|

شکل‌های زندگی: درباره «سرهنگ شابر»

بالزاک علیه بالزاک

بالزاک آن‌قدر عمر نکرد تا بتواند کمدی انسانی را به پایان برساند؛ اما اگر بیشتر هم عمر می‌کرد، نمی‌توانست آن را به پایان برساند؛ زیرا واقعیت در حال تغییر است. واقعیت نه از امر واقع بلکه طی فرایند ساخته می‌شود و این مسئله به چنگ آوردن و ثبت تمامیتش -آغاز تا پایان- را ناممکن می‌سازد.

بالزاک علیه بالزاک

نادر شهریوری (صدقی)

 

بالزاک آن‌قدر عمر نکرد تا بتواند کمدی انسانی را به پایان برساند؛ اما اگر بیشتر هم عمر می‌کرد، نمی‌توانست آن را به پایان برساند؛ زیرا واقعیت در حال تغییر است. واقعیت نه از امر واقع بلکه طی فرایند ساخته می‌شود و این مسئله به چنگ آوردن و ثبت تمامیتش -آغاز تا پایان- را ناممکن می‌سازد.

«سرهنگ شابر» (1832)، داستانی کوتاه از اولین نوشته‌های بالزاک است؛ آن‌هم در زمانه‌ای که ناپلئون سقوط کرده بود؛ اما تبعات سقوطش تا مدت‌های مدید جامعه فرانسه را سخت تحت تأثیر قرار داده بود. سرهنگ شابر از معدود شخصیت‌های مورد علاقه شخص ناپلئون بود که آوازه شهرتش همه فرانسه را در بر گرفته بود. او که در نبرد آیلاو شرکت کرده بود به خیال اینکه مُرده در گوری جمعی گذاشته می‌شود؛ اما سرهنگ نمرده بود. همسر شابر که از مرگ سرهنگ یقین حاصل می‌کند، با بهره‌گرفتن از جایگاه سرهنگ دوباره ازدواج می‌کند و در سلسله‌مراتب اشرافیت پاریس جایگاهی بس ممتاز برای خود دست‌وپا می‌کند؛ اما ماجرا به این سادگی پایان نمی‌پذیرد. شابر به پاریس برمی‌گردد و مستقیما به دفتر وکالت مشهورترین وکیل پاریس، وکیل دروویل می‌رود و در آنجا درمی‌یابد که همسر محبوبش با یک کنت ازدواج کرده و صاحب دو فرزند است و علاوه بر آن همه دارایی‌های شخصی‌اش نیز تقسیم شده است. شابر که ثروت و همسرش را از دست رفته می‌بیند، می‌کوشد از تنها چیزی که برایش باقی مانده؛ یعنی از هویتش دفاع کند‌، از آن پس نام و هویت سرهنگ به نزاع حقوقی میان او و همسرش بدل می‌شود. از یک طرف همسرش می‌کوشد تا از نام سرهنگ بدون بودن او بهره‌برداری کند، در حقیقت او سرهنگ مُرده را به زنده ترجیح می‌دهد. از طرفی دیگر تلاش بی‌وقفه سرهنگ شابر است که می‌کوشد زنده‌ماندنش را به اثبات برساند. بخش مهمی از داستان به تلاش سرهنگ برای احراز نام و هویت خود بازمی‌گردد. هیچ‌کس به‌جز وکیل دروویل نمی‌تواند یا نمی‌خواهد بپذیرد که او سرهنگ شابر معروف است، گویا مردم نیز قهرمان مُرده را به زنده ترجیح می‌دهند. به‌این‌ترتیب سیر وقایع به آنجا منتهی می‌شود که شابر منزوی و تنها و بی‌نام‌و‌نشان باقی می‌ماند.

بالزاک اگرچه بر این باور است که رمان‌های او تراژدی عصر حاضرند؛ اما بالزاک تراژدی‌نویس به معنای مرسوم نیست. با وجود این، شابرِ بالزاک سرنوشتی تراژیک‌تر از تراژدی بزرگ پیدا می‌کند، او نه‌تنها همسر، خانواده و ثروت و دارایی‌های شخصی خو درا از دست می‌دهد بلکه حتی اسم خود را نیز از دست می‌دهد. از یک نظر سرنوشت شابر شباهتی به شاه‌لیر شکسپیر پیدا می‌کند. شاه‌لیر نیز قدرت، شأن و خانواده خود را از دست می‌دهد و به آستانه جنون می‌‌رسد؛ اما لااقل نامش شاه‌لیر باقی می‌ماند؛ در‌حالی‌که شابر بی‌نام‌و‌نشان به دیوانگی می‌رسد. سرنوشت شابر بسیار غم‌‌انگیز است، او در آخر با هویت کاذب یعنی اسم جعلی و شماره‌ای مخصوص در خانه سالمندان مطرود جامعه سکنی می‌گزیند. داستان «سرهنگ شابر» از یک منظر تنش میان هویت فرد با فرمالیسم قانون است. در این ماجرا اگرچه سیر داستان با قانون به موازات هم پیش می‌روند؛ اما در نهایت قانون است که به سد و مانع بدل می‌شود و کلیت زندگی را در چارچوب خود قرار می‌دهد؛ در‌حالی‌که به نظر بالزاک قانون نمی‌تواند بیانگر واقعیت زندگی و حیات آدمی باشد.

