آوریل نفرینی
شیما بهرهمند . دبیر فرهنگ
انحصار فرهنگي از هر دو نوع تاريخي آن، انحصار ساختاري يا خصوصي كه اينجا بيشتر به شكل خصولتي پديدار ميشود، تابع مناسبات اقتصادي و بهتعبيري قدرت خريد است. انحصار فرهنگي به قول توكويل تن را به حال خود رها ميكند و حمله خود را متوجه روح يا جان ميکند، ديگر نميگويد: آزادي تا مانند من فكر نكني، زندگي و اموال و همهچيزت از آنِ تو باقي خواهد ماند؛ اما در ميان ما فردي بيگانه خواهي بود. صادق هدايت، بزرگترين نويسنده مدرن ايران، مصداقِ چنين بيگانهاي است. عدم تطبيق و سازش بهمعناي پذيرش ناتواني اقتصادي تلقي ميشود كه فرد بيگانه را از خدمت به خودِ اربابان اقتصادي و تفكراتشان بازداشته و موجبات طردِ او را فراهم ميكند. بيراه نيست كه فرهنگِ مصرفي اخير ما پرترههايي چون هدايت را پَس ميزد تا ماشين فرهنگ بتواند در همان نقطه واحد خود چرخ بزند و جلوِ هرگونه امر جديد بايستد. اين جريان شبيهِ مفهوم «صنعت فرهنگسازيِ» هوركهايمر و آدورنو است كه دستكم از دو دهه پيش طرز ديگري از فرهنگسازي و كار فرهنگي را در جامعه ما جا انداخت و از تبعاتِ آن انتقال هنر به حوزه مصرف بود كه اگر تا پيش از آن بهشكلي سردستي دنبال ميشد، اينك به يك اصل بدل شد. فرهنگ در اين طرزِ تلقي كالايي تناقضآميز است و ديگر چنان تابع قانون مبادله است كه بهمعناي واقعي مبادله نميشود. كليتِ صنعت فرهنگسازي عبارت است از تكرارِ بازتوليدي كه ذاتيِ صنعت است اما در بساطِ فرهنگ هربار به زيوري آراسته ميشود تا خود را بهجاي امر نو قالب كند. انواعواقسام بحثها و ايدههاي فرهنگي بعد از دوران فرهنگيِ تاريك احمدينژاد گرچه رنگولعابي ديگر داشت، امتدادِ همان جريان صنعت فرهنگسازي بود، گيرم با شتابي بيشتر.
بحثِ حذف سانسور يا واگذاريِ آن به ناشران، پيوستن به كنوانسيون كپيرايت، يا طرح و تصويبِ قانون مدلي برمبناي آن ازجمله بحثهايي بود كه نتيجهاي در بر نداشت. ازاينرو نوآوريهاي خاص اين صنعت هيچگاه چيزي بيش از «اصلاح و بهبود بازتوليد و اجراي تودهاي» نبودهاند. در اين فرايند فيلم و تئاتر و ادبيات و انواعِ هنرها، همه بخشي از مكانيسم اقتصادياند كه بهدست صاحبان صنعت فرهنگ اداره ميشود. در همين چرخه است كه ميتوان ماجراهاي معاونت فرهنگي وزارتِ ارشاد را درك و تحليل كرد، گرچه بهدليل ابهامِ موجود در تخلفات مالي و اخباري كه هنوز جزئياتش به بيرون درز نكرده است، و كليگوييهاي مسئولان فرهنگي، دركِ واقعيت بهطرز روشني ممكن نيست. اما همين تخلفات مالي كه سازمان بازرسي كشور چندي است به آن ورود كرده و گويا گزارشي از آن را ارائه داده كه هنوز قطعي نيست، دردنشانه وضعيت فرهنگ ما است كه سَر تغيير ندارد. چرخه بيگانهسازي نيز همزمان با برجستهشدن بُعد اقتصادي سالياني است بدجور دامنِ شخصيتهاي فرهنگي را گرفته است كه به كيشِ صنعت فرهنگسازي درنيامدهاند. همين اخبار را در مونتاژ با مقالهاي بخوانيد كه جهانگير هدايت درباره خانه صادق هدايت نوشته است و ميراثِ او كه در حالِ نابودي است. از صادق هدايت نوشتههاي پراكندهاي مانده است؛ از داستان و ترجمه داستان تا مقاله و قطعاتِ كامل و نيمهتمام كه با عنوانِ «نوشتههاي پراكنده صادق هدايت» اخيرا در نشر نگاه بازنشر شده است. برخي