«شبکه شرق»، سمت و سوی تحولات منطقهای و جهانی را برای شکل گیری معادلات نوین بررسی می کند
نظم یا بینظمی؟!
فضای معلق بین «نظم» و «بی نظمی» منطقه ای و جهانی بی شک «نظریۀ آشوب» را به ذهن متبادر می کند. نظریه مذکور بر خلاف واژه «درهمریختگی»، درصدد یافتن نظمی از پی بینظمی است. این تئوری بیان میدارد که پیشبینی های بلندمدت تحولات امری بیهوده و مخدوش است و باید روی تصمیم کوتاهمدت تمرکز کرد. چرا که تئوری یا نظریه آشوب بر وجود سامانههای دگرگونیپذیر (دینامیک) آشوبوار تأکید دارد که در ظاهر و به شکل مانا نظم ندارند، ولی بعد از واکاوی نظم و ترتیب مشخصی را در کوتاهمدت بازتاب میدهند. در واقع مدلهای آشوب بین نظم و بینظمی قرار گرفته و جزو سیستمهای پیچیده و تطبیقپذیر و منعطف محسوب میشوند. از این حیث در نظریۀ آشوب، پیدا کردن نظم کوتاهمدت و کشف بازخوردها، حلقههای تکرار اتفاقات ضرورت و کارایی دارند.
عبدالرحمن فتحالهی: تقریباً همه کارشناسان و تحلیلگران بر این گزاره اتفاق نظر دارند ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به مثابه یک جعبه پاندورا عمل کرد و سلسله ای از تحولات و اتفاقات را شکل داد که تا اکنون هم ادامه دارد و به گواه بسیاری بر روند عمده وقایع سال های پیش رو هم اثرات مستقیم و جدی خود را خواهد داشت. با توجه به آنچه که در غزه، لبنان و اخیراً سوریه گذشت و همچنین با در نظر گرفتن اتفاقات یمن و عراق، حال این سوال پررنگتر از قبل شده است که تبعات عملیات طوفان الاقصی در نهایت به یک نظم نوین منطقهای منتهی خواهد شد یا بالعکس، مجموعهای از هرج و مرجهای سیاسی و دیپلمات، موجی از ناامنیهای منطقهای و جنگهای داخلی به خصوص در کشوری مانند سوریه را به دنبال دارد؟ اساسا خاورمیانه به چه سمتی درحال حرکت است؟ آیا بازهم امکان بروز جنگ یا جنگ های دیگری وجود دارد؟ آیا منطقه بهسوی نظم یا بینظمی بیشتر حرکت میکند؟ و از همه مهمتر اینکه، وضعیت جاری به سود کدام بازیگران و به زیان کدام بازیگران است؟
در نقل قول مشهوری عنوان شده که، «جنگها در میانه راه، هویت و ماهیت خود را گم میکنند». اکنون این وضع شامل حال فرایندی شده است که از ۴۴۰ روز قبل (۷ اکتبر ۲۰۲۳) و پس از آغاز جنگ در غزه به دیگر کشورهای غرب آسیا سرایت کرد. در حال حاضر همه طرفها اعم از طرفهای فلسطینی، گروههای مقاومت، دولتهای منطقه و نیز ایالات متحده، اروپا، اسرائیل، روسیه و اصولاً جامعه بینالمللی، نگرشهای تازه و بلکه بدیعی را در قبال تحولات جاری در خاور میانه ابراز میکنند. این نگرشها پیش از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ میلادی یا ممکن نبود و یا ایدههای دور از دسترس مینمایاند.
فضای معلق بین «نظم» و «بی نظمی» منطقه ای و جهانی بی شک «نظریۀ آشوب» را به ذهن متبادر می کند. نظریه مذکور بر خلاف واژه «درهمریختگی»، درصدد یافتن نظمی از پی بینظمی است. این تئوری بیان میدارد که پیشبینی های بلندمدت تحولات امری بیهوده و مخدوش است و باید روی تصمیم کوتاهمدت تمرکز کرد. چرا که تئوری یا نظریه آشوب بر وجود سامانههای دگرگونیپذیر (دینامیک) آشوبوار تأکید دارد که در ظاهر و به شکل مانا نظم ندارند، ولی بعد از واکاوی نظم و ترتیب مشخصی را در کوتاهمدت بازتاب میدهند. در واقع مدلهای آشوب بین نظم و بینظمی قرار گرفته و جزو سیستمهای پیچیده و تطبیقپذیر و منعطف محسوب میشوند. از این حیث در نظریۀ آشوب، پیدا کردن نظم کوتاهمدت و کشف بازخوردها، حلقههای تکرار اتفاقات ضرورت و کارایی دارند.
