|

بررسی جنبه‌های روانشناختی پرونده خرمدین در گفت‌وگوی دکتر باجغلی با پروفسور نُربرت ندوپیل

انگیزه‌های پنهان قتل بابک

اکبر خرمدین، ۸۰ ساله و سرهنگ بازنشسته ارتش، اردیبهشت‌ماه سال 1400 پس از قتل و مثله‌کردن جسد پسر ۴۷ ساله خود بازداشت شد. در ادامه بررسی‌ها فاش شد که اکبر خرمدین سه سال قبل، دخترش آرزو (۴۵ساله) و هفت سال قبل از آن دامادش فرامرز را به روشی مشابه، کشته‌ است.

انگیزه‌های پنهان قتل بابک

اکبر خرمدین، ۸۰ ساله و سرهنگ بازنشسته ارتش، اردیبهشت‌ماه سال 1400 پس از قتل و مثله‌کردن جسد پسر ۴۷ ساله خود بازداشت شد. در ادامه بررسی‌ها فاش شد که اکبر خرمدین سه سال قبل، دخترش آرزو (۴۵ساله) و هفت سال قبل از آن دامادش فرامرز را به روشی مشابه، کشته‌ است. همسر او نیز در جریان هر سه قتل بوده و با او همکاری‌هایی داشته است. روانپزشکی قانونی تشخیص داده که اکبر خرمدین و همسرش دچار جنون نیستند. این تشخیص باعث تعجب افکار عمومی شده است. دکتر حافظ باجغلی، روانپزشک و روان‌درمانگر تحلیلی، در گفت‌وگویی با پروفسور نُربرت ندوپیل (Norbert Nedopil)، روانپزشک و استاد دانشگاه، به بررسی چالش‌های تشخیص جنون در روانپزشکی قانونی پرداخته است. ندوپیل از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۱۶ استادتمام و رئیس بخش روانپزشکی قانونی دانشگاه مونیخ آلمان بوده و اکنون در سوئیس در نقش مشاور روانپزشکی قانونی فعالیت دارد. این دو روانپزشک ابعاد تازه‌ای از وضعیت روانی قاتل و انگیزه‌های پنهان او از قتل را بررسی کرده‌اند.

حافظ باجغلی: نکته‌ای که توجه من را جلب کرد و می‌خواهم گفت‌وگو را با آن شروع کنم واژه‌ filicide (فرزند‌کشی) است. وقتی من از شما درخواست کردم درباره یک مورد filicide (فرزند‌کشی) در ایران با هم گفت‌وگو کنیم، پذیرفتید، اما وقتی به شما گفتم که قربانی یک کارگردان است، گفتید پس مقتول «بچه» نبوده چون کسی که فیلم‌ساز است نمی‌تواند «کودک» باشد! بابک خرمدین در 47 سالگی به دست پدرش به قتل رسیده است. شما اسم این قتل را filicide (فرزند‌کشی) نمی‌گذارید؟ برای چنین موردی از فرزندکشی باید اصطلاحی متفاوت با مواردی که فردی فرزندش را در سن نوزادی، کودکی یا نوجوانی به قتل می‌رساند به کار برد یا می‌توان همه این موارد را با اصطلاح filicide (فرزند‌کشی) توصیف کرد؟

نربرت ندوپیل: از نظر زبانی کاربرد filicide (فرزند‌کشی) برای این مورد درست است، اما من به عنوان یک روانپزشک به چنین موردی که یک پدر فرزند بالغش را بکشد filicide (فرزند‌کشی) نمی‌گویم.‌ من داستان این جنایت را خواندم و معتقدم این یک قتل «فناتیک» است. پدر فرزندش را کشته چون از قوانین و ارزش‌های او پیروی نمی‌کرده.‌ من موارد قتل‌های فناتیک را در مهاجران افغان و ترک دیده‌ام. مواردی دیده شده که چون دختری با کسی که انتخاب خانواده نبوده، ازدواج کرده توسط پدر یا برادرش کشته شده است. به نظر من مورد قتل بابک هم از همین دسته است.

 با شما هم‌عقیده‌ام. اما نمی‌توان خیلی قطعی نظر داد. ممکن است قاتل جنون داشته باشد. شما خوب می‌دانید که اگر مثلا قاتل صداهایی شنیده باشد که به او امر کرده‌ باشند پسرت را بکش، یا اعتقاد راسخ داشته باشد که پسرش دارد جامعه را به فساد می‌کشاند، دیگر نمی‌توان گفت این قتل صرفا یک قتل فناتیک بوده است. ممکن است متجاوز مبتلا به «سایکوز» (جنون) بوده باشد.

 ندوپیل: البته اگر درست یادم باشد در گزارش پزشکی قانونی جنون رد شده بود.

 بله درست است. اما این‌جا یک مسئله‌ مهم وجود دارد. در ایران بیمارستان‌های با امنیت بالا و مخصوص نگهداری و درمان بیماران روانی که مرتکب جنایت شده‌اند نداریم‌. مراکز نگهداری بیماران مزمن روانی امنیت زیادی ندارند و فرار از آنها امکان‌پذیر است. از طرفی اگر کسی بیمار روانی شناخته شود مسئولیت کیفری ندارد و آزاد می‌شود. به‌همین‌دلیل، در مورد افرادی که جنایت‌های خطرناک انجام داده‌اند ممکن است سوگیری احتمالی برای عدم تشخیص سایکوز وجود داشته باشد که راه مجازات آنها بسته نشود. در جریان بررسی مسئله قتل بابک خرمدین تشخیص روانپزشکی قانونی درباره وضعیت سلامت روان قاتل و همدست او در ایران بسیار بحث‌برانگیز شد. حدود یک ماه بعد از دستگیری قاتل، پزشکی قانونی پس از بررسی‌های تخصصی نظر خود درباره اکبر خرمدین و همسرش را صادر کرد که براساس آن اکبر خرمدین اختلال روانپزشکی داشته، اما نه در حدی که مسئول اعمالش نباشد و همسرش نیز اختلال روانپزشکی در حد کندذهنی دارد، ولی نه در آن حد که مسئول اعمال خویش نباشد. طبق ماده 149 قانون مجازات اسلامی مصوب سال 1392، «هرگاه مرتکب در زمان ارتکاب جرم دچار اختلال روانی بوده به نحوی که فاقد اراده یا قوه تمییز باشد مجنون محسوب می‌شود و مسئولیت کیفری ندارد». همان‌طور که اشاره کردم، یکی از بحث‌های مطرح‌شده در این‌باره این است که چون در صورت اعلام جنون برای قاتل، امکان هر نوع مجازاتی نیز سلب می‌شود و این برای امنیت جامعه خطرناک است، ممکن است نظر روانپزشکی قانونی تحت‌تأثیر این موضوع قرار گرفته باشد. به هر حال می‌دانیم که روانپزشکی قانونی در تشخیص جنون و اختلالات روانی تحت‌تأثیر محدودیت‌های اجتماعی است. خیلی کنجکاوم نظر شما را به عنوان روانپزشکی که در حوزه مسائل قانونی در اروپا اشراف دارید در این‌باره بدانم. به نظر شما در نظام‌های اجتماعی و قانونی کشورهای توسعه‌یافته که مجهز به بیمارستان‌های روانپزشکی با امنیت بالای نگهداری از بیماران هستند، احتمال بیشتری وجود دارد که برای مجرمی مانند اکبر خرمدین تشخیص جنون گذاشته شود؟

در اروپا هم روانپزشکی قانونی در تشخیص‌هایش تحت‌تأثیر محدودیت‌های اجتماعی است. مثلا من یادم می‌آید در مورد «آندرس برِیویک» که یک قاتل زنجیره‌ای نروژی بود و حدود ۶۰ کودک را به قتل رسانید، نیمی از روانپزشکان برای او تشخیص جنون داده بودند و نیمی دیگر گفتند جنون ندارد. البته در قوانین اروپا و مشخصا کشور سوئیس، تشخیص جنون رافع مسئولیت کیفری نیست، اما آن را تخفیف می‌دهد. بنابراین مجرم در صورت تشخیص جنون همچنان مجرم است اما مسئولیت کیفری او کاهش پیدا می‌کند.

 این مسئله برای من خیلی مهم است و توجهم را جلب کرده است. گاه تشخیص‌های روانپزشکی تحت‌تأثیر فشار‌های اجتماعی یا حتی لابی‌گری قرار می‌گیرند، درحالی‌که در هیچ تخصصی در پزشکی چنین اتفاقی نمی‌افتد. پزشکانِ دیگر صرفا بر اساس مستندات علمی تشخیص‌گذاری می‌کنند، اما دانش روانپزشکی این استقلال را ندارد. مثالی که الان به ذهنم می‌رسد مسئله هم‌جنس‌گرایی است که در سال ۱۹۷۳ با رأی‌گیری کمیته‌ای از APA (انجمن روانپزشکان آمریکا) از اختلالات روانپزشکی حذف شد و در ویرایش سوم دستنامه تشخیصی- آماری اختلالات روانپزشکی دیگر چنین تشخیصی وجود نداشت. مقالات تحلیلی این واقعیت را برملا کرده‌اند که علاوه بر بحث‌های علمی، لابی‌گری فعالان هم‌جنس‌گرایی در نتیجه رأی‌گیری برای حذف این تشخیص نقش داشته ‌است. به نظر می‌رسد درباره کیس‌های روانپزشکی قانونی هم این تأثیرپذیری روانپزشکان از لابی‌گری در مورد تشخیص‌گذاری وجود داشته باشد. در مواردی که یک جنایت صورت گرفته، با درنظرگرفتن احتمال تکرار جنایت، ظاهرا این تمایل وجود دارد که متجاوز، تشخیص روانپزشکی نگیرد که به‌تبع آن مجازات او کاسته یا رفع نشود.

ندوپیل: البته در مواردی که فشار اجتماعی در مورد یک متجاوز خاص وجود دارد این مسئله بیشتر دیده می‌شود.

 بله، کاملا موافقم. اما یک مسئله عجیب دیگر این‌جا وجود دارد. می‌دانیم که جنون یک تشخیص دشوار روانپزشکی است و معیارهای علمی و حرفه‌ای دارد. شما بهتر از من می‌دانید که روانپزشکان به این سادگی تشخیص جنون نمی‌دهند، برای این کار شاید لازم باشد ساعت‌ها با بیمار صحبت کنند، از افراد خانواده‌اش شرح حال موازی بگیرند و حتی گاهی برای بررسی تشخیصی بیمار را بستری کنند و روزها او را تحت نظر قرار دهند و در نهایت تشخیص‌گذاری کنند. با این حال در ایران در موارد جنایت تشخیص نهایی جنون با قاضی است و روانپزشک فقط نقش مشاور دارد. از این منظر قاضی جایگاه بالاتری دارد و می‌تواند تشخیص جنون را قبول نکند. دایره‌ اختیارات روانپزشکان در موارد قانونی در کشور ما محدود به مشاور است، نه بیشتر.

 (با خنده) در سوئیس هم همین‌طور است! در موارد جنایت و مخصوصا مواردی که فشار اجتماعی بالا است قاضی حرف اول را می‌زند. قاضی در تشخیص جنون از روانپزشکان جایگاه بالاتری دارد و می‌تواند نظر روانپزشکان را رد کند. به عنوان مثال در سال ۲۰۱۵ در شهر گراتس اتریش یک راننده ۲۶ ساله در حین رانندگی وارد قسمت پیاده‌رو شد، سه نفر را کشت و ۳۶ نفر را زخمی کرد. کمیسیون روانپزشکی قانونی برای او تشخیص جنون گذاشت، اما قاضی به علت فشار اجتماعی بالا، تشخیص جنون را نپذیرفت و از روانپزشک دیگری نظر خواست که این روانپزشک تشخیص جنون نداد و قاضی برای مجازات مجرم تخفیفی قائل نشد. یعنی نهایتا قاضی نظر روانپزشک را دریافت کرد، اما به شکلی که بتواند طبق نظر خودش رأی صادر کند. البته چنین مواردی به‌ندرت و فقط در مواقعی که فشار اجتماعی بالاست رخ می‌دهد. (با خنده) وقتی سن شما به اندازه سن من بالا برود متوجه می‌شوید که این قاضی است که می‌تواند آخرین حرف را بزند نه روانپزشک.