از مقالات با امضاي اشخاصي ديگر در مجلات چاپ شده اما نويسنده آنها كسي جز هدايت نيست، نويسندهاي كه شيفته كافكا بود و در همين كتاب چند ترجمه او از كافكا آمده است، و مانندِ كافكا تمايل نداشت آثارش برجا بماند و بيشتر آثار چاپنشدهاش را پيش از مرگ از ميان برد. يكي از دانشجويان ايراني در مقالهاي كه از پاريس فرستاد و در شماره اول مجله «كبوتر صلح» چاپ تهران در سال 1330 منتشر شد مينويسد: «روز اول آوريل كه يكشنبه بود بعد از چند روز به سراغش رفتم. ديدم تو زنبيل زباله اتاقش پر از كاغذپاره است. بعد معلوم شد سهتا رمان و چهارتا نوول را كه اواخر-يعني پيش از آمدن به فرنگ نوشته پاره كرده است...». صادق هدایت شايد از همان دوران ميدانست اگر چيزي از او برجا بماند هم از ميان ميرود. همانطور كه جهانگير هدايت نوشته است تمام آنچه از هدايت جمعآوری شده، سر از موزه رضاعباسی درآورده اما در انبار موزه خاک میخورد و بخشی از آن از بین رفته یا در شرف نابودی است. سرنوشت آثار هدايت اينبار نه بهدست بزرگترين نويسنده مدرن ايراني كه از ميانمايگيِ روزگارش به تنگ آمده بود، بلكه بهدست مسئولانِ فرهنگي از دست ميرود كه گويا اولويتشان چيز ديگري جز مسئله ميراث فرهنگي اين مملكت است. از ديگر نشانههاي صنعت فرهنگسازي همين ويرانكردن فرديت است بهنفعِ فرهنگ تودهاي كه سختْ در چرخه بازار گرفتار آمده است. غالبِ آثار هدايت غيرقابل انتشارند، ميراثِ او نيز از دست ميرود تا پروژه بيگانهسازي صنعت فرهنگسازي بهتمامي پياده شود.
انحصار فرهنگي از هر دو نوع تاريخي آن، انحصار ساختاري يا خصوصي كه اينجا بيشتر به شكل خصولتي پديدار ميشود، تابع مناسبات اقتصادي و بهتعبيري قدرت خريد است. انحصار فرهنگي به قول توكويل تن را به حال خود رها ميكند و حمله خود را متوجه روح يا جان ميکند، ديگر نميگويد: آزادي تا مانند من فكر نكني، زندگي و اموال و همهچيزت از آنِ تو باقي خواهد ماند؛ اما در ميان ما فردي بيگانه خواهي بود. صادق هدايت، بزرگترين نويسنده مدرن ايران، مصداقِ چنين بيگانهاي است. عدم تطبيق و سازش بهمعناي پذيرش ناتواني اقتصادي تلقي ميشود كه فرد بيگانه را از خدمت به خودِ اربابان اقتصادي و تفكراتشان بازداشته و موجبات طردِ او را فراهم ميكند. بيراه نيست كه فرهنگِ مصرفي اخير ما پرترههايي چون هدايت را پَس ميزد تا ماشين فرهنگ بتواند در همان نقطه واحد خود چرخ بزند و جلوِ هرگونه امر جديد بايستد. اين جريان شبيهِ مفهوم «صنعت فرهنگسازيِ» هوركهايمر و آدورنو است كه دستكم از دو دهه پيش طرز ديگري از فرهنگسازي و كار فرهنگي را در جامعه ما جا انداخت و از تبعاتِ آن انتقال هنر به حوزه مصرف بود كه اگر تا پيش از آن بهشكلي سردستي دنبال ميشد، اينك به يك اصل بدل شد. فرهنگ در اين طرزِ تلقي كالايي تناقضآميز است و ديگر چنان تابع قانون مبادله است كه بهمعناي واقعي مبادله نميشود. كليتِ صنعت فرهنگسازي عبارت است از تكرارِ بازتوليدي كه ذاتيِ صنعت است اما در بساطِ فرهنگ هربار به زيوري آراسته ميشود تا خود را بهجاي امر نو قالب كند. انواعواقسام بحثها و ايدههاي فرهنگي بعد از دوران فرهنگيِ تاريك احمدينژاد گرچه رنگولعابي ديگر داشت، امتدادِ همان جريان صنعت فرهنگسازي بود، گيرم با شتابي بيشتر.
