|

روایتی از چادرهای زلزله‌زدگان روستاهای خوی

تجربه طبقاتی زلزله

این روایت‌ها مشاهداتی از حضور میدانی چندباره در روزهای مختلف از‌جمله 12 بهمن و 14 بهمن در حاشیه شهرها و روستاهای خوی است. پس از زلزله 9 بهمن که خسارات زیادی به همراه داشت، مردم خانه‌های‌شان ویران شده و با وجود سردی هوا در چادر زندگی می‌کنند. بخش اول این روایت‌ها دیروز منتشر شد.

تجربه طبقاتی زلزله

اصغر ایزدی‌جیران*

این روایت‌ها مشاهداتی از حضور میدانی چندباره در روزهای مختلف از‌جمله 12 بهمن و 14 بهمن در حاشیه شهرها و  روستاهای   خوی است. پس از زلزله 9 بهمن که خسارات زیادی به همراه داشت، مردم خانه‌های‌شان ویران شده و با وجود سردی هوا در چادر زندگی می‌کنند. بخش اول این روایت‌ها دیروز منتشر شد.    

کمپ با صد چادر در فضای زمین بایری در این محله‌‌ی حاشیه‌‌نشین بنا شد. فعالان اجتماعی با همکاری مردمان محلی و مأموران اداره‌‌ برق، به چادرهایی مقاوم‌‌تر از چادرهای مسافرتی سیم‌کشی کردند. یکی از بومیان معتمد اسم‌‌نویسی کرد و چادرها تحویل داده شد. به هریک از چادرها، سه‌‌راهی، بخاری برقی و پتو داده شد. نورافکن‌‌ها نصب شدند. تعدادی از خانوارها هنوز چادر ندارند. با آمدن هر ماشین شاسی‌‌بلند و غریبه‌‌ای سراغ چادر را می‌‌گیرند. این دومین باری است که به این محله می‌‌آیم. باد نسبت به دو روز قبل شدیدتر شده است. چادرها پشت گرد‌وخاک گم شده‌‌اند. زندگی جمعی تازه‌‌ای در این کمپ شکل گرفته است. این مردمان فقیر که سال‌هاست در همسایگی با هم در کوچه‌‌های مختلف این محله زندگی می‌‌کرده‌‌اند، حالا هفت روز است که در چادرهایی چسبیده به هم روزگار پسازلزله را سر می‌‌کنند. چادرها در چهار ردیف روی خاک سرد نشسته‌‌اند. چند خانوار دیگر در گوشه و کنار این زمین بزرگ در چادرهای هلال‌احمر پناه گرفته‌‌اند. برخی ماشین‌‌های‌شان را هم کنار چادر گذاشته‌‌اند تا جای خواب مردها بشود. و برخی از خانه‌‌های‌شان گازکشی کرده‌‌اند به چادرها. برگردیم به کمپ. پشت چادرها نخاله‌‌هایی است که با صاف‌کردن زمین روی هم کپه شده‌‌اند. مصرف خوراکی‌‌ها آشغال‌‌ها را روز‌به‌روز بیشتر می‌‌کند و اضافه می‌‌شوند به نخاله‌‌های قبلی. سرما بیش از آن حدی است که چادرها و پتوها و بخاری‌‌های برقی بتوانند یارایش بشوند. یکی روی چادر نایلون کشیده، دیگری پتو. «ما بزرگ‌ترها یک‌‌جوری تحمل می‌‌کنیم؛ اما بچه‌‌ها طاقت ندارند». پزشکی که از تبریز همراه ما آمده، با یک نایلون داروهای مربوط به سرماخوردگی کودکان بین چادرها می‌‌گردد. سرها، گلوها و سینه‌‌های شمار زیادی از نوزادها و کودکان درد می‌‌کنند. دارو تمام شد. دکتر پشت دوربین خبرگزاری آذرانجمن ایستاده و در باد حرف می‌‌زند؛ «نیاز زیاد به آنتی‌‌بیوتیک‌‌های کودکان، شربت‌‌های مسکن و قطره‌‌های استامینوفن هست» و درباره وضعیت امدادرسانی پزشکی ادامه می‌‌دهد «ما که امروز هیچ مرکز درمانی اینجا ندیدیم که ارائه‌‌ خدمت کند». خیابانی که بین کمپ و بافت محله قرار گرفته، مدام شلوغ می‌‌شود. زنی که خودش را محکم میان جلیقه‌‌ای کاموایی گرفته به زن دیگری که از چادرش کله کشیده نزدیک می‌‌شود؛ «قاچ، چورک وئریلر، بدو دارند نان می‌‌دهند». آن‌‌ طرف، ازدحامی پشت یک نیسان آبی شکل گرفته است. مرد جوانی چند بسته بیسکویت کنجدی دست گرفته و دارد بین مردم پخش می‌‌کند. اینجا برخلاف روستاها مردم به کاری مشغول نیستند. زن‌‌ها بیشتر توی چادرها هستند، مشغول رسیدگی به بچه‌‌ها و غذا. مردها سرگردان می‌‌پلکند، کنده‌‌ای پیدا می‌‌کنند برای درست‌کردن آتش، دور هم جمع می‌‌شوند و منتظرند که کمک‌‌ها از راه برسند.

