به مناسبت تجدیدچاپ ترجمههایی از محمدجعفر پوینده
پوینده و سرچشمههای امید
میراث بهجامانده از محمدجعفر پوینده یا به تعبیر بهتر پروژه فکری او گرچه ناتمام باقی ماند، اما به واسطه ترجمهها و نوشتههایش میتوان خطوط کلی کار او را ترسیم کرد. پوینده نویسنده و مترجمی بود که در عمر کوتاهش آثاری در حوزههای جامعهشناسی، فرهنگ، فلسفه و روانشناسی ترجمه کرد.
پیام حیدرقزوینی: میراث بهجامانده از محمدجعفر پوینده یا به تعبیر بهتر پروژه فکری او گرچه ناتمام باقی ماند، اما به واسطه ترجمهها و نوشتههایش میتوان خطوط کلی کار او را ترسیم کرد. پوینده نویسنده و مترجمی بود که در عمر کوتاهش آثاری در حوزههای جامعهشناسی، فرهنگ، فلسفه و روانشناسی ترجمه کرد. او همچنین در ترجمه ادبی نیز به سراغ رمانهایی رئالیستی از بالزاک رفته بود. پوینده چهرهای چندوجهی داشت؛ روشنفکری که خودش را متخصص در حوزهای خاص و محدود نمیدانست و بر اساس نیازهای زمانهاش به عرصههای مختلف سرک میکشید. وجهی دیگر از چهره پوینده، به کنشگری او مربوط است. پوینده روشنفکری عملگرا بود که برای ترویج و گسترش تفکر انتقادی در جامعه در تلاشی مستمر بود و در سالهای حیاتش از اعضای برجسته کانون نویسندگان ایران به شمار میرفت.
بهتازگی دو ترجمهای که پوینده از رمانهای بالزاک در دهه شصت انجام داده بود، در نشر نو بازچاپ شدهاند: «گوبسک رباخوار» و «پیردختر». پوینده «گوبسک رباخوار» را اینچنین تقدیم کرده بود: «به آنکه آفتاب وجودش، نویدبخش محبت و روشنایی، و نغمه پرشور حیاتش، مژدهرسان عشق و شادی و امید است». پیشگفتار پوینده بر این کتاب در زمستان 1367 نوشته شده است. نکته درخور توجه اینکه پوینده نه بیرون از متن جامعه بلکه از دل اعماق از شادی و امید نوشته و طبیعتا برای روشنفکری مانند او شادی و امید صرفا فردی نیست و میتواند نوید امیدی جمعی هم قلمداد شود. اما سرچشمه شادی و امید برای پوینده در دورهای که این کتاب را ترجمه کرده، کجاست؟ بیشک در آرمانها و ایدئولوژی که او به آن باور داشت و در کوشش عملی برای تحقق این باورها.
پوینده در پیشگفتار رمان «گوبسک رباخوار»، به زمینه تاریخی این رمان یعنی وضعیت برآمده از انقلاب کبیر فرانسه اشاره کرده است. او میگوید که بالزاک ضمن شرح سرگذشت شگفت گوبسک، ما را به عمق فاجعه میبرد و تضادها و مصائب نظام اجتماعی زاده انقلاب فرانسه را آشکار میکند؛ اینکه انقلاب فرانسه صرفا فتح زندان باستیل و آزادی از قیدوبندهای فئودالی نبود، بلکه استقرار اربابان و شاهان جدید و قدرتگرفتن رباخواران پولپرستی مانند گوبسک هم بود.
پوینده درونمایه اصلی «گوبسک رباخوار» را بیش از هر چیز «ادعانامه بالزاک» بر ضد فساد و گندیدگی اشراف و پیامدهای شوم حاکمیت بورژوازی میداند. بالزاک در این رمانش نظم نو و قرن نوزدهم را به محاکمه میکشد و زودهنگام سرخوردگیها و مصائب زمانه جدید را افشا میکند. در نظم جدید تنها یک احساس برای آدمهای این عصر باقی مانده و آن «غریزه صیانت نفس» یا «نفع شخصی» است. در این وضعیت پول حاکمی بلامنازع است و مبارزه میان فقیر و غنی در هر جایی جریان دارد.
