|

گزارش «شرق» از سکوت کلاس‌های پیش از ازدواج تا موانع محضرخانه‌ها برای صحبت درباره حقوق زنان

کسی از حقوق زنان حرف نمی‌زند

حق طلاق و خروج از کشور، حق تحصیل و اشتغال و بسیاری از حقوق دیگر جزء اصلی‌ترین شروط ضمن عقد به حساب می‌آیند، اما زوج‌های بسیاری در هنگام انتقال این حقوق به زن در محضرخانه‌ها دچار مشکل می‌شوند.

کسی  از  حقوق زنان حرف نمی‌زند
نسترن فرخه خبرنگار گروه جامعه روزنامه شرق

نسترن  فرخه: حق طلاق و خروج از کشور، حق تحصیل و اشتغال و بسیاری از حقوق دیگر جزء اصلی‌ترین شروط ضمن عقد به حساب می‌آیند، اما زوج‌های بسیاری در هنگام انتقال این حقوق به زن در محضرخانه‌ها دچار مشکل می‌شوند. در‌واقع علاوه‌بر‌این در هیچ‌کدام از کلاس‌های آموزشی پیش از ازدواج به این حقوق اشاره نمی‌شود، بلکه برای ثبت آن در محضرخانه هم با موانع بسیاری روبه‌رو می‌شوند. طبق این گزارش، حتی در کلاس‌های آموزشی پیش از ازدواج، علاوه بر انتقال اطلاعات غیر‌کاربردی، زوج‌ها را به خانه‌نشینی زنان تشویق می‌کنند. موضوعاتی که در بسیاری موارد باعث محدودیت‌های فراوان برای زنان خواهد بود.

اطلاعات تاریخ‌گذشته

زوج‌های جوان برای پیگیری آزمایش‌های خود از اتاقی در این درمانگاه به اتاق یا سالن دیگر می‌روند. نشاط جوانی در چهره بیشتر این دختر و پسرهایی که در نوبت آزمایش قبل ازدواج هستند، موج می‌زند.

کم‌کم آزمایش همه آنها تمام شده و منتظرند تا کلاس آموزشی پیش از ازدواج شروع شود. صندلی‌ها دو به دو پر می‌شود و هر‌از‌گاه صدای خنده زوجی فضای کلاس را پر می‌کند. زنی میان‌سال با چادر مشکی و عینک ساده‌ای که به چشم دارد، خود را مشاور خانواده معرفی می‌کند؛ مشاوری که به گفته خودش، بیش از 30 سال سابقه آموزش در این حوزه را دارد. سخنانش را با اهمیت مقوله ازدواج شروع می‌کند. از همان شروع بحث بسیاری از جوان‌ها کم‌کم گوشی به دست می‌گیرند و بی‌صدا سرگرم بازی‌کردن یا چرخیدن در فضای مجازی می‌شوند. سخنران موضوعات مختلف را مطرح می‌کند که حاضران تقریبا واکنش خاصی نشان نمی‌دهند، تنها هنگام صحبت درباره لزوم اجازه زن برای همسر دوم مرد، دختر جوانی با لحن تند و بلندی می‌گوید: «اصلا چرا باید مرد چنین حقی داشته باشد که حالا ما در این کلاس درباره اهمیت اجازه زن حرف بزنیم؟ شاید زن حق خودش را نداند و اجازه به این کار دهد...». زن میان‌سال با توضیحاتی کلی پاسخی می‌دهد و به سراغ موضوعات بعدی می‌رود. از وظایف زنانه مانند کار منزل، تا سختی اشتغال برای مادران و اهمیت کمک مردان به این امور خانه، همه موارد را مطرح می‌کند. در بین جملاتش بیشتر دختران و پسران با لبخندی به هم نگاه می‌کنند و در سکوت چند‌ثانیه‌ای صدای یکی از پسرها شنیده می‌شود که با خنده به نامزدش یک جمله می‌گوید: «پس وظیفه تو بچه‌داری و درست‌کردن غذای گرم برای من است...». چند صندلی جلو و عقب به این زوج نگاه می‌کنند و صدای خنده‌ای در کلاس می‌پیچد.

بعد از اتمام کلاس، جوان‌ها در حال گرفتن امضا برای محضرخانه خود هستند. دختری با موهای مشکی و رژی ملایم بر صورتش جلو می‌آید تا در جمع دخترهای دیگر انتقادی را مطرح کند «چند ساعت مرخصی گرفتیم تا در این کلاس‌ها بنشینیم. هیچ چیز که یاد نگرفتیم، فقط یک مشت حرف تکراری و آموزش وظیفه زنانه در آشپزخانه...». دختر دیگر به میان بحث می‌آید «ما که در این کلاس‌ها به اجبار می‌نشینیم، دست‌کم نکات جدیدی به ما یاد بدهند که بعدا به دردمان بخورد. نه این اطلاعات که شاید برای 10 سال قبل کاربرد داشته است. الان باید درباره حقوق زیر پا گذاشته‌شده زنان و اهمیت حق طلاق و حق تحصیل و این چیزها حرف می‌زدند». یکی از پسرها که منتظر دختر همراهش، جلوی در ایستاده با لحن شوخی، به دخترها اشاره می‌کند: «توقع زیادی دارید، فکر می‌کردید...؟ این کلاس‌ها در حد آموزش به افراد ساکن در دورافتاده‌ترین نقاط هم نیست». عقربه‌های ساعت این درمانگاه 12:30 را نشان می‌دهد. کم‌کم بیشتر زوج‌ها بعد از پایان کارشان، دست در دست هم از درمانگاه بیرون می‌روند تا روز بعد برای دریافت جواب آزمایش به همین سالن برگردند.

