|

گفت‌وگو با جواد مجابی به بهانه نخستین نمایشگاه آثارش با عنوان «هفتاد سال چهره‌گشایی» در گالری طراحان آزاد

صحبت از آزادی بی‌حدوحصر است

یکی از شناخته‌شده‌ترین روشنفکران و نویسندگان معاصر ایران است که نامش همیشه در میان بزرگان آمده‌ است. از او تا‌ به‌ حال ده‌ها کتاب در زمینه داستان و شعر و نقد هنری منتشر شده‌ است. مجابی بارها از سوی مجامع جهانی و صنفی و ادبی برای سخنرانی درباره هنر و ادبیات ایران دعوت شده‌ است و یکی از نمایندگان شاخص ادبیات معاصر ایران محسوب می‌شود. بیش از هفت دهه است که نقاشی می‌کند، اما تاکنون آنها را به نمایش خصوصی و عمومی نگذاشته است. پس از انتشار بیش از 70 کتاب در زمینه داستان و شعر و هنر و پژوهش حالا بخشی از طراحی‌هایش را به تماشای عمومی گذاشته است. در استیتمنت این نمایشگاه به قلم خودش این‌‌طور آمده است که «شعر و داستان و نقاشی برای من خاطره‌نویسی ذهنی است که 80 سال کنجکاو جهان و جهانیان بوده. از پنج‌سالگی که متوجه جدایی خود از پیرامون بوده‌ام، تاکنون که یگانگی خود را با مراتب وجود باور دارم، هیچ‌گاه از طراحی خیالاتم دست نکشیده‌ام و این رابطه پنهان را مانند عشقی نهانی برای شادی‌های حیرت‌زایم حفظ کرده‌ام». جواد مجابی، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و منتقد شهیر هنرهای تجسمی، بعد از 70 سال که در خلوت به کار طراحی و نقاشی می‌پرداخته، آثار طراحی‌اش را با عنوان «70 سال چهره‌گشایی» در گالری طراحان آزاد به نمایش گذاشت که همین امر فرصت خوبی بود تا با ایشان از این عشق پنهانی و سال‌ها متمادی طراحی و نقاشی حرف بزنیم. سخت است بعد از سال‌ها نوشتن درباره کار دیگران، حالا آثار خود را به نمایش و نقد و نظر عمومی گذاشت.

صحبت از آزادی بی‌حدوحصر است
حسین گنجی روزنامه‌نگار، پژوهش‌گر، منتقد هنرهای تجسمی و مدیر و مشاور ارتباطات و توسعه برند

یکی از شناخته‌شده‌ترین روشنفکران و نویسندگان معاصر ایران است که نامش همیشه در میان بزرگان آمده‌ است. از او تا‌ به‌ حال ده‌ها کتاب در زمینه داستان و شعر و نقد هنری منتشر شده‌ است. مجابی بارها از سوی مجامع جهانی و صنفی و ادبی برای سخنرانی درباره هنر و ادبیات ایران دعوت شده‌ است و یکی از نمایندگان شاخص ادبیات معاصر ایران محسوب می‌شود. بیش از هفت دهه است که نقاشی می‌کند، اما تاکنون آنها را به نمایش خصوصی و عمومی نگذاشته است. پس از انتشار بیش از 70 کتاب در زمینه داستان و شعر و هنر و پژوهش حالا بخشی از طراحی‌هایش را به تماشای عمومی گذاشته است. در استیتمنت این نمایشگاه به قلم خودش این‌‌طور آمده است که «شعر و داستان و نقاشی برای من خاطره‌نویسی ذهنی است که 80 سال کنجکاو جهان و جهانیان بوده. از پنج‌سالگی که متوجه جدایی خود از پیرامون بوده‌ام، تاکنون که یگانگی خود را با مراتب وجود باور دارم، هیچ‌گاه از طراحی خیالاتم دست نکشیده‌ام و این رابطه پنهان را مانند عشقی نهانی برای شادی‌های حیرت‌زایم حفظ کرده‌ام». جواد مجابی، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و منتقد شهیر هنرهای تجسمی، بعد از 70 سال که در خلوت به کار طراحی و نقاشی می‌پرداخته، آثار طراحی‌اش را با عنوان «70 سال چهره‌گشایی» در گالری طراحان آزاد به نمایش گذاشت که همین امر فرصت خوبی بود تا با ایشان از این عشق پنهانی و سال‌ها متمادی طراحی و نقاشی حرف بزنیم. سخت است بعد از سال‌ها نوشتن درباره کار دیگران، حالا آثار خود را به نمایش و نقد و نظر عمومی گذاشت.