خاورمیانه؛ نظم جدید از درون آشفتگی!؟
ذیل نظریه پیشگفته، موقعیت فعلی خاورمیانه، معلول آثار تحولات یک سال و دو ماه گذشته اند و شرایط کنونی هم، علت وقایع آینده خواهند بود. به دیگر بیان، منطق دنیای جدید در غرب آسیا، ذیل نظم در بی نظمی معنا پیدا می کند و با همین منطق می توان پیچیدگیهای تحولات پس از طوفان الاقصی را تفسیر کرد. در تبیین بیشتر این نکته، حمله هفتم اکتبر حماس به اسرائیل، نقطه عطفی در خاورمیانه را رقم زد که «آینده این منطقه را با ایجاد نظم جدید از درون بحران و آشفتگی میخواهد شکل دهد». اما همه چیز آیا مطابق آنچه پیش خواهد رفت که بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای میخواهند؛ چرا که اتفاقهای پیشبینی نشده همواره یک مانع اصلی در تعقیب استراتژیهای کلان است؟! با این وجود قرائن نشان میدهد که اوضاع بهگونهای در حال انجام است که همه طرفها رویکردی مشترک را برای عبور از آشفتگی کنونی در خاورمیانه، پذیرفته و یا با آن به اجبار در حال کنار آمدن هستند.
در سوی دیگر، اما برخی اذعان دارند که روند تحولات در خاورمیانه نشانگر تشدید بیثباتی و آشفتگی اوضاع و میل به یک افق مبهم و حتی تاریک است. در این میان بحران اقتصادی نیز در کنار تشدید رقابت قدرتهای جهانی، وضعیت «عدم قطعیت» را تحکیم کرده است. چشمانداز آینده ناروشن است و نور امید برای مهار چالشها و ایجاد چارچوبی برای حلوفصل منازعات کمرنگتر شده است. در دوران پسابشار، هیچ آیندۀ روشنی برای سوریه دیده نمیشود و حاکمیت چندگانه بر بخشهای مختلف این کشور بحرانزده همچنان تا اطلاع ثانوی برقرار است و زمینه را برای فعالیت گروهها و جریانهای بیثباتساز مساعد میکند. لذا طیفی از صاحب نظران هم نیم نگاه جدی به بر لیبی شدن سوریه دارند.
همزمان «گیدئون راکمن»، ستون نویس روابط خارجی طی مقاله ای در روزنامه فایننشال تایمز اذعان دارد که، «اگر چه ممکن است نتانیاهو رویای ایجاد یک نظم جدید منطقهای در خاورمیانه را در سر داشته باشد؛ اما به نظر میرسد به جای برقراری یک نظم جدید، هرج و مرج منطقهای (با تمام خطراتی که به همراه دارد)، نتیجه محتملتر به نظر میرسد.
سیدمحمدکاظم سجادپور: خاورمیانه مهندسی پذیر نیست!
قبل تر تصور می شد آنچه امروز در خاورمیانه در حال وقوع است، به بهترین شکل بهعنوان تکاپویی برای یک نظم نوین منطقهای درک میشود و از زمان حمله حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، سه چشمانداز رقیب برای این نظم ناظر بر نگاه "اسرائیل"، "ایران" و "کشورهای عربی" ظاهر شدند و سپس شکست خوردند. اکنون به نظر می رسد که چشم اندار ترکیه هم به این معادلات نظم بخشی منطقه ای افزوده شده است. با اینحال هستند طیفی از ناظران و تحلیلگران که معتقدند، «منطقه غرب آسیا اساساً بر مبنای یک مهندسی و پروژه، نظم پذیر نیست»؛ چنانی که در راستای تبیین دقیق تر نظم نوین خاورمیانه پس از سقوط بشار اسد، سیدمحمدکاظم سجادپور در مطلبی باور دارد که، «پروژه ترکی مهندسی خاورمیانه متضمن ترکیبی از ژئوپلتیک، تاریخ، آرزوهای فردی رهبران، شرایط متحول منطقهای و احساسات پیچیده و پرلایه است که باید آن را در چارچوب و روند دیگر پروژههایی دید؛ پروژه هایی که سعی کردهاند مشکل متفاوت و دگوگونی شدهای به خاورمیانه بدهند.»
