نگاهی به نمایش ریچارد، اثر حمیدرضا نعیمی
ترک آرام و خواب باید کرد/ وین به عهد شباب باید کرد
همایون علیآبادی
پیشاپیش این نکته را مصرح و مؤکد کنم که امروزهروز تئاتر باید ممهور به مهر مدرنیته و هنر آبستره یا برگرفتهای از فضاهای امروزین و قابل لمس برای انسان گرفتار معاصر باشد. شاید به محض اینکه از شکسپیر نام ببریم، به یاد کلاسیسیسم و مردهریگ هزارفامیل اعصار کهن و پار و پریر و پیرار بیفتیم. اینگونه درست است. دیگر امروز امضای آدمی حتی سرشت و سرنوشت بزرگی مانند شکسپیر را دگرگونه میکند. غرض نقشی است کز ما بهجا ماند. به یاد دارم در سال 1353 گروهی که با تئاتر، لمسی از امروز و اینجا داشتند، در شیراز نمایش هملت را با عنوان «هملت در زیرزمین» و با ایفای نقش یک گیتاریست دورهگرد به نام هملت کار شکسپیر امضا کردند. چه خوش است صوت شکسپیر را ز تو شنیدن. در سال 1356 گروه پراسپکت همین اثر را با اجرائی موزهوار و کهنالگویی در جشنواره تئاتر بریتانیا در تهران اجرا کرد که کاملا ضد کار گروه هملت در زیرزمین یا به عبارتی برداشتی اینجایی و اکنونی از شکسپیر بود. من در روزنامهای این دو متن را کنار هم قرار دادم و نشان دادم که چگونه یک متن با دو نگاه کاملا از بن و بیخ متفاوت اجرا میشود و برداشتهای هر دو گروه فقط در کوشش برای ایجاد
ارتباط با مخاطب است که معزز و مکرم است؛ وگرنه هرکس بخواهد هملت کوزنتسف را با هملت پیتر بروک یا ریچارد سوم جورجو استرهلر را در پیکولو تئاتر میلان بر مصطبه قیاس بنشاند، درمییابد که میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است؛ یا فرقها باشد میان دو حسن/ زین حسن تا آن حسن صد گز رسن. ما امروزه نمیتوانیم تئاتر کلاسیک را با جهان دیروز با آرمان گذشتهها و در حالوهوایی فرسوده و نفسبر و دمدرکشیده نشان دهیم. جهان امروز به ما دیکته میکند که ای دل غافل، چه نشستی که روزگارش میرود و ناقه به زیر محملش در انتظار آن است که بگوید هنر باید پا به پای زمانه خود و اصل و عصر و نسب خود حرکت کند یا به عبارتی دیگر اعتبار یک اثر دیروزی در مواجهه با جهان تفکر و هاویه اندیشناک اینجاست که شکل میگیرد و الا فلا. شکسپیر این قابلیت را دارد که در هر زمان نگاهی متفاوت، جهانوطن و امروزه روز داشته باشد. باز هم به یاد میآورم اجرای نمایش هر طور که میخواهید (As you Like It) اثر شکسپیر را در سال 1356 در باغ فردوس تهران که نشان داد و دل ما را با خود خراب برد. در چهار کومه باغ فردوس تهران در هر تکهاش گروههای نمایشی آماده و
استوار ایستاده بودند و پنج صحنه اثر شکسپیر را در پنج نقطه و با یاریگیری از مخاطبان به زیباترین قوالب و اسالیب تئاتری نشان دادند. بههرحال این اجرا امضا داشت؛ یا اجرای زندهیاد دکتر محمد کوثر از اتللو امضا داشت و این امین تارخ بود که در نقش یاگو شوری به پا کرد که مپرس. به اینگونه است که ما امروزهروز نمیتوانیم به شکلی موزهوار و تکهتکه نخنماترین برداشتها را برای اینکه تعهد به اصل کار داشته باشیم، انتخاب کنیم و بگوییم که این کار وفادار به متن اصلی است. حاشا و کلا. به قول پیتر بروک بهترین نوع وفاداری در تئاتر، خوب خیانتکردن به متون کلاسیک و آرکائیک است. درهرحال کوشش انسان امروز در ظلمات تنهایی و بیقراری چیست که اینگونه با دست باز حتی شکسپیر را به چالش میخواند؟ چالشی موجه و مهم که میخواهد انسان را با گذشته خویش و مواریث امروزش آشنا کند و تئاتر همواره این مهم را در شناختنامهاش تعهد کرده است که ایجاد تماشاگر رکن رکین و اصلی مبدأ و ابتدای این حرکت است.
