|

پرونده مزارشریف هنوز باز است

شاید خواندن این پرونده برای همکاران روزنامه‌نگارم سخت باشد، روایت حادثه تکان‌دهنده‌ای است که شوربختانه به نام روز خبرنگار نام گرفته است.
17 مرداد سال 1377 زمانی که یک سال از آغاز به کار دولت اصلاحات می‌گذشت، یکی از بحران‌های بزرگ آن دولت رقم ‌خورد؛ دولتی که بحران‌های ریز و درشتی را در تمام دورانش پشت سر می‌گذاشت. اگرچه بیشتر بحران‌های دولت اصلاحات در حوزه داخلی رقم می‌خورد؛ اما این نوبت آن بحران در حوزه دیپلماسی کشور رخ داد. در افغانستانی که توانسته بود از اشغال روس‌ها خارج شود، چند‌دستگی سیاسی بین ائتلاف مجاهدین و دیگر گروه‌های سیاسی موجب شد آرامش به این کشور بازنگشته این بار، طالبان از سوی همسایه شرقی سر برآورد و به‌مرور و با پرداخت پول، ولایت به ولایت پیش برود و کشور را در دست خود بگیرد. در‌این‌حال هشت دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی قربانی تصرف شهر شدند، قربانی بی‌تصمیمی یا اتخاذ تصمیم غلط در تهران و در دیگر سو، قربانی دعوای سیاسی و بی‌اعتمادی که در پاکستان بین طیف بی‌نظیر بوتو و ارتش وجود داشت و نقشی که در مواجهه با افغانستان برای خود تعریف کرده بودند.
آن حادثه از همان زمان منجر به دعوایی بین طیف اصولگرا و اصلاح‌طلب در نقد عملکرد دولت اصلاحات شد؛ اگرچه کمتر دیپلمات‌های مسئول آن زمان مجال توضیح یافتند؛ اما رسانه‌های زیادی مسئولیت تخلیه‌نشدن کنسولگری را بر‌عهده دولت و وزارت خارجه اصلاحات می‌گذارند که اگرچه گزاره درستی است؛ اما مبتنی بر واقعیت نیست. نکته مغفول‌مانده در این ماجرا آن است که مسائل افغانستان در آن بازه زمانی در دست وزارت خارجه طراحی و مدیریت نمی‌شده است. شاید این خرده را نیز می‌توان بر گلایه‌های دیگر به دولت اصلاحات افزود که درباره نهادهای بالادستی در حوزه اختیارات خود، بسیار مماشات کرد؛ اما این نکته ناگفته مانده که آنچه بالطبع باید اتفاق می‌افتاد، رخ نداد؛ یعنی مسائل افغانستان بعد از دولت اصلاحات به حوزه مسئولیت آقای محسن امین‌زاده که معاون آسیا و اقیانوسیه وزارت خارجه بود، واگذار نشد؛ بلکه طبق توافق وزیر خارجه وقت با نهادهای بالادستی، مسئولیت امور افغانستان برعهده نهاد ویژه افغانستان و زیر‌مجموعه آن یعنی ستاد افغانستان به ریاست آقای علاالدین بروجردی واگذار شد. تاکنون آقای بروجردی در مصاحبه‌ای دقیق به موضوع مزار‌شریف نپرداخته و تلاش من هم برای انجام گفت‌وگو با ایشان در این پرونده به نتیجه نرسید؛ اما حتما بخش‌های ناگفته زیادی در روایت ایشان هست. آقای بروجردی در یکی از معدود مصاحبه‌های‌شان بر سر حادثه مزار‌شریف در برنامه تلویزیونی شناسنامه در سال 93 گفته «معاونین وقت وزارت خارجه توافق نکردند که دیپلمات‌ها و خبرنگاران را از افغانستان بیرون ببریم و قرار شد مسئولیت را به نیروهای امنیتی پاکستان محول کنیم و به‌اصطلاح گوشت را به دست گربه دادیم».
در‌حالی‌که آقای بروجردی توپ را به زمین معاونان وقت وزارت خارجه می‌اندازد، معاونان وقت تصمیم‌گیربودن در آن موعد را قبول ندارند؛ همچنین دیگران، از‌جمله بازمانده حادثه، اعضای دیگر ستاد معتقدند که مسئول و تصمیم‌گیر تخلیه کنسولگری، آقای بروجردی بوده است.
نکته دیگری که هنوز در حد یک جدال بی نتیجه پابرجا مانده، اینکه منتقدان دولت اصلاح‌طلب مدعی هستند که جمع‌بندی وزارت خارجه وقت بعد از آن حادثه این بود که باید به افغانستان حمله شود و حتی نیرو به مرز گسیل شود؛ اما داستان هرچه بود با تدبیر و فرمان رهبری جلوی چنین اتفاقی گرفته شد گرچه واقعیت امر چیز دیگری است و کسان دیگری دنبال گسیل نیرو بودند. در این پرونده جزئیات این اتفاق را می‌خوانید که موضع مسئولان وقت وزارت خارجه حمله‌نکردن به افغانستان و پرده‌گشایی از هدف پاکستان در‌این‌بین بود. از خبر نیمه‌تمام محمود صارمی، خبرنگار شهید خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزار‌شریف، 22 سال گذشته «مزار‌شریف سقوط کرد. هفدهم مرداد 1377... گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزارشریف شدند. خبر فوری، فوری. مزارشریف به دست طالبان سقوط کرد، عده‌ای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده می‌شوند. به من بگویید که چه وظیفه‌ای...». آن روز حادثه، ناصر ریگی، محمدناصر ناصری، کریم حیدریان، محمدعلی قیاسی، رشید پاریاو فلاح، نورالله نوروزی، حیدرعلی باقری و محمود صارمی به شهادت رسیدند؛ اما یک نفر در میان شهدا نبود؛ مجید نوری‌نیارکی. هنوز هم سرنوشت او روشن نشده و فرزند این دیپلمات از نامعلوم‌بودن سرنوشت پدر و بی‌توجهی‌ها گلایه دارد. در این پرونده آنچه را در روز‌های حادثه در مزار‌شریف، تهران و بامیان می‌گذشته، می‌خوانید. بدون شک کسانی هستند که به وسع مسئولیت‌شان روایت‌های دیگری از این حادثه دارند یا کسانی که نام‌شان در این پرونده برده شده که می‌توانند درباره حوزه مسئولیت خود و این حادثه برای روزنامه «شرق» بنویسند.
محسن روحی‌صفت از سابقون ستاد افغانستان و بازنشسته وزارت امور خارجه است. از سال 62 که ستاد پشتیبانی افغانستان در وزارت امور خارجه تشکیل شد، در آن مسئولیت داشته تا اینکه در سال ۶۹ به سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در پیشاور، محل استقرار دولت موقت مجاهدین، مأموریت می‌یابد و پس از مدتی مسئولیت سرکنسولگری را بر عهده می‌گیرد. در بازگشت از مأموریت که مصادف با تشکیل حکومت مجاهدین در کابل است، رئیس ستاد پشتیبانی افغانستان در وزارت امور خارجه می‌شود. زمان حادثه در کنسولگری ایران در مزارشریف، محسن روحی‌صفت رئیس ستاد افغانستان بوده، ستاد آن زمان زیرمجموعه نهاد ویژه افغانستان بود و به مدیریت علاءالدین بروجردی اداره می‌شد. حادثه فجیع کنسولگری موجب تحولات چشمگیری در ساختار وزارت خارجه درباره افغانستان شد؛ اما محسن روحی‌صفت حتی با استعفای مقام ارشدش و تغییرات در همین حوزه به‌طور تخصصی کارش را ادامه داد. ۳۶ سال مسئولیتش در وزارت خارجه را در حوزه کشورهای همسایه شرقی ایران کار کرده، از پاکستان تا افغانستان، هند و مالزی. محسن روحی‌صفت، زمان حادثه مزارشریف از بامیان به تهران بازگشته بود و می‌گوید صدای تیراندازی و لهجه پشتون سرحدی پاکستانی مهاجمان را از پای تلفن ماهواره‌ای شنیده است. درباره آنچه 17 مرداد 22 سال پیش در مزارشریف و تهران گذشت، مفصل در ادامه گپ زده‌ایم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌شما سال 77 که حادثه مزارشریف رخ می‌دهد، رئیس ستاد افغانستان بودید. درباره این ستاد و مسئولیت‌ها و اختیاراتش توضیح می‌دهید؟
از سال 62 در وزارت خارجه ستاد پشتیبانی افغانستان را داشتیم و با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران، دولت کابل را دست‌نشانده شوروی سابق می‌دانست و آن را به رسمیت نمی‌شناخت، از طریق این نهاد با مجاهدین ارتباط داشتیم، همچنین ستاد بازوی اجرائی دفتر ویژه افغانستان و هماهنگی اجرائی با دیگر ارگان‌ها بود، دفتر ویژه افغانستان در وزارت خارجه، درباره امور افغانستان در بخش مجاهدین تصمیم‌گیری می‌کرد که رئیس آن آقای محی‌الدین نجفی بود و من معاون آن بودم. اداره کل سیاسی غرب آسیای وزارت امور خارجه، مسائل بین‌المللی افغانستان و دولتی کابل و مذاکرات با دیگر کشورها در موضوع افغانستان را بر عهده داشت. سیاست‌گذاری کلی این نهادها و دیگر وزارتخانه‌ها و ارگان‌هایی که به نحوی با موضوع افغانستان ارتباط پیدا می‌کردند، زیر نظر شورای عالی افغانستان به ریاست رئیس‌جمهور و عضویت وزرای خارجه، کشور، اطلاعات، ارشاد و ارگان سپاه بود، دبیر اجرائی این شورا مرحوم حسین شیخ‌الاسلام بود که در آن وقت معاونت سیاسی وزارت امور خارجه را بر عهده داشت. در سال ۱۳۷۶ با استقرار دولت جدید، نمایندگی ویژه جمهوری اسلامی در امور افغانستان ایجاد شد و ستاد سیاسی و ستاد پشتیبانی زیرمجموعه آن شدند که من در ستاد پشتیبانی افغانستان ماندم.
‌ستاد پشتیبانی افغانستان که از سال 62 راه‌اندازی شده بود، برای ارتباط با مجاهدین بود. هدف از این ارتباط چه بود؟
آن زمان افغانستان تحت اشغال ارتش سرخ شوروی بود. ما دولت کابل را چندان به رسمیت نمی‌شناختیم. دولت ترکی، حفیظ‌الله امین، ببرک کارمل و در نهایت نجیب در کابل قدرت را در دست داشتند، جمهوری اسلامی سطح روابط را به کاردار موقت کاهش داد، جناب آقای طاهریان به‌عنوان کاردار موقت در کابل حضور داشت و سعی می‌کردیم ارتباط‌ها با دولت کابل رسانه‌ای نباشد که به دولت مشروعیت ندهد، چون ایران می‌گفت ارتش شوروی به‌طور غیرقانونی کشور افغانستان را اشغال کرده و دولت دست‌نشانده است. بیشتر کشورهای غیرکمونیست دنیا روابطشان را با کابل قطع کرده و سفارتخانه‌شان را بسته بودند، ولی ایران سفارتش را نبست، با وجود اینکه کشوری مسلمان بود و از معدود کشورهای مسلمان بود که در کابل حضور داشت. از طرف دیگر ما ارتباطمان را با مجاهدین داشتیم، چون بخشی از سرزمین افغانستان توسط مجاهدین آزاد شده بود و سفارت ما فقط در شهر کابل می‌توانست ارتباط بگیرد و کاردار موقت ما نمی‌توانست از شهر خارج شود و به مناطق تحت سلطه مجاهدین برود، ولی افراد ستاد افغانستان چون خارج از افغانستان بودند و با مجاهدین ارتباط داشتند، می‌توانست به آن مناطق سرکشی کنند و مشاهداتشان را از وضعیت مناطق آزادشده به مرکز گزارش دهند که در افغانستان چه وضعیتی هست، سطح نیروهای اشغال‌کننده چقدر است، مجاهدین چه توانی دارند، انتظار می‌رود پیروز شوند یا نه. وظیفه وزارت خارجه نیز همین است و ابزارش از ستاد افغانستان به دست می‌آمد و با رهبران مجاهدین مانند احمد شاه‌مسعود، حکمتیار و ربانی و فرماندهان عالی‌رتبه مجاهدین ارتباط داشتیم.
