|

معماری با بوم نقاشی

حسین گنجی

از روزی که سزان گفت: «باید همه مشهودات را با واسطه حجم‌های هندسی منتظم چون استوانه، کُره، مخروط به تصویر درآورد» که می‌توان او را طبیعتا متأثر از معماری و شکل هندسی محیط دانست تا بعدتر که پیکاسو، کوبیسم را به آن شکل معرفی کرد، آن‌گونه که دست به شیوه‌هایی بزند که ضوابط دیرین هنر نقاشی را کنار بگذارد، لباس سنت بر تن هنر تنگ آمده بود. یعنی از بعد از رنسانس که جهان به فهم عبور از تقلید و درک اهمیت تجربه‌گرایی دست پیدا کرد، فضای فعالیت میان‌رشته‌ای و تأثیرگرفتن از جهان‌های زیستی و هنری دیگر، هر روز قدرت و قوام بیشتری یافت. به‌گونه‌ای که امروز می‌توانیم به جرئت بگوییم دیگر چیزی به عنوان هنر خلق نمی‌شود، مگر متأثر از هنرهای دیگر و بهادادن به تجربه‌های شخصی و آزمون و خطا برای بیرون‌آمدن از لباس تنگ سنت.
پاگذاشتن به مرزهای میان‌رشته‌ای در هنر، همچون در علم در دو منظر اجرائی و اندیشگی می‌تواند مورد توجه قرار بگیرد. در اجرا و شکل خلق، حاصل درآمیختگی مهارت‌ها و دانش‌هایی است که هر هنرمند در رشته خود به دست آورده است و هنرمندی دیگر در رشته‌ای دیگر می‌تواند از آن بهره برده و به تجربه تازه‌ای دست پیدا کند. از منظر محتوا و معنا اما تأثیرات فراگیرتر و دامنه وسیع‌تری از الهام‌گیری و برداشت، پیش‌روی هنرمند قرار دارد. اینجاست که هنر همواره مثل کوهی، مرتب مرتفع‌تر می‌شود؛ زیرا هر سنگی بر روی سنگی دیگر قرار می‌گیرد و ارتفاع و کیفیت هنر را هرچه معاصرتر، ارتقابخشیده‌تر می‌توان دریافت. کمااینکه این را برخی قبول نداشته باشند و بر اساس سلیقه یا معنا حتی هنوز دلبسته دوران پیشامعاصر، یعنی بخش‌هایی از کوهپایه‌های این کوه بزرگ، مانده باشند.
امروزه مطالعات میان‌رشته‌ای با هدف یکپارچه‌سازی ایده‌های رشته‌های مختلف برای دستیابی به یک زبان مشترک و البته دستیابی به یک ایده و حرف تازه، کمک شایانی به رشد علمی و محتوایی به انواع رشته‌ها کرده است. مباحث میان‌رشته‌ای همواره سهم قابل توجهی در تولید نظریات و اندیشه و تصاویر تازه داشته‌اند. توجه به گرایش میان‌رشته‌ای و بهره‌گیری از مفصل‌های مشترک و کاربردی هنرهای گرافیک، معماری، نقاشی، مجسمه‌سازی، حتی قالیبافی و... توانسته نقش غیرقابل‌انکار و پیش‌برنده‌ای را در هنر مدرن امروز ایجاد کند. هنری که به ‌نظرم به دلیل همین حرکت در این مرزهای سرزمینی توانسته پیشروتر از زمانه خودش حرف بزند و گاهی این حرف‌ها از فهم این زمانی نیز خارج شده و گاهی نه، به فهم این زمانی ما از پدیده‌ها کمک کرده است.
آثار مریم عابدی را از این منظر می‌توان بهترین گزینه برای مطالعه هنری دانست که کاملا متأثر از فضای میان‌رشته‌ای در هنر خلق شده‌اند. این نگاه میانی هم از آثار خوانش می‌شود و هم از مسیری که او در آموختن هنر طی کرده، قابل استنباط است.
«پیشینه من به تحصیل در رشته گرافیک دانشگاه تهران بازمی‌گردد اما همواره به حوزه‌های مستقل‌تری چون طراحی فیگوراتیو نیز علاقه‌مند بودم. این علاقه‌مندی سبب شد به حوزه مجسمه‌سازی نیز راه پیدا کنم. مدتی با رافی داووتیان در سیستم کلاسیک و روسی در کارگاه هنر مجسمه و طراحی کار کردم. از ‌آنجا که الفبای نقاشی با طراحی متفاوت است درپی یافتن پاسخ برای بخشی از پرسش‌هایم به سمت یادگیری نقاشی و آشنایی با این رسانه نیز سوق پیدا کردم. در این مسیر با چند نفر در ایران دوره‌هایی را گذراندم اما آنچه می‌خواستم را به دست نیاوردم. به نیویورک رفتم و در آکادمی
New York Academy of Art دوره نقاشی را گذراندم». بر اساس این بخش از صحبت‌های او در یک گفت‌وگو، همچون آبی میان‌بافتی و جست‌وجوگر در میان آموختن و یافتن، به کشف‌های شخصی دست یافته است که خصوصا در شکل اجرا و کار با متریال، او را به تجربه تازه و متفاوتی رسانده است. در معنا هم، آنجا که هنرمند باید انتخاب کند چه می‌خواهد بگوید و به‌اصطلاح پاهای خود را می‌خواهد بر زمین کجا محکم بگذارد، به گذشته‌های دور مراجعه کرده است. با آنکه مدتی در غرب بوده و آموزش‌دیده آنجاست، به شرق برگشته و در حوزه اندیشه و معنا و آنجا که حرفی را قرار است بزند، به شرق رو آورده است. البته شکل اجرا و متریال همواره در خدمت معنا نیز هست و تجربه‌های غربی و شرقی او، همچون تجربه‌های کار در حوزه‌های مختلف هنری، وی را در نهایت به برکه شخصی و برداشت شخصی و یگانه خود رسانده است.
آثار او بیش از هر چیزی متأثر از فضای عرفانی و روحانی یک انسان شرقی و ایرانی است که در طول هزاران سال در معماری مانند ادبیات و فلسفه، سعی کرده از اضلاع تیز و تند عبور کند و همواره طرفدار گفت‌وگو و شکل هلالی و محرابی زبان و فضا و زدودن محل‌های اختلاف خودش با دیگری، هر دیگری باشد. نور اشراقی، خمیدگی و افتادگی عرفانی و نظم و چیدمان موسیقایی و شیوه بیانگری و معناساختی ملاصدرایی ریشه‌هایی است که ما را به فهم اثر عابدی راهنماست. آثار او چه در متریال اجرا، چه در شکل تولید و خلق، چه در نحوه رنگ‌گذاری و چه در بیان و مفهومی که می‌خواهد بدان پرداخته شود، یک وحدت در عین کثرت را بروز می‌دهد. به نحوی که انگار چند رشته و چند ساحت مختلف در او مجموع شده‌اند و به یک اثر و آثاری از یک جنس رسیده‌اند. او در جای دیگری از همان گفت‌وگو به درستی ما را به بن‌مایه‌ها و سرچشمه‌های این آثار می‌رساند. «هنگامی که به ایران بازگشتم حالت دلتنگی عجیبی داشتم و انگار با نگاهی تازه می‌خواستم خودم را پیدا کنم. به مدت دو سال نقاشی را کنار گذاشتم و شروع به فرش‌بافی و طراحی دوخت لباس کردم. بعد از آن دو سال نگاه کاملا جدیدی جایگزین شده بود».
مریم عابدی با بیانی ایرانی در نقاشی اما تجربه‌ای غربی و با متریالی متفاوت، چارچوب‌های کلاسیک استفاده از بوم و رنگ را و حتی تعریف رایج نقاشی‌کردن را کنار می‌گذارد. او بوم نقاشی‌اش را به‌ صورت نوار در اندازه‌های مختلف برش می‌دهد و از چینش و بافتن منظم آنها اشکال هندسی مختلفی می‌سازد که مانند شعر می‌توان گفت از وزن و موسیقی خاصی پیروی می‌کنند. آنچه اما در اکثر آثار بروز جدی و همواره‌ای دارد بهره‌گیری از معماری و اشکال در کاربرد آن، فرم آجرچینی، طاق، زیگورات و پلکان و محراب و گنبد است. در شیوه و تکنیک اجرا نیز با کنار هم قراردادن پارچه‌های برش‌خورده بوم و درهم‌بافتن آنها، به شکل قالی‌بافی ایرانی و هندسه معماری ایرانی خود را گره زده است.
