به مناسبت نمایش آثار نقاشی علی میرفتاح در گالری آرتیبیشن
انگار کرکس و کلاغ و کرگدن هر سه پرندهاند
وقتی مجله کرگدن منتشر شد، اهالی و اصحاب رسانه و قلم، بیشتر و پیشتر از محتوای آن بهعنوان آن پرداختند. انتخاب اسم یک حیوان با فرم نامرتب برای ذهنهای مرتب عجیب بود. اما برای من بیشتر روح Absurd (بیمنطق) موجود در فرم کرگدن مسئله بود و این انتخاب را ستودم.
فاروق مظلومی- وقتی مجله کرگدن منتشر شد، اهالی و اصحاب رسانه و قلم، بیشتر و پیشتر از محتوای آن بهعنوان آن پرداختند. انتخاب اسم یک حیوان با فرم نامرتب برای ذهنهای مرتب عجیب بود. اما برای من بیشتر روح Absurd (بیمنطق) موجود در فرم کرگدن مسئله بود و این انتخاب را ستودم. منظور من از ابزورد چیزی نیست که به غلط، پوچ و مهمل ترجمه میشود بلکه همان بیمنطقی است که در فلسفه آلبر کامو وجود دارد و از یک فرامنطق انسانی صحبت میکند. راستی چرا انسان فکر میکند با منطق میتواند مشکلات جهان را حل کند؟ منطقی که با شکست نسخههای کلیاش برای جهان، جنگهای جهانی را موجب شد و انسان با شکست فراواقعیتها در مدرنیسم به پستمدرنیسم روی آورد. گویا شکستی جدید بود که با ایدئولوژی انکار و نفی به وجود آمد.
اما فرم کرگدن از آغاز پیدایشش از نسخههای کلی زیبایی تبعیت نکرده و پستمدرن بوده است. شاید انسان برای هنر خودش بتواند تاریخ منظم تدوین کند اما بود یا نبود نظم تاریخی برای زیباییشناسی هنر هستی، محل شک و سؤال است. فارغ از این بحثها با خواندن استیتمنت نمایشگاه کرگدن، دلیل نامگذاری مجله و ارادت علی میرفتاح را به کرگدن دانستم.
هنرمند در استیتمنت نمایشگاه نوشته است: («کرگدنها تنها سفر میکنند». مرامشان تنهایی و پوستکلفتی و صبر و تأمل و تحمل است. مهمتر از آن، دشمن کسی نیستند، دشمن قابلاعتنایی هم الا آدمیزاد ندارند. شکار نمیکنند، شکار هم نمیشوند، مگر اینکه آدمیزاد در شاخ و شانهشان طمع کند. فرزندان آدم حرمت چه کسی و چه چیزی را نگه داشتهاند که وقار و تنهایی این گیاهخوار باستانی دومیاش باشد؟ کرگدن اما بیدی نیست که به باد چهار تا صیاد حریص بلرزد یا از ترس تازه به دوران رسیدهها خلوت پررمزورازش را با شیوه مبتذل زندگی عوض کند. موجودی که عصر یخبندان را پشتسر گذاشته، شک نکنید از پس طماعان دودوزهباز مزور دروغزن نیز برمیآید. شوخی و از روی تفنن نیست که من این بزرگوار را تحسین میکنم و در زندگی و ادبیات و هنرش الگو میگیرم. با همین تشبه به کرگدن است که سخت و سست جهان را تاب آوردهام و به ابتذال فراگیر خو نگرفتهام. کرگدن همرنگ جماعت نمیشود و تن به پلشتی نمیدهد. شاخش را هم بشکنند چیزی از هیبت و شکوهش کم نمیشود. پوستکلفتی هزار عیب داشته باشد، این یک حسنش را باید بزرگ شمرد و مدام یادآوریاش کرد که پوستکلفت اساطیری ما به همان شیوه معهود مانده و میماند، با بادهای موسمی چپ و راست نمیرود، بنا به پارهای ملاحظات نان به نرخ روز نمیخورد، دست از مرام کرگدنیاش برنمیدارد. شما چنین موجود شریفی را نمیستایید؟ راستش را بخواهید، نمایشگاه حاضر در اصل تحسین همین مرامنامه و خصلتهای کریمانه است. یکجور تکریم تنهایی و بردباری و پوستکلفتی و گیاهخواری و بخشندگی.