‌ آن زمان به مجاهدین کمک نظامی هم می‌کردیم؟
بله.
‌از ستاد افغانستان هماهنگ می‌شد؟
از نظر اجرائی در سال‌های نیمه اول دهه ۶۰ ستاد پشتیبانی هم کمک‌های لجستیکی، امدادی و انسانی و هم نظامی را پوشش می‌داد، بعدا تغییراتی ایجاد شد.
‌ مسئولیت موضوع افغانستان در دوره وزارت آقای ولایتی و بعد در دوره وزارت آقای خرازی با چه کسی بود؟
از اول دهه ۷۰ که آقای علاءالدین بروجردی در دوره آقای ولایتی معاون آسیا و اقیانوسیه شد، مسئولیت افغانستان با ایشان بود و دفتر ویژه افغانستان به کار خود خاتمه داد. در زمان آقای خرازی با توجه به اینکه آقای امین‌زاده سمت معاون آسیا و اقیانوسیه را بر عهده گرفتند، آقای بروجردی به سمت نماینده ویژه جمهوری اسلامی ایران در امور افغانستان منصوب شد.
‌پس در وزارت خارجه آن زمان درباره شرایط بغرنجی که در افغانستان وجود داشت، خیلی حساسیت داشتید؟
بله، در دوره ریاست‌جمهوری آقای هاشمی جلسات شورای عالی افغانستان ماهانه تشکیل می‌شد و در وزارت امور خارجه، هفته‌ای یک روز جلسه‌ای به ریاست وزیر امور خارجه و نمایندگان دیگر نهادهای مرتبط برگزار می‌شد. البته این جلسات در دوره آقای خرازی نیز ادامه داشت.
‌پیش از اینکه برسیم به سال 77 و حادثه مزارشریف، به بستری که طالبان افغانستان را تصرف کردند هم بپردازیم. از کمی قبل‌تر بفرمایید.
من تا تابستان ۷۳ در پیشاور بودم و دولت مجاهدین هم در پیشاور مستقر بود. برای خودشان رئیس‌جمهور و وزرایی خارج از دولت کابل داشتند و با دولت نجیب می‌جنگیدند. در دورانی که کابل به دست مجاهدین سقوط کرد، یک رقابت حاد بین پشتوزبانان و فارسی‌زبانان ایجاد شده بود. از یک طرف احمد شاه‌مسعود، مزاری و دوستم توانسته بودند یک‌سری از فرماندهان ارتش دولت نجیب را به سمت خودشان جذب کنند، از طرف دیگر حکمتیار، رهبر حزب اسلامی افغانستان، از طریق ژنرال تنی از فرماندهان ارتش افغانستان و پشتون بود که کودتای نظامی ناکامی را اجرا کرده بود و به پاکستان پناهنده شده بود که توانست برخی از فرماندهان نظامی پشتون را جذب کند،‌ در واقع دو طرف کمک کردند که آینده افغانستان را به دست بگیرند. وسط کار هم سازمان ملل متحد به‌واسطه بنین سوان، نماینده ویژه دبیر کل، طرحی را می‌ریخت به نام شورای انتقالی ۲۳نفره متشکل از فرماندهان جهادی و تکنوکرات‌هایی که در خارج بودند تا دولت موقت و برگزاری انتخابات را انجام دهند و حکومت از نجیب به مجاهدین منتقل شود. وسط این کار هر دو طرف پشتوزبان و فارسی‌زبان شروع به تحرکات نظامی کردند و هر طرف می‌ترسید طرف مقابل پیش‌دستی کند و کابل را بگیرد. زمانی که آقای نجیب از فرودگاه حرکت کرد که سوار هواپیما شود و براساس درخواست بنین سوان، نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل متحد در امور افغانستان، از آن کشور خارج شود، نیروهای شبه‌نظامی دوستم با هواپیما از مزارشریف در فرودگاه کابل فرود آمدند و فرودگاه را متصرف شدند و او را دستگیر کردند. نیروهای احمد شاه‌مسعود و حزب وحدت آقای مزاری نیز زمینی وارد کابل شدند و شهر را به ‌کنترل خود درآوردند. در واقع آنها متوجه شده بودند که عربستان و پاکستان برای اداره افغانستان طراحی خود را انجام داده‌اند و نیروهای دیگر افغانستانی را نادیده می‌گرفته‌اند. (تلاش‌ها و مذاکرات آقای میرمحمود موسوی، نماینده اعزامی ایران به این مذاکرات، در پاکستان برای تشکیل دولتی متشکل از همه گروه‌ها و جناح‌ها و اقوام را ناکام گذاشته بودند).
نیروهای آقای حکمتیار از جنوب حرکت کرده و درصدد تصرف کابل برآمدند؛ بنابراین مسعود، دوستم و مزاری پیش‌دستی کردند، نیروهای حزب اسلامی تا سرآسیاب و حاشیه کابل توانستند پیشروی کنند، ولی شهر کابل به دست نیروهای فارسی‌زبان افتاد. پاکستان و عربستان انتظار چنین اتفاقی را نداشتند. چون مرکز تحرکات و فعالیت‌های نظامی و دیپلماتیک و سیاسی افغانستان در سطح جهان و منطقه پاکستان بود و همه کشورها از طریق پاکستان به افغانستان وصل می‌شدند. نیروهای مبارز عرب هم توسط عربستان تشویق شده و به پیشاور می‌آمدند و پایگاه داشتند. همه گروه‌های عربی که مبارز بودند، توسط دولتشان تشویق می‌شدند که به‌جای مبارزه با دولت خودشان، با کفار مبارزه کنند. می‌گفتند یک کافر کمونیستی آمده مردم افغانستان را می‌کشد، بروید عمل واجب جهاد را ادا کنید و اینها در پیشاور فعالیت می‌کردند و به‌طور‌کامل مورد حمایت آمریکا و سازمان سیا و دستگاه‌های دیپلماتیک آمریکایی و پاکستان بودند.
با استقرار دولت مجاهدین در کابل، درگیری نظامی حزب اسلامی با دولت مستقر در کابل شروع شد و هر روز گسترش بیشتری می‌یافت، از طرفی بعد از یکی، دو سال بین ائتلافی که کابل را تصرف کرده بودند نیز اختلاف افتاد و در کابل مجاهدین نتوانستند با هم بسازند و درگیری‌ها چندین سال ادامه پیدا کرد، مردم سرخورده شدند و سازمان ملل هم تلاش می‌کرد طرحی پیاده کند که بتواند آرامشی در کابل ایجاد کند اما موفق نشد، به فکر افتادند یک نیروی نظامی به‌عنوان عامل صلح یعنی نیروی صلح سازمان ملل تشکیل شود و این نیروها در کابل امنیت را به دست بگیرند و همه گروه‌های نظامی مجاهدین از کابل تخلیه شوند و نیروهایی شبیه کلاه‌آبی سازمان ملل در آنجا حضور پیدا کنند؛ اما چندی‌بعد نماینده سازمان ملل به این نتیجه رسید که نیروهای خارج از افغانستان نمی‌توانند در افغانستان دوام بیاورند و شاید بهتر باشد یک‌سری افراد را که سابقه نظامی مربوط به ارتش گذشته افغانستان دارند، استخدام و سازماندهی کند و تحت عنوان نیروهای سازمان ملل به کابل ببرد که حفاظت و امنیت را به دست بگیرند و از نیروهای مجاهدین بخواهند کابل را ترک کنند که درگیری از بین برود؛ بنابراین آقای میستری، نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل، در شهر کویته پاکستان مستقر می‌شود، افراد زیادی به او مراجعه می‌کنند و نطفه تشکیل یک نیروی نظامی غیروابسته به احزاب و گروه‌ها و به‌صورت مستقل را تشکیل می‌دهد و ماهانه 300 دلار به آنها حقوق می‌دادند، درحالی‌که در احزاب ماهی 10 دلار به نیروهای نظامی خود می‌دادند.
هم‌زمان در پاکستان خانم بی‌نظیر بوتو در قدرت بود و آقای ژنرال بابر وزیر کشور قدرتمندی بود و تلاش داشت ارتباط کشورش را با آسیای مرکزی وصل کند؛ بنابراین محموله‌ای از مرز پاکستان به سمت هرات فرستاد که راه را باز کند. این کار موفقیت‌آمیز بود. دفعه دوم محموله غارت شد. پاکستان تصمیم گرفت نیروهایی از طلبه‌هایی که در افغانستان بودند -که ملاعمر هم یکی از آنها بود- حفاظت از کاروان را برعهده بگیرند. آنها حفاظت از کاروان تجاری را به عهده گرفتند و آقای بابر، وزیر کشور هم همراه شد. درحالی‌که دولت افغانستان در کابل اخطار می‌کند چرا وزیر کشور پاکستان بدون اجازه ما وارد کشورمان شده و کاروانی را به سمت شمال می‌برد اما دولت کابل تسلطی بر همه مناطق افغانستان نداشته. این کار صورت می‌گیرد و هم‌زمان که نماينده سازمان ملل گروه پاسدار صلح سازمان ملل متحد را تشکیل می‌داد، پاکستان هم گروه برقراری صلح و ایجاد امنیت را برای خودش ایجاد کرد. کم‌کم پاکستان می‌بیند که چقدر خوب می‌تواند افراد را تجهیز و بسیج کند. این کار را گسترش می‌دهد و با پولی که به آنها می‌دهد بدون اینکه جنگی رخ دهد، این نیروها قندهار را در اختیار می‌گیرند؛ یعنی والی قندهار در قبال دریافت پول و به‌دلیل داشتن اقوام قومی با این افراد که همه از پشتون بودند حکومت را در اختیار طالبان قرار می‌دهد و هیچ جنگی هم رخ نمی‌دهد و خون یک نفر هم ریخته نمی‌شود و پرچم سفید هم به نام طالبان برافراشته می‌شود. اینها هرات را هم بدون هیچ درگیری می‌گیرند. با اینکه اسماعیل‌خان آنجا بوده و فرمانده قدرتمندی بود، ولی با تطمیع و رابطه قومی آنجا را می‌گیرند. در دنیا هم بحث می‌شود که اینها نیروهای صلح هستند. اینجا اشتباه می‌شود که نیروهای صلح پاکستان است یا سازمان ملل. ولی کم‌کم از نیروهای صلح سازمان ملل کاسته شده و آنها به طالبان می‌پیوندند چون پاکستان پول خوبی به اینها می‌داده است. مثلا پدر کرزای جزء نیروهایی بود که در قندهار برای بسیج نیرو تحت عنوان سازمان ملل فعالیت می‌کرد و در تسلیم‌شدن قندهار مؤثر بود بعدا به‌دست عناصر حامیان طالبان ترور می‌شود تا قدرت استقلال نداشته باشند. چون پدر کرزای در قندهار نفوذ قوی داشته است. به این ترتیب، هرات و قندهار را می‌گیرند. کم‌کم نیروهای پرچم سفید می‌گویند ما دنبال تشکیل حکومت نیستیم فقط دنبال امنیت هستیم. مردم سلاح‌هایشان را زمین بگذارند و به کشاورزی‌شان بپردازند و حکومت آنجا هم به مردم خدمت می‌کند که امنیت برقرار باشد. همه مردم این را به‌عنوان ایده خوب می‌پذیرند. سازمان ملل تلاشش را در مورد کابل تشدید می‌کند و قرار می‌شود شورای 23نفره حکومت را از آقای ربانی تحویل بگیرد و ربانی چون شش ماه حکومت کرده و قرار بود طبق توافق انتخابات برگزار شود، آقای ربانی از تحویل حکومت امتناع کرد و عده‌ای می‌گفتند این حکومت نامشروع است ولی آلترناتیو دیگری وجود نداشت. نیتش هم این بود که به حکومتش ادامه دهد. مخالفان ربانی در یک روز هزار موشک به کابل پرتاب کردند و تمام نقاط کابل و سفارت ما هم موشک‌باران شد. وقتی طالبان پیشروی خود به سمت کابل را شروع کرد، حزب حکمتیار در مسیر آنان به کابل بودند ولی چون پشتو بودند کم‌کم عقب‌نشینی کردند و بعد طالبان جایش را می‌گیرد. آقای ربانی می‌بیند دشمن اصلی‌اش که حکمتیار بوده از میدان به در رفته، طرح سازمان ملل را به تعویق می‌اندازد و طالبان تا کابل پیشروی می‌کنند و می‌گویند به جز گرفتن کابل به چیز دیگری راضی نیستیم. طالبانی که می‌گفت حکومت نمی‌خواهیم اینجا ادعای تشکیل حکومت می‌کنند.
