معرفی فیلم داستانهای آمریکایی ساخته کورد جفرسون
واقعا چه کسی هستم؟
فیلم نسبت به دیگر آثار مربوط به سیاهپوستان، زاویه دید متفاوتی دارد و دغدغهای تازه مطرح میکند و منتقد نگاه کلیشهای سفیدپوستان به جامعه سیاهپوستان است. مانک شخصیت اصلی داستان، نویسندهای رنگینپوست است که آثار عمیق اما کم مخاطبی مینویسد. او نمیخواهد به داستانهای عوامپسندانه و آنچه سفیدپوستان از او انتظار دارند، تن بدهد.
داستانهای آمریکایی از آن فیلمهایی است که بر ایدهای جذاب بنا شده. ظرفیتی که نواقص دیگر فیلم را پوشش میدهد. نخستین فیلم کورد جفرسون اقتباس سینمایی از داستان نیمه پستمدرنیست پرسیوال اورت است. اورت خودش استاد زبان انگلیسی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی است که اغلب آثارش طنزی گزنده دارند و به سرعت از سوی کمپانیهای سینمایی رد میشوند. این سرنوشتی است که شخصیت اصلی فیلم هم دارد. در واقع فیلم بازتابی از زندگی نویسنده رمان است و کورد جفرسون نخستین کسی بوده که شجاعت به خرج داده و پیشقدم شده تا آثار اورت را به نمایش بگذارد. این شجاعت درست از آب در آمد و فیلم داستانهای آمریکایی برنده جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی در اسکار ۲۰۲۴ شد. قصه، منتقد جدی صنعت نشر آمریکا است که با مفاهیم همچون نژادپرستی و مسائل خانوادگی درآمیخته.
فیلم نسبت به دیگر آثار مربوط به سیاهپوستان، زاویه دید متفاوتی دارد و دغدغهای تازه مطرح میکند و منتقد نگاه کلیشهای سفیدپوستان به جامعه سیاهپوستان است. مانک شخصیت اصلی داستان، نویسندهای رنگینپوست است که آثار عمیق اما کم مخاطبی مینویسد. او نمیخواهد به داستانهای عوامپسندانه و آنچه سفیدپوستان از او انتظار دارند، تن بدهد. از سیاهنمایی گریزان است. اما از هر طرف طرد میشود و این طرد شدن از او آدمی خشمگین و کمحوصله ساخته که مدام با دانشجوهایش درگیر است. مانک از طرف دانشگاه به خانه تبعید میشود تا کمی به ذهنش استراحت دهد. این سفر تحمیل شده چشم مانک را به مسائل خانواده باز میکند. همه تغییر و تحولات، او را به تصمیمی بامزه وادار میکند. مانک با اسم مستعار، داستانی عامهپسندانه که جامعه سفیدپوست و ناشران سطحی از او انتظار دارند، مینویسد تا کمی دستشان بیندازد و قدرت مخاطب پسندی خودش را محک بزند. اما این شوخی نتایج غیرمنتظرهای دارد و نخستین ترکشش به خود مانک میخورد.
به نظر میرسد بخشی از وجود مانک در آرزوی دیده شدن و ثروتمند شدن است. این خواسته در لایههای ناخودآگاه پنهان شده و با این تصمیم بروز پیدا کرده. در مسیر طنزآمیزی که مانک میپیماید خیلی چیزها درباره خودش میفهمد. در مکالمههایی که مانک با برادرش دارد این ابعاد بیشتر مشخص میشود. جایی برادر که مرحله خودافشاگری را پیش از این پیموده به او توصیه میکند همه ابعاد خودش را بپذیرد و منتقد نگاه از بالای او به همه چیز است.