این استاد دانشگاه در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه «پروژه ترکی مهندسی خاورمیانه برای دگرگونی و دگردیسی غرب آسیا را چگونه میتوان ارزیابی کرد و به چه طریقی باید آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد؟» به «کثرت پروژههای مهندسی خاورمیانه»، «ماهیت پروژهها» و «سرانجام پیامدهای پروژهها» توجه می کند و به اعتقاد او، «کنشگران مختلف فکر میکنند که میتوانند با عنوان شکل دادن به خاورمیانه متفاوتی، چه از درون و چه از روابط خاورمیانه با بیرون، نقشی ایفا کنند، رقبا را حذف کامل کنند و انحصارگرایانه این جغرافیا را در اختیار بگیرند. روایتپردازی برای تحقق خیالپردازی، رنگارنگ و متنوع است». سجاد پور چنین نتیجه گیری می کند که، «تحولات بعد از ۷ اکتبر، ویرانگری این پروژهها را به نمایش میگذارد. پروژه ترکی بازگشت به عصر عثمانی، علیرغم روایتسازیهای رنگارنگ و آمادهسازیهای هماهنگ با قدرتهای فرامنطقهای و البته فرصتطلبی از لحظات پرفشار در منطقه و بهرهبرداری از کاستیهای جدی دموکراتیک، نمیتواند خاورمیانه جدیدی را مهندسی کند. در یک کلام شاید رسیدن به این استنباط به واقعیت نزدیک باشد که جوامع انسانی و ازجمله خاورمیانه، مهندسی پذیر نیستند».
مهدی مطهرنیا: نظم نوین با کلان الگوی حذف تهران تعریف و تبیین شده است
در واکاوی بیشتر آنچه عنوان شد، مهدی مطهرنیا از زاویه ای کاملا متضاد با سجادپور بر نظم پذیر شدن غرب آسیا مانور می دهد و طی گفت وگوی خود با «شبکه شرق» ابتدا به ساکن قرائتی «جز به کل» دارد و ذیل آن تصریح میکند که، «تحولات خاورمیانه پس از هفتم اکتبر تا به اکنون که با سقوط بشار اسد و همچنین حملات اسرائیل به یمن همراه شده است و در ادامه احتمالا به عراق ... برسد، امتدادی از نظم نوین جهانی است.» لذا از منظر این آینده پژوه، « نه تنها خاورمیانه نظم پذیر است، بلکه همانگونه که مناسبات غرب با روسیه به قبل از جنگ اوکراین باز نمیگردد، خاورمیانه نیز با نظم جدیدش هیچگاه به قبل از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ باز نخواهد گشت.» چرا که این استاد دانشگاه، «شرایط کنونی پس از جنگ غزه را دوران تثبیت نظم نوین جهانی میداند» که به گفته او، «در سه برهه مهم تاریخی روی داد و اکنون مرحله تکمیل و تثبیتش را سپری می کند».
با چنین خوانشی، وی نخستین واقعه را فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی - کمونیستی می داند که نظم جهانی را از «جهان دوقطبی» را به «جهان تک قطبی» تبدیل کرد و پس از آن حملات ۱۱ سپتامبر بود که نظام جهانی از نظم «تک قطبی» به «نظم تک قطبی ارشادی» با محوریت ایالات متحده تبدیل کرد. اکنون هم مطهرنیا باور دارد که، «۷ اکتبر ۲۰۲۳ با وقوع با ضدواقعه ای به نام عملیات طوفان الاقصی فضایی را شکل داده است که، نه به یک بینظمی منطقه ای، بلکه به یک نظم نوین به عنوان جزء یا امتدادی از نظم نوین جهانی منجر خواهد شد.»