او به‌خوبی از مرزهای میان‌رشته‌ای هنر عبور کرده است و به جهان تازه و شخصی دست یافته که مختص اوست. جهانی که شاید در یک عبارت، یا در یک کتاب کوچک و شاید در یک سلسله از گفتارهای متنوع و پایان‌ناپذیر بتواند به راه خود ادامه دهد. آثار مریم عابدی به‌ خاطر تأثیر عرفانی و معمارانه‌ای که دارد، درست مانند یک سازه معماری بزرگ، در ابعاد بزرگ می‌تواند تأثیر چند‌برابری هم روی مخاطب بگذارد. مخاطبی که شاید در بار اول نتواند ارتباط خاصی با اثر پیدا کند. عابدی می‌تواند در ابعاد کوچک مفاهیم بزرگ را تمرین و در ابعاد آنها را به گونه‌ای که شایسته است خلق و به نمایش بگذارد. مفاهیمی که او در آثارش دنبال می‌کند مفاهیم فلسفی عمیقی هستند که در یک قاب کوچک نه‌تنها به دنیا نمی‌آیند بلکه سقط می‌شوند. نور در ابعاد بزرگ در این‌گونه آثار مجال بیانگری درست پیدا می‌کند و موسیقی تکرار و هندسه نظم در ابعاد بزرگ می‌توانند تماشایی شوند و مخاطب خود را گرفتار کنند. گرفتاری‌ای که در برابر آثار بزرگ مریم عابدی به واقع برای هر مخاطبی رخ خواهد داد. گرفتار آنچه بدان دچار هستیم و آنچه ما را می‌تواند برای مدتی حتی از این جهان جدا سازد.
از روزی که سزان گفت: «باید همه مشهودات را با واسطه حجم‌های هندسی منتظم چون استوانه، کُره، مخروط به تصویر درآورد» که می‌توان او را طبیعتا متأثر از معماری و شکل هندسی محیط دانست تا بعدتر که پیکاسو، کوبیسم را به آن شکل معرفی کرد، آن‌گونه که دست به شیوه‌هایی بزند که ضوابط دیرین هنر نقاشی را کنار بگذارد، لباس سنت بر تن هنر تنگ آمده بود. یعنی از بعد از رنسانس که جهان به فهم عبور از تقلید و درک اهمیت تجربه‌گرایی دست پیدا کرد، فضای فعالیت میان‌رشته‌ای و تأثیرگرفتن از جهان‌های زیستی و هنری دیگر، هر روز قدرت و قوام بیشتری یافت. به‌گونه‌ای که امروز می‌توانیم به جرئت بگوییم دیگر چیزی به عنوان هنر خلق نمی‌شود، مگر متأثر از هنرهای دیگر و بهادادن به تجربه‌های شخصی و آزمون و خطا برای بیرون‌آمدن از لباس تنگ سنت.
پاگذاشتن به مرزهای میان‌رشته‌ای در هنر، همچون در علم در دو منظر اجرائی و اندیشگی می‌تواند مورد توجه قرار بگیرد. در اجرا و شکل خلق، حاصل درآمیختگی مهارت‌ها و دانش‌هایی است که هر هنرمند در رشته خود به دست آورده است و هنرمندی دیگر در رشته‌ای دیگر می‌تواند از آن بهره برده و به تجربه تازه‌ای دست پیدا کند. از منظر محتوا و معنا اما تأثیرات فراگیرتر و دامنه وسیع‌تری از الهام‌گیری و برداشت، پیش‌روی هنرمند قرار دارد. اینجاست که هنر همواره مثل کوهی، مرتب مرتفع‌تر می‌شود؛ زیرا هر سنگی بر روی سنگی دیگر قرار می‌گیرد و ارتفاع و کیفیت هنر را هرچه معاصرتر، ارتقابخشیده‌تر می‌توان دریافت. کمااینکه این را برخی قبول نداشته باشند و بر اساس سلیقه یا معنا حتی هنوز دلبسته دوران پیشامعاصر، یعنی بخش‌هایی از کوهپایه‌های این کوه بزرگ، مانده باشند.
امروزه مطالعات میان‌رشته‌ای با هدف یکپارچه‌سازی ایده‌های رشته‌های مختلف برای دستیابی به یک زبان مشترک و البته دستیابی به یک ایده و حرف تازه، کمک شایانی به رشد علمی و محتوایی به انواع رشته‌ها کرده است. مباحث میان‌رشته‌ای همواره سهم قابل توجهی در تولید نظریات و اندیشه و تصاویر تازه داشته‌اند. توجه به گرایش میان‌رشته‌ای و بهره‌گیری از مفصل‌های مشترک و کاربردی هنرهای گرافیک، معماری، نقاشی، مجسمه‌سازی، حتی قالیبافی و... توانسته نقش غیرقابل‌انکار و پیش‌برنده‌ای را در هنر مدرن امروز ایجاد کند. هنری که به ‌نظرم به دلیل همین حرکت در این مرزهای سرزمینی توانسته پیشروتر از زمانه خودش حرف بزند و گاهی این حرف‌ها از فهم این زمانی نیز خارج شده و گاهی نه، به فهم این زمانی ما از پدیده‌ها کمک کرده است.
آثار مریم عابدی را از این منظر می‌توان بهترین گزینه برای مطالعه هنری دانست که کاملا متأثر از فضای میان‌رشته‌ای در هنر خلق شده‌اند. این نگاه میانی هم از آثار خوانش می‌شود و هم از مسیری که او در آموختن هنر طی کرده، قابل استنباط است.
«پیشینه من به تحصیل در رشته گرافیک دانشگاه تهران بازمی‌گردد اما همواره به حوزه‌های مستقل‌تری چون طراحی فیگوراتیو نیز علاقه‌مند بودم. این علاقه‌مندی سبب شد به حوزه مجسمه‌سازی نیز راه پیدا کنم. مدتی با رافی داووتیان در سیستم کلاسیک و روسی در کارگاه هنر مجسمه و طراحی کار کردم. از ‌آنجا که الفبای نقاشی با طراحی متفاوت است درپی یافتن پاسخ برای بخشی از پرسش‌هایم به سمت یادگیری نقاشی و آشنایی با این رسانه نیز سوق پیدا کردم. در این مسیر با چند نفر در ایران دوره‌هایی را گذراندم اما آنچه می‌خواستم را به دست نیاوردم. به نیویورک رفتم و در آکادمی
New York Academy of Art دوره نقاشی را گذراندم». بر اساس این بخش از صحبت‌های او در یک گفت‌وگو، همچون آبی میان‌بافتی و جست‌وجوگر در میان آموختن و یافتن، به کشف‌های شخصی دست یافته است که خصوصا در شکل اجرا و کار با متریال، او را به تجربه تازه و متفاوتی رسانده است. در معنا هم، آنجا که هنرمند باید انتخاب کند چه می‌خواهد بگوید و به‌اصطلاح پاهای خود را می‌خواهد بر زمین کجا محکم بگذارد، به گذشته‌های دور مراجعه کرده است. با آنکه مدتی در غرب بوده و آموزش‌دیده آنجاست، به شرق برگشته و در حوزه اندیشه و معنا و آنجا که حرفی را قرار است بزند، به شرق رو آورده است. البته شکل اجرا و متریال همواره در خدمت معنا نیز هست و تجربه‌های غربی و شرقی او، همچون تجربه‌های کار در حوزه‌های مختلف هنری، وی را در نهایت به برکه شخصی و برداشت شخصی و یگانه خود رسانده است.
