در حاشیه مقالهای از هوشنگ گلشیری درباره شعر روز و شعر همیشه
آواز درد
گلشیری میگوید این فریادی است از سر خشم و «فریادی که بر اثر دردی کشیده شود، بیانکننده دردیست که موجب فریاد بوده است. اما آوازی که از روی دردی خوانده شود هم خود درد است و هم چیز دیگری سوای درد و نیز شاعر نتوانسته است خودش را فراموش کند و به آنچه میخواهد ارائه دهد -به قول نیما- جلوهای مادی ببخشد». گلشیری میگوید به این دلیل این چند سطر سطحی و بیعمق باقی میماند.
پیام حیدرقزوینی
مرگ هوشنگ ابتهاج بار دیگر نشان داد هنوز هستند کسانی که با توجه به مواضع سیاسی و اجتماعی شاعر یا نویسنده به قضاوت او میپردازند بیآنکه کمترین آشنایی با اثر مؤلف داشته باشند. این اتفاق اخیرا پس از مرگ رضا براهنی هم افتاده بود. در هر دو مورد، جریانی واپسگرا که در آرزوی بازگشت به گذشته خیالی است، به شاعر و نویسنده تاختند و از مرگشان ابراز خشنودی کردند. بهانه تاختن به شاعر و نویسندهای که هر دو گرایش به چپ داشتند، به قدری دمدستی و کلیشهای بود که آشکارا نشاندهنده ارتجاع فکری ابرازکنندگانش بود. مخالفت براهنی با حکومت پهلوی و دستگذاشتن بر روی شکنجههای سیستماتیک ساواک بهانه حمله به او توسط واپسگرایان بود و در مورد ابتهاج هم همراهی او با انقلاب و ارتباطش با حزب توده بهانه حمله بود.
براهنی و ابتهاج اینک مردهاند و تعریف و تمجیدهای آبکی یا توهین و ناسزا گفتن به آنها تأثیری بر وضعیتشان ندارد. آثارشان کارنامه بهجامانده از آنها است که با از بین رفتن هیاهوهای زودگذر نقد و بررسی میشود؛ چنانچه پیشتر و در زمان حیاتشان شده بود. مواضع سیاسی و اجتماعی شاعر و نویسنده یا وابستگیهای ایدئولوژیکش بخشی از وجود شاعر و نویسنده است که میتوان از آن دفاع یا ردش کرد اما زیر سؤال بردن شاعر و نویسندهای به خاطر طرز فکر سیاسیاش تنها نشانهای است از درک سطحی و کودکانه از اثر ادبی و هنری. نمیتوان مدافع آزادی بیان بود اما نویسنده یا شاعری را تنها به خاطر مخالفتش با حکومت پهلوی انکار کرد و اگر هنوز هستند کسانی که این کار را میکنند نشانهای است آشکار از اینکه در هنوز بر همان پاشنه میچرخد و امروز تنها ظاهر ماجرا عوض شده و جای شکنجهگران ساواک را طرفداران استبداد در رسانههای سلطنتطلب و شبکههای اجتماعی گرفتهاند.
نکته قابل توجه این است که یکی از نقدهایی که به تفکر چپ وارد شده این بوده که چپ در مواجهه با آثار ادبی و هنری مواجههای مکانیکی دارد و همه چیز را از زاویه تعهد و مسئولیت آن هم از نوع حزبیاش میبیند. واقعیت اما جز این است و علاقه مارکس به آثار بالزاک به روشنی نشان میدهد که برای مارکس نه طرز فکر سیاسی بالزاک بلکه آثار و رئالیسم او حائز اهمیت بوده است. در نمونهای معاصر هم میتوان به علاقه لوکاچ به توماس مان اشاره کرد. لوکاچ از مهمترین منتقدان ادبی قرن بیستم است که به نقد برداشت عامیانه و مکانیکی از اثر هنری و ادبی پرداخت و اگرچه ممکن است برخی نظرات او امروز از سکه افتاده باشند اما الگویی که او ارائه داد هنوز حائز اهمیت است.