حمیدرضا نعیمی که به نظر من الگویی یگانه و کمنظیر برای سیر و غور در همه ابعاد و احفاد تئاتر است، فیالواقع در تئاتر امروز ما یک پدیده است. در نمایش سقراط نعیمی سخنی را با این مطلع میآورد که فلسفه از حیرت در جهان مایه و منشأ میگیرد. در نمایش ریچارد هم بهگونهای دیگر نشان میدهد که خود حیرت از تئاتر شکسپیرینها ناشی میشود و اینکه اینجا همان آخر زمان یا زینتالمجالس هنر نمایش است. کار نعیمی امضا دارد. بد و خوبش بر قامت و اندامواره بلند و برافراختهاش مسئول است و بس. ما این امضا را فقط در ریچارد میبینیم؛ امضایی که با نگرش ویژه این نویسنده و کارگردان عزیز توأمان شده و کاری درخور توجه و اعتنا را بر صحنه تئاتر ما زنده میکند. ریچارد با آن پیچوتابهای تاریخیاش و با آن چارچوب و آناتومی و اسکله کلاسیکش برای هر کارگردانی جذاب و هوشربا است. از زندهیاد داوود رشیدی که این اثر را در سالهایی نهچندان دور بر صحنه آورد تا ترجمه دکتر رضا براهنی از این اثر که فیالواقع نقشی کارساز در آشنایی خواننده فارسیزبان با آثار شکسپیر دارد. من دقیقا نمیدانم که ترجمه در اثر نعیمی کاملا وفادار به ترجمه دکتر براهنی است یا نه؛
اما همینجا بگویم و بگذرم که هرچه هست، سلیس، نمایشی و ملموس و محسوس است. بزرگترین زیبایی این کار در سادگی و درعینحال شکوهمندی کلاسیکوار از یک سو و کوششهای با فرجام نعیمی از کل اثر و اینکه تماشاگر روزگار ما را تا به آخر یعنی تا دو ساعت تمام بر صندلی مینشاند و کنجکاوانه او را به دنبال خود فرامیخواند و این امتیاز بزرگی است.
تماشاگر روزگار ما که سر در جیب مراقبت و تفکر برکشیده و آگاهانه بر آن است که نقش خویش را در شرب الیهود امروز بهدرستی ایفا کند و این کاری است که نعیمی انجام میدهد و بهراستی ریچارد هرکدام از ما را به روبهرویی و دربهدری و تکهتکهشدن فرامیخواند. بهراستی چه اهمیت دارد که ریچارد با بازی دوستداشتنی حامد کمیلی تماشاگر را مسحور خود میکند؟ آنچه مهم است آن است که نعیمی خطه خاطر خطیر خطرات را به جان میخرد و نشان میدهد که همه قبیله من عالمان دین بودند/ مرا معلم عشق تو شاعری آموخت.
به یاد دارم که در گفتوگویی با نعیمی، به من گفت هنر نمیخرد ایام و غیر از اینم نیست و من گفتم حمیدرضای نازنینم باش، بمان، همیشه، هماره و مسلم. حالیا نیز این نکته را در مواجهه با قابهای لویی پانزدهموار تئاتر وحدت میگویم که آقای نعیمی عزیز شعر تو و عشق من و وحدت خلق، اگه دست به هم بدن، شهرو چراغون میکنن. آری! دوساعت پیدرپی ریسهریسه تالار وحدت و جویجوی کنار آب رکنآباد ما را با ریچارد به فرازوفرودی عمیق میخواند، گاهی خنده میکنیم و گاهی تبسمی تلخ، آنگاه که از ماکیاولی میآورد و میگوید ماندراگولا را ببین و تعمق کن و در اندیشه این اعجوبه تاریخ سخن بگو که هدف وسیله را توجیه میکند، چیزی بیاور و نعیمی میآورد و میگوید هدف وسیله را هیچگاه توجیه نمیکند و این ریچارد است که شبزده و غمناک ریرا را میخواند و داروگ کی میرسد باران؟
در کل من بر آنم که ریچارد یکم - امضا دارد دوم- ممهور به مهر مدرنیته جهانافروز امروز است و سوم- یک شکسپیر ناب، اصیل و امروزین عصر ماست. بهسادگی تماشاگر را با خود سهمی کامل میبخشد و در نهایت و غایت ما را از اجرائی مطمئن و صددرصد شکسپیری آکنده میکند. کار نعیمی بیگمان با همه نقص و نکثهایش که عمدتا از زیباشناسی نهچندان باسلیقه صحنه و بازیهای نهچندان دلنشین بازیگران برتافته میشود، کاری شخصی، صلهب جایگاه و جهانبینی و سنتزی به نام تئاتر گلوب و شکسپیر زمانه ماست و چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن/ نفس خدا گرفتن، سخن تو را شنیدن. باری، طراحی صحنه و کرئوگرافی شکوهمند این اثر، چندان بر دل مینشیند که میتواند پرهیب و سایهای از قدرت خویش را روی اندامواره تئاتریکاله بازیگران که شاید از نظر اصول بازیگری و خاصه فن بیان کاستیهایی داشته باشد، بهکلی دربر گیرد.