تحلیلگر ارشد حوزه بین الملل اگر چه اذعان دارد که، «تکامل الگوی "نظم در بینظمی" در جریان جنگ غزه به شکلی آشکار شده است که با یک حرکت طوفانی وضعیت جدیدی در منطقۀ آشوبزده خاور میانه پدید آورده و نظم مستقر را به چالش جدی کشیده است». اما او در عین حال یادآور می شود که، «بازیگرانی چون ترکیه، اسرائیل، ایالات متحده و کشورهای عربی منطقه برای تثبیت تغییر موازنۀ قوا و معادلات امنیتی نیازمند گذار از نظم موجود و شکل دهی به نظم نوین منطقه ای دیگری در غرب آسیا هستند» که به اعتراف مطهرنیا، «این نظم نوین با کلان الگوی مقابله با تهران تعریف و تبیین شده است.»
مفسر ارشد حوزه سیاست خارجی با بیان این نکته که، «عملیات هفتم اکتبر بهعنوان یک "ضد واقعه" عمل کرد؛ یعنی واقعه ای که جامعه یا فرد هدف پیشاپش از وقوعش آن آگاه است و تبعات و هزینههای آن را ارزیابی میکند. اما به دلیل بهرههایی که از این اتفاق در آینده خواهد برد، اجازه وقوع این اتفاق را خواهد داد یا حداقل از وقوع آن ممانعت به عمل نمیآورد،» خاطرنشان می کند که، «اسرائیل در یک ضد واقعه از عملیات طوفانالاقصی سعی داشت نظم منطقه ای را عوض کند، اما هفتم اکتبر روند دیگری را هم تسریع کرد که کاتالیزور این نظم خواهد بود.» در این نظم نوین، مطهرنیا یقین دارد که، «دیگر اسرائیل برای ایالات متحده آمریکا شکل یک شریک "حیاتی" را ندارد و این موضوع اساسا از سال ۲۰۰۳ به بعد در ادبیات امنیتی ایالات متحده آمریکا کلید خورده است و طوفانالاقصی و تحولات یک سال اخیر کاتالیزور این اتفاق خواهد بود». البته این آینده پژوه، نکته مهمی را متذکر می شود و به «شبکه شرق» می گوید: «نظم نوین پس از هفتم اکتبر به معنای آن نیست که دیگر اسرائیل برای واشنگتن اهمیت راهبردی نداشته باشد؛ بلکه تأکید من این است که آمریکاییها به تقلیل نقش تلآویو روی آوردهاند که به شکل مشخص، نمود عینیتری در دوره اول ریاستجمهوری ترامپ داشت و در دوره دوم ریاست جمهوریش هم همین سیر با شدت بیشتری ادامه پیدا خواهد کرد».
کارشناس حوزه بین الملل برای فهم دقیق تر آنچه عنوان داشت به این مهم نیز اشاره دارد که، «واشنگتن شرکای خود را در سه سطح "حیاتی"، "کلیدی" و مهم" تقسیم کرده است. پس با این دید، کاخ سفید در قرن بیستم تلآویو را شریک حیاتی خود میدانست، ولی در آستانه قرن ۲۱ و سالهای بعد از آن با تغییر و تحولات شدید منطقه خاورمیانه که ناشی از حضور مستقیم خود واشنگتن بود، اسرائیل به جایگاه شریک "کلیدی" تنزل یافت.» لذا مطهرنیا اعتقاد دارد که، چون اسرائیل اکنون در مقام شریک کلیدی تعریف شده بهترین فرصت برای ایجاد نظمی نوین منطقه ای است که کانون تهدیدات و بحران ها علیه اسرائیل به صفر برسد تا واشنگتن به منظور رهایی از اتلاف سرمایه سیاسی، دیپلماتیک، تسلیحاتی و لجستیکی، تمرکز خود را از خاورمیانه به هارتلندعلیا یعنی آسیای جنوب شرقی قرار دهد و مشخصا سیاست مهار چین را پیگیری کند که تا به اینجای کار، هفتم اکتبر هم روندی را شکل داده است که معادلات در سطح راهبردی و کلان تغییر معناداری پیدا کرده است.»