شخصیتپردازیهای بالزاک در اغلب آثارش بسیار درخور توجه است. لوکاچ در «جامعهشناسی رمان» که این کتاب نیز با ترجمه پوینده به فارسی منتشر شده، میگوید بالزاک از شخصیتپردازیهایش در راستای مشخصکردن، مجسمساختن و تعمیق فردی و اجتماعی تفاوتهای ظریف در درون یک تیپ اجتماعی واحد بهره میگیرد. در آثار او نمونههای زیادی نظیر گوبسک دیده میشود. در داستانهای مختلف بالزاک با نمایشگاه بزرگ خسیسان و رباخوارانی مانند گوبسک، گرانده و روژه روبهرو میشویم: «تیپ خسیس و رباخوار اپیکوری (خوشگذران) که مانند بقیه همردیفهای خود جز به صرفهجویی، فریبکاری و انباشت پول نمیاندیشد؛ درعینحال زندگی آسوده برای خود ترتیب میدهد».
لوکاچ میگوید قانون بنیادینی که بالزاک در کار آفرینش آثار خود از آن پیروی میکند، عبارت است از پرورش تعینهای اساسی زندگی اجتماعی در فرایند تحول تاریخی آن و ترسیم این تعینها در قالب جلوه آنها در افراد مختلف. به همین دلیل است که او میتواند در هر پردهای از رویدادهای اجتماعی، نیروهای عظیم حاکم بر تحول تاریخی را به طور ملموس نشان دهد.
«گوبسک رباخوار» نمونهای درخشان از رئالیسم انسانگرا و سترگ بالزاک است. در روایت این اثر با سرگذشت زندگی پیرمردی رباخوار روبهرو میشویم که سرگذشتی غریب دارد. در دوران تازهای که گوبسک به آن تعلق دارد، هیچ ارزشی بالاتر از پول و انباشت مدام سرمایه وجود ندارد. گوبسک یکی از بیشمار آدمهای رباخواری است که به هیچ چیزی جز پول روی پول گذاشتن فکر نمیکند. اما او یک ویژگی متمایز هم دارد که در میان امثال خودش برجستهاش میکند. گوبسک نهفقط در پی مالاندوزی به قصد انباشت پول است، بلکه با رباخواری به نوعی لذت ذهنی هم میرسد. برای او، رباخواری یک آیین یا یک هنر با ظرایف و جزئیات متعدد است. بالزاک به میانجی شرح زندگی او تصویری درخشان از یک دوران هم به دست داده است. این رمان اگرچه معمولا جزء شاهکارهای بالزاک به شمار نمیرود، با این حال نمونهای گویا از جهانبینی و آفرینش هنری بالزاک است و از نمونههای شاخص آن چیزی است که پیروزی واقعگرایی نامیده میشود. بالزاک در رمان «گوبسک رباخوار» انسان و اجتماع را نه از منظری انتزاعی و ذهنی، بلکه در تمامیت پویا و عینیاش به تصویر کشیده است. رئالیسم بالزاک در این رمان و دیگر آثارش، نمونهای برجسته از رئالیسم کلاسیک است.
بالزاک در کتاب «گوبسک رباخوار» و به طور کلی در مجموعه «کمدی انسانی»، به تصویر دقیق جامعه بورژوازی پرداخته که از پی بحرانهای حاد در حال تثبیت موقعیتش است. بالزاک روایتی از جهان کهنهای که رو به زوال دارد و عصر جدیدی که در حال سربرآوردن است، به دست میدهد. از بین رئالیستهای بزرگی مانند بالزاک، تولستوی و استاندال هیچکس به اندازه بالزاک بحرانها و تلاطمهای گذار به جهان سرمایهداری را شرح نداده است. بالزاک عذابهایی که سرمایهداری برای طبقات مختلف اجتماعی به همراه داشته و تباهی اخلاقی و اجتماعی جامعه را به گونهای درخشان روایت کرده و از اینرو است که او را مورخ هنرمند انقلاب نامیدهاند.
بالزاک در رمان «پیردختر» نیز به همین راه رفته است. این رمان نهچندان طولانی جایی ویژه در مجموعه «کمدی انسانی» دارد و خود بالزاک نیز آن را یکی از بهترین آثارش میدانست. «پیردختر» اولینبار به شکل پاورقی دنبالهدار در مجله «لاپرس» منتشر شد و این اولین باری بود که یک رمان به این شکل در فرانسه به چاپ میرسید.