وقتی در راه نمایشگاه بودم از خودم میپرسیدم آیا ارادت من به هنرمند نمایشگاه در ارزیابی ارزش استتیکی (زیباییشناسانه) ارتباطم با آثار تأثیر خواهد گذاشت؟
میرفتاح زیست چندساحتی دارد؛ گرافیست است. نقاشی میکند. از سردبیرهای معروف عرصه مطبوعات است. فیلمنامه هم نوشته است اما نام نیکش در همه جمعها ساحت دیگری دارد. وارد نمایشگاه میشوم، یک سالن به کرگدن اختصاص دارد و یک سالن به کلاغ.
با صداقت و شهامت از رنگهای شاد استفاده کرده است؛ زرد و قرمز براق. این روزها تکرنگ سیاه بخشی از نمایش روشنفکری شده است و کمکم احتمال سقوط تابلوهای تکرنگ سیاه مات به ورطه هنر کیچ بیشتر میشود. کادرهای بسته از کرگدن نشان میدهد هنرمند در پی منظرهنگاری و روایتسازی نبوده است و پرترههای مختلف از کرگدن –جلو، پشت، نیمرخ – این حیوان عزیز را در موقعیت انسانی قرار میدهد. یعنی سویه نگاه توریستی به حیوان که موجب کالاانگاری حیوانات بهعنوان خادمان صنعت سرگرمی انسان است، در این تابلوها دیده نمیشود. این منظر به حیوان نقاط خیزش حسی را به وجود میآورند که شاید برای همه مخاطبان قابل کشف نباشد. ابعاد آثار نشان میدهد که هنرمند قصد نداشته است با تغییر تند و محسوس اندازه واقعی حیوان (چه خیلی کوچک و چه خیلی بزرگ) هیجان مخاطب را برانگیزد. گاهی فاعلیت اخلاق هنرمند در اثرش کاملا مشهود است.
اما در سالن کلاغها نقاشیهایی از کلاغ روی روزنامههای دهه اول انقلاب را داریم. این دهه از فعالترین دورههای مطبوعات ایران بوده است. انتظار میرود نقاشی کلاغ بهعنوان نماد خبررسانی و خبرسازی در کنار اخبار آن دوره، مخاطب را در روایتهای تودرتوی آن سالها بیفکند. اما به احتمال قوی این اتفاق برای مخاطبهای مختلف رخ نمیدهد؛ چراکه به دلیل استفاده فراوان از روزنامه در دهههای گذشته برای نقاشی، این رخداد معمول شده است. اما اگر مخاطب فاصلهاش را با آثار تغییر دهد و بتواند حداقل عناوین خبرها را بخواند، تناظر کلاغ با اخبار روزنامههای دهه اول انقلاب برایش هیجانبرانگیز میشود. حتی رده سنی مخاطبان در مواجهه با این کلاغهای روی روزنامه تأثیرگذار است. احتمالا افراد میانسال با این آثار ارتباط مفهومی و جوانترها ارتباط فرمال برقرار میکنند.
سالها پیش به دلیل التفات کم انسان به کلاغ و کرکس نسبت به سایر پرندهها، یادداشتی در روزنامه ایران داشتم با عنوان «کرکس و کلاغ هم پرندهاند». با توصیفاتی هم که علی میرفتاح از آزادی و رستگاری کرگدن کرده است، فهمیدم در مورد این موجود نازنین هم دچار سوءتفاهم بودهایم و الان سخت است این موجود سنگینوزن را حتی با آن شاخ مردافکنش چهارپا بنامیم.
انگار کرکس و کلاغ و کرگدن هر سه پرندهاند.