چیزهای کوچکی که برای ایرانیان آرزو شده است
تورمهای افسار گسیخته طی چهار دهه گذشته باعث شده تا هر سال سفره خانوادهها کوچک و کوچکتر شود. همین موضوع بر کیفیت زندگی مردم اثر مستقیم گذاشته است. به شکلی که حالا برای بسیاری از چیزهای کوچک برای ایرانیانی که در طبقه متوسط هم هستند به یک آرزو تبدیل شده است.
به گزارش شبکه شرق، تورمهای افسار گسیخته طی چهار دهه گذشته باعث شده تا هر سال سفره خانوادهها کوچک و کوچکتر شود. همین موضوع بر کیفیت زندگی مردم اثر مستقیم گذاشته است. به شکلی که حالا برای بسیاری از چیزهای کوچک برای ایرانیانی که در طبقه متوسط هم هستند به یک آرزو تبدیل شده است. از داشتن یک خودرو معمولی تا سفرهای آخر هفته و داشتن خانهای با حداقل امکانات. در این گزارش سعی شده تا با چند جوان که تقریبا جزو طبقه متوسط جامعه جای میگیرند صحبت شود و هر کدام از آرزوهای غیر قابل دسترسشان در این روزها بگویند. از همه آنها یک سوال واحد پرسیده میشود؛ اینکه با وجود گرانی و افزایش تورم چه چیزهایی برایشان به یک آرزو تبدیل شده است.
همه چیز آرزو شده است
سارا و سعیده دو خواهر هستند که حالا نزدیک به چهل سال دارند، چند سالی است که با هم زندگی میکنند و هر دو شاغل هستند. از هر دوی آنها در مورد خواستههایشان میپرسم که این روزها به دلیل غیر قابل دسترس بودن به آرزو تبدیل شده است. سارا با لبخندی بر روی صورتش میگوید:« حتی یک کفش هم نمیتوانیم بخریم. یک کفش که از صبح تا شب قرار است پا کنیم تا کمر درد و پا درد نگیریم. یک لباس با کیفیت نمیتوانی بخری چون همه چیز گران است. سفر و ماشین و هزار چیز دیگر که جای خود. زندگی حدلق برای ما دهه شصتیها تمام شده، به هیچ چیز نرسیدیم و فقط کار کردیم. مگر آنها که پول دار بودند. من که هر چقدر کار میکنم فقیرتر میشوم.» سعیده حرفهای خواهرش را ادامه میدهد:« من هم همینطور، یعنی نیازهای اولیه ما که در کشورهای دیگر کاملا محیا است، برای تک تک ما آرزو شده است. از خرید لباس و تفریح و سفر تا داشتن یک خانه مناسب که همه از نیازهای اولیه هر شهروندی است. فقط میتوانم بگویم خوشبحال آنها که مهاجرت کردند و رفتند. حداقل دیگر درگیر تامین نیازهای اولیه خود نیستند که آنهم با هزار بدبختی بخشی از آن تامین شود.»
در آرزوی خرید یک ماشین خواهم ماند
جوان خوش برخوردی است، محمد پسری 31 ساله است که از سال قبل پولی را پس انداز کرده تا بتواند با آن برای خودش ماشین سواری بخرد. در پاسخ به این که آرزوی این روزهایت چیست با خندهای روی لب پاسخ میدهد:«همه چیز آنقدر غیر قابل دسترس است که اگر بخواهم واقع بین باشم همه چیز کم کم آرزو خواهد شد. سال قبل با هزار زحمت 300 میلیون پول جمع کردم تا بتوانم ماشین بخرم، اما هر چقدر پول من بیشتر شد، قیمتها بالاتر رفت. میدانم اگر الان نتوانم ماشین بخرم دیگر نمیتوانم و بعد از عید واقعا باید آرزوی خرید ماشین را به گور ببرم. آنقدر همه چیز به سرعت گرانتر میشود که هر چه میدوم نمیرسم. با 300 میلیون سالهای قبل چه ماشینی میشد خرید و حالا چه ماشینی؟ فقط امید دارم کمک مالی به من شود تا بتوانم قبل عید یک سواری بخرم چون میدانم بعد از آن واقعا نمیتوانم و برای خرید ماشین من خیلی زحمت کشیدم اما توانم برای جمع کردن پول همین بود...»