 آقای مجابی شما سال‌ها ناظر بر نقاشی و پیشرفت هنر مدرن ایران بوده‌اید. در این سال‌ها شاید کمتر کسی فکر می‌کرد خودتان هم تمایل به امر نقاشی یا کار طراحی داشته باشید. به‌عنوان یک نویسنده و منتقد هنرهای تجسمی، نگاه‌تان به کار نقاشی چطور بود؟ آیا از ابتدا تمایل داشتید نقاش باشید؟

اولین کاری که به آن پرداخته‌ام، نقاشی بوده است. از پنج‌سالگی که در روستا زندگی می‌کردم، مانند کودکی منزوی که در بازی‌های دیگران شرکت نداشت، به خلوت و نقاشی‌‌کردن وقت می‌گذراندم. غالب بچه‌ها به محض اینکه حروف الفبا یا نوشتن را یاد می‌گیرند، نقاشی را رها می‌کنند. من نقاشی را رها نکردم و اگر بگویم بیش از ۷۰ سال است که به‌ طور مداوم نقاشی کرده‌ام، اغراق نیست. کاری در همین نمایشگاه دارم، رنگ روغنی به تاریخ سال ۳۷ که خودنگاره‌ای است ساخته در کوی امیر‌آباد. نقاشی برایم یک مسئله شخصی است. وقتی نمی‌توانم حس یا موضوعی را با کلمات بیان کنم، نقاشی به کمکم می‌آید و به آن حضور می‌بخشد؛ شاید به این خاطر است که از جای عمیق‌تری از ذهن می‌آید و برای بیانش حصار ممنوع و محدودی وجود ندارد.

 آیا همان‌طور که در این سال‌ها به آثار دیگران نگاه کرده‌اید و درباره آنها نوشته‌اید، به آثار خودتان هم نگاه نقادانه داشته‌اید؟

وقتی رمان، شعر، قصه یا مقاله می‌نویسم، به دلیل تفاهم زبانی که از واژگان ناشی می‌شود، با انواع محدودیت و ممنوعیت روبه‌رو هستم، حتی ممنوعیت‌هایی که منشأ آن فرهنگ، جامعه و ملاحظات خود نویسنده است؛ اما در طراحی آزادی مطلق و بی‌حد‌و‌‌حصری برای من وجود دارد و همین آزادی بی‌حصار است که من را وابسته به طراحی کرده. هیچ‌گاه نخواستم این‌ طراحی‌ها را به کسی نشان دهم یا در نمایشگاهی عرضه کنم؛ چراکه می‌خواستم این آزادی بدون ‌حد و اندازه را برای خودم نگه دارم تا ناظر بیرونی نگوید این کار با اصول اجتماعی منطبق نیست یا موازین مطاع نمی‌خواند یا از نظر هنری ارزش ندارد. در انجام این کار پروای دخالتی از سوی همکار، منتقد و مخاطب وجود ندارد و این آزادی تا به امروز برای من همچنان تازه و کارآمد بوده. پیداست که پاره‌ای از این طراحی‌های خودمختار را -که از نیاگاه بیرون پریده‌اند و از مرز تحمل اخلاقی خود نقاش هم فراتر رفته‌اند- مخاطبان این نمایشگاه بر دیوارها نبینند؛ چون نشان‌دادنی نیست.