درونمایه اصلی این داستان ماجرای ساده یک پیردختر ثروتمند و فرازوفرودهای زندگی و خواستگاران مختلفش است. این داستان به خودی خود نکته درخور توجهی ندارد، اما آنچه «پیردختر» را به اثری متمایز بدل میکند، توصیفی است که بالزاک از وضعیت اجتماعی دوران به دست داده است. در این رمان ضمن اینکه سرگذشت پیردختر را میخوانیم، با تصویری از شهرستانی کوچک با همه تضادها و رقابتهای حاد درونیاش مواجه میشویم: «پیردختر، همانند بیشتر رمانهای بالزاک، از این خصلت ممتاز برخوردار است که شخصیتهایی نمونهوار را در موقعیتهایی نمونهوار آفریده است. این رمان، تصویرپرداز دوران بازگشت سلطنت در فرانسه است و در خلال تضاد میان یک شوالیه -بهمثابه مظهر نمونهوار دنیای کهن، اشرافیت و کلیسای حامی آن- و سیورساتچی نوخاسته و جاهطلبی به نام دوبوسکیه -بهمثابه نمونهوار دنیای نوین- یورش تدریجی این بورژوازی را به جامعه اشرافیت که پس از 1815 و با روی کار آمدن حکومت دوران بازگشت، کوشید تا دوباره به خود سروسامان دهد، به شیوه هنری دلنشینی ترسیم کرده است و نشان میدهد که چگونه آخرین بازماندههای اشرافیت، در برابر ترکتازیهای تازهبهدوران رسیدههای عامی، به تدریج از پای میافتند». براساساین در شخصیتهای این داستان تضادها و مسائل تاریخی یک دوران خلاصه شده و بالزاک مبارزه نمونهوار تاریخ جهانی را موضوع رمان خود قرار داده است.
پوینده در پیشگفتارش اشاره کرده که بالزاک در «پیردختر» پرسشآفرین است و اساس نظام اجتماعی عصر خود را به چالش میکشد. از این جهت این رمان یک اثر هنری ناب است که بر واقعیت مسلط است و این امکان را به خواننده میدهد که او نیز بر آن مسلط شود: «بدیهی است که بالزاک از ضرورت در هم شکستن انقلابی نظام مورد انتقادش سخن نرانده است؛ ولی پیردختر دلیلهای بسیاری برای مواجهبودن، منطقیبودن و ناگزیربودن این امر فراهم میکند و از طریق شناخت پارهای از مسائل و تضادهای مهم این نظام، میتواند مددرسان کسانی باشد که رسالت به گور سپردن آن را بر دوش دارند. بالزاک قادر نبود برای تضادهای جامعه بشری در دوران ما، راهحل درستی ارائه دهد؛ ولی این امر درباره او چندان مهم نیست. دستاورد دورانساز او نشاندادن و رسواساختن این تضادهاست».
بالزاک در «پیردختر» تکامل تاریخی عینی را به تصویر کشیده و تضادهای این تکامل را آشکار کرده و شخصیتهای داستانیاش را در متن این روابط و تکامل و تضادها قرار داده است. یکی از وجوه مهم رئالیسم بالزاک همین وجود تضاد و کاربرد همهجانبه و گسترده آن است. آثار او نشان میدهند زندگی و سیر وقایع آن نتیجه عملکرد اضداد است: «در پیردختر، همه قهرمانان اسیر در چنبر تضادهای پیچیدهای هم با خود و هم با دیگران هستند و همین تضادها مایه و محرک رفتار آنها و پیشرفت حوادث است».
«پیردختر» و دیگر رمانهای بالزاک به دورهای مربوطاند که مبارزه و تضادهای طبقاتی در جامعه جدید هنوز شکلی حاد و تهدیدآمیز به خود نگرفته بود؛ اما بالزاک به واسطه رئالیسم وفادارانهاش به جامعه خود نگاه کرد و به بازنمایی آن در آثارش پرداخت. در رمان «پیردختر» آشکارا میبینیم که بالزاک به ضرورت پیروزی بورژوازی و زوال ناگزیر اشرافیت باور دارد؛ اما تمام تضادها و مسائل دوران جدید را هم به آثارش راه داده است.