‌از ماجرای تشکیل طالبان تا اینکه هرات و قندهار و کابل را گرفتند چقدر طول کشید.
از 73 تا 75.
‌در این بازه زمانی سفارتمان در کابل دایر بود و سفیر داشتیم؟
بله. فقط در زمان کمونیست‌ها سطح رابطه را به کاردار تنزل داده بودیم. زمانی که مجاهدین وارد کابل شدند و جهان نیز آنان را به رسمیت شناختند دوباره سفیر فرستادیم.
‌پنج کنسولگری فعال هم داشتیم.
کمتر داشتیم بعد اضافه شد. هرات و کابل نمایندگی داشتیم. سه تای دیگر (جلال‌آباد و مزارشریف و قندهار) بعدا اضافه شدند.
سال 75 وقتی طالبان وارد کابل شدند در سفارت را زدند و گفتند ما طالبان هستیم. من آن زمان در تهران بودم تماس تلفنی گرفتند و گفتند چه کار کنیم. گفتیم ببینید چه می‌گویند. آقای فرزام مسئولیت موقت در آن موقع داشت، گفت می‌گویند عکس‌های امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای را که در تابلوی بیرون سفارت زده‌اید، بردارید. بچه‌ها مخالفت کرده بودند. تهران گفت بردارید مشکلی ندارد. بچه‌ها برداشتند و طالبان هم گفتند شما در امنیت هستید. هیچ تعرضی به سفارت صورت نمی‌گیرد.
‌زمانی که حادثه مزارشریف رخ می‌دهد در سفارت سفیر نداشتیم؟
سفارت در کابل تعطیل و سفارت به تالقان مرکز ولایت تخار که امنیت داشت منتقل شده بود. آقای حدادی که سفیر ما در کابل بود در تخار مستقر شد. کنسولگری در مزار هم بود. بعد از مدتی آقای ربانی، رئیس‌جمهور، اعلام کرد پایتخت موقت از کابل به مزارشریف تغییر یافته است. در نتیجه افرادی که در سفارت ما در کابل بودند و به تخار رفته بودند بعدا در ساختمان سرکنسولگری در مزار مستقر شدند لذا شهدا در اصل از نیروهای سفارت در کابل بودند. تا سال 75 هم پاکستان در مزارشریف سرکنسولگری داشت، سال 75 وقتی طالبان وارد شهر شدند، مزار را گرفتند و در سفارت را زدند پرسنل ما با وزارت خارجه پاکستان تماس گرفته بودند و سرکنسولگری پاکستان به آنها می‌گویند نگران نباشید هماهنگ شده و با شما کاری ندارند. بنابراین هیچ تعرضی به سرکنسولگری ما در سال 75 رخ نداد. سال 76 هم دوباره این اتفاق افتاد. طالبان سه بار به مزار حمله کردند که دو بار شکست خوردند.
‌دو نوبت قبلی هم آنجا سرکنسولگری بود؟
بله هنوز سفارت در مزار مستقر نشده بود. لذا پاکستانی‌ها در مزارشریف کنسولگری داشتند، ولی دفعه سوم، یعنی سال 77 که دولت ربانی آنجا را به‌عنوان پایتخت موقت اعلام کرد و چون از نظر پاکستانی‌ها کابل و طالبان حکومت رسمی بودند، مزارشریف را ترک کردند. سه کشور پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان بدون اینکه سازمان ملل حکومت طالبان را به رسمیت بشناسد، اعلام کردند که طالبان را به رسمیت می‌شناسند؛ بنابراین نمی‌توانستند در مزارشریف نمایندگی داشته باشند چون نمایندگی حکومت طرف مقابل بود. لذا سال 77 پاکستانی‌ها آنجا نبودند.
‌به جز سفارت ما که در مزار در کنسولگری مستقر شد کشور دیگری هم بود؟
روس‌ها و ازبک‌ها و چند نمایندگی دیگر هم بودند. کنسولگری‌ها در چنین شهرهایی انگشت‌شمار هستند.
‌ سؤال اینجاست که چرا کنسولگری ما تخلیه نشد، درحالی‌که آقای شاهسون که بازمانده آن حادثه است می‌گوید هر روز در نامه‌هایم به تهران و ستاد افغانستان و وزارت خارجه می‌گفتم ما در خطریم.
ایشان ارتباط مستقیم با نهاد اعزامی خود داشته و برخی مطالب را به سفیر که آقای حدادی بوده می‌داده و در غیاب سفیر به آقای ریگی که کاردار موقت بوده مطالب را می‌داده است و آنان به وزارت خارجه می‌فرستادند.
‌پس کسی که از کنسولگری یا سفارت در مزارشریف با وزارت خارجه در ارتباط بود آقای ریگی بود.
آقای ریگی معاون آقای حدادی بود. زمانی که آقای حدادی نبود معاونش مسئولیت داشت.
‌آقای حدادی در زمان حادثه حضور نداشتند. گویا قبل از حادثه با پروازی که آقای صارمی به مزار رفته، به تهران برگشته است؟ چرا سفیر برگشت اما کارکنان سفارت نه؟
من آن زمان با برخی از نیروهای ستاد پشتیبانی در هزاره‌جات در کنسولگری بامیان بودیم. طالبان از غرب افغانستان به شمال غرب، یعنی ولایات بادغیس میمنه و شبرغان رفته بودند. در بامیان وقتی نیروهای طالبان از سمت غوربند که پشتون بودند راه ورود به هزاره‌جات را باز کردند، احساس خطر کردیم. آقای دوستم و خلیلی در بامیان بودند و گفتند اوضاع خطرناک است و باید اینجا را ترک کنیم و فرصتی برای ماندن نیست. گفتیم اگر بتوانیم بچه‌های مزار را هم برداریم و برویم. سوار هواپیمای روسی آقای دوستم شدیم. دوستم و خلیلی هم تمایل داشتند در مزار فرود آیند تا بتوانند خطوط جبهه با طالبان را تقویت کنند اما پرواز نتوانست در مزار بنشیند چون از تپه‌های مشرف به فرودگاه به سمت هواپیما تیراندازی می‌شد و خلبان گفت نمی‌توانم بنشینم و مجبور شد در شهر مرزی ترمذ در ازبکستان بنشیند. باوجود اینکه کارمندان سفارت در مزار مانده بودند آخرین هواپیمای قبل از ما، هواپیمای 330 آمده بود و آقای صارمی با محموله‌های کمکی آمده بود و قرار بود آقای ناصری و جعفریان برگردند که آقای جعفریان برمی‌گردد و هرچه به سردار ناصری می‌گویند برگرد، او می‌ماند. آقای حدادی هم با همین هواپیما برمی‌گردد. آقای حدادی آنجا به بچه‌ها می‌گوید من به تهران می‌روم، وضعیت را برای مسئولان تشریح کنم. به نظر من زمان برگشتن باید تعداد بیشتری از بچه‌ها را می‌برد. عرف دنیا این است که در چنین شرایطی فقط تعداد اندکی نیروهای مؤثر می‌‌مانند و نیروهای تشریفاتی، تدارکاتی و امور مالی برمی‌گردند. مجید نوری امور مالی بود. آقای باقری از تدارکات بود و همین‌طور دیگران. ضرورتی به ماندن این افراد نبود ولی یکی، دو تا سه نیروی مؤثر برای اطلاع از اوضاع می‌توانستند بمانند و در شرایط خطرناک نیز سریع مکان را تخلیه کنند و به نقطه امن منتقل شوند.
‌از تهران به آقای حدادی نگفته بودند چه کسانی را برگردانند.
درخواست آقای حدادی بود که می‌خواهم به تهران بیایم و شرایط را گزارش کنم.
‌یعنی آن‌قدر حادثه را نزدیک نمی‌دید؟
خیر. تهران نگفته بود ایشان برگردد. خودش گفته بود برگردم که آخرین وضعیت را گزارش کنم. این تدبیر را باید خود ایشان در میدان وقوع حوادث درک می‌کرد و می‌گرفت و نیروهایی که نیاز به حضورشان نبود، برمی‌گردانید. در عین حال در تهران به‌دنبال آن می‌بود که با وزیر جلسه بگذارد که تخلیه کنند یا نه. جای دیگری مستقر شوند مثل ترمذ یا پنج‌شیر؛ یعنی وضعیت‌های مختلف را بررسی کنند. اما بعد از برگشتن آقای حدادی شرایط وخیم شد. چون طالبان بلخ را گرفته بود و نیروهای حزب اسلامی خودشان را به طالبان تسلیم کردند چون پشتون بودند. درواقع بر تپه‌های مشرف به فرودگاه مسلط شدند و هواپیمای ما نمی‌توانست در آنجا فرود آید. از تهران هم پروازی نمی‌توانست بیاید و در فرودگاه مزار بنشیند.
‌آیا از تهران دستور داشتید یا خودتان تصمیم گرفتید که بتوانید بچه‌ها را با آن پرواز برگردانید.
خودمان تصمیم گرفتیم اگر بتوانیم در مزار بنشینیم بچه‌ها را به تهران بیاوریم.
‌ستاد افغانستان پیش‌فرضش این بود که اگر طالبان به در کنسولگری در مزار بیاید اتفاقی رخ نمی‌دهد.
ستاد افغانستان کار اجرائی می‌کرد. تصمیم‌گیری با شورای عالی امنیت ملی، وزارت امورخارجه و نماینده ویژه در امور افغانستان بود. در وزارت خارجه جلسه تشکیل شده و آقای حدادی در جلسه شرکت کرده و گزارش داده بود و در آن جلسه تصمیم گرفته شده بود که آقای حدادی به مزار برگردد.
‌حتی در آن جلسه هم تصمیمی برای تخلیه مزار نبود.
احتمالا خبر نداشتند در مزار چقدر اوضاع تغییر کرده است. شاید کمتر کسی بداند که چرا اوضاع بدتر شد. در مزارشریف آنتن‌های دریافت ماهواره تلویزیونی نصب کرده بودیم که برنامه‌های تلویزیون ایران را به صورت مستقیم برای مردم مزار پخش کند. یعنی مردم برنامه‌ شبکه‌های تلویزیون ایران را با آنتن‌های معمولی شهری به صورت مستقیم و مداوم تماشا می‌کردند. در شرایط جنگ همه مردم مزارشریف گوششان به اخبار تلویزیون ایران بود. واقعیت این است که از نظر روحی و روانی هم چنین کمک‌هایی که به دولت قانونی ربانی می‌کرد ایران نقش اساسی در شکست طالبان برای تصرف مزارشریف در دو حمله قبلی داشت.
‌تنها از طریق کمک به ائتلاف شمال؟
بله. نیروهای نظامی که نداشتیم. به عنوان تدارکات و لجستیک کمک می‌کردیم و مرتب با هواپیما برایشان مواد لازم را می‌‌بردیم. از نظر حضور نظامی انسانی کمتر بودیم. ما به افغانستان از نظر تدارکات و روحیه و مشورت نظامی کمک می‌کردیم. یعنی همین که مردم مزار می‌دانستند جایی به نام سفارت و کنسولگری هست و این علم برپاست، برایشان حمایت روانی بود که پشتیبانشان قدرتی است که می‌توانند رویش حساب کنند؛ دو بار هم این حمایت را آزموده‌اند. متأسفانه خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران وقتی آقای حدادی سوار هواپیما شد و به تهران بازگشت، این خبر را پخش کرد که سفیر جمهوری اسلامی مزارشریف را ترک کرد. برای مردم ایران این خبر معمولی بود اما برای مردم مزار یعنی ایران ناامید از مقاومت است و ناامید از مقاومت یعنی کشته‌شدن. بنابراین جنگ و درگیری تأثیر ندارد، سنگرها را رها کرده و فرار کنید. این پارامتر بسیار مؤثر بود که کمتر کسی به آن پرداخته و درواقع اعلام علنی خبر بازگشت سفیر در رسانه‌های گروهی، اعلام پیام ناامیدی براي مردم مزارشریف بود و این باعث شد اوضاع بدتر شود در حالی که همه می‌گفتند مثل سال‌های قبل که مقاومت کرده‌ایم، حالا هم مقاومت می‌کنیم ایران هم کمک می‌کند. چند هزار نفر نیرو از طرف آقای محقق از بامیان حرکت کرده و در راه بودند که کمک کنند. ولی از نظر روانی مردم شکست خوردند.