درهرحال شکسپیر به قول برادلی، مفسر و شارح معروف این شاعر و درامنویس این است که هنوز بهترین اجراها از آثار شکسپیر در طی و طول زمان بر صحنه نیامده و ما برآنیم تا هماره این آثار منشوری را نوین و امروزی ببینیم و سوزوسازش را نثار کارگردانان عاشق این ستیغ دراماتیک جهان کنیم.
بازی حامد کمیلی در نقش ریچارد، هم عیب داشت هم حسن. عیبش اینکه پای معلول ریچارد تمام تمرکز و حسوحال بازیگر را معطوف به خود کرده و او را از خلاقیتهای بازیگری دور نگاه داشته بود. انگار کمیلی گونهای زائده و چوب زیربغل را بر صحنه میگرداند و بهطور مدام میگوید معلم من پای من و هیهات که این پا نمیتواند جور شکسپیر بزرگ را در هنگام بازآفرینی این اثر در ابعادی فراخ و بزرگ بکشد، اما این عیبش که تازه به قول ما منتقدان چنین است: عیب میجمله بگفتی هنرش نیز بگو/ نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند. این یک نکته و نکته دیگر اینکه کمیلی کاملا معوج و معلق بر صحنه حرکت میکرد و نیمی از بازیاش را برای حفظ این تعادل از دست میداد و در نتیجه ما فقط با پروفیل یا نیمرخ این بازیگر ارتباط داشتیم و این نقصی است که حتما به کارگردان برمیگردد و بس. بهجز این بیان و آن طنز شکوهمندانه ریچارد از لسان کمیلی به زیبایی شکل میگیرد، اما این دو نکته که آوردم با دریغ بسیار بازی حسی کمیلی را مغلوب میکند و این بر کل اجرا اثر میگذارد. طراحی صحنه چندان که شایسته آثار شکسپیر است از عنصر خلاقیت و بداعت و بداهت برخوردار نیست. معلوم نیست که چرا
لتهها یا پراتیکابلهای تالار وحدت بین زمین و هوا معلقند و چه نقشی در پیشبرد درام دارند. تنها دلنوازی و زیبایی کافی نیست و باید در پیشبرد درام نقشی اساسی داشته باشند که با دریغ این مهم در اجرای نعیمی از دست رفته است، اما حضور چهرههای لمپنی در کار ریچارد بهقاعده و لازم است. دوستاقبان و ابوقدارهای مثل ریچارد اگرچه خود یک ادیب اریب هم حساب میشود، اما در کل لمپن است و پوپولیسم مسلط بر کار شکسپیر در این اثر به زیبایی بیان میشود و این هم از نکات مثبت دیگر این اجراست. بههرحال ریچارد فصلی نو در تئاتر ما پدید میآورد و نشان میدهد حمیدرضا نعیمی یگانهای است که باید پشتش ایستاد و بروبالای بلندش را به نکویی نام برد، چراکه او در این سالها از هیچوپوچ شروع کرد، لحظهای نمایش دفاع مقدس کار کرد، لحظهای از شهر به دارالخلافه آمد و لحظهای در تبوتاب آنات طی عمر و ایام کرد، اما امروز ریچاردش چشموچراغ تئاتر ماست و در صدر هر مراسله.
تکمله این مسطوره اشارتی است به طراحی حرکتهای موزون و رقصندههای طراز اول حمیدرضا نعیمی که بیگمان صحنه را با آن گستردگی و غنای جغرافیاییاش به خوبی اداره کردند و حسی عظیم از زیباشناختی تئاتری را پیشاروی تماشاگر آوردند. بازیها، رقصها و در کل جهان نمایش ریچارد با همت درخور توجه حمیدرضا نعیمی ما را در بهترین لحظات نشاند.
پیشاپیش این نکته را مصرح و مؤکد کنم که امروزهروز تئاتر باید ممهور به مهر مدرنیته و هنر آبستره یا برگرفتهای از فضاهای امروزین و قابل لمس برای انسان گرفتار معاصر باشد. شاید به محض اینکه از شکسپیر نام ببریم، به یاد کلاسیسیسم و مردهریگ هزارفامیل اعصار کهن و پار و پریر و پیرار بیفتیم. اینگونه درست است. دیگر امروز امضای آدمی حتی سرشت و سرنوشت بزرگی مانند شکسپیر را دگرگونه میکند. غرض نقشی است کز ما بهجا ماند. به یاد دارم در سال 1353 گروهی که با تئاتر، لمسی از امروز و اینجا داشتند، در شیراز نمایش هملت را با عنوان «هملت در زیرزمین» و با ایفای نقش یک گیتاریست دورهگرد به نام هملت کار شکسپیر امضا کردند. چه خوش است صوت شکسپیر را ز تو شنیدن. در سال 1356 گروه پراسپکت همین اثر را با اجرائی موزهوار و کهنالگویی در جشنواره تئاتر بریتانیا در تهران اجرا کرد که کاملا ضد کار گروه هملت در زیرزمین یا به عبارتی برداشتی اینجایی و اکنونی از شکسپیر بود. من در روزنامهای این دو متن را کنار هم قرار دادم و نشان دادم که چگونه یک متن با دو نگاه کاملا از بن و بیخ متفاوت اجرا میشود و برداشتهای هر دو گروه فقط در کوشش برای ایجاد
ارتباط با مخاطب است که معزز و مکرم است؛ وگرنه هرکس بخواهد هملت کوزنتسف را با هملت پیتر بروک یا ریچارد سوم جورجو استرهلر را در پیکولو تئاتر میلان بر مصطبه قیاس بنشاند، درمییابد که میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است؛ یا فرقها باشد میان دو حسن/ زین حسن تا آن حسن صد گز رسن. ما امروزه نمیتوانیم تئاتر کلاسیک را با جهان دیروز با آرمان گذشتهها و در حالوهوایی فرسوده و نفسبر و دمدرکشیده نشان دهیم. جهان امروز به ما دیکته میکند که ای دل غافل، چه نشستی که روزگارش میرود و ناقه به زیر محملش در انتظار آن است که بگوید هنر باید پا به پای زمانه خود و اصل و عصر و نسب خود حرکت کند یا به عبارتی دیگر اعتبار یک اثر دیروزی در مواجهه با جهان تفکر و هاویه اندیشناک اینجاست که شکل میگیرد و الا فلا. شکسپیر این قابلیت را دارد که در هر زمان نگاهی متفاوت، جهانوطن و امروزه روز داشته باشد. باز هم به یاد میآورم اجرای نمایش هر طور که میخواهید (As you Like It) اثر شکسپیر را در سال 1356 در باغ فردوس تهران که نشان داد و دل ما را با خود خراب برد. در چهار کومه باغ فردوس تهران در هر تکهاش گروههای نمایشی آماده و
استوار ایستاده بودند و پنج صحنه اثر شکسپیر را در پنج نقطه و با یاریگیری از مخاطبان به زیباترین قوالب و اسالیب تئاتری نشان دادند. بههرحال این اجرا امضا داشت؛ یا اجرای زندهیاد دکتر محمد کوثر از اتللو امضا داشت و این امین تارخ بود که در نقش یاگو شوری به پا کرد که مپرس. به اینگونه است که ما امروزهروز نمیتوانیم به شکلی موزهوار و تکهتکه نخنماترین برداشتها را برای اینکه تعهد به اصل کار داشته باشیم، انتخاب کنیم و بگوییم که این کار وفادار به متن اصلی است. حاشا و کلا. به قول پیتر بروک بهترین نوع وفاداری در تئاتر، خوب خیانتکردن به متون کلاسیک و آرکائیک است. درهرحال کوشش انسان امروز در ظلمات تنهایی و بیقراری چیست که اینگونه با دست باز حتی شکسپیر را به چالش میخواند؟ چالشی موجه و مهم که میخواهد انسان را با گذشته خویش و مواریث امروزش آشنا کند و تئاتر همواره این مهم را در شناختنامهاش تعهد کرده است که ایجاد تماشاگر رکن رکین و اصلی مبدأ و ابتدای این حرکت است.
حمیدرضا نعیمی که به نظر من الگویی یگانه و کمنظیر برای سیر و غور در همه ابعاد و احفاد تئاتر است، فیالواقع در تئاتر امروز ما یک پدیده است. در نمایش سقراط نعیمی سخنی را با این مطلع میآورد که فلسفه از حیرت در جهان مایه و منشأ میگیرد. در نمایش ریچارد هم بهگونهای دیگر نشان میدهد که خود حیرت از تئاتر شکسپیرینها ناشی میشود و اینکه اینجا همان آخر زمان یا زینتالمجالس هنر نمایش است. کار نعیمی امضا دارد. بد و خوبش بر قامت و اندامواره بلند و برافراختهاش مسئول است و بس. ما این امضا را فقط در ریچارد میبینیم؛ امضایی که با نگرش ویژه این نویسنده و کارگردان عزیز توأمان شده و کاری درخور توجه و اعتنا را بر صحنه تئاتر ما زنده میکند. ریچارد با آن پیچوتابهای تاریخیاش و با آن چارچوب و آناتومی و اسکله کلاسیکش برای هر کارگردانی جذاب و هوشربا است. از زندهیاد داوود رشیدی که این اثر را در سالهایی نهچندان دور بر صحنه آورد تا ترجمه دکتر رضا براهنی از این اثر که فیالواقع نقشی کارساز در آشنایی خواننده فارسیزبان با آثار شکسپیر دارد. من دقیقا نمیدانم که ترجمه در اثر نعیمی کاملا وفادار به ترجمه دکتر براهنی است یا نه؛
اما همینجا بگویم و بگذرم که هرچه هست، سلیس، نمایشی و ملموس و محسوس است. بزرگترین زیبایی این کار در سادگی و درعینحال شکوهمندی کلاسیکوار از یک سو و کوششهای با فرجام نعیمی از کل اثر و اینکه تماشاگر روزگار ما را تا به آخر یعنی تا دو ساعت تمام بر صندلی مینشاند و کنجکاوانه او را به دنبال خود فرامیخواند و این امتیاز بزرگی است.
تماشاگر روزگار ما که سر در جیب مراقبت و تفکر برکشیده و آگاهانه بر آن است که نقش خویش را در شرب الیهود امروز بهدرستی ایفا کند و این کاری است که نعیمی انجام میدهد و بهراستی ریچارد هرکدام از ما را به روبهرویی و دربهدری و تکهتکهشدن فرامیخواند. بهراستی چه اهمیت دارد که ریچارد با بازی دوستداشتنی حامد کمیلی تماشاگر را مسحور خود میکند؟ آنچه مهم است آن است که نعیمی خطه خاطر خطیر خطرات را به جان میخرد و نشان میدهد که همه قبیله من عالمان دین بودند/ مرا معلم عشق تو شاعری آموخت.
به یاد دارم که در گفتوگویی با نعیمی، به من گفت هنر نمیخرد ایام و غیر از اینم نیست و من گفتم حمیدرضای نازنینم باش، بمان، همیشه، هماره و مسلم. حالیا نیز این نکته را در مواجهه با قابهای لویی پانزدهموار تئاتر وحدت میگویم که آقای نعیمی عزیز شعر تو و عشق من و وحدت خلق، اگه دست به هم بدن، شهرو چراغون میکنن. آری! دوساعت پیدرپی ریسهریسه تالار وحدت و جویجوی کنار آب رکنآباد ما را با ریچارد به فرازوفرودی عمیق میخواند، گاهی خنده میکنیم و گاهی تبسمی تلخ، آنگاه که از ماکیاولی میآورد و میگوید ماندراگولا را ببین و تعمق کن و در اندیشه این اعجوبه تاریخ سخن بگو که هدف وسیله را توجیه میکند، چیزی بیاور و نعیمی میآورد و میگوید هدف وسیله را هیچگاه توجیه نمیکند و این ریچارد است که شبزده و غمناک ریرا را میخواند و داروگ کی میرسد باران؟
در کل من بر آنم که ریچارد یکم - امضا دارد دوم- ممهور به مهر مدرنیته جهانافروز امروز است و سوم- یک شکسپیر ناب، اصیل و امروزین عصر ماست. بهسادگی تماشاگر را با خود سهمی کامل میبخشد و در نهایت و غایت ما را از اجرائی مطمئن و صددرصد شکسپیری آکنده میکند. کار نعیمی بیگمان با همه نقص و نکثهایش که عمدتا از زیباشناسی نهچندان باسلیقه صحنه و بازیهای نهچندان دلنشین بازیگران برتافته میشود، کاری شخصی، صلهب جایگاه و جهانبینی و سنتزی به نام تئاتر گلوب و شکسپیر زمانه ماست و چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن/ نفس خدا گرفتن، سخن تو را شنیدن. باری، طراحی صحنه و کرئوگرافی شکوهمند این اثر، چندان بر دل مینشیند که میتواند پرهیب و سایهای از قدرت خویش را روی اندامواره تئاتریکاله بازیگران که شاید از نظر اصول بازیگری و خاصه فن بیان کاستیهایی داشته باشد، بهکلی دربر گیرد.
درهرحال شکسپیر به قول برادلی، مفسر و شارح معروف این شاعر و درامنویس این است که هنوز بهترین اجراها از آثار شکسپیر در طی و طول زمان بر صحنه نیامده و ما برآنیم تا هماره این آثار منشوری را نوین و امروزی ببینیم و سوزوسازش را نثار کارگردانان عاشق این ستیغ دراماتیک جهان کنیم.
بازی حامد کمیلی در نقش ریچارد، هم عیب داشت هم حسن. عیبش اینکه پای معلول ریچارد تمام تمرکز و حسوحال بازیگر را معطوف به خود کرده و او را از خلاقیتهای بازیگری دور نگاه داشته بود. انگار کمیلی گونهای زائده و چوب زیربغل را بر صحنه میگرداند و بهطور مدام میگوید معلم من پای من و هیهات که این پا نمیتواند جور شکسپیر بزرگ را در هنگام بازآفرینی این اثر در ابعادی فراخ و بزرگ بکشد، اما این عیبش که تازه به قول ما منتقدان چنین است: عیب میجمله بگفتی هنرش نیز بگو/ نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند. این یک نکته و نکته دیگر اینکه کمیلی کاملا معوج و معلق بر صحنه حرکت میکرد و نیمی از بازیاش را برای حفظ این تعادل از دست میداد و در نتیجه ما فقط با پروفیل یا نیمرخ این بازیگر ارتباط داشتیم و این نقصی است که حتما به کارگردان برمیگردد و بس. بهجز این بیان و آن طنز شکوهمندانه ریچارد از لسان کمیلی به زیبایی شکل میگیرد، اما این دو نکته که آوردم با دریغ بسیار بازی حسی کمیلی را مغلوب میکند و این بر کل اجرا اثر میگذارد. طراحی صحنه چندان که شایسته آثار شکسپیر است از عنصر خلاقیت و بداعت و بداهت برخوردار نیست. معلوم نیست که چرا
لتهها یا پراتیکابلهای تالار وحدت بین زمین و هوا معلقند و چه نقشی در پیشبرد درام دارند. تنها دلنوازی و زیبایی کافی نیست و باید در پیشبرد درام نقشی اساسی داشته باشند که با دریغ این مهم در اجرای نعیمی از دست رفته است، اما حضور چهرههای لمپنی در کار ریچارد بهقاعده و لازم است. دوستاقبان و ابوقدارهای مثل ریچارد اگرچه خود یک ادیب اریب هم حساب میشود، اما در کل لمپن است و پوپولیسم مسلط بر کار شکسپیر در این اثر به زیبایی بیان میشود و این هم از نکات مثبت دیگر این اجراست. بههرحال ریچارد فصلی نو در تئاتر ما پدید میآورد و نشان میدهد حمیدرضا نعیمی یگانهای است که باید پشتش ایستاد و بروبالای بلندش را به نکویی نام برد، چراکه او در این سالها از هیچوپوچ شروع کرد، لحظهای نمایش دفاع مقدس کار کرد، لحظهای از شهر به دارالخلافه آمد و لحظهای در تبوتاب آنات طی عمر و ایام کرد، اما امروز ریچاردش چشموچراغ تئاتر ماست و در صدر هر مراسله.
تکمله این مسطوره اشارتی است به طراحی حرکتهای موزون و رقصندههای طراز اول حمیدرضا نعیمی که بیگمان صحنه را با آن گستردگی و غنای جغرافیاییاش به خوبی اداره کردند و حسی عظیم از زیباشناختی تئاتری را پیشاروی تماشاگر آوردند. بازیها، رقصها و در کل جهان نمایش ریچارد با همت درخور توجه حمیدرضا نعیمی ما را در بهترین لحظات نشاند.