|

گریه‌های پنهان پشت دیوارهای بلند

الهام فخاری-عضو شورای اسلامی شهر تهران

روزی که برای آزمایش و بررسی به اورژانس بیمارستان مسیح دانشوری رفتم، مانند هر شنبه دیگر کلی کار و نشست کاری داشتم. از شب نفس‌کشیدنم دشوارتر شده بود و سوزش و درد در میانه قفسه سینه داشتم، بدون تب یا سرفه خشک یا نشانه‌های دیگر. با دستور بستری در کمتر از یک ساعت بدون پیش‌بینی چیزهای لازم، سر از بخش درمان درآوردم. یک دور همه چیزهای کیفم را ارزیابی کردم و دیدم با اینکه یک چای کیسه‌ای برای وقت مبادا، داروهای روزانه و خرده‌ریزهایی هست، ولی برای رفتن به بخش ایزوله بیماران مشکوک و قطعی کووید19 خیلی چیزها نداشتم. خواستم با خودکار در سررسید بنویسم، دیدم درگیرکردن سطح‌های بیشتر خطر دارد. گوشی همراهم می‌توانست یک میز کار فراهم بیاورد. از آن روز تا روزهای ماندن در خانه را نوشتم. روزنوشت‌های شهروندی از آنچه پشت دیوارهای بلند در جریان بود، می‌توانست به دریافت آن رویداد کمک کند.

در فروردین سال نو البته برای سرکشی، ارزیابی و نشست‌های کاری رسمی بیرون می‌روم. پنجشنبه برای ارزیابی وضعیت شهری در چند منطقه گشت زدم. از یک سو بسیاری از کوچه‌ها و خیابان‌ها خالی و خاموش هستند و همکاری مردم امید به مهار بحران را بیشتر می‌کند، از سوی دیگر دیدن رگال‌های دست‌فروش‌های لباس و خوراکی کنار خیابان، درست نزدیک ساختمان شهرداری‌های مناطق و گاری‌های نوبرانه‌های بهار در گوشه و کنار، آدم را می‌ترساند. یک دوسو‌یگی همیشگی ایرانی انگار همچنان پیش چشم است؛ بخشی از مردم درست و سنجیده رعایت می‌کنند و بخش دیگری بی‌پروا هر باید و نبایدی را زیر پا می‌گذارند. به باغچه‌‎های پرگل و شاخه‌های سبز نگاه می‌کنم و باران بهاری که از سر گرفته شده، به حال‌و‌روز خودمان، به فشار و تنشی که مردم با بردباری می‌گذرانند و به بدون راه چاره ‌بودن این شرایط می‌پردازم؛ در یک ابرشهر پیچیده که نمی‌شود به سادگی و بدون نارضایتی برخی کاری را پیش برد. سال پیش دنبال این بودیم که شرایط و فضاهای حضور اجتماعی مردم برای تعامل و دوستی و گفت‌وگو را بیشتر کنیم و می‌گفتیم کاری کنیم مردم برای چیزی جز کار و خرید بیرون بیایند و کارکردهای اجتماعی بر رویه‌های تجاری و اقتصادی چیره شوند. امسال همه تلاش‌مان ماندن مردم در خانه‌ها و گسترش کسب‌وکارهای کالا و خدمت‌رسان برخط و دورادور شده است! چابکی و نرمش در برابر تغییرها، سازگاری زیستی یا اجتماعی، این روزها آینده بسیاری از بنگاه‌های کاری را رقم می‌زند. یاد سخن مادربزرگ مادرم، شادروان ملک‌خانم، افتادم که خبرهای خیلی خوش را هم با احتیاط و دودلی می‌شنید. روزگار سختی که در جوانی گذرانده بود، شوهر جوانش که عطار بوده در آن موج بیماری تب‌دار (که این روزها می‌دانیم آنفلوانزای اسپانیایی بوده) گرفتار شده و از پا درآمده بود و زندگی خوش و خوب خانواده و سرگذشت یک زن جوان با دو فرزند خردسال داستان دیگری شده بود. بامداد که سر کار می‌روم و شب که ویران برمی‌گردم، به پنجره‌ها، ساختمان‌ها، کوچه‌ها و خالی خاموش تهرانِ پرهیاهو نگاه می‌کنم. داستان چه کسانی در این روزها یکهو وارونه شده‌ است؟ سرنوشت کدام آدم‌ها به تاریکی، به بهت از جای خالی عزیزان‌شان چرخیده است؟ کجا و کی می‌شود کنارهم‌بودن، اکنون‌زیستی مهربانانه و فروتنی در برابر ناپایداری و پیش‌بینی‌ناپذیری زندگی را آموخت؟ این روزها، این شب‌ها در میان گریه‌های پنهان پشت دیوارهای بلند... .

