ماه کاغذی *
احمد طالبینژاد
این روزها برای ما مطبوعاتیهای قدیمی، هیچ چشماندازی اندوهبارتر از میزهای بیرونق و خلوت جلوی دکههای روزنامهفروشیها نیست؛ سوتوکور. تیراژها بهشدت پایین آمده، مدیران روزنامهها و سایر نشریات برای جبران مافات بر قیمت تکفروشی افزودهاند و این یعنی ریزش مخاطب. نان شب نیست که اگر نخوریم، بمیریم. گران است، نمیخریم. یا ارزانترش را میخریم. همین روزنامه «شرق» چهار هزار تومان قیمتگذاری شده. خب یک دانشجوی علاقهمند به روزنامه که احتمالا به همراه «شرق»، یکی، دو نشریه دیگر هم میخرد، ترجیح میدهد نخرد یا برود سراغ آنکه ارزانتر است. دیروز در مقابل یک دکه شاهد چکوچانه یک خریدار با دکهدار بودم. خریدار گفت «چهار تومن خیلیه که. ارزونتر چی داری؟ پاسخ شنید که «ج ... هزار تومنه». خریدار بهراحتی «شرق» را گذاشت و «ج» را برداشت؛ یعنی برای برخی فرق چندانی نمیکند این یا آن روزنامه متعلق به کدام جریان فکری هستند. مگر برای کسانی که 50 سال است کیهان و اطلاعات میخرند، فرق دارد که این دو روزنامه قدیمی کشور اکنون چه جهتی را دنبال میکنند. کافی است جدول و ستون شایعات و خبرهای ورزشی و چه و چه داشته باشند. باوجوداین دیگر از ازدحام صبحگاهی و عصرانه در مقابل دکههای مطبوعاتی خبری نیست. حتی همشهری و ایران، پرتیراژترین روزنامههای کشور، هم تا شب روی دکهها میمانند و تازه همین چند روز پیش بود که اعلام شد این دو روزنامه دولتی هم برای مقابله با کمبود کاغذ و بحران مالی، هرکدام هشت صفحه از روزنامه خود کم کردهاند. خب این هشت صفحه را عدهای روزنامهنگار تهیه میکردند دیگر. بعید نیست چند روز دیگر به آنها اطلاع داده شود دیگر به وجودشان نیازی نیست و وسط این گرانیها و فشارهای همهجانبه، این گروه هم به خیل بیکاران جامعه افزوده شوند. وضع مجلهها هم بهتر از روزنامهها که نیست، بدتر هم شده است. قدیمیترین و مهمترین مجله سینمایی 40 سال اخیر با تیراژ اندکی منتشر میشود و دو نفر از گردانندگانش از سر بیکاری و برای جبران درآمدهای سرشار گذشته، به تولید شوهای تصویری در فضای مجازی روی آوردهاند. مجله معتبر تجربه دو شماره، دو شماره روی دکهها تلنبار شده و خریدار ندارد. شرکت تولیدکننده این مجله نشریه وزین و معتبر مهرنامه را هم منتشر میکرد که از سال گذشته متوقف شد. حالا میدان در دست خالیبندان و نشریات خالتوری است که موفقیتهای ناگهانی و مانیکور و پدیکور و آشپزی به سبک بروس لی و کونگفو به سبک نميدونم چي و اینجور معجونها را همراه با سس فال و جدول به خورد مخاطبانشان میدهند و بازارشان هم نسبتا پررونق است.
حالا اینها هم آیا بحران کاغذ دارند یا نه؟ بماند. ولی نشریات جدی، بهشدت بحران کاغذ دارند. چه کسی باید این مشکل را حل کند؟ دولت؟ مجلس؟ خود ناشران، تجار محترم خیابان ظهیرالاسلام؟ همین دیروز، پریروز خبرش درآمد که یک انبار میلیاردی کاغذ در کرج کشف شده. خب؟ چه کسی احتکار کرده؟ چه کسی کشف کرده؟ حالا کجاست؟ چه کسی وارد بازار میشود؟ چگونه قرار است توزیع شود؟ برای کاغذ هم مدیران نشریات باید هر روز صبح مثل شکر با کارت ملی بروند توی صف خیابان ظهیرالاسلام سهمیه بگیرند؟ این بازیها تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ اینکه گفته میشود مطبوعات در مصاف با فضای مجازی قافیه را باخته، دروغی بیش نیست. مگر فضای مجازی در دیگر کشورها نیست؟ پس چرا حتی در دوروبر خودمان از امارات متحده عربی گرفته تا ترکیه و پاکستان و افغانستان، رسانههای کاغذی همچنان جایگاه خود را حفظ کردهاند. مطبوعات برای تداوم بقا علاوه بر مواد و مصالحی مانند کاغذ، نیازمند کمی آزادی عمل هم هستند.