محسن جلیلوند: نظم نوین منطقه ای متناسب با الگوی رفتاری دولت دوم دونالد ترامپ خواهد بود
محسن جلیلوند هم دیگر کارشناسی بود که در گپ و گفت خود با «شبکه شرق»، بین نظم و بینظمی در منطقه خاورمیانه قرائتی همسو با مهدی مطهرنیا دارد و قائل به شکل گیری نظم نوین در منطقه غرب آسیا است و در همبن راستا تاکید دارد که، «تحولات غزه، لبنان، سوریه، یمن و عراق اساساً بر مبنای یک "پروژه" در حال تعریف است، نه یک "پروسه" و روند طبیعی. به این معنا که نقطه عطفی به نام ۷ اکتبر ۲۰۲۳ سبب شد ریل گذاری برای یک نظم نوین از دل مناسبات جدید شکل بگیرد.» با چنین ارزیابی، جلیلوند معترف است، «کانون این نظم بر این نگاه است که تهران با ادعای کنترل بر ۴ پایتخت عربی به کمترین نقش یا نفوذ در معادلات جدید تازه برسد». با این حال مفسر ارشد حوزه بین الملل، تحلیل خود را با اشاره به نکته بسیار کلیدی پیش میبرد و بیان میدارد که، «اگرچه طی ۱۵ ماه گذشته روند تحولات مبین یک نظم نوین است، اما آنچه که میتواند به تثبیت یا سر و سامان دادن به این نظم منجر شود، الگوهای رفتاری یا نوع مواجهه دولت دوم دونالد ترامپ با معادلات جنگ غزه و همچنین معادلات جنگ اوکراین است».
از این رو و به باور وی، «دونالد ترامپ علرغم آنکه در دولت اول خود تئوری یا تز "مرد دیوانه" را برای پیشبرد اهداف خود تعریف کرده بود و همه الگوهای رفتاری بر اساس این تئوری قابل تحلیل بود، ولی این بار دونالد ترامپ به هیچ عنوان از الگوی تئوری مرد دیوانه در جهت پیشبرد اهداف و منافع خود استفاده نخواهد کرد». چرا که دولت دوم او، از منظر این کارشناس، «سراغ تصمیمهای غیرقابل پیشبینی، غیر قابل انتظار و اقدامات انتحاری نخواهد رفت و برای هرگونه کنش یا واکنشی، در عین جدیت و قاطعیت، سطحی از هوشمندی را به کار خواهد برد.» ذیل چنین قرائتی، مفسر ارشد حوزه سیاست خارجی در پاسخ روشن تر به این سوال که «دونالد ترامپ در دولت دوم خود چه پارادایم رفتاری به کار خواهد بست؟» تصریح میکند که، «او (ترامپ) به جای به کارگیری الگوی رفتاری مرد دیوانه و استفاده از پارادایم "آشوب" این بار سراغ الگوی رفتاری "اتوریته تهاجمی" بر مبنای واقع گرایی سیاسی و دیپلماتیک خواهد رفت که در این الگوی رفتاری جدید، دونالد ترامپ سعی میکند که توازن قدرت تهاجمی و نظامی به نفع مرکزیت ایالات متحده آمریکا، ذیل یک دکترین عملیاتی تغییر پیدا کند».
با توجه به همین تغییر الگوی رفتاری ترامپ، جلیلوند به «شبکه شرق» می گوید: «اکنون دو بازیگر کانونی تحولات خاورمیانه یعنی اسرائیل و ترکیه سعی دارند تا قبل از بیستم ژانویه و روی کار آمدن او (ترامپ)، معادلات میدانی را به نقطه قابل قبول و مد نظر خود برسانند و به همین واسطه، اردوغان ضمن تعجیل در روند شکلگیری ساختار سیاسی - اداری سوریه نوین پسابشار، برنامه جدی برای حمله به مناطق کرد نشین سوریه دارد تا در دوره گذار دولت بایدن به دولت دونالد ترامپ، بتواند معادلات زمینی را در جهت اهداف خود پی بگیرد و از سوی دیگر بنیامین نتانیاهو هم به موازات اشغال بخش دیگری از خاک سوریه اکنون آتش بس با حماس را کلید زده است که امکان دارد طی روزهای آتی به نتیجه برساند و با چنین توافقی اسرائیل حضور خود در غزه و سیطره به محور فیلادلفیا را دائمی خواهد کرد.»
