در ادبیات خشت روی خشت گذاشته میشود
ضرورت پرداختن به سنت ادبی
محمود دولتآبادی از استادان و پیشکسوتان داستاننویسی فارسی است و قطعا جزء چهرههای شاخص داستاننویسی مدرن ما به شمار میرود، اما این جایگاه مانع دورماندن آثار او از مواجهه انتقادی نیست.
محمدرضا مرعشیپور:محمود دولتآبادی از استادان و پیشکسوتان داستاننویسی فارسی است و قطعا جزء چهرههای شاخص داستاننویسی مدرن ما به شمار میرود، اما این جایگاه مانع دورماندن آثار او از مواجهه انتقادی نیست. ما عادت کردهایم که وقتی فردی را در جایگاهی قرار میدهیم دیگر نقدش نکنیم. مثلا اخوانثالث و فروغ را نباید نقد کنیم اما این روش درستی نیست؛ چراکه نقد باعث میشود کسانی که بعد از ما میخواهند پرچم را به دست بگیرند بر اساس این نقدها کار را بهتر پیش ببرند. بر این اساس فکر میکنم «کلیدر»، که به عنوان اثر شاخص و مهم دولتآبادی شناخته میشود، میتوانست کوتاهتر باشد. بین آثار مهم دولتآبادی، «جای خالی سلوچ» را بسیار دوست دارم؛ چکیده و زیبا است. زبان، دید و رئالیسم بسیار شستهورفته دولتآبادی در این اثر منعکس شده است.
درباره اهمیت و ویژگیهای نثر دولتآبادی بسیار گفته و نوشتهاند. اما او نه فقط نثری خاص بلکه حتی واژهها و واژهسازیهایی دارد که میتوانند به زبان فارسی غنا بخشند. مثلا واژهای چون خَمان اگرچه در فارسی هست اما کمتر به کار میرود و او در آثارش بهخوبی واژههایی از این دست را به کار گرفته است. جز این، دولتآبادی از واژههای منطقه خراسان به ویژه سبزوار که زادگاه خودش است، واژههایی را وارد زبان فارسی کرده که بسیاری از آنها میتوانند در زبان فارسی جا بیفتند. همانگونه که احمد محمود در آثارش از واژهها، اصطلاحات و کنایههای جغرافیای جنوب و به خصوص اهواز استفاده کرد، دولتآبادی نیز زبان خراسان و بهخصوص منطقه سبزوار را وارد زبان فارسی کرده است.
رئالیسم دولتآبادی دیگر ویژگی حائز اهمیت آثارش است. یکی از نقاط اوج این رئالیسم «جای خالی سلوچ» است و در آنجا چنان در جامعه و مردمش دقیق است و موشکافانه تحولات اجتماعی را میبیند که انگار انقلاب را قبل از وقوعش دیده است. دولتآبادی شاید از سالهای چهل به بعد حرکت اجتماعی مردم را در آثارش دیده و ترسیم کرده است. مهاجرت روستاییان به شهر که در نتیجه فقر و بیتوجهی به کشاورزی و مناطق دورافتادهتر شکل گرفته بود در داستانهای دولتآبادی ترسیم شدهاند که بهترین و تکاملیافتهترین آنها «جای خالی سلوچ» است. فقر به گونهای تکاندهنده در این داستان ترسیم شده است. انگار دوربینی برداشتهایم و پلان به پلان از فقری که در جامعه وجود دارد تصویر گرفتهایم. محیط چنان وصف شده که میتوانیم بعینه خودمان را در آنجا ببینیم. واقعگرایی دولتآبادی واقعا زیبا است و البته کاری از ایشان نمیبینیم که بیرون از رئالیسم باشد. او در زمانی از واقعگرایی استفاده میکند که مردم ما نیز در همان مرحلهاند. دولتآبادی و احمد محمود بهموقع از واقعگرایی استفاده میکنند و این ویژگی درباره نجیب محفوظ هم صادق است. یکبار از نجیب محفوظ پرسیدند که چرا «کوچه مدق» را به این شیوه نوشتهای و او پاسخ میدهد که جویس و ویرجینا وولف و شیوه روایتشان را میشناسم، اما من برای مردم مصر مینویسم. مردم مصر را میتوان به مردم کشورهای جهان سوم تعمیم داد. رئالیسم نجیب محفوظ تفاوتهایی با رئالیسم داستاننویسان واقعگرای ما دارد اما نکته اینجا است که آنها همزمان به سراغ رئالیسم رفتهاند. نویسنده خوب نویسندهای است که برای خودش خواننده بسازد و بالا بیاورد. نویسندهای چون نجیب محفوظ از واقعگرایی صرف شروع میکند و بعد آرامآرام خوانندهاش را به سمت نمادگرایی در واقعیت میبرد و بعد واقعگراییاش را با رؤیا درمیآمیزد و به سمت سوررئالیسم حرکت میکند. او در حالیکه به این شیوه نوشتن مسلط است از آغاز این کار را نمیکند و به مرور به این سمت حرکت میکند و خوانندهاش به مرور زمان و در آثار مختلفش دچار ریزش نمیشود.
نکته دیگر درباره آثار دولتآبادی توجه به ادبیات کلاسیک و سنت ادبی است. ادبیات و بلکه به طور کلی هنر نمیتواند از گذشته و سنت پیشینش جدا باشد. خشت روی خشت گذاشته میشود و نمیتوانیم خشت دهم را بگذاریم بیآنکه خشت پنجم در جایش باشد. برای مثال «صد سال تنهایی» مارکز ابتدا به ساکن و از خلأ شکل نگرفته است. رئالیسم جادویی در ادبیات آمریکای لاتین ریشه دارد و مارکز با ایجاد نوآوری و تغییراتی آن را به کار میگیرد و خشتی روی خشت قبلی میگذارد. نثر دولتآبادی بر ادبیات کهن سوار شده است و به شیرینی و زیبایی نثر کلاسیک است. زمانی که شنیدم ایشان کاری درباره «تاریخ بیهقی» کرده با شوق و ذوق به سراغش رفتم اما چیز تازهای در این کار ندیدم. خیلی دلم میخواست که او بر روی آثار کلاسیک دست بگذارد و به عنوان استاد به ما یاد بدهد که میشود مستقیما به سراغ این آثار رفت. آثار کلاسیک ما واژهها و جملات عربی زیادی دارند و واژههایی در آنها به کار رفته که خود اعراب هم از آن استفاده نمیکنند. مثلا فعل را به بابی بردهاند که خود عربها این کار را نمیکنند اما در آثار ما برای آنکه سجع کلام حفظ شود یا اظهار فضل شده باشد این کارها بهکرات شده است. خواننده امروز نمیتواند بهراحتی این آثار را بخواند و اگر هم بخواند به دلش نمینشیند. ما امروز میتوانیم تا جایی که به اصل کار لطمهای نخورد این آثار را شستهورفته به خواننده امروزی ارائه بدهیم تا بعد اگر به اثر علاقهمند شد به سراغ آن برود.