‌اما ساختمان سفارت باز بود و نیروها تا مدتی آنجا بودند و به مرحله درگیری و مقاومت نرسید.
چرا درگیری بود. چند روز قبل که برای کمک به بچه‌ها رفته بودیم، تیراندازی در اطراف شهر و روی فرودگاه بود که مانع از نشستن هواپیما شد. صدای تیراندازی در شهر بود اما مقاومت باعث شده بود اجازه سقوط شهر را ندهند.
‌برگردیم به این موضوع که چرا ساختمان سفارت خالی نشد.
براساس اطلاعاتی که ما داریم کسانی که بچه‌ها را کشتند جدا از گروه طالبان بودند. یعنی قبل از اینکه مزار سقوط کند، یک گروه داخل شهر می‌شوند، یک شهروند عادی را دستگیر می‌کنند و آدرس سرکنسولگری را از او می‌پرسند؛ یعنی حتی آدرس کنسولگری را نمی‌دانستند. از پشتون‌های مزار و بلخ نبودند. آدم‌های کاملا غریبه نسبت به شهر بودند. وارد کنسولگری می‌شوند، هیچ سؤال و جوابی نمی‌کنند که شما چه کسی هستید. می‌دانستند فردی از سپاه هم در بین آنان هست. مهاجمان همه را در یک اتاق جمع می‌کنند و می‌گویند می‌خواهیم با این تلفن با پاکستان تماس بگیریم که بچه‌ها اجازه می‌دهند. هم‌زمان تلفن ماهواره‌ای که در مزارشریف داشتیم و به ستاد افغانستان مستقیم وصل بود روشن بود و آقای ریگی آن را روشن گذاشته بود. من حرف‌هایشان را زنده می‌شنیدم و این حرف‌ها ضبط می‌شد.
با پاکستان تماس گرفتند. از نوع لهجه پشتونی که صحبت کردند، متوجه شدم پشتون افغان نیست، پشتون ایالت سرحد پاکستان است. روشن بود که این افراد احتمالا از افغانستان نیستند، از پشتون‌های پاکستان هستند. ما نوار را بعدا به آقای اخضر ابراهیمی نماینده سازمان ملل در امور افغانستان دادیم و بعدا گفتند این افراد از ایالت سرحد بودند. رهبر طالبان، ملاعمر، گفت اینهایی که در سفارت بچه‌ها را کشتند، همراه ما بودند؛ ولی از ما نبودند. تشکیلاتی که دنبال برقراری یک حکومت است، حتما محاسبه می‌کند با همسایگانش رابطه‌ای داشته باشد که او را به رسمیت بشناسد و دشمنی عمیق ایجاد نشود که بتواند حکومت کند. از تشکیلات طالبان دور از عقل است که برای استقرار خودش در کل افغانستان دریای خونی بین خودش و کشور همسایه‌ای مثل ایران ایجاد کند پس چنین فرضی نیست مگر اینکه بگوییم این افراد درست است جزء طالبان بودند اما از جای دیگر دستور می‌گرفتند. دستور این بوده که اینها علاقه‌مند نبودند ایران رابطه عادی با افغانستان داشته باشد. می‌خواستند به طور مونوپول کسانی که در کابل خواهند بود، در اختیار خود آنان باشند. طیف افراطی که در بین افراد بازنشسته ارتش پاکستان بودند و با پول القاعده و گروه‌های افراطی برای طالبان کار می‌کردند، علاقه‌ای نداشتند ایران در صحنه افغانستان باشد و رابطه عادی با این کشور داشته باشد. حتی آقای مژده که در وزارت خارجه کابل در زمان طالبان بود، در مصاحبه‌ای با ایرنا می‌گوید «افرادی از پاکستان آمدند و ما گفتیم این چه کار غلطی بود در شمال انجام شد و دیپلمات‌ها را کشتند؛ موجب جنگ بین ایران و افغانستان می‌شود. آن فرد پاکستانی جواب می‌دهد چه اشکالی دارد؛ اگر جنگی هم بشود بهتر. ایشان می‌گوید بالاخره جنگ با افغانستان می‌شود.
مژده افزود او لبخند زد و گفت اگر جنگ صورت گیرد به ضرر طالبان نیست. دست‌هایی پشت پرده بود که اجازه ندهد بین ایران و افغانستان حتی طالبان رابطه عادی باشد.
‌شما که صداها را می‌شنیدید، به مقامات بالا گزارش دادید که این افراد به کشور همسایه ربط دارند.
آقای شاهسون هم وقتی توانست به‌سختی برگردد، همین حرف را زد.
‌آن زمان به کدام کشورها اعتراض کردید؟
آقای امین‌زاده (معاون آسیا) مرتب با وزارت خارجه پاکستان تماس داشتند و اعتراض می‌کردند. قبلا آقای بروجردی (نماینده ویژه جمهوری اسلامی در امور افغانستان) تماس گرفته بود که مقامات وزارت خارجه پاکستان اطمینان داده بودند کنسولگری در امان است؛ نگران نباشید.
این فشارها به پاکستان، سازمان ملل و صلیب سرخ آمد. پاکستان در این زمینه مسئولیت حقوقی دارد. هنوز پرونده باز است و طالبان اعلام کرده این افراد خودسر بودند و از ما دستور نداشتند. اما سه کشوری که طالبان را به رسمیت می‌شناختند (عربستان، امارات و پاکستان) همچنان در این پرونده مسئولیت حقوقی دارند.
‌ایران به هر سه کشور معترض شد؟
بله، اما ممکن است عناصری در پاکستان بودند که نقش مهمی در این موضوع داشتند. از نظر ما دولت و ارتش پاکستان علی‌القاعده علاقه‌مند نبودند حادثه مزارشریف اتفاق بیفتد چون آنها تبعات منفی آن را درک می‌کردند ولی در بین نظامیان بازنشسته گروه‌های تندرویی بودند که با القاعده و گروه‌های افراطی مثل مزروقی درصدد بودند همان کارهایی که در عراق و سوریه با ما بعدا کردند، بکنند و جنگی بین ایران و افغانستان رخ دهد و تبدیل به جنگ شیعه و سنی شود؛ یعنی درست همان طرحی که در افغانستان چیده بودند و به دلیل تدبیر مسئولان کشوری، عدم حمله ما به افغانستان،‌ این طرح را ناکام گذاشت ولی این دام را دوباره در جاهای دیگر مثل سوریه برای ما چیدند تا درگیری‌ها را شیعه- سنی نشان دهند و ایران شیعه را از جهان اهل سنت جدا و منزوی کنند. چنین پروژه‌هایی در سطح ابرقدرتی مثل آمریکا طراحی می‌شود و دیگرانی که خبر ندارند، واسطه اجرای آن می‌شوند.
‌یکی از انتقادهایی که طیف اصولگرا به دیپلماسی دولت اصلاحات دارند، این است که معتقدند وزارت خارجه وقت می‌خواست کشور را با افغانستان به خاطر حادثه مزارشریف بر سر جنگ ببرد.
برخی عناصر نظامی معتقد بودند ایران باید در افغانستان پیش برود، نیرو هم ببرد ولی وزارت خارجه مخالف هر‌گونه اعزام نیرو به افغانستان بود. آنها بر نظر خودشان اصرار داشتند و نتیجه این شد که هر دو نظر به رهبری گفته شد و ایشان گفتند نیروی نظامی به افغانستان اعزام نشود. دیدگاه وزارت خارجه این بود که نباید در این دام بیفتیم. شوروی و انگلستان قبلا این تجربه را داشته‌اند. آقای هاشمی‌رفسنجانی بارها گفته بود افغانستان باتلاق است و نباید در این باتلاق گیر بیفتیم. آقای هاشمی می‌گفت در افغانستان آتش است، می‌توانید از دور دستی بر آتش داشته باشید، ولی وارد آتش نشوید. وزارت خارجه اعتقاد داشت نباید وارد افغانستان شویم ولی نظرات دیگری هم بود که می‌گفت مقابله با همه لوازم یا عدم اقدام نظامی.
‌برخی معتقدند استدلال دستگاه دیپلماسی برای اینکه زیر بار جنگ نرود، این است که دولت فرصت را مناسب می‌بیند که صدای دادخواهی افغانستان شود و افراط‌گری و مسائل حقوق‌بشری را مطرح کند و ازاین‌رو از جنگ امتناع کرده و به دیپلماسی می‌پردازد. چقدر این گفته را قبول دارید؟
کاملا این اتفاق افتاد. تماس‌های بسیاری با سازمان ملل، صلیب سرخ، سازمان حقوق بشر، کنفرانس اسلامی، سازمان غیرمتعهدها و هر محفل بین‌المللی و چندجانبه گرفته شد و توانستیم با فشار بین‌المللی طالبان را مجبور کنیم کمیته حقیقت‌یاب را قبول کنند که در این کمیته نمایندگانی از ما و پاکستان و طالبان بودند که به بررسی موضوع پرداختند. توانستیم با این فشارها اقداماتی انجام دهیم و از نظر حقوقی محکومیت واضح و صریحی با رأی موافق اکثریت کشورها در مجمع عمومی و شورای امنیت بگیریم و در بین همه کشورها و سازمان ملل سمپاتی و اظهار همدردی با مردم افغانستان و علیه طالبان ایجاد شود و مواضع ایران را تأیید می‌کردند و همکاری بین‌المللی با ایران در موضوع افغانستان شکل گرفت.
‌حتی گروه 6+2 به عنوان گروه همسایگان افغانستان تشکیل شد.
بله، این نهاد چندجانبه بین‌المللی بسیار مؤثر در شکل‌گیری دولت پساطالبان بود.
‌پاکستان به‌عنوان همسایه در آن زمان نقش مثبتی داشت؟
پاکستان سعی می‌کرد تا حدودی موضوع را تعدیل کند؛ ولی نمی‌توانست مخالفت صریح با این موضوع داشته باشد؛ بنابراین تا حد زیادی مجبور به همراهی بود. اما 6+2 آن‌چنان نهاد معقولی در جریان افغانستان شد که اخیرا هم جلساتی گذاشته‌اند.
‌حس‌و‌حال پرسنل وزارت خارجه بعد از این اتفاق بد نبود؟
به این نتیجه رسیده بودیم که نباید به افغانستان زیاد نزدیک شویم و باید فاصله‌مان را حفظ کنیم.
‌مثلا شما که کارمندان مجموعه بودید، نه تصمیم‌گیر، نظرتان این نبود که بچه‌ها قربانی تصمیم‌گیری مديران شدند؟
خیر. نیروهایی که در حوزه افغانستان کار می‌کردند، چنین نظری نداشتند؛ اما کسانی که با افغانستان ارتباط و آشنایی نداشتند و فکر می‌کردند درباره کشوری با مشخصات غیربحرانی مثل مکزیک حرف می‌زنیم، شرایط افغانستان را درک نمی‌کردند، هر حرفی می‌زدند. نکته‌ای که می‌توانم به‌عنوان نقد بیاورم، این است که آقای حدادی مسئولیت داشت. کسی که مسئول است، می‌تواند تصمیم‌گیری لحظه‌ای کند. می‌توانست بگوید سه نفر بمانند و هفت نفر برگردند، نه اینکه همه بمانند. این اخلاق‌مدارانه نبود. دوم اینکه بچه‌هایی که آنجا بودند واقعا با عشق به مسئولیت و کارشان ماندند. آقای ریگی می‌گوید ما باید اینجا بمانیم؛ چون اگر سرکنسولگری تعطیل شود، مردم می‌ترسند و از مقاومت دست می‌کشند. من آن زمان در بامیان بودم و کاملا درک می‌کردم مردم کاملا چشم‌شان به ایران است.
‌پس دیدگاه شما این نیست که آنجا باید زودتر تخلیه می‌شد.
در آن زمان به این جمع‌بندی نرسیده بودند؛ بعد که رسیدند، دیگر دیر بود و راهی برای بازگشت هوایی نبود، زمینی نیز ریسک بسیار بالایی داشت. من خودم زمینی ماه‌ها در افغانستان پیاده سفر کرده‌ام و خطر بالای آن را درک می‌کنم.