بحثِ حذف سانسور يا واگذاريِ آن به ناشران، پيوستن به كنوانسيون كپيرايت، يا طرح و تصويبِ قانون مدلي برمبناي آن ازجمله بحثهايي بود كه نتيجهاي در بر نداشت. ازاينرو نوآوريهاي خاص اين صنعت هيچگاه چيزي بيش از «اصلاح و بهبود بازتوليد و اجراي تودهاي» نبودهاند. در اين فرايند فيلم و تئاتر و ادبيات و انواعِ هنرها، همه بخشي از مكانيسم اقتصادياند كه بهدست صاحبان صنعت فرهنگ اداره ميشود. در همين چرخه است كه ميتوان ماجراهاي معاونت فرهنگي وزارتِ ارشاد را درك و تحليل كرد، گرچه بهدليل ابهامِ موجود در تخلفات مالي و اخباري كه هنوز جزئياتش به بيرون درز نكرده است، و كليگوييهاي مسئولان فرهنگي، دركِ واقعيت بهطرز روشني ممكن نيست. اما همين تخلفات مالي كه سازمان بازرسي كشور چندي است به آن ورود كرده و گويا گزارشي از آن را ارائه داده كه هنوز قطعي نيست، دردنشانه وضعيت فرهنگ ما است كه سَر تغيير ندارد. چرخه بيگانهسازي نيز همزمان با برجستهشدن بُعد اقتصادي سالياني است بدجور دامنِ شخصيتهاي فرهنگي را گرفته است كه به كيشِ صنعت فرهنگسازي درنيامدهاند. همين اخبار را در مونتاژ با مقالهاي بخوانيد كه جهانگير هدايت درباره خانه صادق هدايت نوشته است و ميراثِ او كه در حالِ نابودي است. از صادق هدايت نوشتههاي پراكندهاي مانده است؛ از داستان و ترجمه داستان تا مقاله و قطعاتِ كامل و نيمهتمام كه با عنوانِ «نوشتههاي پراكنده صادق هدايت» اخيرا در نشر نگاه بازنشر شده است. برخي از مقالات با امضاي اشخاصي ديگر در مجلات چاپ شده اما نويسنده آنها كسي جز هدايت نيست، نويسندهاي كه شيفته كافكا بود و در همين كتاب چند ترجمه او از كافكا آمده است، و مانندِ كافكا تمايل نداشت آثارش برجا بماند و بيشتر آثار چاپنشدهاش را پيش از مرگ از ميان برد. يكي از دانشجويان ايراني در مقالهاي كه از پاريس فرستاد و در شماره اول مجله «كبوتر صلح» چاپ تهران در سال 1330 منتشر شد مينويسد: «روز اول آوريل كه يكشنبه بود بعد از چند روز به سراغش رفتم. ديدم تو زنبيل زباله اتاقش پر از كاغذپاره است. بعد معلوم شد سهتا رمان و چهارتا نوول را كه اواخر-يعني پيش از آمدن به فرنگ نوشته پاره كرده است...». صادق هدایت شايد از همان دوران ميدانست اگر چيزي از او برجا بماند هم از ميان ميرود. همانطور كه جهانگير هدايت نوشته است تمام آنچه از هدايت جمعآوری شده، سر از موزه رضاعباسی درآورده اما در انبار موزه خاک میخورد و بخشی از آن از بین رفته یا در شرف نابودی است. سرنوشت آثار هدايت اينبار نه بهدست بزرگترين نويسنده مدرن ايراني كه از ميانمايگيِ روزگارش به تنگ آمده بود، بلكه بهدست مسئولانِ فرهنگي از دست ميرود كه گويا اولويتشان چيز ديگري جز مسئله ميراث فرهنگي اين مملكت است. از ديگر نشانههاي صنعت فرهنگسازي همين ويرانكردن فرديت است بهنفعِ فرهنگ تودهاي كه سختْ در چرخه بازار گرفتار آمده است. غالبِ آثار هدايت غيرقابل انتشارند، ميراثِ او نيز از دست ميرود تا پروژه بيگانهسازي صنعت فرهنگسازي بهتمامي پياده شود.