|

سهم ما از پایان قرن

دوست دارم همه فرهیختگان ایران را به #چالش- محاسبه- قرن دعوت کنم. هرکس دل در سعادت ملت ایران و آبادانی و سربلندی این ملک و میهن دارد، صد سال گذشته را از نگاه خود ارزیابی کند. باید ببینیم کجا درست عمل کردیم، اشتباهاتمان کجا بود؟ چرا بعد از صد سال، هنوز در بند همان خواسته‌های صدر مشروطیت درجا می‌زنیم؟

سهم ما از پایان قرن

قادرباستانی

عمری از ما گذشت. عمری از ایران عزیز ما گذشت. هشت ماه دیگر، قرن چهاردهم هجری به پایان می‌رسد و قرن پانزدهم آغاز می‌شود. می‌گویند بعضی اولیای خدا، دفتری همراه‌ دارند و کار روزانه‌شان را می‌نویسند؛ در آخر روز هم می‌نشینند و حساب کارهای خود را می‌کنند. ما مردم ایران هم خوب است با خود خلوت و آنچه را در این قرن بر ما گذشته، محاسبه کنیم. کلاهمان قاضی شود تا به حساب این صد سال سپری‌شده برسیم.

دوست دارم همه فرهیختگان ایران را به #چالش- محاسبه- قرن دعوت کنم. هرکس دل در سعادت ملت ایران و آبادانی و سربلندی این ملک و میهن دارد، صد سال گذشته را از نگاه خود ارزیابی کند. باید ببینیم کجا درست عمل کردیم، اشتباهاتمان کجا بود؟ چرا بعد از صد سال، هنوز در بند همان خواسته‌های صدر مشروطیت درجا می‌زنیم؟ چرا هر بار حرکتی می‌کنیم، به‌جای پیشرفت، شاهد پسرفت هستیم؟ این ارزیابی‌ها را برای آن انجام دهیم که بدانیم نقشه راه آینده‌مان چه باید باشد و از این محاسبه نفس درس بگیریم و عبرت بیندوزیم. همه ما دوست داریم که در جامعه‌ای مُدرن، با آرامش و آسایش حقیقی، زندگی سعادتمندانه‌ای داشته باشیم. تاریخ پرافتخاری داریم و تمدن بزرگی را پشت ‌سر نهاده‌ایم. بیشتر منابعی را که یک کشور خوشبخت به آن نیاز دارد، به‌وفور داریم. منابع خدادادی، استعدادهای انسانی، موقعیت جهانی منحصربه‌فرد و هر آنچه برای ترقی و پیشرفت مادی و معنوی احتیاج است، در ایران ما وجود دارد. بااین‌حال در شرایطی قرار گرفته‌ایم که اغلب از وضعیت موجود رضایت نداریم و احساس می‌کنیم استحقاق زندگی بهتر از این را داریم. از سال 1300 که سلسله قاجار، هیمنه خود را از دست داد و رضاخان زمام امور را در دست گرفت، پدر و پسر، بیش از 50 سال حکومت کردند. چهل سال و اندی هم هست که انقلاب کرده‌ایم و تحت حاکمیت جمهوری اسلامی زندگی می‌کنیم. این صد سال، فرازونشیب‌های فراوان داشته، اما جداکردن آن از گذشته، امکان‌پذیر نیست. اواخر قرن قبل، انقلاب مشروطیت، ناباورانه به پیروزی رسید، اما جامعه ایرانِ آن روزگار، کشش لازم برای چنین انقلاب مترقی‌ای را نداشت. دوران پهلوی، با سرنوشت نفت گره خورد و تبعات توسعه شتاب‌ناک نامتوازن، دامنش را گرفت. پیروزی سریع انقلاب در سال 57، انقلابیون را غافلگیر کرد و چهار دهه تلاش مستمر هنوز با آرمان‌ها فاصله دارد. آنچه به اجمال می‌توانم درباره این صد سال بگویم، آن است که ما هنوز