شاید خواندن این پرونده برای همکاران روزنامه‌نگارم سخت باشد، روایت حادثه تکان‌دهنده‌ای است که شوربختانه به نام روز خبرنگار نام گرفته است.
17 مرداد سال 1377 زمانی که یک سال از آغاز به کار دولت اصلاحات می‌گذشت، یکی از بحران‌های بزرگ آن دولت رقم ‌خورد؛ دولتی که بحران‌های ریز و درشتی را در تمام دورانش پشت سر می‌گذاشت. اگرچه بیشتر بحران‌های دولت اصلاحات در حوزه داخلی رقم می‌خورد؛ اما این نوبت آن بحران در حوزه دیپلماسی کشور رخ داد. در افغانستانی که توانسته بود از اشغال روس‌ها خارج شود، چند‌دستگی سیاسی بین ائتلاف مجاهدین و دیگر گروه‌های سیاسی موجب شد آرامش به این کشور بازنگشته این بار، طالبان از سوی همسایه شرقی سر برآورد و به‌مرور و با پرداخت پول، ولایت به ولایت پیش برود و کشور را در دست خود بگیرد. در‌این‌حال هشت دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی قربانی تصرف شهر شدند، قربانی بی‌تصمیمی یا اتخاذ تصمیم غلط در تهران و در دیگر سو، قربانی دعوای سیاسی و بی‌اعتمادی که در پاکستان بین طیف بی‌نظیر بوتو و ارتش وجود داشت و نقشی که در مواجهه با افغانستان برای خود تعریف کرده بودند.
آن حادثه از همان زمان منجر به دعوایی بین طیف اصولگرا و اصلاح‌طلب در نقد عملکرد دولت اصلاحات شد؛ اگرچه کمتر دیپلمات‌های مسئول آن زمان مجال توضیح یافتند؛ اما رسانه‌های زیادی مسئولیت تخلیه‌نشدن کنسولگری را بر‌عهده دولت و وزارت خارجه اصلاحات می‌گذارند که اگرچه گزاره درستی است؛ اما مبتنی بر واقعیت نیست. نکته مغفول‌مانده در این ماجرا آن است که مسائل افغانستان در آن بازه زمانی در دست وزارت خارجه طراحی و مدیریت نمی‌شده است. شاید این خرده را نیز می‌توان بر گلایه‌های دیگر به دولت اصلاحات افزود که درباره نهادهای بالادستی در حوزه اختیارات خود، بسیار مماشات کرد؛ اما این نکته ناگفته مانده که آنچه بالطبع باید اتفاق می‌افتاد، رخ نداد؛ یعنی مسائل افغانستان بعد از دولت اصلاحات به حوزه مسئولیت آقای محسن امین‌زاده که معاون آسیا و اقیانوسیه وزارت خارجه بود، واگذار نشد؛ بلکه طبق توافق وزیر خارجه وقت با نهادهای بالادستی، مسئولیت امور افغانستان برعهده نهاد ویژه افغانستان و زیر‌مجموعه آن یعنی ستاد افغانستان به ریاست آقای علاالدین بروجردی واگذار شد. تاکنون آقای بروجردی در مصاحبه‌ای دقیق به موضوع مزار‌شریف نپرداخته و تلاش من هم برای انجام گفت‌وگو با ایشان در این پرونده به نتیجه نرسید؛ اما حتما بخش‌های ناگفته زیادی در روایت ایشان هست. آقای بروجردی در یکی از معدود مصاحبه‌های‌شان بر سر حادثه مزار‌شریف در برنامه تلویزیونی شناسنامه در سال 93 گفته «معاونین وقت وزارت خارجه توافق نکردند که دیپلمات‌ها و خبرنگاران را از افغانستان بیرون ببریم و قرار شد مسئولیت را به نیروهای امنیتی پاکستان محول کنیم و به‌اصطلاح گوشت را به دست گربه دادیم».
در‌حالی‌که آقای بروجردی توپ را به زمین معاونان وقت وزارت خارجه می‌اندازد، معاونان وقت تصمیم‌گیربودن در آن موعد را قبول ندارند؛ همچنین دیگران، از‌جمله بازمانده حادثه، اعضای دیگر ستاد معتقدند که مسئول و تصمیم‌گیر تخلیه کنسولگری، آقای بروجردی بوده است.
نکته دیگری که هنوز در حد یک جدال بی نتیجه پابرجا مانده، اینکه منتقدان دولت اصلاح‌طلب مدعی هستند که جمع‌بندی وزارت خارجه وقت بعد از آن حادثه این بود که باید به افغانستان حمله شود و حتی نیرو به مرز گسیل شود؛ اما داستان هرچه بود با تدبیر و فرمان رهبری جلوی چنین اتفاقی گرفته شد گرچه واقعیت امر چیز دیگری است و کسان دیگری دنبال گسیل نیرو بودند. در این پرونده جزئیات این اتفاق را می‌خوانید که موضع مسئولان وقت وزارت خارجه حمله‌نکردن به افغانستان و پرده‌گشایی از هدف پاکستان در‌این‌بین بود. از خبر نیمه‌تمام محمود صارمی، خبرنگار شهید خبرگزاری جمهوری اسلامی در مزار‌شریف، 22 سال گذشته «مزار‌شریف سقوط کرد. هفدهم مرداد 1377... گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزارشریف شدند. خبر فوری، فوری. مزارشریف به دست طالبان سقوط کرد، عده‌ای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده می‌شوند. به من بگویید که چه وظیفه‌ای...». آن روز حادثه، ناصر ریگی، محمدناصر ناصری، کریم حیدریان، محمدعلی قیاسی، رشید پاریاو فلاح، نورالله نوروزی، حیدرعلی باقری و محمود صارمی به شهادت رسیدند؛ اما یک نفر در میان شهدا نبود؛ مجید نوری‌نیارکی. هنوز هم سرنوشت او روشن نشده و فرزند این دیپلمات از نامعلوم‌بودن سرنوشت پدر و بی‌توجهی‌ها گلایه دارد. در این پرونده آنچه را در روز‌های حادثه در مزار‌شریف، تهران و بامیان می‌گذشته، می‌خوانید. بدون شک کسانی هستند که به وسع مسئولیت‌شان روایت‌های دیگری از این حادثه دارند یا کسانی که نام‌شان در این پرونده برده شده که می‌توانند درباره حوزه مسئولیت خود و این حادثه برای روزنامه «شرق» بنویسند.
محسن روحی‌صفت از سابقون ستاد افغانستان و بازنشسته وزارت امور خارجه است. از سال 62 که ستاد پشتیبانی افغانستان در وزارت امور خارجه تشکیل شد، در آن مسئولیت داشته تا اینکه در سال ۶۹ به سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در پیشاور، محل استقرار دولت موقت مجاهدین، مأموریت می‌یابد و پس از مدتی مسئولیت سرکنسولگری را بر عهده می‌گیرد. در بازگشت از مأموریت که مصادف با تشکیل حکومت مجاهدین در کابل است، رئیس ستاد پشتیبانی افغانستان در وزارت امور خارجه می‌شود. زمان حادثه در کنسولگری ایران در مزارشریف، محسن روحی‌صفت رئیس ستاد افغانستان بوده، ستاد آن زمان زیرمجموعه نهاد ویژه افغانستان بود و به مدیریت علاءالدین بروجردی اداره می‌شد. حادثه فجیع کنسولگری موجب تحولات چشمگیری در ساختار وزارت خارجه درباره افغانستان شد؛ اما محسن روحی‌صفت حتی با استعفای مقام ارشدش و تغییرات در همین حوزه به‌طور تخصصی کارش را ادامه داد. ۳۶ سال مسئولیتش در وزارت خارجه را در حوزه کشورهای همسایه شرقی ایران کار کرده، از پاکستان تا افغانستان، هند و مالزی. محسن روحی‌صفت، زمان حادثه مزارشریف از بامیان به تهران بازگشته بود و می‌گوید صدای تیراندازی و لهجه پشتون سرحدی پاکستانی مهاجمان را از پای تلفن ماهواره‌ای شنیده است. درباره آنچه 17 مرداد 22 سال پیش در مزارشریف و تهران گذشت، مفصل در ادامه گپ زده‌ایم.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌شما سال 77 که حادثه مزارشریف رخ می‌دهد، رئیس ستاد افغانستان بودید. درباره این ستاد و مسئولیت‌ها و اختیاراتش توضیح می‌دهید؟
از سال 62 در وزارت خارجه ستاد پشتیبانی افغانستان را داشتیم و با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران، دولت کابل را دست‌نشانده شوروی سابق می‌دانست و آن را به رسمیت نمی‌شناخت، از طریق این نهاد با مجاهدین ارتباط داشتیم، همچنین ستاد بازوی اجرائی دفتر ویژه افغانستان و هماهنگی اجرائی با دیگر ارگان‌ها بود، دفتر ویژه افغانستان در وزارت خارجه، درباره امور افغانستان در بخش مجاهدین تصمیم‌گیری می‌کرد که رئیس آن آقای محی‌الدین نجفی بود و من معاون آن بودم. اداره کل سیاسی غرب آسیای وزارت امور خارجه، مسائل بین‌المللی افغانستان و دولتی کابل و مذاکرات با دیگر کشورها در موضوع افغانستان را بر عهده داشت. سیاست‌گذاری کلی این نهادها و دیگر وزارتخانه‌ها و ارگان‌هایی که به نحوی با موضوع افغانستان ارتباط پیدا می‌کردند، زیر نظر شورای عالی افغانستان به ریاست رئیس‌جمهور و عضویت وزرای خارجه، کشور، اطلاعات، ارشاد و ارگان سپاه بود، دبیر اجرائی این شورا مرحوم حسین شیخ‌الاسلام بود که در آن وقت معاونت سیاسی وزارت امور خارجه را بر عهده داشت. در سال ۱۳۷۶ با استقرار دولت جدید، نمایندگی ویژه جمهوری اسلامی در امور افغانستان ایجاد شد و ستاد سیاسی و ستاد پشتیبانی زیرمجموعه آن شدند که من در ستاد پشتیبانی افغانستان ماندم.
‌ستاد پشتیبانی افغانستان که از سال 62 راه‌اندازی شده بود، برای ارتباط با مجاهدین بود. هدف از این ارتباط چه بود؟
آن زمان افغانستان تحت اشغال ارتش سرخ شوروی بود. ما دولت کابل را چندان به رسمیت نمی‌شناختیم. دولت ترکی، حفیظ‌الله امین، ببرک کارمل و در نهایت نجیب در کابل قدرت را در دست داشتند، جمهوری اسلامی سطح روابط را به کاردار موقت کاهش داد، جناب آقای طاهریان به‌عنوان کاردار موقت در کابل حضور داشت و سعی می‌کردیم ارتباط‌ها با دولت کابل رسانه‌ای نباشد که به دولت مشروعیت ندهد، چون ایران می‌گفت ارتش شوروی به‌طور غیرقانونی کشور افغانستان را اشغال کرده و دولت دست‌نشانده است. بیشتر کشورهای غیرکمونیست دنیا روابطشان را با کابل قطع کرده و سفارتخانه‌شان را بسته بودند، ولی ایران سفارتش را نبست، با وجود اینکه کشوری مسلمان بود و از معدود کشورهای مسلمان بود که در کابل حضور داشت. از طرف دیگر ما ارتباطمان را با مجاهدین داشتیم، چون بخشی از سرزمین افغانستان توسط مجاهدین آزاد شده بود و سفارت ما فقط در شهر کابل می‌توانست ارتباط بگیرد و کاردار موقت ما نمی‌توانست از شهر خارج شود و به مناطق تحت سلطه مجاهدین برود، ولی افراد ستاد افغانستان چون خارج از افغانستان بودند و با مجاهدین ارتباط داشتند، می‌توانست به آن مناطق سرکشی کنند و مشاهداتشان را از وضعیت مناطق آزادشده به مرکز گزارش دهند که در افغانستان چه وضعیتی هست، سطح نیروهای اشغال‌کننده چقدر است، مجاهدین چه توانی دارند، انتظار می‌رود پیروز شوند یا نه. وظیفه وزارت خارجه نیز همین است و ابزارش از ستاد افغانستان به دست می‌آمد و با رهبران مجاهدین مانند احمد شاه‌مسعود، حکمتیار و ربانی و فرماندهان عالی‌رتبه مجاهدین ارتباط داشتیم.