 برادر شما حسین مجابی نقاش قابلی بود. چطور شما هم از ابتدا مثل او نقاشی خود را به نمایش عمومی نگذاشتید؟

برادر کوچک‌ترم، حسین مجابی نقاش بود و نقاش پیشرویی هم بود. سال 42 به پیشنهاد مهندس سیحون نمایشگاهی در تالار دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران برگزار کرد. سالن نمایشگاه بزرگ بود و آثار او اندک. به‌همین‌خاطر من مقداری از تابلوهایم را بدون اسم در آنجا به نمایش گذاشتم؛ به‌اضافه تمام شعرهای کوتاهی که پای تابلوها بود. البته هیچ‌کس از هنرمندان معروف و استادان متوجه دوگانگی بارز این کارها نشدند، کارهای حسین فیگوراتیو و دست‌کارهای من بیشتر آبستره بود. البته جز نادر نادرپور که آن موقع یکی از گردانندگان بی‌ینال تهران بود. برادرم به شوخی و جدی همیشه می‌گفت برای یک خانواده یک نقاش کافی است. شاید حرف درستی بود. او که از من نقاشی آموخته بود، به‌سرعت پیشرفت کرد و در یک دوره کوتاه به‌مراتب بهتر از من و خیلی‌ها نقاشی می‌کرد. مفهوم تنانگی که او در آثارش مطرح می‌کرد، تازه این ایام در هنر و ادبیات ما به‌عنوان یک مسئله ضروری جا افتاده است. پس از درگذشت او تا امروز به‌عنوان یک نقاش مخفی کار کرده‌ام؛ اما عشقم را به هنر تجسمی ایران با نوشتن نقد با دیگران شریک بوده‌ام. اولین نقدی که نوشتم، درباره کارهای حسین مجابی بود. پس از درگذشتش در سال ۴۳ که در تالار دانشگاه هنرهای زیبا سخنرانی کردم، دیدن نمایشگاه‌های نقاشی را که از سال 37 با دیدن اولین بی‌ینال تهران شروع کرده بودم، به صورت پیگیر و بدون ازدست‌دادن هیچ نمایشگاه مهمی در گالری‌های تهران ادامه می‌دادم و یادادشت‌هایی برای خودم تهیه می‌کردم. سال 47 اردشیر محصص که هم‌کلاسی و دوستم بود، این یادداشت‌ها را دید و گفت چرا اینها را به روزنامه نمی‌دهی؟ گرفت و برد به کیهان و چاپ شد؛ اما به دلیلی باز هم به کمک اردشیر سر از روزنامه اطلاعات درآوردم و انتشار نقدهایم را در آن روزنامه به مدت 10 سال از 47 تا 57 ادامه دادم. در روزنامه اطلاعات دبیر بخش هنر و ادبیات بودم، مدتی به‌عنوان یک شاعر به نقد کارهای ادبی استادان و جوان‌ها می‌پرداختم، هدفم از این نوشته‌ها شناساندن جنبش ادبی مدرن بود که اگرچه از 1300 شروع شده بود؛ اما پس از فرازونشیب‌ها و دعواهایی که مدرنیست‌های طرفدار هدایت و نیما با کهنه‌پرستان داشتند، از اوایل دهه 30 جنبش ادبی نوگرا وارد مرحله جدید نوآوری و حضور اجتماعی خود شده بود و در اوایل دهه 40 پیشروان این نهضت با تسلط معنوی بر رسانه‌ها و رسوخ در افکار عمومی با اقبال عمومی یا دقیق‌تر با تقاضای جدی مخاطبان موجود هنر و ادبیات روبه‌رو شده بودند. دیدم به‌عنوان یک شاعر و نویسنده در زمینه ادبیات مدرن ایران به موازین و اصولی باورمندم که اعتقاد به آن معیارها و بازتاب ناگزیر آنها در ارزیابی آثار دیگران ممکن است نوعی تحمیل سلیقه تلقی شود. نوعی از ادبیات را می‌پسندیدم و به وجهی از ادبیات مدرن می‌پرداختم که شیفته‌اش بودم، نمی‌خواستم آن معیارها و ساخت و پرداخت خاص را تنها شکل مطلوب جلوه دهم؛ کاری که در رسانه‌ها معمول است و شاید محدودکننده و حاصل انحصارطلبی زیباشناسانه و عقیدتی باشد؛ بنابراین فکر کردم بهتر است به‌عنوان منتقد به رسانه‌ای بپردازم که خود در آن مشارکتی حرفه‌ای و عاطفی ندارم و رقابتی با هیچ‌کس در آن متصور نیست. طبیعتا فکر کردم به جای نقد ادبی بهتر است نقد نقاشی را دنبال کنم و دور از شائبه مکتب‌سازی هنری رایج آن زمان کار نقادی‌ام را ادامه دهم و دریافت‌ها و تجربه گسترده‌ای که تا آن موقع، در مدت 10 سال دیدن نمایشگاه‌ها و خواندن آثار مربوط به هنرتجسمی ایران و جهان اندوخته بودم، با دیگران در میان بگذارم. در‌حالی‌که در نقد ادبی به همان میزان شاید بیشتر آگاهی داشتم؛ اما تصورم این بود که وقتی درباره نقاشان می‌نویسم، به‌هیچ‌وجه خودم را در مقایسه با آنها قرار نمی‌دهم، عقاید یا نظراتم را به آنها تحمیل نمی‌کنم یا آثارشان را در چارچوب ذهنی خودم ارزیابی نمی‌کنم. این‌طور شد که هر هفته تقریبا یکی، دو مقاله درباره نمایشگاه‌ها و نقاشان آن روزگار می‌نوشتم که در عرض 10 سال کار مداوم در این زمینه حدود صدها مقاله می‌شود.