فیلم پاسخ قاطعی به پرسشهایش نمیدهد و تنها بلند بلند فکر میکند و تلاش میکند تصویری از آنچه واقعا میخواهیم و آنچه در ظاهر نشان میدهیم، بروز دهد. به همین دلیل تناقضهایی در روایت دارد و نتیجهای که میگیرد کاملا مشخص نیست. آیا پاسخ سوال مانک این است که باید به کلیشهها تن داد یا باید در حباب ماند؟ در مکالمه دیگری که مانک با نویسنده کتابی پرفروش در جلسه داوری دارد، برخی از این پرسش مطرح میشود. مانک میفهمد نویسندهای که او تا این حد دست کم گرفته پیچیدگیهایی دارد و نگاهش به جهان واقعیتر است. به نظر میرسد درک و آگاهی حقیقی در معاشرت با دیگران به دست میآید. مانک هم از چیزی گریزان است که در تمنایش هم هست. مادرش در جایی میگوید تو مانند پدرت نابغهای و نابغهها تنها هستند؛ بنابراین او اگر بخواهد بر کمالگرایی نابغه گونش پافشاری کند به سرنوشت محتوم پدرش دچار میشود و ناچار است دست از نابغه بودن بردارد و انتظارات جامعه را برآورده کند. بعد از چنین تصمیمی ارتباط مخدوش مانک با خانوادهاش بهتر میشود و همه چیز در ریل درستی قرار میگیرد. مانک که همیشه در تیم پدرش بوده نتوانسته خانواده را بشناسد بدیهیات از چشم او پنهان بوده و نگاه رادیکالش به جهان محصول همین ندیدنهاست. ارتباط مانک با اطرافیانش وقتی که کمالگراست، مخدوش است؛ اما وقتی تن به عادی بودن میدهد میتواند درک درستتری از زندگی واقعی داشته باشد. از برج عاج پایین بیاید و با دغدغه اطرافیانش آشنا شود. اما اینها به این معنی نیست که فیلم دست از انتقاد برمیدارد. نژادپرستی ابعاد دیگری پیدا کرده. مانک از تصویری قربانیای که سیاهپوستان از خودشان میسازند تا ترحم سفیدپوستان را بخرند و از عذاب وجدان آنها منتفع شوند ناراضی است و این نکته را هم نوعی تبعیض میداند. نویسنده کتاب پرفروش در جلسه داوری روشنش میکند که وقتی تا این حد از سفید پوستان متنفری پس هنوز تبعیضی وجود دارد. داستان در دو سطح کار میکند، و به جز درگیرهای ذهنی و شخصی مانک منتقد جامعه ناشران آمریکا است که ریاکاریشان موضوع خنده فیلم است. پیام فیلم این است ادبیات آمریکا از شنیدن صدای سیاهان خوشحال هستند، اما فقط تا زمانی که حرف آنها را بزنند. یکی از اعضای هیات داوران سفیدپوست در جریان مناظره برای یک جایزه ادبی معتبر، در صحنهای محوری در داستان آمریکایی کورد جفرسون، میگوید: «فقط فکر میکنم ما واقعاً باید همین الان به صداهای سیاهپوست گوش کنیم.» طنز این است که او و سایر هیات منصفه سفیدپوست به تازگی نظر دو نویسنده سیاهپوست در هیات داوران را کنار گذاشتهاند.
فیلم به جز اینکه داستان پرسیوال اورت را موضوع قرار داده برداشتی ظریف از مضامینی فیلم فریب خورده اثر اسپایک لی هم به حساب میآید. در آنجا، یک نویسنده تلویزیونی سرخورده به طور کنایهآمیزی برنامه تلویزیونی را اجرا میکند، تا موفقیت بزرگ نصیبش شود. در اینجا نویسندهای خشک با آثاری کم مخاطب پس از رد کتابهایش توسط ناشر، تصمیم میگیرد با اسم مستعار کتابی بنویسد. موضوع دو فیلم شباهتهای زیادی دارد. هر دو فیلم در صدد بیان این موضوع هستند که گریزی از کلیشهها نداریم و این ایده که برای دیده شدن باید کمی زرد و غیر عمیق بود. پارادوکسی که فیلم داستانهای آمریکایی درگیرش است و کمی گیج و سرگشته به نظر میرسد؛ اما ارزش یکبار دیدن دارد و میتوان به آینده کارگردانش امیدوار بود.