هوشنگ گلشیری در میانه دهه چهل مقالهای مفصل با عنوان «شعر روز و شعر همیشه» نوشت و در آن با نگاهی نقادانه و جزئینگر به نقد شعر معاصر دورانش پرداخت. مقاله گلشیری هنوز هم آموزنده است بهخصوص وقتی در نقد شاعری به مواضع سیاسیاش پرداخته شود. گلشیری در آغاز مقالهاش نوشته بود: «برای تعیین راه و بیراهه شعر معاصر تنها باید به تلاش دستدرکاران نظر داشت، چراکه آنهایند که: سنگ و کلوخها را میکوبند، بر سر چهارراهها علامت میگذارند و به ناچار آنکه میخواهد به فضای گسترده شعر معاصر برسد باید از همان راهها برود و با تجربه و مقایسه و بررسی به سرآغازی برسد که خود آغاز آغازهاست. پس به هیچ عنوانی نمیتوان در پس کلیاتی چون مسئولیت، حرمت، فضیلت و صداقت به سنگر نشست و...». گلشیری در ادامه فارغ از قضاوتهای کلی الگوی این نقد و بررسی را هم نشان داده. او با ذکر نمونههای متعدد تفاوت میان شعر روز و شعر همیشه را برشمرده و اتفاقا یکی از نمونههای مورد بررسی او شعری از سایه است.
گلشیری به نامهای از نیما اشاره کرده که او در بخشی از آن نوشته: «نویسنده ملازم است لوازم جلوههای مادی اندیشههای خود را در زمان و مکانشان پیدا کرده به آنها رنگ و وضوح و اثر بدهد و قضایا را با اشاره و بر طبق تداعی معانی در دماغ خوانندههای خود به وجود نیاورد. خواننده را با اولین مصراع از خود بیرون بکشد و به دست و فرمان خود بگیرد». گلشیری سپس به «دل فولادم» خود نیما و آغاز این شعر اشاره میکند که در چند سطر در حکم ضربههای نخستین ما را از حال و هوای خود جدا میکند:
«ول کنید اسب مرا
راه توشه سفرم را و نمد زینم را
و مرا هرزه درا،
که خیالی سرکش
به در خانه کشاندهست مرا».
گلشیری میگوید وزنی که یادآور سمضربههای اسب است و نیز گریزش به همراهی اسبی و راهتوشهای و نمد زینی، خبر از فاجعهای هولناک میدهد:
«رسم از خطه دوری، نه دلی شاد در آن.
سرزمینهایی دور
جای آشوبگران
کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه آن
مینشانید بهارش گل، با زخم جسدهای کسان».
گلشیری میگوید آنچه در این شعر آمده هرچند شخصی است و «به مرد و اسب و راهتوشه تو باز بسته، اما چون از خون او که انسانیست در میان انسانها رنگ گرفته است، شمول پیدا میکند».
او پس از این شعر نیما، به شعر «بر سنگفرش راه» از سایه پرداخته است که این نیز همچون شعر نیما به کودتای
28 مرداد مربوط است:
«با تمام خشم خویش،
با تمام نفرت دیوانهوار خویش،
میکشم فریاد،
ای جلاد
ننگت باد!»
گلشیری میگوید این فریادی است از سر خشم و «فریادی که بر اثر دردی کشیده شود، بیانکننده دردیست که موجب فریاد بوده است. اما آوازی که از روی دردی خوانده شود هم خود درد است و هم چیز دیگری سوای درد و نیز شاعر نتوانسته است خودش را فراموش کند و به آنچه میخواهد ارائه دهد -به قول نیما- جلوهای مادی ببخشد». گلشیری میگوید به این دلیل این چند سطر سطحی و بیعمق باقی میماند.
گلشیری به نمونهای دیگر هم میپردازد که این نیز متأثر از کودتای 28 مرداد است، «بر سنگفرش» از شاملو:
«از پشت شیشهها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! خون را
همه تن شیشه میشود و نگاهی، بر سنگفرشی و خونی».
گلشیری با مقایسه این سه شعر که هر سه متأثر از یک واقعه اجتماعیاند، میگوید «دل فولادم» نیما و «بر سنگفرش» شاملو شعر همیشه است و «بر سنگفرش راه» سایه شعر روز، «چراکه هرچند هر سه شعر القاکننده یک مضمون هستند -نه یک محتوی- آنچه آنها را فرسنگها از یکدیگر متمایز میسازد نحوه ارائه محتوی یا تکنیک و سرانجام تشکل آنهاست».
مقاله گلشیری مقالهای مفصل است و اگرچه سالها از انتشار آن میگذرد اما نشان میدهد که گلشیری چه درک دقیق و جزئینگرانهای از شعر داشته است. گلشیری در این مقاله نشان داده که برای نقد شعر باید به سراغ خود شعر رفت و با معیارهایی مشخص به بررسی شعر پرداخت. گلشیری این درک دقیق را در جاهای دیگری و ازجمله در کتابی که درباره شعر منصور اوجی نوشته بود هم نشان داده است.