 آغاز آشنایی شما با هنر مدرن کجا بود؟ چه در نوشتن و چه در آثار شما فضای هنر مدرن محل برداشت و تأثیر شماست؟

سال 37 سال دوم تحصیل من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود که بی‌ینال تهران در کاخ گلستان به اهتمام مارکو گریگوریان برپا شد. نخستین بار بود که مدرنیست‌ها در یک تجمع گسترده و قوی و البته رسمی دور هم گرد آمده بودند. البته پیش‌تر نیز چند بار مثلا سال ۱۳۲۸ در کاخ غلامرضا و بعدا در جاهای دیگر آثار هنرمندان نوگرا به نمایش درآمده بود؛ اما این بار فقط مدرنیست‌ها بودند که مطرح بودند و با آن بی‌ینال برای همیشه تثبیت شدند. پیش‌ازاین تاریخ تابلوهای هنرمندان مدرنیست غالبا در حاشیه کار شاگردان کمال‌الملک، نقاشان قهوه‌خانه‌ای و مینیاتوریست‌ها مطرح می‌شد و توجه و اولویت بصری جامعه را چندان جلب نمی‌کرد. بی‌ینال کمک کرد که وضعیت نقاشان مدرن تثبیت شود. جالب است بدانیم که حدود 30 درصد هنرمندان اولین بی‌ینال نقاشان ارمنی‌تبار بودند که اکثرا در شوروی یا کشورهای دیگر اروپایی هنر آموخته بودند. آن زمان اگرچه چند گالری مانند تالار فرهنگ، گالری آپادانا و مهرگان دایر بودند، اما چندان مورد توجه عموم حتی خواص نبودند و کارآمدی معتبری در فرهنگ زمان خود نداشتند. در ستیزه دائمی با مدرنیست‌ها غلبه با اصول‌پرستان بود. بارها دیده می‌شد که کارهای مدرنیست‌ها را طرد یا تمسخر کرده و با خود آنها درگیر شده بودند. جلیل ضیاپور و جوادی‌پور و هنرمندان دیگر در خاطرات خود بارها از این انحصارطلبی‌های عقیدتی و سلیقه‌ای صحبت کرده‌اند. باری از سال ۳۷ مدرنیست‌ها فعال شدند و این نوگرایی و نوآوری در هنرهای تجسمی ایران تا سال ۵۵ به اوج خود رسید. شاید بعدها این اوج هیچ‌وقت تکرار نشد؛ چون در دهه‌های 40 و 50 رفاه و فراغت طبقه متوسط تحصیل‌کرده در تهران در اقتصاد ادبیات و هنر بازاری متعادل از عرضه و تقاضا پدید آورد که هیچ‌گاه این حجم از تقاضای هنر و ادبیات قبل و بعد از این دهه (45 تا 55) دیده نشده است، عرضه و تولید هنر و ادبیات همیشه بوده؛ اما حجم تقاضای طبیعی و متعادل برای هنر و ادبیات است که به اقتصاد فرهنگی شکلی متعادل می‌بخشد.

