طلاق بهخاطر رابطه پنهانی شوهر
حالا که شوهرم متوجه شده است پدربزرگم قصد دارد خانه اش را به نام من سند بزند به دست و پایم افتاده است و اصرار دارد او را ببخشم.
شرق آنلاین -
«از دوران کودکی خاطره خوشی ندارم، حتی یاد آن روزها هم مرا آزار میدهد چون پدرم از کلاس پنجم اجازه نداد به مدرسه بروم و هر روز باید با عجله بساط منقل را برایش مهیا میکردم، در غیر این صورت کتک مفصلی میخوردم و مادرم نیز جرئت نداشت حرفی بزند.»
در راهروی دادگاه رفت و آمد مراجعان را از نظر می گذراند، گاهی یک نفر را تا انتهای راهرو بدرقه می کرد و گاه سرش را پایین می انداخت و در خود فرو می رفت. تا نوبتش چند نفر دیگری مانده اند.
وقتی از دلیل حضورش پرسیدم گفت: از چه بگویم، نه از کودکی ام چیزی فهمیدم و نه از جوانی ام، هر چه دیدم دود بود و خماری.
17ساله بودم که مصرف زیاد مواد، جان پدرم را گرفت و او در ۴۲ سالگی از دنیا رفت. از دوران کودکی خاطره خوشی ندارم، حتی یاد آن روزها هم مرا آزار میدهد چون پدرم از کلاس پنجم اجازه نداد به مدرسه بروم و هر روز باید با عجله بساط منقل را برایش مهیا میکردم. با مرگ پدر، درآمد ماهانه مادرم به جای خرید مواد مخدر صرف زندگی مان می شد تا این که اوضاع مالی مان کمی بهتر شد.
یک سال بعد، پسر یکی از آشنایان پدربزرگم که ادعا میکرد دانشجوست به خواستگاریام آمد و ما بدون انجام تحقیقات جواب مثبت دادیم و با «ناصر» نامزد شدم، اما در مدت کوتاهی متوجه شدم جوانی بیکار است و حتی دانشجو نیست.
از این که ناصر دروغ گفته بود خیلی ناراحت شدم اما با نصیحتهای مادرم، موضوع را جدی نگرفتم. چند ماه گذشت ولی گویا روی پیشانی ام خط بدبختی کشیده بودند چون در زمانی که از احساس خوشبختی سرشار شده بودم و تازه معنی زندگی را میفهمیدم حادثهای ناگوار، همه چیز را خراب کرد.
ماجرا از این قرار است که نامزدم در یک حادثه رانندگی از ناحیه دست به شدت آسیب دید طوری که دیگر قادر به حرکت دادن آن نیست و این موضوع افسردگی و ناامیدی شدیدی برایش به وجود آورد تا جایی که خودش را در خانه زندانی کرد و هر وقت میگفتم با هم بیرون برویم و قدم بزنیم در جواب میگفت خجالت میکشم و نمیخواهم مردم مرا این طوری ببینند.
در برابر این موضوع باز هم تحمل کردم و صدایم در نیامد، ولی از روزی که متوجه شدم با زنی دیگر ارتباط برقرار کرده است دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و تقاضای طلاق دادم.
حالا که شوهرم متوجه شده است پدربزرگم قصد دارد خانه اش را به نام من سند بزند به دست و پایم افتاده است و اصرار دارد او را ببخشم اما این مرد، اعتماد به نفس ندارد و خودش کار را خراب کرد و حالا تصمیم دارم از او جدا شوم.