چیزی شبیه سنت و مدرنیسم
کسبوکارهای نوپا روزگار عجیبی را تجربه میکنند. با این همه، همینکه میآیند، ورشکست میشوند، تعدادی از آنها به یک اتفاق ملی تبدیل میشوند و یا خنثی در گوشهای مینشینند، خودش میتواند یک واقعه تاریخی باشد. البته باید خوشحال بود که چنین تلاشی در منظومه توسعه ایرانی رخ میدهد
علی دهقان-عضو شورای سیاستگذاری فنزی: کسبوکارهای نوپا روزگار عجیبی را تجربه میکنند. با این همه، همینکه میآیند، ورشکست میشوند، تعدادی از آنها به یک اتفاق ملی تبدیل میشوند و یا خنثی در گوشهای مینشینند، خودش میتواند یک واقعه تاریخی باشد. البته باید خوشحال بود که چنین تلاشی در منظومه توسعه ایرانی رخ میدهد. مولدگرایی بیش از هر چیز از یک کنش فکری و بعد یک ارگانیسم دقیق اجرایی پدید میآید و قطعا توسعه در هر مداری به آن نیاز دارد، اما گره کار در این امر نهفته است که نیروهای نوپا و یا ایدههای تازه باید در یک بومسازه کهنه خود را بالا بکشند و این خودش یک فرسودگی مداوم است. نتیجه این فرسودگی را میشود در شتاب پیشرفت بنگاههای نوپا در قیاس با برخی کشورهای دیگر جستوجو کرد. کار بسیار دشواری است که در یک پسزمینه شاید مندرس، نمایی از یک بنگاه مدرن را به تصویر کشید. بازارهای قدیمی تهران میتوانند مثال خوبی باشند. زمانی برخی روشنفکران اقتصادی با کمی زوایای تند، برای تحلیل فرایند کاری بازار از واژه اقتصاد حجرهای استفاده میکردند. چون نمای بازار از حجرههای درهمتنیده شکل گرفته بود و مناسبات اقتصادی آنان از الگوهای سنتی تبعیت میکرد. هر چند بازاریها، اقتصاد را خوب میدانستند و هرکدام یک دریچهای مطلوب از مفاهیم عملیاتی اقتصاد بودند، اما مناسبات به گونهای بود که میطلبید اقتصاد حجرهای مبنای تحلیلهای تأثیرگذار باشد. امروز در قلب این حجرههای تنیده در کنار هم، عمارتهایی شکل گرفتهاند که نمای بازار را دگرگون کردهاند. مثلا وسط بابهمایون عمارتی بالا رفته است که به حجرههای همسایه فخرفروشی میکند، اما این پرسش هم وجود دارد که آیا چنین پیکرهای میتواند مترادف با یک بنگاه مدرن مبتنی بر تعاریف جدید بنگاهداری باشد؟ به گمانم سخت بشود پاسخی مطلوب برای این پرسش پیدا کرد. چون اکنون هم که ظاهرا دادوستد در پارهای از اجزای بازار، مدرن شده است، اما در بطن بازار و مناسبات اقتصادی آن به اصطلاح همچنان روح پلاسکو سرک میکشد. از این مثال با همه کاستیهایش یک قدم جلو برویم. استارتاپها دقیقا در چنین فضایی تنفس میکنند. شبیه نسل جدید بازاریانی هستند که در دنیای مدرنیسمِ تعاملات اقتصادی نفس میکشند، اما باید یادگار پدرانشان را در خیلی از مواقع شبیه روزگار قدیم اداره کنند. به نوعی نوشدگی در پوستین سنتهای قدیمی رخ میدهد. معجون عجیبی شکل گرفته است. این مسئله را از زاویهای دیگر برانداز کنید. کافی است با نگاهی عمیق به اتوبان برندسازی و برندینگ وارد شوید. برخی از صنوف که جریان برندینگ آنان باید تابعی از مفاهیم مدرن اجتماعی و ایدهپردازیهای عمیق جامعهشناختی باشد، نمای خود را به گونهای تزیین میکنند که گویی از آخرین متدهای زبان برند بهره میبرند، اما مناسبات