معرفی فیلم می دسامبر اثر تاد هینز
پا در کفش برگمان
داستان دو خطی «می دسامبر» فیلم اخیر «تاد هینز» که بسیار مورد تحسین منتقدان قرار گرفت، ممکن است کمی پس زننده باشد و با وجود حضور «ناتالی پورتمن» و «جولین مور»، گزینه جذابی برای تماشا به نظر نرسد؛ اما اینچنین نیست.
داستان دو خطی «می دسامبر» فیلم اخیر «تاد هینز» که بسیار مورد تحسین منتقدان قرار گرفت، ممکن است کمی پس زننده باشد و با وجود حضور «ناتالی پورتمن» و «جولین مور»، گزینه جذابی برای تماشا به نظر نرسد؛ اما اینچنین نیست. فیلم فقط در سوژه تابوشکنانهاش فرو نمیرود و از داستانی که واقعی هم هست، استفاده میکند تا شخصیتهای پیچیده و قصه تودرتویش را تعریف کند.
تاد هاینز یکی از منحصربهفردترین آثار را در سینما دارد. در طول چهار دهه، نگاهش را معطوف به هویت کرده و در تمام سایههای جذاب آن غرق شده. از زندگینامه «کارن کارپنتر» و «باب دیلن» تا داستان عاشقانه »کارول» معروف، در کارنامهاش به چشم میخورد. او جذب شخصیتهایی است که هویتشان را دستکاری میکنند تا بتوانند در دنیایی همیشه در حال تغییر، حرکت کنند.
آخرین فیلم او، می دسامبر، روی همین خط حرکت میکند. فیلم، داستان الیزابت، بازیگر تلویزیون را دنبال میکند که به یک سفر تحقیقاتی رفته. جایی که او امیدوار است درباره زنی به نام گریسی که میخواهد نقشش را بازی کند، بیشتر بفهمد. اما چه چیز زندگی گریس انقدر جالب است که فیلمش نوشته شده؟ گریسی زمانی درگیر یک ماجرای رسوایی عاشقانه شده و خبرش در روزنامهها پیچیده. قصه یادآور داستان واقعی «مری کی لتورنو» است. داستان ساده نیست. گریس زندگی خوبی دارد و با همسر کم سن و سالش زندگی عاشقانهای دارد. الیزابت باید حقیقت ماجرای زندگی آن دو نفر را بفهمد. هاینز در مصاحبهای معنای عنوان می دسامبر را توضیح داد. این عبارت رابطه با فاصله سنی را توصیف میکند که به اندازه فاصله بین ماههای دسامبر و مه است.
الیزابت در صحنهای قلاب کننده، وارد زندگی گریسی و جو میشود و با لایههای درونی زندگی سنتی آنها در حومه شهر روبهرو میشود. الیزابت با هر لایهای که برمیدارد، گمان میکند به حقیقت داستان نزدیک شده؛ اما گویی ماجرا برعکس است و این گریسی است که الیزابت را در خود غرق میکند و مانند یک مرداب درون خودش میکشد. او استاد کنترلگری و اغواست.
اجرای جولیان مور هم در نقش گریسی بسیار جالب است. قبول نمیکند کار که انجام داده اشتباه است. سعی میکند همهچیز عادی به نظر برسد. شوهرش را دوست دارد و زندگی بهظاهر بینقصی دارد. به همین دلیل خانه گریسی در فیلم هویت جداگانه میپذیرد و استخر ناقصش نماد ناپایداری وضعیت است. هاینز با استفاده از لوکیشن سیرکی از زندگی بینقص ساخته؛ و تلاش میکند مفاهیم سرکوب کننده را بازتاب دهد.
بهشتی که خانواده گریسی در آن زندگی میکنند، تصنعی است. فرزندان سرزنده، آدمهای خوشاندام و خوشلباس، خانه دلباز و سگی که برای پیادهروی میبرند همه برای پنهان کردن حقیقت است. حقیقت فرار از خود و نزدیک شدن به آن چیزی است که از ما انتظار میرود.
خوشبختی دروغین گریسی جایی لو میرود که وکیلش تعریف میکند، دوستان گریسی به او کیکهایی سفارش میدهند که نمیخورند، فقط به او کاری میدهند تا انجام دهد و زندگیاش بچرخد. گریسی به این تصور از خود میچسبد؛ و تلاش میکند خانه پوشالیاش را تکمیل کند. او توانسته با همین روش بیست سال شوهر و بچههایش را کنار خود نگه دارد؛ اما جو در طول فیلم بیدار میشود و متوجه میشود قربانی یک داستان عشقی پیچیده بوده که گریسی برایش برنامهریزی کرده.
فیلم هاینز مبادله شخصیت را به چالش میکشد و اصرار دارد مدام زمینههای اخلاقی و پیشفرضها را تغییر دهد. می دسامبر به چالش کشیدن این ایده است که آیا تبادل شخصیت ممکن است؟ آیا میتوانید یک نفر را واقعاً بشناسید؟ آیا الیزابت میتواند واقعاً گریسی را درک کند؟
در ابتدا، الیزابت شخصیت خوب داستان به نظر میرسد. برای رسیدن به نقشی که در مورد آن هیجانزده است، تلاش میکند؛ اما بهمرور متوجه خودخواهی و جاهطلبی او هم میشویم. الیزابت بهظاهر بیگناه در دنیای گناهآلود گریسی قدم میزند؛ و درواقع آینه گریسی است. در ابتدا تنها حرکات دست، صدا، حالت بدن و آرایش گریسی را تقلید میکند اما بهمرور به خود او تبدیل میشود.
صحنههای متعددی که شامل آینهها میشود، گواه این موضوع است. درصحنه طولانیای که گریسی و الیزابت همزمان به آینه نگاه میکنند و کنار هم مستقیماً به دوربین خیره میشوند، الیزابت با ولع گریسی را تماشا میکند و آرایش میکند. صحنهای که تبدیل به پوستر فیلم شده و فیلم «پرسونا»ی «برگمان» را تداعی میکند. پرسونا هم قصه دو زن بود که با گذاشتن از مرزها، به هم تبدیل شدند. نام مشترک الیزابت در فیلم احتمال ادای دینی به آن اثر است. فیلمی که به فاصله میان تصوری که از خودت تصور دیگران داری اشاره دارد.
شباهت دو فیلم به یکدیگر انکار شدنی نیست. در فیلم پرسونا هم الیزابت بازیگری است که برای رهایی از خود واقعیاش تلاش میکند و در نقشی دیگر فرو میرود تا از حقیقت وجودیاش دور شود. اینجا هم الیزابت برای گریسی شدن تلاش میکند. هرچند به بهانهای متفاوت؛ اما موضوع درواقع همان استحاله و دیگری شدن است. برای رهایی از خود بودن. خود بودنی که مدام از آن فرار میکنی تا از تصویری که دیگران از تو میسازند و یا دوست دارند بسازند، مراقبت میکنی. چون میترسی خود واقعیت باشی و دیگران تو را نخواهند. گریس اما روشی دیگری برای محافظت از خودش دارد. او از گریسی که رسانهها ساختهاند، فراری است. میخواهد به همه ثابت کند، خوشبخت است و زندگی بینقصی دارد. راهی که رفته اشتباه نیست و حقیقت همان چیزی است که مینماید. گریس میخواهد گناهش را به عشق تعبیر کنند. نقابی که به چهره میزند، چندین قربانی دارد. بااینوجود سخت میشود فهمید گریسی واقعا کیست؟ او نمایشی برپا کرده از بهشتی که پایههایش لرزان است و الیزابت با ورودش توازن را به هم میزند.