روزی که برای آزمایش و بررسی به اورژانس بیمارستان مسیح دانشوری رفتم، مانند هر شنبه دیگر کلی کار و نشست کاری داشتم. از شب نفس‌کشیدنم دشوارتر شده بود و سوزش و درد در میانه قفسه سینه داشتم، بدون تب یا سرفه خشک یا نشانه‌های دیگر. با دستور بستری در کمتر از یک ساعت بدون پیش‌بینی چیزهای لازم، سر از بخش درمان درآوردم. یک دور همه چیزهای کیفم را ارزیابی کردم و دیدم با اینکه یک چای کیسه‌ای برای وقت مبادا، داروهای روزانه و خرده‌ریزهایی هست، ولی برای رفتن به بخش ایزوله بیماران مشکوک و قطعی کووید19 خیلی چیزها نداشتم. خواستم با خودکار در سررسید بنویسم، دیدم درگیرکردن سطح‌های بیشتر خطر دارد. گوشی همراهم می‌توانست یک میز کار فراهم بیاورد. از آن روز تا روزهای ماندن در خانه را نوشتم. روزنوشت‌های شهروندی از آنچه پشت دیوارهای بلند در جریان بود، می‌توانست به دریافت آن رویداد کمک کند.

در فروردین سال نو البته برای سرکشی، ارزیابی و نشست‌های کاری رسمی بیرون می‌روم. پنجشنبه برای ارزیابی وضعیت شهری در چند منطقه گشت زدم. از یک سو بسیاری از کوچه‌ها و خیابان‌ها خالی و خاموش هستند و همکاری مردم امید به مهار بحران را بیشتر می‌کند، از سوی دیگر دیدن رگال‌های دست‌فروش‌های لباس و خوراکی کنار خیابان، درست نزدیک ساختمان شهرداری‌های مناطق و گاری‌های نوبرانه‌های بهار در گوشه و کنار، آدم را می‌ترساند. یک دوسو‌یگی همیشگی ایرانی انگار همچنان پیش چشم است؛ بخشی از مردم درست و سنجیده رعایت می‌کنند و بخش دیگری بی‌پروا هر باید و نبایدی را زیر پا می‌گذارند. به باغچه‌‎های پرگل و شاخه‌های سبز نگاه می‌کنم و باران بهاری که از سر گرفته شده، به حال‌و‌روز خودمان، به فشار و تنشی که مردم با بردباری می‌گذرانند و به بدون راه چاره ‌بودن این شرایط می‌پردازم؛ در یک ابرشهر پیچیده که نمی‌شود به سادگی و بدون نارضایتی برخی کاری را پیش برد. سال پیش دنبال این بودیم که شرایط و فضاهای حضور اجتماعی مردم برای تعامل و دوستی و گفت‌وگو را بیشتر کنیم و می‌گفتیم کاری کنیم مردم برای چیزی جز کار و خرید بیرون بیایند و کارکردهای اجتماعی بر رویه‌های تجاری و اقتصادی چیره شوند. امسال همه تلاش‌مان ماندن مردم در خانه‌ها و گسترش کسب‌وکارهای کالا و خدمت‌رسان برخط و دورادور شده است! چابکی و نرمش در برابر تغییرها، سازگاری زیستی یا اجتماعی، این روزها آینده بسیاری از بنگاه‌های کاری را رقم می‌زند. یاد سخن مادربزرگ مادرم، شادروان ملک‌خانم، افتادم که خبرهای خیلی خوش را هم با احتیاط و دودلی می‌شنید. روزگار سختی که در جوانی گذرانده بود، شوهر جوانش که عطار بوده در آن موج بیماری تب‌دار (که این روزها می‌دانیم آنفلوانزای اسپانیایی بوده) گرفتار شده و از پا درآمده بود و زندگی خوش و خوب خانواده و سرگذشت یک زن جوان با دو فرزند خردسال داستان دیگری شده بود. بامداد که سر کار می‌روم و شب که ویران برمی‌گردم، به پنجره‌ها، ساختمان‌ها، کوچه‌ها و خالی خاموش تهرانِ پرهیاهو نگاه می‌کنم. داستان چه کسانی در این روزها یکهو وارونه شده‌ است؟ سرنوشت کدام آدم‌ها به تاریکی، به بهت از جای خالی عزیزان‌شان چرخیده است؟ کجا و کی می‌شود کنارهم‌بودن، اکنون‌زیستی مهربانانه و فروتنی در برابر ناپایداری و پیش‌بینی‌ناپذیری زندگی را آموخت؟ این روزها، این شب‌ها در میان گریه‌های پنهان پشت دیوارهای بلند... .

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها