوری محسوب میشود. اما در قسمتهای پایانی درنهایت با خواست و اراده وینست میبینیم که او میخواهد در هال در کنار دخترانش باشد. سه دختر بهسختی او را روی صندلی چرمی مخصوص خودش مینشانند و پدر یکباره از جایش بلند میشود، سرمها و هرآنچه به او وصل است را میکند، یک نوشیدنی برای خود میآورد و از زحمات ریچل تشکر میکند و او را دختر تنی خود به حساب میآورد و مونولگی درباب عشق، دوستی، حسرت، زمان ازدسترفتهاش و عشق به دخترانش میگوید؛ لحظهای که مخاطب فریب میخورد چون فکر میکند پدر این خواهران را گرد هم آورده تا آنها را آشتی دهد در صورتی که چندان هم بیمار نبوده اما بوق دستگاه ما را از این حالوهوای خوش بیرون میآورد؛ چراکه با صدای بوق، پدر، نگاهی به صندلی چرمی میاندازد و خودش را میبیند که مرگ به سراغش آمده و روح از بدنش خارج شده است. سه دختران او، اثری است که پس از تماشا تا مدتها بیننده را درگیر دنیای فیلم میکند. آیا هر فرد هنگام مرگ، حرفهایش را زده یا برای گفتنش دیر شده است؟