‌ آن زمان به مجاهدین کمک نظامی هم می‌کردیم؟
بله.
‌از ستاد افغانستان هماهنگ می‌شد؟
از نظر اجرائی در سال‌های نیمه اول دهه ۶۰ ستاد پشتیبانی هم کمک‌های لجستیکی، امدادی و انسانی و هم نظامی را پوشش می‌داد، بعدا تغییراتی ایجاد شد.
‌ مسئولیت موضوع افغانستان در دوره وزارت آقای ولایتی و بعد در دوره وزارت آقای خرازی با چه کسی بود؟
از اول دهه ۷۰ که آقای علاءالدین بروجردی در دوره آقای ولایتی معاون آسیا و اقیانوسیه شد، مسئولیت افغانستان با ایشان بود و دفتر ویژه افغانستان به کار خود خاتمه داد. در زمان آقای خرازی با توجه به اینکه آقای امین‌زاده سمت معاون آسیا و اقیانوسیه را بر عهده گرفتند، آقای بروجردی به سمت نماینده ویژه جمهوری اسلامی ایران در امور افغانستان منصوب شد.
‌پس در وزارت خارجه آن زمان درباره شرایط بغرنجی که در افغانستان وجود داشت، خیلی حساسیت داشتید؟
بله، در دوره ریاست‌جمهوری آقای هاشمی جلسات شورای عالی افغانستان ماهانه تشکیل می‌شد و در وزارت امور خارجه، هفته‌ای یک روز جلسه‌ای به ریاست وزیر امور خارجه و نمایندگان دیگر نهادهای مرتبط برگزار می‌شد. البته این جلسات در دوره آقای خرازی نیز ادامه داشت.
‌پیش از اینکه برسیم به سال 77 و حادثه مزارشریف، به بستری که طالبان افغانستان را تصرف کردند هم بپردازیم. از کمی قبل‌تر بفرمایید.
من تا تابستان ۷۳ در پیشاور بودم و دولت مجاهدین هم در پیشاور مستقر بود. برای خودشان رئیس‌جمهور و وزرایی خارج از دولت کابل داشتند و با دولت نجیب می‌جنگیدند. در دورانی که کابل به دست مجاهدین سقوط کرد، یک رقابت حاد بین پشتوزبانان و فارسی‌زبانان ایجاد شده بود. از یک طرف احمد شاه‌مسعود، مزاری و دوستم توانسته بودند یک‌سری از فرماندهان ارتش دولت نجیب را به سمت خودشان جذب کنند، از طرف دیگر حکمتیار، رهبر حزب اسلامی افغانستان، از طریق ژنرال تنی از فرماندهان ارتش افغانستان و پشتون بود که کودتای نظامی ناکامی را اجرا کرده بود و به پاکستان پناهنده شده بود که توانست برخی از فرماندهان نظامی پشتون را جذب کند،‌ در واقع دو طرف کمک کردند که آینده افغانستان را به دست بگیرند. وسط کار هم سازمان ملل متحد به‌واسطه بنین سوان، نماینده ویژه دبیر کل، طرحی را می‌ریخت به نام شورای انتقالی ۲۳نفره متشکل از فرماندهان جهادی و تکنوکرات‌هایی که در خارج بودند تا دولت موقت و برگزاری انتخابات را انجام دهند و حکومت از نجیب به مجاهدین منتقل شود. وسط این کار هر دو طرف پشتوزبان و فارسی‌زبان شروع به تحرکات نظامی کردند و هر طرف می‌ترسید طرف مقابل پیش‌دستی کند و کابل را بگیرد. زمانی که آقای نجیب از فرودگاه حرکت کرد که سوار هواپیما شود و براساس درخواست بنین سوان، نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل متحد در امور افغانستان، از آن کشور خارج شود، نیروهای شبه‌نظامی دوستم با هواپیما از مزارشریف در فرودگاه کابل فرود آمدند و فرودگاه را متصرف شدند و او را دستگیر کردند. نیروهای احمد شاه‌مسعود و حزب وحدت آقای مزاری نیز زمینی وارد کابل شدند و شهر را به ‌کنترل خود درآوردند. در واقع آنها متوجه شده بودند که عربستان و پاکستان برای اداره افغانستان طراحی خود را انجام داده‌اند و نیروهای دیگر افغانستانی را نادیده می‌گرفته‌اند. (تلاش‌ها و مذاکرات آقای میرمحمود موسوی، نماینده اعزامی ایران به این مذاکرات، در پاکستان برای تشکیل دولتی متشکل از همه گروه‌ها و جناح‌ها و اقوام را ناکام گذاشته بودند).
نیروهای آقای حکمتیار از جنوب حرکت کرده و درصدد تصرف کابل برآمدند؛ بنابراین مسعود، دوستم و مزاری پیش‌دستی کردند، نیروهای حزب اسلامی تا سرآسیاب و حاشیه کابل توانستند پیشروی کنند، ولی شهر کابل به دست نیروهای فارسی‌زبان افتاد. پاکستان و عربستان انتظار چنین اتفاقی را نداشتند. چون مرکز تحرکات و فعالیت‌های نظامی و دیپلماتیک و سیاسی افغانستان در سطح جهان و منطقه پاکستان بود و همه کشورها از طریق پاکستان به افغانستان وصل می‌شدند. نیروهای مبارز عرب هم توسط عربستان تشویق شده و به پیشاور می‌آمدند و پایگاه داشتند. همه گروه‌های عربی که مبارز بودند، توسط دولتشان تشویق می‌شدند که به‌جای مبارزه با دولت خودشان، با کفار مبارزه کنند. می‌گفتند یک کافر کمونیستی آمده مردم افغانستان را می‌کشد، بروید عمل واجب جهاد را ادا کنید و اینها در پیشاور فعالیت می‌کردند و به‌طور‌کامل مورد حمایت آمریکا و سازمان سیا و دستگاه‌های دیپلماتیک آمریکایی و پاکستان بودند.
با استقرار دولت مجاهدین در کابل، درگیری نظامی حزب اسلامی با دولت مستقر در کابل شروع شد و هر روز گسترش بیشتری می‌یافت، از طرفی بعد از یکی، دو سال بین ائتلافی که کابل را تصرف کرده بودند نیز اختلاف افتاد و در کابل مجاهدین نتوانستند با هم بسازند و درگیری‌ها چندین سال ادامه پیدا کرد، مردم سرخورده شدند و سازمان ملل هم تلاش می‌کرد طرحی پیاده کند که بتواند آرامشی در کابل ایجاد کند اما موفق نشد، به فکر افتادند یک نیروی نظامی به‌عنوان عامل صلح یعنی نیروی صلح سازمان ملل تشکیل شود و این نیروها در کابل امنیت را به دست بگیرند و همه گروه‌های نظامی مجاهدین از کابل تخلیه شوند و نیروهایی شبیه کلاه‌آبی سازمان ملل در آنجا حضور پیدا کنند؛ اما چندی‌بعد نماینده سازمان ملل به این نتیجه رسید که نیروهای خارج از افغانستان نمی‌توانند در افغانستان دوام بیاورند و شاید بهتر باشد یک‌سری افراد را که سابقه نظامی مربوط به ارتش گذشته افغانستان دارند، استخدام و سازماندهی کند و تحت عنوان نیروهای سازمان ملل به کابل ببرد که حفاظت و امنیت را به دست بگیرند و از نیروهای مجاهدین بخواهند کابل را ترک کنند که درگیری از بین برود؛ بنابراین آقای میستری، نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل، در شهر کویته پاکستان مستقر می‌شود، افراد زیادی به او مراجعه می‌کنند و نطفه تشکیل یک نیروی نظامی غیروابسته به احزاب و گروه‌ها و به‌صورت مستقل را تشکیل می‌دهد و ماهانه 300 دلار به آنها حقوق می‌دادند، درحالی‌که در احزاب ماهی 10 دلار به نیروهای نظامی خود می‌دادند.
هم‌زمان در پاکستان خانم بی‌نظیر بوتو در قدرت بود و آقای ژنرال بابر وزیر کشور قدرتمندی بود و تلاش داشت ارتباط کشورش را با آسیای مرکزی وصل کند؛ بنابراین محموله‌ای از مرز پاکستان به سمت هرات فرستاد که راه را باز کند. این کار موفقیت‌آمیز بود. دفعه دوم محموله غارت شد. پاکستان تصمیم گرفت نیروهایی از طلبه‌هایی که در افغانستان بودند -که ملاعمر هم یکی از آنها بود- حفاظت از کاروان را برعهده بگیرند. آنها حفاظت از کاروان تجاری را به عهده گرفتند و آقای بابر، وزیر کشور هم همراه شد. درحالی‌که دولت افغانستان در کابل اخطار می‌کند چرا وزیر کشور پاکستان بدون اجازه ما وارد کشورمان شده و کاروانی را به سمت شمال می‌برد اما دولت کابل تسلطی بر همه مناطق افغانستان نداشته. این کار صورت می‌گیرد و هم‌زمان که نماينده سازمان ملل گروه پاسدار صلح سازمان ملل متحد را تشکیل می‌داد، پاکستان هم گروه برقراری صلح و ایجاد امنیت را برای خودش ایجاد کرد. کم‌کم پاکستان می‌بیند که چقدر خوب می‌تواند افراد را تجهیز و بسیج کند. این کار را گسترش می‌دهد و با پولی که به آنها می‌دهد بدون اینکه جنگی رخ دهد، این نیروها قندهار را در اختیار می‌گیرند؛ یعنی والی قندهار در قبال دریافت پول و به‌دلیل داشتن اقوام قومی با این افراد که همه از پشتون بودند حکومت را در اختیار طالبان قرار می‌دهد و هیچ جنگی هم رخ نمی‌دهد و خون یک نفر هم ریخته نمی‌شود و پرچم سفید هم به نام طالبان برافراشته می‌شود. اینها هرات را هم بدون هیچ درگیری می‌گیرند. با اینکه اسماعیل‌خان آنجا بوده و فرمانده قدرتمندی بود، ولی با تطمیع و رابطه قومی آنجا را می‌گیرند. در دنیا هم بحث می‌شود که اینها نیروهای صلح هستند. اینجا اشتباه می‌شود که نیروهای صلح پاکستان است یا سازمان ملل. ولی کم‌کم از نیروهای صلح سازمان ملل کاسته شده و آنها به طالبان می‌پیوندند چون پاکستان پول خوبی به اینها می‌داده است. مثلا پدر کرزای جزء نیروهایی بود که در قندهار برای بسیج نیرو تحت عنوان سازمان ملل فعالیت می‌کرد و در تسلیم‌شدن قندهار مؤثر بود بعدا به‌دست عناصر حامیان طالبان ترور می‌شود تا قدرت استقلال نداشته باشند. چون پدر کرزای در قندهار نفوذ قوی داشته است. به این ترتیب، هرات و قندهار را می‌گیرند. کم‌کم نیروهای پرچم سفید می‌گویند ما دنبال تشکیل حکومت نیستیم فقط دنبال امنیت هستیم. مردم سلاح‌هایشان را زمین بگذارند و به کشاورزی‌شان بپردازند و حکومت آنجا هم به مردم خدمت می‌کند که امنیت برقرار باشد. همه مردم این را به‌عنوان ایده خوب می‌پذیرند. سازمان ملل تلاشش را در مورد کابل تشدید می‌کند و قرار می‌شود شورای 23نفره حکومت را از آقای ربانی تحویل بگیرد و ربانی چون شش ماه حکومت کرده و قرار بود طبق توافق انتخابات برگزار شود، آقای ربانی از تحویل حکومت امتناع کرد و عده‌ای می‌گفتند این حکومت نامشروع است ولی آلترناتیو دیگری وجود نداشت. نیتش هم این بود که به حکومتش ادامه دهد. مخالفان ربانی در یک روز هزار موشک به کابل پرتاب کردند و تمام نقاط کابل و سفارت ما هم موشک‌باران شد. وقتی طالبان پیشروی خود به سمت کابل را شروع کرد، حزب حکمتیار در مسیر آنان به کابل بودند ولی چون پشتو بودند کم‌کم عقب‌نشینی کردند و بعد طالبان جایش را می‌گیرد. آقای ربانی می‌بیند دشمن اصلی‌اش که حکمتیار بوده از میدان به در رفته، طرح سازمان ملل را به تعویق می‌اندازد و طالبان تا کابل پیشروی می‌کنند و می‌گویند به جز گرفتن کابل به چیز دیگری راضی نیستیم. طالبانی که می‌گفت حکومت نمی‌خواهیم اینجا ادعای تشکیل حکومت می‌کنند.