 در همان دوران که به قول شما اوج هنر مدرن بود، نگاه‌تان به آثار خودتان چطور بود؟ آیا بر سر همان توافق با برادر بودید یا اساسا فکر می‌کردید باید کار دیگری بکنید که نقاشی را به میان نکشیدید؟

در آن سال‌ها در عین اینکه نقد نقاشی می‌نوشتم، طراحی هم می‌کردم؛ اما هیچ‌وقت خودم را نقاش حرفه‌ای به حساب نیاورده‌ام. خلاف رویه‌ام در شعر و رمان که آن را حرفه‌ای و تمام‌وقت دنبال کرده‌ام، همیشه خود را در نقاشی یک آماتور پنداشته‌ام که تن به چارچوب‌های حرفه‌ای‌شدن نمی‌دهد و به‌همین‌خاطر راحت عمل می‌کند. وقتی خودم را نقاش نمی‌دانسته‌ام و نمی‌خواسته‌ام کارم را جایی به کسی عرضه کنم، در این زمینه هرگونه بازی که دوست داشته‌ام، انجام داده‌ام؛ حتی با ضوابط و معیارهایی که در این حرفه معمول است که سازگار نباشد. شک نیست که در هنرهای تجسمی درباره حرفه‌ای‌ها اصول و معیارهای جهان‌شمولی وجود دارد که من در نقد آثار هنرمندان معاصر ایران تا حدی به آن اصول گرایش داشته‌ام؛ اما همیشه بر این باور بوده‌ام «باید و نبایدی» در کار هنر وجود ندارد. اصول دست‌وپاگیر برای یک اهل تفنن بازیگوش که 70 سالی با نقاشی‌هایش مغازله‌ای پنهان دارد، هیچ‌وقت جدی نبوده است. خود زندگی هم برایم چندان جدی نبوده است و عملا آن واقعیت خشن مداوم را در خیال دیوانه‌وار زیسته‌ام. با آماتور ماندن این شورشگری مداوم را حفظ کرده‌ام و آزادانه در یک دنیای تصویری غرقه بوده‌ام.

  در آثار و مجموعه‌ای که به نمایش گذاشته شد، کودکانگی در عین دانایی وجود دارد. مشخص است که این سادگی از سر تفنن نیست. طبیعی است که زیست ادبی شما پشت این آثار زندگی می‌کند. شما تقریبا ۷۰ سال این عشق را پنهان کرده‌اید. آقای قره‌باغی هم که نمایشگاهی از آثارشان بعد از سال‌ها گذاشته بود، شما آنجا درباره‌ ایشان گفتید یک عشقی را پنهان کرده بود. چرا منتقد باید این‌همه صبوری کند و اصولا پرهیز دارد از نمایش آن کار دیگری که می‌کند؟

دوست داشتم کارهای دیگرم، آثار نوشتاری‌ام بیشتر و زودتر دیده شوند. یکی از ویژگی‌های هنرمندان و ادبای نسل ما این بود که تلاش می‌کردیم میان هنرمند و روشنفکر پلی بزنیم. هنرمند کسی است که در یک حرفه و رسانه مهارت‌ و تشخصی دارد، ولی روشنفکر با مسائل اجتماعی، فرهنگ و تاریخ درگیر است. تمایلی در بعضی هنرمندان وجود داشت که روشنفکر عصر خودشان باشند و با مردم ارتباط گسترده‌تر داشته باشند و این ارتباط گسترده‌تر را من از طریق روزنامه‌نویسی شروع کردم. در عین حال که شعر می‌گفتم یا قصه می‌نوشتم، سعی کردم به ارتباط روشنفکرانه‌ و گفت‌وگویی که بین شخص و جامعه‌ از این طریق حاصل شود برسم؛ نقاشی در این ارتباط چندان جایی نداشت و محدودتر از آن بود که مثل شعر یا رمان و قصه بتواند مخاطبان بیشتری داشته باشد و بیشتر برایم یک مشغله شخصی بود. بنابراین عادت نسل آرمان‌خواه که می‌خواست با مردم جامعه‌ ارتباطی برهم‌کنشگر داشته باشد، مبشر نوعی مدرنیته باشد، من هم بیشتر به ادبیات روی آوردم و انتشار کارهای ادبی‌ در اولویت قرار گرفت تا حالا.