بالزاک زمانی گفته بود «واقعیت بسیار رنج برده تا از داستان تقلید کند». منظور بالزاک آن است که واقعیت پیوسته از تخیل ابداع‌کنندگانش فراتر می‌رود. واقعیت از نظر بالزاک مانند رودی در جریان است که نه‌تنها از چارچوب‌های محدود قانون بلکه حتی از تخیل آدمی نیز عبور کرده، آن را پشت سر می‌گذارد. در کمتر نویسنده‌ای می‌توانیم چنین دینامیسم پوینده‌ای را پیدا کنیم، آنچه به این پویایی شتاب می‌دهد به نگاه بالزاک برمی‌گردد. بالزاک نویسنده‌ای است که همواره رو به آینده دارد، او که نمی‌تواند در لحظه حال یا در چارچوبی معین باقی بماند، تماما خود را وقف زمان پیش‌رو می‌کند. نگاه بالزاک به افق‌های پیش‌رو، به دنیایی بس فراتر از خود است تا در پیوند با جهان گسترده‌تر آن را تحت اختیار خود و مالکیت خصوصی خود درآورد -او به هر حال نویسنده‌ای بورژوا بود- تا بتواند با نوشتن داستان بخشی از واقعیت را نمایان کند.

برای درک بهتر بالزاک می‌توانیم او را با نویسندگان هم‌عصرش مقایسه کنیم؛ او نه مانند زولا که قبل از نوشتن فهرستی از منافع و داده جمع‌آوری می‌کرد، بود و نه مانند فلوبر بود که به جزئیات چنان اهمیت می‌داد که برای یافتن چیزی حتی کوچک گاه تمامی کتابخانه‌ها را زیر‌و‌رو می‌کرد، بلکه بالزاک به کلیت واقعیت در بیرون از کنکاش‌های تمام‌نشدنی ذهن می‌پرداخت، در حقیقت به بیرون می‌نگریست. درباره نگاه بالزاکی بسیار گفته شده است؛ زیرا نگاهش در عین وسعت به طرز خارق‌العاده‌ای مکنده بود. او وقایع را درونی می‌کرد‌، آنها را در حافظه‌اش جای می‌داد، حافظه‌ای پویا که به‌عنوان نویسنده می‌کوشید واقعیت را یا لااقل بخشی از آن را تحت اختیار خود گیرد؛

 اما واقعیت سیال بود.

حال که از بالزاک و واقعیت سخن گفته شد، به خود بالزاک بازگردیم؛ یعنی با نگاه بالزاکی به خود بالزاک بنگریم. منظور آن است که اگر واقعیت خود بالزاک باشد چه؟ آیا بالزاک مانند واقعیت می‌تواند به‌تمامی تسخیر شود و در چارچوبی ثابت قرار گیرد؟ در این صورت حد و مرزی بر او اعمال نمی‌شود؟ بالزاک با تیزبینی خاص خود توانسته بود زوال جامعه کهنه را تصور کند؛ زیرا به این نتیجه رسیده بود که بورژوازی در نهایت پیروزی خواهد شد و به‌ناگزیر اشراف محبوبش صحنه اجتماع را ترک می‌کنند. به همین سان بالزاک می‌توانست با همان دقت تصویری از آینده ارائه دهد که طی فرایندی دیگر صحنه آن در معرض تغییرات تازه‌تر قرار می‌گیرد. تعدادی از شاخص‌ترین شخصیت‌های بالزاکی مانند سرهنگ شابر یا وترن و راستینیاک به خاطر پویایی شخصیت‌شان در مسیری متفاوت از حرکت آغازین قرار گرفتند، حتی خود بالزاک نمونه‌ای شاخص از پویایی واقعیت است: در پرده اول بالزاک محافظه‌کار ظاهر می‌شود، در پرده دوم نویسنده‌ای بورژوا به حساب می‌آید، صحنه عوض می‌شود، بالزاک سلطنت‌طلب به شاخص‌ترین چهره سیمای ادبی رئالیسم تبدیل می‌شود که حتی بالاتر از زولا قرار می‌گیرد؛ زیرا واقعیت سیال است.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها