شاملو به پهنای صورت گریست
پایانی نیست پنداری
شیما بهرهمند
سالهای شصتونُه، هفتاد بود که فریبرز رئیسدانا در طرحِ بازسازی مناطق جنگی راهی خوزستان میشود. اواخر بازسازی در تابستانی بسیار گرم در تهران به مجلسی دعوت میشود و چنانکه تعریف میکند بدون اینکه از راه بازگشت از خوزستان به خانه برود با همان گردوغبار سفر به میهمانی خانه باقر پرهام میرود. این ماجرا را رئیسدانا با عنوانِ خاطرهای از احمد شاملو روایت میکند: «با عجله شروع کردم به تعریف که شاملو گفت لطفا اول بفرمایید دستوصورتتان را بشویید تا بشود دستکم شما را وقتی در مورد شعر داد سخن میدهی تحمل کرد. بههرحال گفتم من امروز در راه بازگشت در لرستان، پشت یک کامیون خواندم آی عشق، چهره آبیت پیدا نیست... فکر کردم الان از اینکه شعرش پشتکامیونی و عامیانه شده عصبانی و ناراحت میشود. ناگهان دیدم که به پهنای صورتش گریست و گفت خبر خیلی خوبی بود». شاملو نزد رئیسدانا شاید کاملترین تصویر روشنفکری است که با ادبیات سروکار داشت و «مسئله تولید هنری را که آدورنو اینقدر دربارهاش سختگیر است میفهمید، او هم این سختگیری را داشت. اما نه اینکه با مصالح شعری مردم کار نکند. او پریا را در زندان گفت برای کسانی که عاشقانه جان
باختند. او حتا در آستانه را هم با زبان مردم سرود». منتها به اعتقاد رئیسدانا مردمیترین شعرها هم چون شعر است به واسطه روشنفکران راه پیدا میکند ولی باید راه پیدا کند و شعر امروز این خصیصه را ندارد. از آثار فریبرز رئیسدانا که بیش از همه در زمینه تخصصِ خود اقتصاد کار کرده بود و از اینرو فرهنگ را نیز با رویکرد انتقادی متفاوتی میسنجید، یکی «منش روشنفکری» است شامل چند مقاله و مصاحبه که همه حول محور مفهومِ «روشنفکری» پدید آمدهاند. او در همان مقاله نخست، «علاج روشنفکرانه بیماری روانی سرمایهداری» تکلیف مخاطب را معلوم میکند که روشنفکری را در نسبت با سرمایهداری تحلیل میکند و مفهومِ خاص از روشنفکر را مدنظر دارد که حاملِ نوعی نقادی و روشنگری است نه تعریفِ عمومی آن که هرکس سهمی در تولید فکر و اندیشه دارد روشنفکر تلقی شود. در این معنا، روشنفکر در فرایند تاریخی نقادِ مدرنیسم میشود و سعی میکند با تمام توان ساختار قدرت و نظام پدیدآورنده مشکلات سرمایهداری را به نقد بکشد. در ادامه رئیسدانا تعبیرِ «بیماری روانی سرمایهداری» را به کار میبرد که به معنای قطع ارتباط عاطفی با محیط اجتماعی اطراف است و در نظام
سرمایهداری اپیدمی دارد. اقتصاددانی که همیشه با واقعیات جامعه سروکار داشته، اینجا نیز به طرزی واقعبینانه معتقد است گرچه روشنفکر منتقد نمیتواند ساکت بنشیند و آفات نظام سرمایهداری را نبیند، در مقاطعی ممکن است به این نتیجه برسد که جامعه آمادگی لازم برای تغییرات را ندارد یا صادقانه اعتراف کند تاب پرداخت هزینه تحولات را ندارد. اما این امر تفاوت عمدهای با تفکراتِ کارل پوپر و همفکرانش دارد که میگویند هیچ بهشتی برای مردم نمیتوان ساخت و هرکس چنین ادعایی کند دشمن مردم است. این تفکرات از نظر رئیسدانا مخربِ وجهه روشنفکری است. و از اینروست که بیش از پیش ضرورت