 این نگاه که به قول خودتان می‌خواستید نگاه مستقل بیرونی‌تان را حفظ کنید، به این خاطر بود که موضع منتقدبودنتان را حفظ کنید؟

در نقد هنرهای تجسمی می‌خواستم به‌هیچ‌وجه خود را در میانه نبینم، بتوانم در نقد آثار همچون آدمی باشم که بی‌دلبستگی خاص و محدودیتی مرزبندی‌شده به بیرون نگاه می‌کند و هر کار خوبی را که دوست دارد، تحسین می‌کند. یک بار منتقدی به من گفت چطور می‌شود تو هم از مینیاتور فرشچیان خوشت می‌آید، هم از اکسپرسیونیسم بهمن محصص، هم از آبستره‌های بهجت صدر؟ گفتم به این دلیل که هر کدام از اینها کارشان را در منتهای آفرینش مقدورشان انجام داده‌اند. دوست دارم کسی که کارش را در بالاترین حد وجودی انجام می‌دهد ستایش کنم. عوالم اینها با یکدیگر تناقض ندارند همه متعلق به زیباشناختی آگاهانه آفرینشگری معاصرند. بدون وابستگی خاص مکتبی، ستایشگر کارهایی هستم که به نوعی با سویه مترقی فرهنگ ایران و جهان همسو هستند. هیچ‌گاه درباره کارهایی که نمی‌پسندیدم مطلبی ننوشته‌ام که بگویم این فرد نقاش نیست یا نمی‌تواند نقاش باشد. یکی از معیارهای سنجش آثار دیگران این بود که کار کسی را با دیگران در هنر ایران و جهان نسنجم و تنها کار او را با دیگر آثارش ارزیابی کنم و بد و خوب آثار یک نمایشگاه را با توجه به ظرفیت و توانایی آن هنرمند بیان کنم. نقدهایم شکل حمایت فرهنگی نیز داشته چراکه می‌دانستم فعالیت هنری در این مملکت تا چه اندازه دشوار است و کسی که به کار هنری می‌پردازد وارد دنیای بی‌سود و زیانی می‌شود و عمر در گرو یک امر واهی می‌گذارد. درست است که این اواخر نقاشی کمی رونق مالی پیدا کرده است، اما چند دهه پیش زندگی هنرمندان از طریق نقاشی تأمین نمی‌شد و کسانی که در این زمینه کار می‌کردند در واقع عاشق این بودند که درون جان و ذهن خودشان را به مردم نشان بدهند و با مردم ارتباط عاطفی داشته باشند.

 یک نوع نقد که عیب‌جویی محسوب نمی‌شود؟

به عیب‌جویی کمتر پرداخته‌ام، به این دلیل که ممکن بود این‌ افراد در آینده خود آن عیب‌ها را برطرف کنند. موارد نادرست و غلط را به‌طور شفاهی با آنها مطرح می‌کردم اما نه در نوشته.

 در آثار نمایشگاه شما دلهره، ترس و وحشت به نوعی پررنگ است. این ترس و وحشت از کجا می‌آید؟

از یک جامعه آرام، مرفه، خوشبخت و آزاد می‌آید (با خنده).

 و حتما ناخودآگاه شما نیز در شکل‌گرفتن این ترس سهیم است؟

من آدم شادخو و خوش‌بینی هستم. خوش‌بینی‌ام از سر ساده‌لوحی نیست بلکه می‌دانم انسان ملول و پژمرده نمی‌تواند کار کند. ما موظفیم برای این مملکت و مردم و فرهنگ ایران کار کنیم. من امیدهای آگاهانه‌ام را از قعر ناامیدی‌های موحش یافته‌ام. آرتیست باید از شرایط عصر خودش فراتر برود، بازیچه‌ای مقهور شرایط تقویمی و تاریخی نباشد، چنان که ناصرخسرو گفته:

«نیز نگیرد جهان شکار مرا / نیست دگربا غمانش کار مرا

جان من از روزگار برتر شد / بیم نیاید ز روزگار مرا».