*نام فیلمی از پیتر باگدانوویچ
این روزها برای ما مطبوعاتیهای قدیمی، هیچ چشماندازی اندوهبارتر از میزهای بیرونق و خلوت جلوی دکههای روزنامهفروشیها نیست؛ سوتوکور. تیراژها بهشدت پایین آمده، مدیران روزنامهها و سایر نشریات برای جبران مافات بر قیمت تکفروشی افزودهاند و این یعنی ریزش مخاطب. نان شب نیست که اگر نخوریم، بمیریم. گران است، نمیخریم. یا ارزانترش را میخریم. همین روزنامه «شرق» چهار هزار تومان قیمتگذاری شده. خب یک دانشجوی علاقهمند به روزنامه که احتمالا به همراه «شرق»، یکی، دو نشریه دیگر هم میخرد، ترجیح میدهد نخرد یا برود سراغ آنکه ارزانتر است. دیروز در مقابل یک دکه شاهد چکوچانه یک خریدار با دکهدار بودم. خریدار گفت «چهار تومن خیلیه که. ارزونتر چی داری؟ پاسخ شنید که «ج ... هزار تومنه». خریدار بهراحتی «شرق» را گذاشت و «ج» را برداشت؛ یعنی برای برخی فرق چندانی نمیکند این یا آن روزنامه متعلق به کدام جریان فکری هستند. مگر برای کسانی که 50 سال است کیهان و اطلاعات میخرند، فرق دارد که این دو روزنامه قدیمی کشور اکنون چه جهتی را دنبال میکنند. کافی است جدول و ستون شایعات و خبرهای ورزشی و چه و چه داشته باشند. باوجوداین دیگر از ازدحام صبحگاهی و عصرانه در مقابل دکههای مطبوعاتی خبری نیست. حتی همشهری و ایران، پرتیراژترین روزنامههای کشور، هم تا شب روی دکهها میمانند و تازه همین چند روز پیش بود که اعلام شد این دو روزنامه دولتی هم برای مقابله با کمبود کاغذ و بحران مالی، هرکدام هشت صفحه از روزنامه خود کم کردهاند. خب این هشت صفحه را عدهای روزنامهنگار تهیه میکردند دیگر. بعید نیست چند روز دیگر به آنها اطلاع داده شود دیگر به وجودشان نیازی نیست و وسط این گرانیها و فشارهای همهجانبه، این گروه هم به خیل بیکاران جامعه افزوده شوند. وضع مجلهها هم بهتر از روزنامهها که نیست، بدتر هم شده است. قدیمیترین و مهمترین مجله سینمایی 40 سال اخیر با تیراژ اندکی منتشر میشود و دو نفر از گردانندگانش از سر بیکاری و برای جبران درآمدهای سرشار گذشته، به تولید شوهای تصویری در فضای مجازی روی آوردهاند. مجله معتبر تجربه دو شماره، دو شماره روی دکهها تلنبار شده و خریدار ندارد. شرکت تولیدکننده این مجله نشریه وزین و معتبر مهرنامه را هم منتشر میکرد که از سال گذشته متوقف شد. حالا میدان در دست خالیبندان و نشریات خالتوری است که موفقیتهای ناگهانی و مانیکور و پدیکور و آشپزی به سبک بروس لی و کونگفو به سبک نميدونم چي و اینجور معجونها را همراه با سس فال و جدول به خورد مخاطبانشان میدهند و بازارشان هم نسبتا پررونق است.
حالا اینها هم آیا بحران کاغذ دارند یا نه؟ بماند. ولی نشریات جدی، بهشدت بحران کاغذ دارند. چه کسی باید این مشکل را حل کند؟ دولت؟ مجلس؟ خود ناشران، تجار محترم خیابان ظهیرالاسلام؟ همین دیروز، پریروز خبرش درآمد که یک انبار میلیاردی کاغذ در کرج کشف شده. خب؟ چه کسی احتکار کرده؟ چه کسی کشف کرده؟ حالا کجاست؟ چه کسی وارد بازار میشود؟ چگونه قرار است توزیع شود؟ برای کاغذ هم مدیران نشریات باید هر روز صبح مثل شکر با کارت ملی بروند توی صف خیابان ظهیرالاسلام سهمیه بگیرند؟ این بازیها تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ اینکه گفته میشود مطبوعات در مصاف با فضای مجازی قافیه را باخته، دروغی بیش نیست. مگر فضای مجازی در دیگر کشورها نیست؟ پس چرا حتی در دوروبر خودمان از امارات متحده عربی گرفته تا ترکیه و پاکستان و افغانستان، رسانههای کاغذی همچنان جایگاه خود را حفظ کردهاند. مطبوعات برای تداوم بقا علاوه بر مواد و مصالحی مانند کاغذ، نیازمند کمی آزادی عمل هم هستند.
*نام فیلمی از پیتر باگدانوویچ