روشنفکری احساس میشود که جهان دیگری را ممکن بداند و به اراده مردم که میتواند بر بستر وقایع تاریخی جهان بهتری بسازد، باور داشته باشد. رئیسدانا در دیگر مقالات کتاب نیز به بسط مفهوم روشنفکری در ادبیات و شعر میپردازد و از جلال آلاحمد و نوع روشنفکری او مینویسد و نسبت کتابخوانی با بازار کتاب و بحران روشنفکری ایران و تخصص و اراده مبارزه. ایده هریک از این مقالات را میتوان در نسبت با وضعیت ادبیات و نشر ایران بازخوانی کرد، اما در همین مجالِ کوتاه میشود ادعا
کرد که اگر شعر و ادبیات اخیر ما آنطور که در شاملو سراغ داریم تلفیقی از زیباییشناسی و خلاقیت و توجه به اجتماع نیست، یک دلیلش پشتکردن به تعهد اجتماعی هنر در قبال آگاهیبخشی است. حال آنکه «هنر و ادبیات دادخواهی انساناند و بدون داعیه اعتراض و بدون کنش هنرمندانه و زمینهسازی ذهنی انسانی برای آزاد زیستن صرفا داعیههایی محصور و محدود شکلگرایانه و عافیتطلبانهاند». همان بلایی که بر سر وجه غالب ادبیات ما آمد و آن را با داعیه طرد رئالیسم سوسیالیستی یا دستوری به ادبیات بیمایهای بدل کرد که ازقضا به طرز هولناکی دستوری است و «ناآگاهی عجیب اینجاست که خیال میکنند هنر دستوری را کنار گذاشتهاند اما نمیدانند که باز هم به دستور -دستور بازار- دارند تولید میکنند». در این عرصه، رئیسدانا بر اهمیت پراکسیس تأکید میکند بهعنوان پلی میان تجربه و نظریه. «در گامهایی از این سو به آن سو هر بار روی یک خط به سمت جلو حرکت میکنیم. این سرنوشت شاملو بوده است، سرنوشت اخوان و سرنوشت تمام کسانی که ماندگار شدند».
سالهای شصتونُه، هفتاد بود که فریبرز رئیسدانا در طرحِ بازسازی مناطق جنگی راهی خوزستان میشود. اواخر بازسازی در تابستانی بسیار گرم در تهران به مجلسی دعوت میشود و چنانکه تعریف میکند بدون اینکه از راه بازگشت از خوزستان به خانه برود با همان گردوغبار سفر به میهمانی خانه باقر پرهام میرود. این ماجرا را رئیسدانا با عنوانِ خاطرهای از احمد شاملو روایت میکند: «با عجله شروع کردم به تعریف که شاملو گفت لطفا اول بفرمایید دستوصورتتان را بشویید تا بشود دستکم شما را وقتی در مورد شعر داد سخن میدهی تحمل کرد. بههرحال گفتم من امروز در راه بازگشت در لرستان، پشت یک کامیون خواندم آی عشق، چهره آبیت پیدا نیست... فکر کردم الان از اینکه شعرش پشتکامیونی و عامیانه شده عصبانی و ناراحت میشود. ناگهان دیدم که به پهنای صورتش گریست و گفت خبر خیلی خوبی بود». شاملو نزد رئیسدانا شاید کاملترین تصویر روشنفکری است که با ادبیات سروکار داشت و «مسئله تولید هنری را که آدورنو اینقدر دربارهاش سختگیر است میفهمید، او هم این سختگیری را داشت. اما نه اینکه با مصالح شعری مردم کار نکند. او پریا را در زندان گفت برای کسانی که عاشقانه جان