امید بهروزی به انسان انرژی می‌دهد که کار کند و بیافریند برای خودش و در نهایت برای فرهنگش. خوشبختانه از جوانی تا اکنون این شادخویی و نگاه سازنده به جهان را حفظ کرده‌ام. حدود دو هزار صفحه فقط در مورد هنرهای تجسمی چاپ کرده‌ام، سهم من در این دوره این بود. خواسته‌ام که در فرهنگ مردم ایران در عصر خودم سهمی داشته باشم و الان مهم‌ترین معیار تصمیم‌گیری من در هر کاری نگاهداشت مصالح عمومی است که شامل فرهنگ ایران، مردم این مرز و بوم، تاریخشان، آرزوهای جوانان، حفظ محیط زیست، حقوق بشر، رفع تبعیض‌های نژادی و جنسیتی و دیگر دستاوردهای بشری است که می‌شود برای این مردم، اینجا و اکنون در کار آورد. گاهی این اراده و خواست ناخودآگاه و غریزی بوده و حالا آگاهانه و قلبی است. اخلاق مدرن حکم می‌کند که فایده‌ای برای جامعه‌مان داشته باشیم، اگر نسل ما چیزی به این فرهنگ افزوده باشد شرمسار نسل بعدی نخواهد بود، چنان که شوربختانه، اشتباهات و کم‌دانشی و بی‌تجربگی ما در سیاست و فرهنگ و اجتماعیات آنها را این همه مدت گرفتار کرد و خودمان را هم.

 شما این تجربه و شانس را داشتید که هم شعر گفته‌اید، هم داستان نوشته‌اید، هم نقد هنری و هم تجربه نقاشی دارید. این چهار مدیوم مختلف به چهار مدل خلق اثر هنری انجامیده است. آیا تفاوت‌هایی در این مدل‌های مختلف می‌‌بینید؟

یک ذهن است که به بیرون از خود و به درون می‌نگرد. یاد گرفته، تأثیر پذیرفته و این تأثیرات را با تفکر و تخیل فعال در چارچوب هنری عرضه می‌کند. فرقی بین جهان ۱۳ رمانی که نوشته‌ام و ۳۰ کتاب شعری که منتشر کرده‌ام با این طرح‌ها نمی‌بینم. گاهی قدرت دولت و افکار عمومی باید و نبایدهایی به شما تحمیل می‌کند. زمانی شعرها و طراحی‌های کشوی میزت از هر چارچوبی حتی از سر بیم و امیدهایت هم لب‌پر می‌زند و فراتر می‌رود. برای آفرینشگر هیچ مرز شناخته و ناشناخته‌ای اهمیت ندارد اما برای ارائه آنها به دیگران چرا.

 به نظرتان نقاشی از جنس کارهای روشنفکری به حساب می‌آید؟

بیشتر نقاشان ما مهارت‌های فنی انفرادی در حرفه خود دارند تا شناخت گسترده از فرهنگ معاصر. در جهان ادبیات، سینما یا تئاتر نسبت‌ها کمی فرق می‌کند. تعداد نقاشانی که مثل بهمن محصص تئاتر، موسیقی، ادبیات و جامعه‌شناسی بدانند، مملکت خودشان و جهان را بشناسند همیشه نادر بوده‌اند. برخی از نقاشانی که در حرفه خود درجه یک و استادی پیشرو هستند.

 به لحاظ مهارت؟

اما در سیاست یک فرد عامی‌اند و موسیقی و شعر معاصر، سینمای جهان حتی ایران را نمی‌شناسند.

 یعنی گفتمان و فلسفه‌ای پشت کارش وجود داشته باشد.

هنرمندی که عالمی خاص که پشتوانه‌اش میراث بشری است پشت ذهنش نداشته باشد. مهارت، پیشه‌ای است که شأن هنری را نمی‌شناسد، این آدم در حرفه خودش تاریخی نمی‌شود، چراکه کاسب‌کاری در کمین بی‌بضاعت‌هاست.

 هرچقدر هم مهارت داشته باشد.

شاید در همه جای دنیا این نسبت بلانسبتی رایج باشد. بین نقاشان آدم‌های روشنفکر خیلی کم است. پیکاسو فقط با کشیدن کبوتر صلح روشنفکر نشد اما وقتی گوئرنیکا و خانم‌های آوینیون را ساخت، نشان داد آدم این دنیا باید به دنیای پیرامونش آگاهی و حساسیت داشته باشد با ستیز یا مدارا.