آثار او بیش از هر چیزی متأثر از فضای عرفانی و روحانی یک انسان شرقی و ایرانی است که در طول هزاران سال در معماری مانند ادبیات و فلسفه، سعی کرده از اضلاع تیز و تند عبور کند و همواره طرفدار گفت‌وگو و شکل هلالی و محرابی زبان و فضا و زدودن محل‌های اختلاف خودش با دیگری، هر دیگری باشد. نور اشراقی، خمیدگی و افتادگی عرفانی و نظم و چیدمان موسیقایی و شیوه بیانگری و معناساختی ملاصدرایی ریشه‌هایی است که ما را به فهم اثر عابدی راهنماست. آثار او چه در متریال اجرا، چه در شکل تولید و خلق، چه در نحوه رنگ‌گذاری و چه در بیان و مفهومی که می‌خواهد بدان پرداخته شود، یک وحدت در عین کثرت را بروز می‌دهد. به نحوی که انگار چند رشته و چند ساحت مختلف در او مجموع شده‌اند و به یک اثر و آثاری از یک جنس رسیده‌اند. او در جای دیگری از همان گفت‌وگو به درستی ما را به بن‌مایه‌ها و سرچشمه‌های این آثار می‌رساند. «هنگامی که به ایران بازگشتم حالت دلتنگی عجیبی داشتم و انگار با نگاهی تازه می‌خواستم خودم را پیدا کنم. به مدت دو سال نقاشی را کنار گذاشتم و شروع به فرش‌بافی و طراحی دوخت لباس کردم. بعد از آن دو سال نگاه کاملا جدیدی جایگزین شده بود».
مریم عابدی با بیانی ایرانی در نقاشی اما تجربه‌ای غربی و با متریالی متفاوت، چارچوب‌های کلاسیک استفاده از بوم و رنگ را و حتی تعریف رایج نقاشی‌کردن را کنار می‌گذارد. او بوم نقاشی‌اش را به‌ صورت نوار در اندازه‌های مختلف برش می‌دهد و از چینش و بافتن منظم آنها اشکال هندسی مختلفی می‌سازد که مانند شعر می‌توان گفت از وزن و موسیقی خاصی پیروی می‌کنند. آنچه اما در اکثر آثار بروز جدی و همواره‌ای دارد بهره‌گیری از معماری و اشکال در کاربرد آن، فرم آجرچینی، طاق، زیگورات و پلکان و محراب و گنبد است. در شیوه و تکنیک اجرا نیز با کنار هم قراردادن پارچه‌های برش‌خورده بوم و درهم‌بافتن آنها، به شکل قالی‌بافی ایرانی و هندسه معماری ایرانی خود را گره زده است.
او به‌خوبی از مرزهای میان‌رشته‌ای هنر عبور کرده است و به جهان تازه و شخصی دست یافته که مختص اوست. جهانی که شاید در یک عبارت، یا در یک کتاب کوچک و شاید در یک سلسله از گفتارهای متنوع و پایان‌ناپذیر بتواند به راه خود ادامه دهد. آثار مریم عابدی به‌ خاطر تأثیر عرفانی و معمارانه‌ای که دارد، درست مانند یک سازه معماری بزرگ، در ابعاد بزرگ می‌تواند تأثیر چند‌برابری هم روی مخاطب بگذارد. مخاطبی که شاید در بار اول نتواند ارتباط خاصی با اثر پیدا کند. عابدی می‌تواند در ابعاد کوچک مفاهیم بزرگ را تمرین و در ابعاد آنها را به گونه‌ای که شایسته است خلق و به نمایش بگذارد. مفاهیمی که او در آثارش دنبال می‌کند مفاهیم فلسفی عمیقی هستند که در یک قاب کوچک نه‌تنها به دنیا نمی‌آیند بلکه سقط می‌شوند. نور در ابعاد بزرگ در این‌گونه آثار مجال بیانگری درست پیدا می‌کند و موسیقی تکرار و هندسه نظم در ابعاد بزرگ می‌توانند تماشایی شوند و مخاطب خود را گرفتار کنند. گرفتاری‌ای که در برابر آثار بزرگ مریم عابدی به واقع برای هر مخاطبی رخ خواهد داد. گرفتار آنچه بدان دچار هستیم و آنچه ما را می‌تواند برای مدتی حتی از این جهان جدا سازد.