باختند. او حتا در آستانه را هم با زبان مردم سرود». منتها به اعتقاد رئیسدانا مردمیترین شعرها هم چون شعر است به واسطه روشنفکران راه پیدا میکند ولی باید راه پیدا کند و شعر امروز این خصیصه را ندارد. از آثار فریبرز رئیسدانا که بیش از همه در زمینه تخصصِ خود اقتصاد کار کرده بود و از اینرو فرهنگ را نیز با رویکرد انتقادی متفاوتی میسنجید، یکی «منش روشنفکری» است شامل چند مقاله و مصاحبه که همه حول محور مفهومِ «روشنفکری» پدید آمدهاند. او در همان مقاله نخست، «علاج روشنفکرانه بیماری روانی سرمایهداری» تکلیف مخاطب را معلوم میکند که روشنفکری را در نسبت با سرمایهداری تحلیل میکند و مفهومِ خاص از روشنفکر را مدنظر دارد که حاملِ نوعی نقادی و روشنگری است نه تعریفِ عمومی آن که هرکس سهمی در تولید فکر و اندیشه دارد روشنفکر تلقی شود. در این معنا، روشنفکر در فرایند تاریخی نقادِ مدرنیسم میشود و سعی میکند با تمام توان ساختار قدرت و نظام پدیدآورنده مشکلات سرمایهداری را به نقد بکشد. در ادامه رئیسدانا تعبیرِ «بیماری روانی سرمایهداری» را به کار میبرد که به معنای قطع ارتباط عاطفی با محیط اجتماعی اطراف است و در نظام
سرمایهداری اپیدمی دارد. اقتصاددانی که همیشه با واقعیات جامعه سروکار داشته، اینجا نیز به طرزی واقعبینانه معتقد است گرچه روشنفکر منتقد نمیتواند ساکت بنشیند و آفات نظام سرمایهداری را نبیند، در مقاطعی ممکن است به این نتیجه برسد که جامعه آمادگی لازم برای تغییرات را ندارد یا صادقانه اعتراف کند تاب پرداخت هزینه تحولات را ندارد. اما این امر تفاوت عمدهای با تفکراتِ کارل پوپر و همفکرانش دارد که میگویند هیچ بهشتی برای مردم نمیتوان ساخت و هرکس چنین ادعایی کند دشمن مردم است. این تفکرات از نظر رئیسدانا مخربِ وجهه روشنفکری است. و از اینروست که بیش از پیش ضرورت روشنفکری احساس میشود که جهان دیگری را ممکن بداند و به اراده مردم که میتواند بر بستر وقایع تاریخی جهان بهتری بسازد، باور داشته باشد. رئیسدانا در دیگر مقالات کتاب نیز به بسط مفهوم روشنفکری در ادبیات و شعر میپردازد و از جلال آلاحمد و نوع روشنفکری او مینویسد و نسبت کتابخوانی با بازار کتاب و بحران روشنفکری ایران و تخصص و اراده مبارزه. ایده هریک از این مقالات را میتوان در نسبت با وضعیت ادبیات و نشر ایران بازخوانی کرد، اما در همین مجالِ کوتاه میشود ادعا
کرد که اگر شعر و ادبیات اخیر ما آنطور که در شاملو سراغ داریم تلفیقی از زیباییشناسی و خلاقیت و توجه به اجتماع نیست، یک دلیلش پشتکردن به تعهد اجتماعی هنر در قبال آگاهیبخشی است. حال آنکه «هنر و ادبیات دادخواهی انساناند و بدون داعیه اعتراض و بدون کنش هنرمندانه و زمینهسازی ذهنی انسانی برای آزاد زیستن صرفا داعیههایی محصور و محدود شکلگرایانه و عافیتطلبانهاند». همان بلایی که بر سر وجه غالب ادبیات ما آمد و آن را با داعیه طرد رئالیسم سوسیالیستی یا دستوری به ادبیات بیمایهای بدل کرد که ازقضا به طرز هولناکی دستوری است و «ناآگاهی عجیب اینجاست که خیال میکنند هنر دستوری را کنار گذاشتهاند اما نمیدانند که باز هم به دستور -دستور بازار- دارند تولید میکنند». در این عرصه، رئیسدانا بر اهمیت پراکسیس تأکید میکند بهعنوان پلی میان تجربه و نظریه. «در گامهایی از این سو به آن سو هر بار روی یک خط به سمت جلو حرکت میکنیم. این سرنوشت شاملو بوده است، سرنوشت اخوان و سرنوشت تمام کسانی که ماندگار شدند».