 هنر امروز ایران را رصد می‌کنید؟

در پنج، شش سال اخیر کمتر از خانه خارج می‌شوم، به میز کارم پرچ شده‌ام. فرصت کمی برایم مانده که باید کارهای ناتمام نوشتاری‌ام را به سرانجامی برسانم لذا از امور عام‌المنفعه دور افتاده‌ام. وقتی 90 سال نوآوری در هنرهای تجسمی را منتشر کردم حس کردم وظیفه نقد هنری که به طور جنبی بر عهده می‌شناختم انجام گرفته. اما از هر‌چه دیده‌ام و می‌بینم به این باور اطمینان‌بخش رسیده‌ام که نقاشی مدرن ایران و موسیقی ما مخصوصا موسیقی اقوام ما به رغم تمام مشکلاتی که برایش می‌تراشند زودتر از فردای احتمالی، جهانی خواهد شد همچون سینمای ایران.

 یعنی وضعیت هنر را اساسا رو به رشد می‌دانید.

از این کمیت بزرگ هنرآموختگان، ناگزیر کیفیت مناسبی خلق خواهد شد، اما زمان می‌خواهد و شرایط مناسب. تمرکز و استمرار در کار هنر خیلی اهمیت دارد. کاشف و گستاخ بودن و خود را کسی شمردن که از هیچ‌کس کمتر نیست در این معادله نقش اساسی دارد. هیچ نیرو، سد و مانعی، جلوی پیشرفت این نسل را نمی‌تواند بگیرد. چند بار باید بیازماییم که یقین کنیم کوشندگان این نسل هم‌تراز بهترین باشندگان این دنیا و در مواردی برتر از آنها هستند، آنان بی‌گمان زندگی‌شان را دگرگون خواهند کرد و کشورشان و فرهنگشان را. این بدیهی‌ترین تجربه تاریخی عصر ماست. سال‌ها پیش نوشته‌ام در رنسانسی که در فرهنگ اجتماعی ما رخ داده، جوانان ایرانی با دیدگاهی جهانی حرکت می‌کنند که حادثه‌ای غافلگیرکننده در تاریخ معاصر ماست. هنرآفرینی امری ارادی نیست، حاصل یک انرژی محبوس است که انسان را به جلو می‌راند و نیاگاهش را برای دیگران فاش می‌کند. اگر انسان از نقاشی‌کردن ناگزیر باشد، به رغم همه مشکلات کار خود را صمیمانه با تعهد به جهان هنر و دنیای معاصر پیش ببرد اینکه کجا قرار دارد و در چه مراتبی است اصلا اهمیتی ندارد.

 شما جزء معدود افرادی هستید که می‌توانم این سؤال را بپرسم. خلق اثر جذاب‌تر است یا نقد درباره اثر. عمل هنرمندانه یا تماشای نقادانه. شما هر دو را تجربه کرده‌اید؟

اولا خود انسان مهم‌تر از اثرش است. یعنی میکل آنژ یا حافظ از آثارشان مهم‌تر هستند چون آثارشان بازتاب بخشی از ذهن و مهارت‌های آنان است نه کل آنها. کسی مثل شهاب‌الدین سهروردی فیلسوف و داستان‌نویس درجه یک است، می‌دانیم آنچه به وجود آورده جزئی از چیزی بوده که فرصت کرده در یک عمر کوتاه ارائه دهد. اما بین آثار آفرینشی و پژوهشی، بگویم که در درجه نخست آثار آفرینشی برای من مهم است. اگر می‌دیدم کسی دیگر می‌تواند به اندازه من عاشقانه درباره نقاشی نقد بنویسد، تاریخ صدساله‌اش را تدوین کند، 30 سال عمرش را صرف نوشتن تاریخ طنز ادبی کند، ترجیح می‌دادم آن همه وقت را که صرف آن کارها کرده‌ام شعر می‌گفتم و رمان می‌نوشتم؛ اگرچه حالا از هیچ کار نوشتاری که کرده‌ام پشیمان نیستم، هر کاری که کرده‌ام به ضرورتی بوده است و هدفی دیگر داشته که خود را به آن متعهد می‌دانسته‌ام. بر این باورم که فرمود «آن ارزی که می‌ورزی».