همه زندگی آرزو شده است
نسرین حالا 29 سال دارد و نگران سی سالگیاش در این شرایط است. از کارهایی که دوست داشته انجام دهد و نتوانسته میگوید:«از صبح که بیدار میشوم تا چند ساعت قبل خواب و حتی بین دورهمی با دوستانم و خانواده همیشه یک لپ تاپ جلوی من است و کار میکنم. اما در آخر همه پولم وسط ماه تمام میشود. خسته شدم به معنای واقعی. همسرم هم به همان اندازه که من کار میکنم مشغول است. ما هر دو دوست داشتیم کلاس موسیقی برویم. هر فصل تصمیم میگیرم فصل بعد حتما ثبت نام کنیم و سازمان را بخریم ولی هر بار میبینیم پولمان نمیرسدو بعد از مدتها یک سفر داخلی رفتیم که تا یک ماه واقعا هیچ چیز نداشتیم در خانه بخوریم چون تمام پولمان تمام شده بود. جانم به شما بگوید که حتی پرونده رستوران رفتن را هم هشت ماه است که بستیم. بنده به یک کفش راحتی نیاز دارم که سه ماه شده که میگوییم خب ماه بعد. دندان هر دوی ما خراب است و باز هر ماه میگوییم ماه بعد. شما ببین خودت که داشتن یک زندگی کاملا معمولی برای ما و برای همه آدمهای درمان به یک آرزو تبدیل شده است و شرحی از این واضحتر وجود ندارد.»
میدانم دیگر سفر خوبی نخواهم رفت
محدثه حالا 35 سال دارد و کارمند سادهای در یکی از شرکتهای خوراکی تهران است. جواب سوال از آرزوهایش را بیمقدمه میدهد و میگوید:« من عاشق سفر هستم و قدیمها زیاد سفر میرفتم. هر چند که این سالها آنقدر زندگی سخت شد که افسردگی گرفتم و کمتر سفر کردم ولی الان آرزوی تفریح خوب دارم. میدانم که دیگر تمام شد، حس میکنم به ته خط رسیدیم و زندگی از این به بعد سختتر خواهد شد. من تا بحال سفر خارجی نرفتم و همیشه دوست داشتم نهایت همین ترکیه که کنار دستمان است بروم، ولی نتوانستم. یعنی قرار بود امسال بروم که از نظر مالی دیدم واقعا نمیتوانم و میدانم دیگر هم نمیتوانم بروم. من از هفت صبح درگیر کارم تا شش عصر، برای یک لقمه نان ولی خرجم فقط کفاف چند قصد و هزینه رفت و آمدم میشود. قدیمها ماهی چند لباس میخریدم، رستوران میرفتم، ولی تمام شد، دارم به خودم میقبولانم که باید کار کنم تا گشنه نمانم.»
حتی دیگر آرزوی خانه دار شدن را هم نمیکنیم
سمیه و امیر تازه ازدواج کردند و طبق گفتههای خودشان، با پس انداز و وام ازدواج توانستند خانهای در منطقه نواب اجاره کنند. هر چند که ماه دیگر سالشان میشود و احتمالا به دلیل اینکه صاحبت خانه رقم خیلی زیادی میخواهد به پول پیش یا اجاره اضافه کند، آنها اسباب کشی در پیش داشته باشند. بین حرفهایشان وقتی این سوال را میپرسیم که آرزوی این روزهایشان چیست هر دو از دغدغه خانه دار شدن خود میگویند که خانه دار شدن جوانهایی مثل ما در این کشور دیگر به خواب و رویا تبدیل شده و حتی آرزویش را هم نمیکنیم. فقط میدانیم هر سال وضع از این هم خرابتر خواهد شد. گاهی فکر میکنیم کاش یک پول قلمبه به ما میرسید، ولی حتی اگر یک میلیارد هم میرسید باز با آن نمیتوانستیم خانه بخریم...»