قلدری خیریه‌‌ای و تحقیر تهیدستان

داشتم در کمپ پرسه می‌‌زدم که صدای همهمه‌‌ای از دور حواسم را پرت کرد. ماشین خاور از خیابان اصلی پیچید توی یکی از کوچه‌‌ها و ایستاد. جمعیت عظیمی پشت ماشین جمع شد. می‌‌گویند از یامچی آمده است. ازدحام هر دم بیشتر می‌‌شود. چند مرد از تریلی کله کشیده‌‌اند بیرون، «بروید به چادرهای‌تان». هیچ‌‌کس نرفت. خاور دنده‌عقب آمد به طرف کمپ. مردم قدری متفرق شدند. دوباره برگشت به کوچه. باز هم ازدحام. مردانی که ما فقط سر و دست‌شان را می‌‌بینیم، دارند داد می‌زنند «ما امروز به چهار روستا داده‌ایم، هیچ‌کدام این‌طوری نکردند». شمار دیگری از مردم که دور از جمعیت ازدحام‌‌کننده ایستاده‌‌اند، بر این وضعیت با احساس عمیقی از شرمندگی افسوس می‌‌خورند «کاش برود. گفتیم که برود». هنوز چیزی از این تریلی بیرون کشیده نشده است. مردم همدیگر را هل می‌‌دهند تا بروند جلوتر. چند نفر از میان جمعیت داد می‌‌زنند «آقا به چادرها بده». راست می‌‌گویند. آنهایی که خجالت می‌‌کشند، دورتر ایستاده‌‌اند و سرشان را آونگ کرده‌‌اند «ببین به چه وضعی افتاده‌‌ایم». بیشتر از 20 دقیقه است که این وضعیت درماندگی ادامه دارد. حوصله‌‌ام سر رفت. برگشتم به طرف کمپ. باز هم صدای مردم بالا رفت. حالا از دور نایلون‌‌های بزرگ لباس را می‌‌بینم که از طرف آدم‌‌هایی که توی تریلی هستند، فرفره می‌‌شوند به هوا تا به کدام دستی برسد. مردم به جان هم افتاده‌‌اند. دوربین را بالا گرفتم. راننده‌‌ ماشین سمندی که برای کمک آمده و دارد از پشت جمعیت عبور می‌‌کند، به من تندی کرد «آقا نگیر، آبروی‌مان می‌‌رود».

بسته‌‌های قند را کشیدند بیرون. دست‌‌های نیاز بر فراز جمعیت بلند شده‌‌اند. تا قسمت کدام دست بشود. قند را پرتاب کرد. نایلون قند در گیرو‌دار دست‌‌ها پاره شد و ریخت روی زمین. نایلون مردی که بسته‌‌ قند سالمی را نصیب خودش کرده بود، وقتی داشت خودش را از میانه‌‌ جمعیت خلاص می‌‌کرد، پاره شد و قندها زیر پاها له شدند. دوباره برگشتم به کمپ. با دوستان نوجوانم قدم می‌‌زنیم «من درس نخواندم. تعمیرگاه کار می‌‌کنم». باز هم صدای همهمه. مردی که به‌تازگی از زنش جدا شده، من را کشاند به چادرش «ببین، من حتی یک پتو هم ندارم؛ اما هیچ‌‌ وقت نمی‌‌روم آنجا خودم را خوار و خفیف کنم». چادر خالی است، فقط یک بسته نان و یک بخاری برقی کوچک.

جدال آن بیرون همچنان ادامه دارد. حالا دارند پتوها را پرتاب می‌‌کنند. من در میان جمع دیگری از مردان که دورتر ایستاده‌‌اند، بحث می‌‌کنیم: «صبر مردم لبریز شده است. چند مرد جوان و یک پیرمرد دارند از تریلی بالا می‌‌روند. نوبت رسیده به نایلون‌‌های کوچک برنج و روغن‌‌های مایع. مردم کنار من ناراحت هستند «چرا این‌طوری می‌کنند».

زلزله همه را به طور یکسان تحت تأثیر قرار نمی‌‌دهد. طبقات مرفه خوی آن‌قدر توان مالی دارند که بتوانند شهر را برای مدتی طولانی ترک کنند. برایشان اهمیتی ندارد که خانه و اسباب‌‌شان به کلی از بین برود. طبقات متوسط کارمند هم نگران تعطیلی اداره‌‌های‌شان نیستند؛ چون حقوق‌شان سر ماه واریز خواهد شد. روستاییان هم حیوان و زمینی دارند؛ اما طبقات پایین و طبقات زیر پایین شهرنشین وابسته‌‌اند به کار یدی و روزمزد. اعضای این طبقه همان‌‌هایی هستند که نتوانسته‌‌اند از شهر بروند. نه توان مالی برای رفتن به جای دیگر را دارند و نه اگر خیرین پیشنهاد اسکان در شهرهای دیگر را به آنها داده‌‌اند، دل آن را که از دارایی‌‌هایی خُردشان دل بکنند! پریروز به من می‌‌گفتند که «دزدها و معتادها می‌‌ریزند توی خانه‌‌های خالی». تعطیلی شهر اصلی‌‌ترین صدمه را به مشاغل کارگری زده است و مردمان این محله بیشتر از سایر طبقات ضرر می‌‌بینند. برای همین، از سایر زلزله‌‌زده‌‌ها نیازمندتر می‌‌شوند. دست‌‌های نیازمند بلندشده بر پشت خاور و نزاع برای یک بسته قند یا یک پتو در این وضعیت طبقاتی قابل فهم است. مردمان تهیدست بیش از سایرین نگران هستند، نگران روزهای بعد که اگر وضع به همین منوال پیش برود، پس‌‌لرزه‌‌ها باز‌هم بیایند، خانه‌‌ها تعمیر یا بازسازی نشوند و تعطیلی همچنان ادامه داشته باشد، چگونه معیشت‌‌شان را تأمین خواهند کرد. تنها راه باقی‌مانده، شتافتن به سوی هر ماشین بزرگی است که وارد محله می‌‌شود. این وضعیت اضطراری است که مردم را این‌گونه کرده است.

جامعه‌‌ جدیدی که در کمپ و در چادرنشینی در زمین‌‌های خاکی شکل گرفته، غرق در شوک است. جامعه‌‌ای که در آن درآمد روزانه‌‌ بخور و نمیر هم قطع شده، لرزهای سرمای شب و روز را می‌‌چشد، بدن‌‌های پیچیده در گرد و خاک، خانواده‌‌های پرجمعیت چپیده در فضای کوچک و خفه‌‌کننده‌‌ چادرها، خاطره‌‌ خانه‌‌ای که صدمه‌‌ای اساسی دیده، جامعه‌‌ای است عصبی، بی‌‌قرار و ناامید؛ جامعه‌‌ای مستعد تلاطم و آشفتگی. کوچک‌‌ترین جرقه‌‌ای می‌‌تواند به دعوایی بزرگ تبدیل شود و شد. این بار هیاهوی یک درگیری از میان چادرهای کمپ من را از آن سوی محله به طرف خودش کشاند. مردم تنش را آرام کردند و پراکنده شدند در چادرها تا ببینند چگونه می‌‌توانند یک شب دیگر را صبح کنند.

برخی از خیریه‌‌ها و افرادی که می‌‌خواهند کمک کنند، بدون فهم طبقاتی سیل می‌‌شوند به طرف محله‌‌ها. در سیل نیازها و اضطرارها، شمار اندکی می‌‌توانند صبوری پیشه کنند. خیرین انتظار دارند که مضطرب‌‌ترین مردمان صبورترین باشند. برخی‌‌ حتی با شنیدن انذارهای دلسوزانه‌‌ای از این دست که در هماهنگی با ستادهای مردمی مستقر در شهر خوی و معتمدان محلی اقدام کنند، گوش‌شان بدهکار نیست. یکی از سلبریتی‌‌ها استوری گذاشته است «اینجا جماعت محبت دارند اعتماد کرده‌‌اند تا من وسایلشان را ببرم پخش کنم. می‌‌‌‌گویند در ورودی خوی، نمی‌‌دانم شورا، فرمانداری، ارگان، مرگان هست دارند جلوی ماشین‌‌ها را می‌‌گیرند. آقا اگر بیایم کسی جلوی من را بگیرد رسانه‌‌ای می‌‌کنم. من وسایل را آورده‌‌ام و خودم پخش می‌‌کنم. به کسی هم ربطی ندارد. می‌‌برم در اطراف شهر پخش کنم».

خاور رفت. چیزی که باقی ماند، خاطره‌‌ تحقیر در بین مردم بود، خاطره‌‌ درگیر‌شدن به خاطر یک کیلو برنج، خاطره‌‌ به هم پریدن، له‌شدن قندها، هل‌دادن همدیگر. مردم تهیدست این محله‌‌ حاشیه‌‌نشین این‌طوری نبودند، خیرهای قلدر این‌طوری‌شان کردند. نباید از نیاز کسی سوءاستفاده کنیم. در مقابل، مؤسسات خیریه‌‌ای هم وجود دارند که حفظ حرمت انسان‌‌ها برای‌شان اهمیت دارد. روز بعد که به تبریز برگشتم، یکی‌‌شان پیام داده بود که می‌‌خواهند کوفته درست کنند برای مردمی که بیش از یک هفته است غذای گرم نخورده‌‌اند. مطالب من درخصوص صدمات خیرین به فرهنگ زلزله‌‌زده‌‌ها را دیده بودند. گفتند با همکاری با ستادهای مردمی و معتمدان محلی و با مراجعه به چادرها غذاها را پخش خواهند کرد.

*مردم‌شناس - دانشیار دانشگاه تبریز