کاری آنان در بهترین حالت به شکلی جلو میرود که ربطی به این تزیینات مدرن ندارد. شاید تولید سود خوب باشد، اما به این امر توجه نمیشود که برند در دنیای امروز قوارهای شبیه انسان دارد، یعنی یک موجود زنده است که اگر شتابش مبتنی بر مقتضیات دنیای امروز نباشد با همه شادابی، روزی از پا میافتد. محیط استارتاپی کشور را باید از همین زاویه بررسی کرد. برخی از آنان خوب میدوند اما «کهنهسالاری» در دیوان مناسبات اقتصادی، درجازدگیشان را تمدید میکند. دستگاه «دوِ ثابت» را قطعا دیدهاید. دوندگانی که روی این دستگاه همه پیکره خود را به کار میگیرند گاهی شاهکار خلق میکنند، تمام عضلات در خدمت رشد بهینه چرخش اجزای بدن است، در تمثیل اما هیچ خط پایانی برای این کنشگری دشوار وجود ندارد. استارتاپها نیز گویی روی دستگاه دوِ ثابت راه میروند. تلاش میکنند، گاهی موفق هم میشوند و گاهی حتی بزرگ هم میشوند (در حد و اندازههای یک بنگاه جهانی) اما آیا میدانیم که چقدر از انرژی آنان صرف مقابله با فرسودگی دستورالعملهای دیوانسالاری و دیواناندیشی میشود؟ این پرسش را از زاویهای دیگر طرح کنیم؛ اگر این کهنگی تراز کمتری داشت زاویه موفقیت در کسبوکارهای نو چگونه بود و چه مختصاتی را نشان میداد؟
وقتی از این کنش محیطی حرف میزنیم درواقع از چیزی میگوییم که شاید شبیه تقابل سنت و مدرنیسم باشد؛ یعنی معجون تفاوت طبقاتی فکر، ایده و عمل در مدار توسعه ایرانی که حالا قدمتی تاریخی را نشان میدهد. در این قاب استارتاپهای اجتماعی و شهری میتوانند دردسرهای جدیتری داشته باشند. بنگاههای نوپا در حوزههای اجتماعی، در ترمیم ساختار منابع انسانی نقش مکمل و تعیینکنندهای را بر عهده دارند. این استارتاپها را میشود انسانهایی در نظر گرفت که هرکدام در اکوسیستم اجتماعی کشور تبدیل به یک بنگاه شدهاند. نقشی که ایفا میکنند به طور قطع میتواند کاهش آفتهای اجتماعی و یا افزایش پتانسیلهای اجتماعی برای بهبود نیازمندیهای توسعه در جامعه باشد؛ یک بنگاه انسانی که عرض اندامش را ایدهپردازیهایی در راستای تسهیل ساخت جامعه مولد شکل میدهد. اما به گونهای در تراز نامتعادل نوشدگی و ساختار کهنه سیاستگذاری گرفتار میشوند که ضریب اتلاف انرژی آنها به شکل تصاعدی بالا میرود. عبور از فرسودگی قوانین و مقرارت مخصوصا در حوزههای مرتبط با بیمه و مالیات، دهلیز دریافت مجوزها، مسئله ساختارهای فرهنگی کهنه، عدم درک نهادهای رسمی از ضرورت کنترل ریسک، ترازهای نامتعادل قوانین تأمین اجتماعی و فهم الکن مقتضیات ارتباطی، یک کسبوکار نو که مهارتش قرار است بسط صلح اجتماعی در راستای ترویج عمومی توسعه باشد را به سهولت از پای در میآورد.
واقعیت آن است که حجرههای درهمتنیده دولتی یا همان اقتصاد حجرهای در قامت دولت و برخی مناسبات غیردولتی تنگنایی ساختهاند که عقربههایش در جهت عکس بهبود مستمر و روزآمدی مداوم حرکت میکند. عبور از این تقابل برای فردایی که استارتاپها موج جمعیت ایدهساز و جوان را در آغوش بگیرند، نیاز به ترمیم فکر و اصلاح عقلانیت در قاعدهمندی اندیشههای نفتی دارد، اما چگونگیاش پرسشی سخت است. اینگونه نیست؟