سکوت محضر برای تفهیم حقوق زوج

حلقه نقره‌ای‌رنگ داخل انگشتانش را می‌چرخاند و به آرامی روایت می‌کند. دختری که نشان جوانی در چهره‌اش عیان است. او از چند روز قبل می‌گوید که برای گرفتن شروط ضمن عقد در محضرخانه دچار مشکل شده است. خودش می‌گوید: «قرار من و همسرم بر این بود که مهریه تنها یک شاخه گل باشد و در عوض تمام حقوق مانند حق طلاق و خروج از کشور و تحصیل به من بازگردد. در محضر که بودیم، به ما فرمی دادند تا تمام این موارد را بنویسیم. در هنگام نوشتن هر سؤالی که از محضردار درباره این حقوق داشتیم، به ما پاسخ روشنی نمی‌دادند. به طور مثال ما فهرستی از این حقوق را نوشتیم و نشان‌شان دادیم. همسرم سؤال کرد که آیا این تمام حقوقی است که باید به خانمم بدهم یا موارد دیگری هم هست که ما ننوشتیم، اما در جواب گفتند ما حق نداریم چیزی بگوییم و این موارد به ما ارتباط ندارد. حتی به ما گفتند که حق تحمیل‌کردن این موارد را نداریم. درصورتی‌که تحمیلی در کار نبود، ما هر دو از ایشان راهنمایی می‌خواستیم. به جای همه اینها به ما گفتند درباره شروط ضمن عقد ما چیزی نمی‌گوییم، اگر آقا داماد بخواهند وکالت تام می‌دهند، درصورتی‌که وکالت تام برای اموال است و ما اصلا چنین چیزی نمی‌خواستیم. اصلا مطرح‌کردن همین مسائل در بین دختر و پسرها ممکن است چالش ایجاد کند. خیلی از جوان‌ها اصلا فرق این چیزها را نمی‌دانند و همین باعث ایجاد ناراحتی می‌شود. حتی در کلاس‌های پیش از ازدواج هم درباره این چیزها برای ما صحبت نشد تا اطلاعات دقیقی داشته باشیم. خلاصه به نظر ما آمد که برخی محضرها می‌خواهند حقوق زنان را از آنها مخفی نگه دارند...».

 کاش می‌دانستم

شاید بیش از سه سال از اقدام به طلاقش گذشته باشد، زنی با 28 سال سن که چهره‌اش رو به میان‌سالی می‌رود. خودش از روزهای سخت جدایی می‌گوید که باعث شده تمام موهایش در اوج جوانی سفید شود. از لای آلبوم خانوادگی، عکس‌های شش سال قبلش را نشان می‌دهد. دختر جوان با لبخند بزرگی روی صورت که هر ماه در سفر به یک شهر جدید عکسی را ثبت کرده و حالا پنج سالی است که تفریحی جز خانه‌نشینی و تنهایی ندارد. طبق آنچه روایت می‌کند، بعد از ازدواج برای دریافت برخی حقوق ضمن عقد به چند محضرخانه در تهران مراجعه می‌کنند و به دلیل همراهی‌نکردن محضردارها، این حقوق به ثبت نمی‌رسد و چون همسرش برای این کار چندان رغبتی نداشته، این ماجرا کم‌کم فراموش می‌شود. «وقتی بعد از مدتی بحران‌های زندگی ما شروع شد، به خودم گفتم کاش حق طلاق و خروج از کشور را گرفته بودم. مثلا در همان روزهایی که به دلیل اختلافات، شرایط روحی بسیار بدی داشتم، خانواده‌ام قصد کردند تا برای چند روز سفری خارجی برویم. من خودم را جمع‌وجور کردم و می‌گفتم اشکالی ندارد، یک سفر می‌روم تا روحیه‌ام عوض شود، اما نشد؛ چون اجازه همسر لازم بود و همین حال روحی من را بدتر کرد. مردی که تمام جوانی من را خراب کرده بود، الان صاحب من است و اگر نگذارد، من حتی یک سفر هم نمی‌توانم بروم. وقتی به این چیزها فکر می‌کنم، به خودم می‌گویم کاش می‌دانستم با نداشتن یک‌سری حقوق چه بلایی بر سرم خواهد آمد. کاش حق طلاق داشتم. یکی از دعواهای ما بر سر مکان زندگی بود، من می‌خواستم در تهران بمانم؛ چون تمام کار و زندگی و دوستانم اینجا هستند، اما همسرم می‌خواست در شهر مادری‌اش بمانیم. بعدها به خودم می‌گفتم کاش حق انتخاب محل سکونت را داشتم، هرچند شاید باز هم قانون خیلی پشتم را نمی‌گرفت. به خودم می‌گویم کاش در همان 22، 23سالگی که ازدواج کردم، بلوغ الان را داشتم که به این شکل کل جوانی‌ام خراب نشود...».