‌از ماجرای تشکیل طالبان تا اینکه هرات و قندهار و کابل را گرفتند چقدر طول کشید.
از 73 تا 75.
‌در این بازه زمانی سفارتمان در کابل دایر بود و سفیر داشتیم؟
بله. فقط در زمان کمونیست‌ها سطح رابطه را به کاردار تنزل داده بودیم. زمانی که مجاهدین وارد کابل شدند و جهان نیز آنان را به رسمیت شناختند دوباره سفیر فرستادیم.
‌پنج کنسولگری فعال هم داشتیم.
کمتر داشتیم بعد اضافه شد. هرات و کابل نمایندگی داشتیم. سه تای دیگر (جلال‌آباد و مزارشریف و قندهار) بعدا اضافه شدند.
سال 75 وقتی طالبان وارد کابل شدند در سفارت را زدند و گفتند ما طالبان هستیم. من آن زمان در تهران بودم تماس تلفنی گرفتند و گفتند چه کار کنیم. گفتیم ببینید چه می‌گویند. آقای فرزام مسئولیت موقت در آن موقع داشت، گفت می‌گویند عکس‌های امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای را که در تابلوی بیرون سفارت زده‌اید، بردارید. بچه‌ها مخالفت کرده بودند. تهران گفت بردارید مشکلی ندارد. بچه‌ها برداشتند و طالبان هم گفتند شما در امنیت هستید. هیچ تعرضی به سفارت صورت نمی‌گیرد.
‌زمانی که حادثه مزارشریف رخ می‌دهد در سفارت سفیر نداشتیم؟
سفارت در کابل تعطیل و سفارت به تالقان مرکز ولایت تخار که امنیت داشت منتقل شده بود. آقای حدادی که سفیر ما در کابل بود در تخار مستقر شد. کنسولگری در مزار هم بود. بعد از مدتی آقای ربانی، رئیس‌جمهور، اعلام کرد پایتخت موقت از کابل به مزارشریف تغییر یافته است. در نتیجه افرادی که در سفارت ما در کابل بودند و به تخار رفته بودند بعدا در ساختمان سرکنسولگری در مزار مستقر شدند لذا شهدا در اصل از نیروهای سفارت در کابل بودند. تا سال 75 هم پاکستان در مزارشریف سرکنسولگری داشت، سال 75 وقتی طالبان وارد شهر شدند، مزار را گرفتند و در سفارت را زدند پرسنل ما با وزارت خارجه پاکستان تماس گرفته بودند و سرکنسولگری پاکستان به آنها می‌گویند نگران نباشید هماهنگ شده و با شما کاری ندارند. بنابراین هیچ تعرضی به سرکنسولگری ما در سال 75 رخ نداد. سال 76 هم دوباره این اتفاق افتاد. طالبان سه بار به مزار حمله کردند که دو بار شکست خوردند.
‌دو نوبت قبلی هم آنجا سرکنسولگری بود؟
بله هنوز سفارت در مزار مستقر نشده بود. لذا پاکستانی‌ها در مزارشریف کنسولگری داشتند، ولی دفعه سوم، یعنی سال 77 که دولت ربانی آنجا را به‌عنوان پایتخت موقت اعلام کرد و چون از نظر پاکستانی‌ها کابل و طالبان حکومت رسمی بودند، مزارشریف را ترک کردند. سه کشور پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان بدون اینکه سازمان ملل حکومت طالبان را به رسمیت بشناسد، اعلام کردند که طالبان را به رسمیت می‌شناسند؛ بنابراین نمی‌توانستند در مزارشریف نمایندگی داشته باشند چون نمایندگی حکومت طرف مقابل بود. لذا سال 77 پاکستانی‌ها آنجا نبودند.
‌به جز سفارت ما که در مزار در کنسولگری مستقر شد کشور دیگری هم بود؟
روس‌ها و ازبک‌ها و چند نمایندگی دیگر هم بودند. کنسولگری‌ها در چنین شهرهایی انگشت‌شمار هستند.
‌ سؤال اینجاست که چرا کنسولگری ما تخلیه نشد، درحالی‌که آقای شاهسون که بازمانده آن حادثه است می‌گوید هر روز در نامه‌هایم به تهران و ستاد افغانستان و وزارت خارجه می‌گفتم ما در خطریم.
ایشان ارتباط مستقیم با نهاد اعزامی خود داشته و برخی مطالب را به سفیر که آقای حدادی بوده می‌داده و در غیاب سفیر به آقای ریگی که کاردار موقت بوده مطالب را می‌داده است و آنان به وزارت خارجه می‌فرستادند.
‌پس کسی که از کنسولگری یا سفارت در مزارشریف با وزارت خارجه در ارتباط بود آقای ریگی بود.
آقای ریگی معاون آقای حدادی بود. زمانی که آقای حدادی نبود معاونش مسئولیت داشت.
‌آقای حدادی در زمان حادثه حضور نداشتند. گویا قبل از حادثه با پروازی که آقای صارمی به مزار رفته، به تهران برگشته است؟ چرا سفیر برگشت اما کارکنان سفارت نه؟
من آن زمان با برخی از نیروهای ستاد پشتیبانی در هزاره‌جات در کنسولگری بامیان بودیم. طالبان از غرب افغانستان به شمال غرب، یعنی ولایات بادغیس میمنه و شبرغان رفته بودند. در بامیان وقتی نیروهای طالبان از سمت غوربند که پشتون بودند راه ورود به هزاره‌جات را باز کردند، احساس خطر کردیم. آقای دوستم و خلیلی در بامیان بودند و گفتند اوضاع خطرناک است و باید اینجا را ترک کنیم و فرصتی برای ماندن نیست. گفتیم اگر بتوانیم بچه‌های مزار را هم برداریم و برویم. سوار هواپیمای روسی آقای دوستم شدیم. دوستم و خلیلی هم تمایل داشتند در مزار فرود آیند تا بتوانند خطوط جبهه با طالبان را تقویت کنند اما پرواز نتوانست در مزار بنشیند چون از تپه‌های مشرف به فرودگاه به سمت هواپیما تیراندازی می‌شد و خلبان گفت نمی‌توانم بنشینم و مجبور شد در شهر مرزی ترمذ در ازبکستان بنشیند. باوجود اینکه کارمندان سفارت در مزار مانده بودند آخرین هواپیمای قبل از ما، هواپیمای 330 آمده بود و آقای صارمی با محموله‌های کمکی آمده بود و قرار بود آقای ناصری و جعفریان برگردند که آقای جعفریان برمی‌گردد و هرچه به سردار ناصری می‌گویند برگرد، او می‌ماند. آقای حدادی هم با همین هواپیما برمی‌گردد. آقای حدادی آنجا به بچه‌ها می‌گوید من به تهران می‌روم، وضعیت را برای مسئولان تشریح کنم. به نظر من زمان برگشتن باید تعداد بیشتری از بچه‌ها را می‌برد. عرف دنیا این است که در چنین شرایطی فقط تعداد اندکی نیروهای مؤثر می‌‌مانند و نیروهای تشریفاتی، تدارکاتی و امور مالی برمی‌گردند. مجید نوری امور مالی بود. آقای باقری از تدارکات بود و همین‌طور دیگران. ضرورتی به ماندن این افراد نبود ولی یکی، دو تا سه نیروی مؤثر برای اطلاع از اوضاع می‌توانستند بمانند و در شرایط خطرناک نیز سریع مکان را تخلیه کنند و به نقطه امن منتقل شوند.
‌از تهران به آقای حدادی نگفته بودند چه کسانی را برگردانند.
درخواست آقای حدادی بود که می‌خواهم به تهران بیایم و شرایط را گزارش کنم.
‌یعنی آن‌قدر حادثه را نزدیک نمی‌دید؟
خیر. تهران نگفته بود ایشان برگردد. خودش گفته بود برگردم که آخرین وضعیت را گزارش کنم. این تدبیر را باید خود ایشان در میدان وقوع حوادث درک می‌کرد و می‌گرفت و نیروهایی که نیاز به حضورشان نبود، برمی‌گردانید. در عین حال در تهران به‌دنبال آن می‌بود که با وزیر جلسه بگذارد که تخلیه کنند یا نه. جای دیگری مستقر شوند مثل ترمذ یا پنج‌شیر؛ یعنی وضعیت‌های مختلف را بررسی کنند. اما بعد از برگشتن آقای حدادی شرایط وخیم شد. چون طالبان بلخ را گرفته بود و نیروهای حزب اسلامی خودشان را به طالبان تسلیم کردند چون پشتون بودند. درواقع بر تپه‌های مشرف به فرودگاه مسلط شدند و هواپیمای ما نمی‌توانست در آنجا فرود آید. از تهران هم پروازی نمی‌توانست بیاید و در فرودگاه مزار بنشیند.
‌آیا از تهران دستور داشتید یا خودتان تصمیم گرفتید که بتوانید بچه‌ها را با آن پرواز برگردانید.
خودمان تصمیم گرفتیم اگر بتوانیم در مزار بنشینیم بچه‌ها را به تهران بیاوریم.
‌ستاد افغانستان پیش‌فرضش این بود که اگر طالبان به در کنسولگری در مزار بیاید اتفاقی رخ نمی‌دهد.
ستاد افغانستان کار اجرائی می‌کرد. تصمیم‌گیری با شورای عالی امنیت ملی، وزارت امورخارجه و نماینده ویژه در امور افغانستان بود. در وزارت خارجه جلسه تشکیل شده و آقای حدادی در جلسه شرکت کرده و گزارش داده بود و در آن جلسه تصمیم گرفته شده بود که آقای حدادی به مزار برگردد.
‌حتی در آن جلسه هم تصمیمی برای تخلیه مزار نبود.
احتمالا خبر نداشتند در مزار چقدر اوضاع تغییر کرده است. شاید کمتر کسی بداند که چرا اوضاع بدتر شد. در مزارشریف آنتن‌های دریافت ماهواره تلویزیونی نصب کرده بودیم که برنامه‌های تلویزیون ایران را به صورت مستقیم برای مردم مزار پخش کند. یعنی مردم برنامه‌ شبکه‌های تلویزیون ایران را با آنتن‌های معمولی شهری به صورت مستقیم و مداوم تماشا می‌کردند. در شرایط جنگ همه مردم مزارشریف گوششان به اخبار تلویزیون ایران بود. واقعیت این است که از نظر روحی و روانی هم چنین کمک‌هایی که به دولت قانونی ربانی می‌کرد ایران نقش اساسی در شکست طالبان برای تصرف مزارشریف در دو حمله قبلی داشت.
‌تنها از طریق کمک به ائتلاف شمال؟
بله. نیروهای نظامی که نداشتیم. به عنوان تدارکات و لجستیک کمک می‌کردیم و مرتب با هواپیما برایشان مواد لازم را می‌‌بردیم. از نظر حضور نظامی انسانی کمتر بودیم. ما به افغانستان از نظر تدارکات و روحیه و مشورت نظامی کمک می‌کردیم. یعنی همین که مردم مزار می‌دانستند جایی به نام سفارت و کنسولگری هست و این علم برپاست، برایشان حمایت روانی بود که پشتیبانشان قدرتی است که می‌توانند رویش حساب کنند؛ دو بار هم این حمایت را آزموده‌اند. متأسفانه خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران وقتی آقای حدادی سوار هواپیما شد و به تهران بازگشت، این خبر را پخش کرد که سفیر جمهوری اسلامی مزارشریف را ترک کرد. برای مردم ایران این خبر معمولی بود اما برای مردم مزار یعنی ایران ناامید از مقاومت است و ناامید از مقاومت یعنی کشته‌شدن. بنابراین جنگ و درگیری تأثیر ندارد، سنگرها را رها کرده و فرار کنید. این پارامتر بسیار مؤثر بود که کمتر کسی به آن پرداخته و درواقع اعلام علنی خبر بازگشت سفیر در رسانه‌های گروهی، اعلام پیام ناامیدی براي مردم مزارشریف بود و این باعث شد اوضاع بدتر شود در حالی که همه می‌گفتند مثل سال‌های قبل که مقاومت کرده‌ایم، حالا هم مقاومت می‌کنیم ایران هم کمک می‌کند. چند هزار نفر نیرو از طرف آقای محقق از بامیان حرکت کرده و در راه بودند که کمک کنند. ولی از نظر روانی مردم شکست خوردند.