تحلیلگر ارشد حوزه بین الملل این را هم متذکر میشود که، «تکاپوهای سیاسی، دیپلماتیک، نظامی، امنیتی، دفاعی، میدانی و زمینی تا قبل از روی کار آمدن دونالد ترامپ بر مبنای کلان الگوی تحدید (محدود کردن) تهران در مرزهای خود است و پس از آن نوع مواجهه دونالد ترامپ با تهران مشخص میکند که نظم نوین منطقهای چه تصمیمی برای ایران خواهد گرفت». در سایه نکات مذکور، جلیلوند بحث خود را ناظر به بیان دو موضوع اساسی پیش می برد و یادآور میشود که، «چون نظم نوین منطقه حاصل یک "پروژه" است، نه "پروسه"، لذا کشورهایی مانند سوریه به سمت جنگ داخلی نخواهند رفت و از سوی دیگر دونالد ترامپ در نوع مواجهه با تهران، "ضربه نظامی" را جایگزین "جنگ نظامی" میکند با این هدف که نظم نوین منطقهای تحت الشعاع قرار نگیرد». چون به باور این تحلیلگر، «هرگونه درگیری فرسایشی و جنگ تمام عیار با ایران اساسا کل منطقه خاورمیانه و حتی معادلات جهانی را به شدت تحت تاثیر خود قرار میدهد».
نظم نوین خاورمیانه و الگوی مواجهه با تهران
با در نظر گرفتن آنچه گفته شد، مهدی مطهرنیا ارزیابی کاملا متفاوت از جلیلوند دارد و به گفته این آینده پژوه، «ترامپ در نهایت یا ایران را "بزرگترین شریک خود میخواهد یا بزرگترین قربانی». تحلیلگر ارشد حوزه سیاست خارجی در ادامه گپوگفت خود با «شبکه شرق» این موضوع کلیدی را هم متذکر میشود که «احتمالا تندروهای اسرائیلی به همراه نتانیاهو و چند بازیگر عربی منطقه سعی خواهند کرد چهرههای رادیکالی که دونالد ترامپ از آنها برای سکانداری سیاست خارجی و حوزههای امنیتی و دفاعی استفاده میکند، جنگ بزرگ با ایران را کلید بزنند». به همین دلیل مفسر ارشد حوزه بین الملل، گزاره جنگ تمام عیار با ایران را هم منتفی نمی داند. هر چند که او هم مانند جلیلوند معتقد است که، «در صورت به کارگیری اهرم نظامی، ترامپ اولویتی برای "ضربه نظامی" قائل است، اما در نهایت باید جنگ نظامی را هم در نظر داشت» که به اذعان مطهرنیا «با مهندسی اسرائیل پیش خواهد رفت».
در همین باره عاموس یادلین (بنیانگذار و رئیس مؤسسه MIND اسرائیل) و آونر گولوف (معاون رئیس مؤسسه MIND اسرائیل) طی یادداشت مشترکی در فارن افرز به این نکته اشاره دارند که، «آتشبس در لبنان و تحولات سوریه پسااسد خلائی جدی در رهبری خاورمیانه ایجاد کرده است. در این بین برای موفقیت در شکلدهی به آینده خاورمیانه، اسرائیل و شرکای منطقهایاش باید حمایت مستمر دولت ترامپ را جلب کنند تا این دولت به تعهد خود برای حفظ امنیت متحدان و بازدارندگی در برابر دشمنان مشترک پایبند بماند. این رویکرد ممکن است با مخالفت برخی جناحهای دولت جدید که طرفدار کاهش حضور بینالمللی ایالات متحده هستند، روبهرو شود. ترامپ پیشتر نشان داده که تمایلی به مداخله در سوریه ندارد و میخواهد نیروهای آمریکایی را از این کشور خارج کند، بهویژه در شرایطی که جایگاه روسیه و ایران تضعیف شده است.»