موضوع تأثیر فشار اجتماعی بر تشخیص‌های روانپزشکی مسئله بسیار مهمی است. در پرونده قتل خرمدین جالب است که به برداشت من، افکار عمومی در ایران روانپزشکی قانونی را برای عدم تشخیص جنون تحت فشار نگذاشتند. در واقع مردم بیشتر در برابر تشخیص عدم جنون در مورد اکبر خرمدین واکنش نشان دادند، البته در عین حال خواهان مجازات او هم بودند! یعنی هم می‌خواستند تشخیص جنون گذاشته شود، هم قاتل به اشد مجازات برسد. به نظر می‌رسد که در این مورد عموم مردم متوجه این موضوع نشده بودند که تشخیص جنون رافع مسئولیت کیفری است. بگذریم. بیایید به گفت‌وگویمان درباره تحلیل روانشناختی اکبر خرمدین برگردیم. گفتید که به باور شما این یک قتل «فناتیک» بوده ‌است. یعنی بابک اصول ارزشی پدر را رعایت نکرده، او هم به خودش حق داده که فرزندش را بکشد. اما یک‌سری ابهاماتی این‌جا وجود دارد. ظاهرا اصول ارزشی که پدر به خاطر آنها دست به جنایت زده است، اصول مذهبی بوده‌اند. اما شواهد و قرائنی وجود دارد که اکبر خرمدین چندان مذهبی نبوده است. پس این‌جا نظریه‌ شما زیر سؤال می‌رود؛ چنین کسی نمی‌تواند به خاطر عدول پسرش از اصول ارزشی آن‌قدر خشمگین شود که دست به قتل بزند.

نه، نظریه من زیر سؤال نمی‌رود. ویژگی شخصیت‌های آنتی‌سوشیال (ضد اجتماعی) همین است. آنها می‌گویند دیگران موظف هستند اصول ارزشی را رعایت کنند، ولی خودشان را به عنوان یک فرد خاص از رعایت آن اصول مبرا می‌بینند. نمونه‌هایی که از کودک‌آزاری جنسی در بعضی از کشیش‌های کلیسای کاتولیک دیده می‌شود مؤید این موضوع است.

 بله، درست است. ویژگی اصلی شخصیت‌های آنتی‌سوشیال فرافکنی مسئولیت به دیگران است. اجازه بدهید من این‌جا داستان را از زاویه دیگری ببینم. عامل دیگری که به نظر من می‌تواند یکی از انگیزه‌های این قتل باشد، حسادت پدر به موفقیت پسر است. بابک خرمدین یک مدرس دانشگاه و کارگردان موفق سینما بوده است. در فرهنگ شرقی بسیاری از والدین به فرزندان خود بیشتر به عنوان مراقبان و پرستاران دوران سالمندی خود نگاه می‌کنند تا شخصیت‌هایی با فردیت و استقلال فردی. به نظر من موفقیت و استقلال اجتماعی بابک و خارج‌شدن او از دایره تعریف سنتی فرزند خوب، حسادت و خشم شدید پدرش را برانگیخته است تا حدی که به کشتن او اکتفا نکرده و پس از کشتن نیز به مثله‌کردن جسد و سپس تخریب شخصیت فرزندش پرداخته است.

در تاریخ پادشاهان اروپا می‌بینیم که پسرها پدرشان را به خاطر تصاحب قدرت می‌کشند و پدرها نیز پسرهایشان را می‌کشند برای این‌که پسرها آنها را به‌خاطر دستیابی به قدرت نکشند. این مسئله آن‌قدر ریشه‌دار است که در اساطیر هم دیده می‌شود. مثلا زئوس، پادشاه خدایان یونان، پدرش کرونوس را به خاطر قدرت کشت، کرونوس هم پیش از آن پدرش اورانوس را کشته بود. در واقع این قتل‌ها نوعی رقابت برای قدرت هستند. اما این‌جا من در مقابل نظریه شما مبنی بر حسادت پدر به فرزند احتجاج می‌کنم. برای من مسئله حسادت در تحلیل این کیس قانع‌کننده نیست، چون بابک برای چندین سال مشهور بوده ‌است، او ناگهانی و یک‌شبه مشهور نشده است. از طرف دیگر این پدر و پسر در رشته‌های متفاوتی فعالیت می‌کردند. من موارد حسادت پدر به پسر را در فوتبالیست‌ها زیاد دیده‌ام. در مواردی که پدر و پسر هر دو فوتبالیست باشند و پسر فوتبالیست بهتری بشود، خیلی وقت‌ها کارشان به درگیری و جدایی از خانواده می‌کشد. در این موارد حتی قتل پسر توسط پدر هم ممکن است اتفاق بیفتد. اما در کیس بابک ما هیچ شواهدی از خشونت پدر علیه پسر در زمانی که بابک شروع به مشهورشدن کرد، نداریم. به نظر می‌رسد تحلیل‌های دیگری مطرح باشد. در این‌جا انتظار زیاد پدر از پسر تحلیل مهم‌تری است. قاتل احتمالا از فرزندانش انتظار خیلی زیادی داشته و برآورده‌نشدن این انتظارات به خشم او دامن زده است.

اجازه بدهید در مورد این پرونده نکته‌ای به شما بگویم که مطمئنم برایتان قابل تأمل است. پدر بابک نام خانوادگی‌اش را به خرمدین تغییر داده ‌است. با این تغییر، ترکیب نام و نام خانوادگی بابک خرمدین دقیقا شبیه یک قهرمان ملی در قرن هشتم میلادی شده است که در برابر اعراب قیام کرد اما سرنوشتش این بود که به شکل فجیعی اعدام شد و بدنش را قطعه‌قطعه کردند. درست همان‌طور که اکبر خرمدین جسد پسرش را قطعه‌قطعه کرد. تحلیل من این است که شاید در لایه‌های پنهانی ناخودآگاه، اکبر خرمدین از همان زمان که نام خانوادگی‌اش را عوض کرده، اندیشه‌ قتل فرزندش را در ذهن می‌پرورانده است. این‌جا می‌خواهم ماجرا را از زاویه عقده اودیپ و به صورت فرویدی ببینم.

 به نظر من احتمالا از همان زمانی که اکبر خرمدین نام خانوادگی‌اش را تغییر داده، رد پای پنهانی سایکوز در او شروع شده است. هرچند قطعیتی وجود ندارد، اما برداشتن چیزی از کانتکست خودش از یک گذشته دور و قراردادنش روی فرزند به شکلی که اسم و فامیل پسر دقیقا به اسم و فامیل یک قهرمان ملی تبدیل بشود بوی شروع یک سایکوز تیپیکال را می‌دهد. احتمالا پس از تغییردادن فامیل، انتظار پدر از بابک به عنوان کسی که اسم و لقب یک قهرمان ملی را یدک می‌کشد، از یک خیال‌پردازی آرزومندانه فراتر رفته و در حدی اغراق شده که ارتباط او را با واقعیت قطع کرده و سایکوز اتفاق افتاده است. در حالی‌که بابک با سبک زندگی و نوع روابطی که با جنس مخالف داشته، پدرش را از برآورده‌شدن انتظارات اغراق‌شده‌اش نا‌امید کرده‌‌ است. او دیگر نمی‌توانسته به پسرش به عنوان یک قهرمان برای نجات جامعه نگاه کند. درست است که پسرش کارگردان مشهوری بوده، اما با تصور اغراق‌شده و سایکوتیک ذهنی پدر نسبت به «بابک خرمدین» تاریخی فاصله زیادی داشته است.

تحلیل شما بسیار قابل تأمل است. من باز هم با یک نگاه تحلیلی فکر می‌کنم درست همان زمانی که پدر فامیلش را به خرمدین تغییر داد و اسم و فامیل پسرش دقیقا اسم و لقب یک قهرمان ملی شد که سرنوشتش اعدام و مثله‌شدن بدنش بوده، در ذهن ناخودآگاه پدر اندیشه جنایت، البته به صورت پنهانی و ناخودآگاه رقم خورده است. شما موافق نیستید؟

 نه، موافق نیستم. در آن لحظه اندیشه جنایت رقم نخورده، بلکه اندیشه انتظار فراواقعی از فرزند شکل گرفته‌ است. به نظر من این جنایت با ترکیبی از سایکوز و انتظار بیش از اندازه از فرزند قابل تحلیل است. این‌که او اسم و فامیل پسرش را به اسم و فامیل یک قهرمان ملی تبدیل کرده، نشان‌دهنده این است که انتظار خیلی زیادی از او داشته است. به نظر می‌رسد که این فرزند نتوانسته انتظارات غیرمنطقی و افراطی پدر را برآورده کند و فرایندی که منجر به قتل شده کلید خورده است. من دارم به نقشی که مادر در این پرونده دارد فکر می‌کنم. نظر شما در مورد نقش مادر در این قتل چیست؟

مادر شخصیت وابسته داشته و به‌شدت از شوهرش القاپذیری داشته است. از طرفی پزشکی قانونی برای او تشخیص اختلال شناختی در حد متوسط گذاشته است. البته اگر قبول کنیم که درجاتی از جنون در اکبر خرمدین وجود داشته، این جنون احتمالا به همسرش سرایت کرده است. همان‌طور که شما بهتر از من می‌دانید احتمالا پدیده shared psychosis (سایکوز یا جنون مشترک) اتفاق افتاده است. من معتقدم مسئله وابستگی، می‌تواند در حد ارتکاب جنایت خطرناک باشد. من این وابستگی را در خود بابک هم می‌بینم. بابک با این‌که برای تحصیل مهاجرت کرده بود، شخصیت اجتماعی مستقلی داشت، و یک کارگردان مشهور و موفق بود، پس از بازگشت به ایران با پدر و مادرش زندگی می‌کرد. زندگی با پدر و مادر برای کسی در سن و جایگاه اجتماعی بابک و آن‌هم در شرایط پرتنش خانوادگی که پدر چندین‌بار او را تهدید به قتل کرده بود اصلا نرمال نیست. شیوه زندگی بابک خرمدین حکایت از یک وابستگی شدید عاطفی دارد. به نظر من این وابستگی در نهایت تبدیل به یکی از عوامل متعددی شده که او را قربانی قتل پدر کرده است، شاید بابک خرمدین با انفعال و وابستگی خود ناخودآگاه به کشته‌شدن تن داده است. نظر شما چیست؟

زندگی با پدر و مادر در سن بالا به‌طور کلی میزان تنش را بالا و آستانه تحمل را پایین می‌آورد. پرخاشگری در این موقعیت‌ها بیشتر اتفاق می‌افتد. قطعا داشتن شخصیت وابسته در فرزند می‌تواند این مشکل را پیچیده‌تر کند.

در پایان می‌خواهم از شما سؤالی بپرسم. شما روانپزشک باتجربه‌ای هستید و جنایت‌های زیادی را در مجرمان با ملیت‌ها و فرهنگ‌های مختلف دیده‌اید و از منظر روانپزشکی تحلیل کرده‌اید. معتقدید این یک مورد قتل «فناتیک» با دلایل مذهبی بوده است. ظاهرا مسئولیت اصلی برای کاهش چنین قتل‌هایی با سیاستمداران است. اما به عنوان یک روانپزشک فکر می‌کنید ما روانپزشکان چگونه می‌توانیم به سهم خود در کاهش چنین قتل‌هایی نقش داشته باشیم؟

این وظیفه مبلغان و رهبران مذهبی است. مبلغان مذهبی در هر جامعه‌ای می‌توانند نقش زیادی در کاهش جنایت‌هایی از این دست داشته باشند. اما شما به عنوان روانپزشک اگر شاهد یک رابطه سمی با وابستگی زیاد بودید، به مراجع خود توصیه کنید از هم جدا زندگی کنند. اگر بابک به وابستگی‌اش غلبه می‌کرد و از پدرش جدا زندگی می‌کرد شاید این اتفاق نمی‌افتاد. در مورد متجاوز، اگر مراجع شما جنون داشت، او را درمان کنید ولی چنین افرادی اگر باورهای فناتیک داشته باشند، نمی‌توانید در باورهای آنها تغییر چندانی ایجاد کنید. فقط می‌توانید به وابستگان آنها کمک کنید که به وابستگی خود غلبه کنند و جدا زندگی کنند.