از آن درد تاریخی خود فارغ نشده‌ایم؛ درد حاصل از زخمی که فرهنگ ایرانیان از حمله دهشتناک مغول خورده است. منصور ثروت، مصحح تاریخ جهان‌گشای جوینی، ریشه پسرفت تاریخی ایرانیان را به حمله وحشیانه‌ مغول‌ها نسبت می‌دهد و شرمگینانه معتقد است که تاریخ مغول در حیات اجتماعی کشور ما، نقطه عطف بزرگی است و بسیاری از مفاسد و عقب‌ماندگی امروز ما ریشه در آن دارد. از نحوست حمله این قوم وحشی،‌ میلیون‌ها انسان، چهره در خاک کشیدند؛‌ میلیون‌ها انسان، اسیر، ذلیل، خانه‌به‌دوش و آواره از کاشانه شدند.‌ هزاران دانشمند و هوشمند و عالم و هنرمند، از دم تیغ گذشتند. چه جوانان برومندی که ناکام خفتند، چه دوشیزگان دم‌بختی که بی‌سیرت شدند، چه آرزوهایی که بر دل فسرد و چه امیدها و آمالی که بر باد رفت. شهرهایی که روزگاری چراغ فروزان هنر و معرفت بودند، به کشتزارها تبدیل شدند. قُبه‌ها و مناره‌هایی که همچون ستاره‌ها می‌درخشیدند، طویله اسبان و استران مغول شدند. نهرها و کاریزها و قنواتی که آب روح‌بخش را بر حیات زمین و انسان تقدیم می‌کردند، کور شدند و سرسبزی و نشاط را با خود بردند و زمانی که یأس و ناامیدی بر مردم چیره شد، تبار ما برای یافتن نانی ‌جوین برای سیرکردن شکم، اخلاق‌ پست، کردارهای ‌ذلیلانه، محافظه‌کارانه، چاکرمآبانه‌‌ایستادن‌ها، دست‌به‌سینه‌‌ماندن‌ها، تسلیم در برابر قدرت‌ها را در برابر شرف و بزرگی، مناعت ‌طبع و آزادگی و آزاداندیشی به‌ناچار برگزید. حمله بزرگ مغول، شخصیت انسانی ما ایرانیان را خرد کرد و ضربه‌ای سنگین و شکننده بر آن فرود آورد. مغول بیابان‌گرد، بسیار وحشی و به‌دور از فرهنگ و تمدن بود. موضوع این نیست که قومی بدوی و وحشی است؛ این است ‌که تا چنین قومی قوت می‌گیرد و بر کشور پیشرفته‌تری از نظر تاریخی و فرهنگی یورش می‌آورد، چون بدون نظام ارزشی است و از قیمت دستاوردهای چندین‌‌هزارساله فرهنگی کاملا بی‌خبر است، مانند حیوانی رم‌کرده و افسارگسیخته، هر آنچه را در مقابل خویش می‌بیند، می‌روبد و پیش می‌تازد. او تا شهرنشین شود و با سبک جدید زیستن اخت شود، آنچه نباید بشود، شده است. چندده‌ سال دیگر وقت لازم است تا به خود آییم و همان ملت آزاده و دلاوری باشیم که تحسین جهانیان را برمی‌انگیخت؟ ما ایرانیان، عادت کرده‌ایم وقتی از گذشته سخنی می‌گوییم، همه آدم‌ها را سفید و سیاه قضاوت می‌کنیم و این ایراد بزرگ ماست. باید درک کنیم همه انسان‌ها در زمانه‌ای که می‌زیستند، کارهایی که کردند، میراثی که بر جای نهادند، هم اعمال خوب و تحسین ‌برانگیز دارند، هم ممکن است نیات پلید و عملکرد نادرستی در برهه‌هایی از زندگی‌شان داشته باشند. این باید درس اول ما از عبرت قرن باشد. قدم اول این است که ذهنمان را عادت دهیم سیاه و سفید نبیند. امسال قرنی به پایان می‌رسد و ما نیاز مبرم و حیاتی به تغییر عادت‌های ناپسندمان داریم.