‌اما ساختمان سفارت باز بود و نیروها تا مدتی آنجا بودند و به مرحله درگیری و مقاومت نرسید.
چرا درگیری بود. چند روز قبل که برای کمک به بچه‌ها رفته بودیم، تیراندازی در اطراف شهر و روی فرودگاه بود که مانع از نشستن هواپیما شد. صدای تیراندازی در شهر بود اما مقاومت باعث شده بود اجازه سقوط شهر را ندهند.
‌برگردیم به این موضوع که چرا ساختمان سفارت خالی نشد.
براساس اطلاعاتی که ما داریم کسانی که بچه‌ها را کشتند جدا از گروه طالبان بودند. یعنی قبل از اینکه مزار سقوط کند، یک گروه داخل شهر می‌شوند، یک شهروند عادی را دستگیر می‌کنند و آدرس سرکنسولگری را از او می‌پرسند؛ یعنی حتی آدرس کنسولگری را نمی‌دانستند. از پشتون‌های مزار و بلخ نبودند. آدم‌های کاملا غریبه نسبت به شهر بودند. وارد کنسولگری می‌شوند، هیچ سؤال و جوابی نمی‌کنند که شما چه کسی هستید. می‌دانستند فردی از سپاه هم در بین آنان هست. مهاجمان همه را در یک اتاق جمع می‌کنند و می‌گویند می‌خواهیم با این تلفن با پاکستان تماس بگیریم که بچه‌ها اجازه می‌دهند. هم‌زمان تلفن ماهواره‌ای که در مزارشریف داشتیم و به ستاد افغانستان مستقیم وصل بود روشن بود و آقای ریگی آن را روشن گذاشته بود. من حرف‌هایشان را زنده می‌شنیدم و این حرف‌ها ضبط می‌شد.
با پاکستان تماس گرفتند. از نوع لهجه پشتونی که صحبت کردند، متوجه شدم پشتون افغان نیست، پشتون ایالت سرحد پاکستان است. روشن بود که این افراد احتمالا از افغانستان نیستند، از پشتون‌های پاکستان هستند. ما نوار را بعدا به آقای اخضر ابراهیمی نماینده سازمان ملل در امور افغانستان دادیم و بعدا گفتند این افراد از ایالت سرحد بودند. رهبر طالبان، ملاعمر، گفت اینهایی که در سفارت بچه‌ها را کشتند، همراه ما بودند؛ ولی از ما نبودند. تشکیلاتی که دنبال برقراری یک حکومت است، حتما محاسبه می‌کند با همسایگانش رابطه‌ای داشته باشد که او را به رسمیت بشناسد و دشمنی عمیق ایجاد نشود که بتواند حکومت کند. از تشکیلات طالبان دور از عقل است که برای استقرار خودش در کل افغانستان دریای خونی بین خودش و کشور همسایه‌ای مثل ایران ایجاد کند پس چنین فرضی نیست مگر اینکه بگوییم این افراد درست است جزء طالبان بودند اما از جای دیگر دستور می‌گرفتند. دستور این بوده که اینها علاقه‌مند نبودند ایران رابطه عادی با افغانستان داشته باشد. می‌خواستند به طور مونوپول کسانی که در کابل خواهند بود، در اختیار خود آنان باشند. طیف افراطی که در بین افراد بازنشسته ارتش پاکستان بودند و با پول القاعده و گروه‌های افراطی برای طالبان کار می‌کردند، علاقه‌ای نداشتند ایران در صحنه افغانستان باشد و رابطه عادی با این کشور داشته باشد. حتی آقای مژده که در وزارت خارجه کابل در زمان طالبان بود، در مصاحبه‌ای با ایرنا می‌گوید «افرادی از پاکستان آمدند و ما گفتیم این چه کار غلطی بود در شمال انجام شد و دیپلمات‌ها را کشتند؛ موجب جنگ بین ایران و افغانستان می‌شود. آن فرد پاکستانی جواب می‌دهد چه اشکالی دارد؛ اگر جنگی هم بشود بهتر. ایشان می‌گوید بالاخره جنگ با افغانستان می‌شود.
مژده افزود او لبخند زد و گفت اگر جنگ صورت گیرد به ضرر طالبان نیست. دست‌هایی پشت پرده بود که اجازه ندهد بین ایران و افغانستان حتی طالبان رابطه عادی باشد.
‌شما که صداها را می‌شنیدید، به مقامات بالا گزارش دادید که این افراد به کشور همسایه ربط دارند.
آقای شاهسون هم وقتی توانست به‌سختی برگردد، همین حرف را زد.
‌آن زمان به کدام کشورها اعتراض کردید؟
آقای امین‌زاده (معاون آسیا) مرتب با وزارت خارجه پاکستان تماس داشتند و اعتراض می‌کردند. قبلا آقای بروجردی (نماینده ویژه جمهوری اسلامی در امور افغانستان) تماس گرفته بود که مقامات وزارت خارجه پاکستان اطمینان داده بودند کنسولگری در امان است؛ نگران نباشید.
این فشارها به پاکستان، سازمان ملل و صلیب سرخ آمد. پاکستان در این زمینه مسئولیت حقوقی دارد. هنوز پرونده باز است و طالبان اعلام کرده این افراد خودسر بودند و از ما دستور نداشتند. اما سه کشوری که طالبان را به رسمیت می‌شناختند (عربستان، امارات و پاکستان) همچنان در این پرونده مسئولیت حقوقی دارند.
‌ایران به هر سه کشور معترض شد؟
بله، اما ممکن است عناصری در پاکستان بودند که نقش مهمی در این موضوع داشتند. از نظر ما دولت و ارتش پاکستان علی‌القاعده علاقه‌مند نبودند حادثه مزارشریف اتفاق بیفتد چون آنها تبعات منفی آن را درک می‌کردند ولی در بین نظامیان بازنشسته گروه‌های تندرویی بودند که با القاعده و گروه‌های افراطی مثل مزروقی درصدد بودند همان کارهایی که در عراق و سوریه با ما بعدا کردند، بکنند و جنگی بین ایران و افغانستان رخ دهد و تبدیل به جنگ شیعه و سنی شود؛ یعنی درست همان طرحی که در افغانستان چیده بودند و به دلیل تدبیر مسئولان کشوری، عدم حمله ما به افغانستان،‌ این طرح را ناکام گذاشت ولی این دام را دوباره در جاهای دیگر مثل سوریه برای ما چیدند تا درگیری‌ها را شیعه- سنی نشان دهند و ایران شیعه را از جهان اهل سنت جدا و منزوی کنند. چنین پروژه‌هایی در سطح ابرقدرتی مثل آمریکا طراحی می‌شود و دیگرانی که خبر ندارند، واسطه اجرای آن می‌شوند.
‌یکی از انتقادهایی که طیف اصولگرا به دیپلماسی دولت اصلاحات دارند، این است که معتقدند وزارت خارجه وقت می‌خواست کشور را با افغانستان به خاطر حادثه مزارشریف بر سر جنگ ببرد.
برخی عناصر نظامی معتقد بودند ایران باید در افغانستان پیش برود، نیرو هم ببرد ولی وزارت خارجه مخالف هر‌گونه اعزام نیرو به افغانستان بود. آنها بر نظر خودشان اصرار داشتند و نتیجه این شد که هر دو نظر به رهبری گفته شد و ایشان گفتند نیروی نظامی به افغانستان اعزام نشود. دیدگاه وزارت خارجه این بود که نباید در این دام بیفتیم. شوروی و انگلستان قبلا این تجربه را داشته‌اند. آقای هاشمی‌رفسنجانی بارها گفته بود افغانستان باتلاق است و نباید در این باتلاق گیر بیفتیم. آقای هاشمی می‌گفت در افغانستان آتش است، می‌توانید از دور دستی بر آتش داشته باشید، ولی وارد آتش نشوید. وزارت خارجه اعتقاد داشت نباید وارد افغانستان شویم ولی نظرات دیگری هم بود که می‌گفت مقابله با همه لوازم یا عدم اقدام نظامی.
‌برخی معتقدند استدلال دستگاه دیپلماسی برای اینکه زیر بار جنگ نرود، این است که دولت فرصت را مناسب می‌بیند که صدای دادخواهی افغانستان شود و افراط‌گری و مسائل حقوق‌بشری را مطرح کند و ازاین‌رو از جنگ امتناع کرده و به دیپلماسی می‌پردازد. چقدر این گفته را قبول دارید؟
کاملا این اتفاق افتاد. تماس‌های بسیاری با سازمان ملل، صلیب سرخ، سازمان حقوق بشر، کنفرانس اسلامی، سازمان غیرمتعهدها و هر محفل بین‌المللی و چندجانبه گرفته شد و توانستیم با فشار بین‌المللی طالبان را مجبور کنیم کمیته حقیقت‌یاب را قبول کنند که در این کمیته نمایندگانی از ما و پاکستان و طالبان بودند که به بررسی موضوع پرداختند. توانستیم با این فشارها اقداماتی انجام دهیم و از نظر حقوقی محکومیت واضح و صریحی با رأی موافق اکثریت کشورها در مجمع عمومی و شورای امنیت بگیریم و در بین همه کشورها و سازمان ملل سمپاتی و اظهار همدردی با مردم افغانستان و علیه طالبان ایجاد شود و مواضع ایران را تأیید می‌کردند و همکاری بین‌المللی با ایران در موضوع افغانستان شکل گرفت.
‌حتی گروه 6+2 به عنوان گروه همسایگان افغانستان تشکیل شد.
بله، این نهاد چندجانبه بین‌المللی بسیار مؤثر در شکل‌گیری دولت پساطالبان بود.
‌پاکستان به‌عنوان همسایه در آن زمان نقش مثبتی داشت؟
پاکستان سعی می‌کرد تا حدودی موضوع را تعدیل کند؛ ولی نمی‌توانست مخالفت صریح با این موضوع داشته باشد؛ بنابراین تا حد زیادی مجبور به همراهی بود. اما 6+2 آن‌چنان نهاد معقولی در جریان افغانستان شد که اخیرا هم جلساتی گذاشته‌اند.
‌حس‌و‌حال پرسنل وزارت خارجه بعد از این اتفاق بد نبود؟
به این نتیجه رسیده بودیم که نباید به افغانستان زیاد نزدیک شویم و باید فاصله‌مان را حفظ کنیم.
‌مثلا شما که کارمندان مجموعه بودید، نه تصمیم‌گیر، نظرتان این نبود که بچه‌ها قربانی تصمیم‌گیری مديران شدند؟
خیر. نیروهایی که در حوزه افغانستان کار می‌کردند، چنین نظری نداشتند؛ اما کسانی که با افغانستان ارتباط و آشنایی نداشتند و فکر می‌کردند درباره کشوری با مشخصات غیربحرانی مثل مکزیک حرف می‌زنیم، شرایط افغانستان را درک نمی‌کردند، هر حرفی می‌زدند. نکته‌ای که می‌توانم به‌عنوان نقد بیاورم، این است که آقای حدادی مسئولیت داشت. کسی که مسئول است، می‌تواند تصمیم‌گیری لحظه‌ای کند. می‌توانست بگوید سه نفر بمانند و هفت نفر برگردند، نه اینکه همه بمانند. این اخلاق‌مدارانه نبود. دوم اینکه بچه‌هایی که آنجا بودند واقعا با عشق به مسئولیت و کارشان ماندند. آقای ریگی می‌گوید ما باید اینجا بمانیم؛ چون اگر سرکنسولگری تعطیل شود، مردم می‌ترسند و از مقاومت دست می‌کشند. من آن زمان در بامیان بودم و کاملا درک می‌کردم مردم کاملا چشم‌شان به ایران است.
‌پس دیدگاه شما این نیست که آنجا باید زودتر تخلیه می‌شد.
در آن زمان به این جمع‌بندی نرسیده بودند؛ بعد که رسیدند، دیگر دیر بود و راهی برای بازگشت هوایی نبود، زمینی نیز ریسک بسیار بالایی داشت. من خودم زمینی ماه‌ها در افغانستان پیاده سفر کرده‌ام و خطر بالای آن را درک می‌کنم.
 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها