بينالتعطيلين
گیتی صفرزاده
قدیمیها ضربالمثلی داشتند که میگفت احترام امامزاده به متولیاش است.
درهرحال، قصد من اصلا نظردادن درباره اعتقادات قلبی و شخصی مردم نیست، بلکه وقتی این مثل را به روزگار امروز تعمیم میدهم، اینطور متوجه میشوم که حفظ حرمت بسیاری از قوانین و دستورها و باید و نبایدها به منبع صادرکنندهاش بستگی دارد.
البته در جوامع مدرن امروزی که صادرکننده قوانین، دیگر کدخدای ده نیستند، سادهدلانه است اگر بخواهیم با فرد خاصی دست به یقه شویم که چرا کلاهت را کج گذاشتهای وقتی امر فرمودهای که همه راستکلاه باشند اما لابد میتوان انتظار داشت که متولیان و دستگاهها و وزارتخانههای هر جامعه در تصمیمگیریها و برنامهریزیهایشان طوری عمل کنند که دفعه بعد پشمی به کلاهشان مانده باشد. نمونه شبیه این ماجرا را همیشه متخصصان تربیت و روانشناسی به پدر و مادرها گوشزد میکنند که برای کودکانتان قوانینی بگذارید که قابل اجرا باشد یعنی همه موارد و مصالح و امکان اجرای آن را در نظر بگیرید.
در غیراینصورت دامنهاش آنقدر گل و گشاد خواهد شد که هربار کودک به شکلی آن را دور میزند و میفهمد آن قانون، چندان قانون مهمی هم نبوده است و کمکم شما به همان ماجرای پشم و کلاه
دچار خواهید شد.
گفتم کودک، یاد تعطیلی چند روز قبل و مبحث شیرین بینالتعطیلین افتادم. طبق سنت آشنای آریایی، از قبل هم معلوم بود که خانوادهها برای این تعطیلی دندان تیز کرده و برنامه سفر و صله رحم و تمدد اعصاب و فرار از دست روزگار غدار را کشیده بودند.
اما وزارت آموزش و پرورش بنا بر مصالحی اعلام کرد که مدارس کشور در روز بینالتعطیلین دایر است و چندین و چندبار بهکرات و سفت و قائم خط و نشانش را کشید. نتیجه منطقی ماجرا این شد که مدیران و دبیران به مدرسه رفتند و اغلب با کلاسهایی خالی یا کمتعداد مواجه شدند. اگر حضور مسئولان مدرسه را در بهترین حالت عمل به وظیفه بدانیم، در هرحال دانشآموزان و خانوادههایشان تفقدی به پشمهای کلاه آموزش و پرورش نکردند.
البته آنهایی که در خشت خام چیزهایی بیشتر از ما میبینند، لابد متوجه هستند که دامنه این رفتار رسیدن به همان ماجرایی است که هرکسی هرکاری بخواهد میکند و یک علت مهمش آن است که قوانین وضعشده نه مطابق با واقعیتها هستند و نه ضمانت اجرائی دارند.
یاد خاطره دبیر بزرگواری افتادم که میگفت روز قبل از تعطیلی شنیدم که یکی از دانشآموزانم به بغلدستیاش میگفت امروز میرویم قزوین و تا آخر تعطیلات آنجا هستیم. صدایش کردم و گفتم: اجازه گرفتی؟ گفت: اجازه؟! با اسنپ میرویم خانم.
قدیمیها ضربالمثلی داشتند که میگفت احترام امامزاده به متولیاش است.
درهرحال، قصد من اصلا نظردادن درباره اعتقادات قلبی و شخصی مردم نیست، بلکه وقتی این مثل را به روزگار امروز تعمیم میدهم، اینطور متوجه میشوم که حفظ حرمت بسیاری از قوانین و دستورها و باید و نبایدها به منبع صادرکنندهاش بستگی دارد.
البته در جوامع مدرن امروزی که صادرکننده قوانین، دیگر کدخدای ده نیستند، سادهدلانه است اگر بخواهیم با فرد خاصی دست به یقه شویم که چرا کلاهت را کج گذاشتهای وقتی امر فرمودهای که همه راستکلاه باشند اما لابد میتوان انتظار داشت که متولیان و دستگاهها و وزارتخانههای هر جامعه در تصمیمگیریها و برنامهریزیهایشان طوری عمل کنند که دفعه بعد پشمی به کلاهشان مانده باشد. نمونه شبیه این ماجرا را همیشه متخصصان تربیت و روانشناسی به پدر و مادرها گوشزد میکنند که برای کودکانتان قوانینی بگذارید که قابل اجرا باشد یعنی همه موارد و مصالح و امکان اجرای آن را در نظر بگیرید.
در غیراینصورت دامنهاش آنقدر گل و گشاد خواهد شد که هربار کودک به شکلی آن را دور میزند و میفهمد آن قانون، چندان قانون مهمی هم نبوده است و کمکم شما به همان ماجرای پشم و کلاه
دچار خواهید شد.
گفتم کودک، یاد تعطیلی چند روز قبل و مبحث شیرین بینالتعطیلین افتادم. طبق سنت آشنای آریایی، از قبل هم معلوم بود که خانوادهها برای این تعطیلی دندان تیز کرده و برنامه سفر و صله رحم و تمدد اعصاب و فرار از دست روزگار غدار را کشیده بودند.
اما وزارت آموزش و پرورش بنا بر مصالحی اعلام کرد که مدارس کشور در روز بینالتعطیلین دایر است و چندین و چندبار بهکرات و سفت و قائم خط و نشانش را کشید. نتیجه منطقی ماجرا این شد که مدیران و دبیران به مدرسه رفتند و اغلب با کلاسهایی خالی یا کمتعداد مواجه شدند. اگر حضور مسئولان مدرسه را در بهترین حالت عمل به وظیفه بدانیم، در هرحال دانشآموزان و خانوادههایشان تفقدی به پشمهای کلاه آموزش و پرورش نکردند.
البته آنهایی که در خشت خام چیزهایی بیشتر از ما میبینند، لابد متوجه هستند که دامنه این رفتار رسیدن به همان ماجرایی است که هرکسی هرکاری بخواهد میکند و یک علت مهمش آن است که قوانین وضعشده نه مطابق با واقعیتها هستند و نه ضمانت اجرائی دارند.
یاد خاطره دبیر بزرگواری افتادم که میگفت روز قبل از تعطیلی شنیدم که یکی از دانشآموزانم به بغلدستیاش میگفت امروز میرویم قزوین و تا آخر تعطیلات آنجا هستیم. صدایش کردم و گفتم: اجازه گرفتی؟ گفت: اجازه؟! با اسنپ میرویم خانم.