|

پياده‌روي طولاني

نيويورك‌تايمز گزارشي از وضعيت كنوني زنان حلب ارائه داده است با مجموعه‌اي از عكس‌ها كه با تصور بسياري از ما درباره نحوه زندگي زنان سوري فاصله دارد. عكسي از يک کارخانه لباس کوچک که مورد استقبال فراوان بيوه‌زنان جوياي كار قرار گرفته، تصويري از بازار اين شهر و دختراني كه به يك لباس عروس مي‌نگرند، لباسي كه شايد حالا حالاها نتوانند بر تن كنند. اين گزارش را ويويان يي و هويدا سعد تهيه كرده‌اند که درباره حضور زنان بعد از جنگ در خيابان‌ها و زندگي در جامعه است. اتفاقي كه پيش از جنگ در حلب ديده نمي‌شد. پيش‌تر زنان از خيابا‌ن‌ها و جامعه غايب بودند و اکنون زنان در نبود مردان كه به‌خاطر جنگ كشته يا زنداني شده‌اند يا آن‌قدر آسيب ديده‌اند كه توانايي كار ندارند، حضور پررنگ و تأثيرگذاري دارند و مسئوليت اداره خانواده‌ها بر دوش آنها قرار گرفته است. خانواده‌هايي كه در آنها جاي خالي مردان و حداقل‌هاي زندگي كاملا محسوس است. اكنون «صلح تلخ» رخ داده و در مناطق فقير و محافظه‌کار پايتخت تجاري باستاني سوريه، بسياري از زناني كه به‌ندرت عادت داشتند خانه را نه براي خريد ترك كنند، ناگزير نان‌آور خانه هم شده‌اند. در سال 2012 بود كه جنگ داخلي به وجود آمد. هشت سال با خون‌ريزي مدام، نسلي از مردان سوري را به مرگ، حبس يا پنهان‌شدن محكوم كرد و حرکت روبه‌جلوی زنان آغاز شده است: حالا آنان نقش‌هاي متعددي دارند: بازماندگان، عزاداران و پيش‌روندگان. مادربزرگ‌ها نوه‌هاي يتيم خود را در غياب مدارس پرورش مي‌دهند. زنان مجرد نگران اين هستند که هرگز همسر پيدا نکنند. بيوه‌ها از خانواده‌هايشان حمايت مي‌کنند. در بسياري از موارد، زنان خانه را تنهايي ترک مي‌کنند و براي اولين‌بار کار مي‌کنند، آداب و رسوم قديمي به‌دليل جنگ و اقتصاد در حال فروپاشي و فراموشي است - در شهرهاي بزرگي مانند دمشق، حضور زنان جديد نيست، اما براي زنان حلب سنتي تحولی سريع است. فاطيما راواس 32ساله، سه سال پس از مرگ همسرش بر اثر بمباران، سالن زيبايي را براي زنان محجبه افتتاح کرده و مي‌گويد: «زنان قبلا از همه‌چيز هراس داشتند اما اکنون، ديگر هيچ‌چيز براي ترسيدن وجود ندارد». خانم راواس هرگز با مردي غير از اقوام نزديكش ملاقات نداشته است، هرچند آن‌قدر قوي بوده كه با مردي ازدواج كند كه دوستش دارد نه با پسرعمويي كه خانواده مي‌خواست. او عاشق بود؛ اما پس از زندگي در شرق حلب، به‌ندرت از خانه خارج شد تا حتي بتواند کفش پاشنه‌بلندي زير لباس خود بپوشد. لباسش هميشه سياه و بلند بوده است مثل حالا. زندگي آنها مثل بقيه بود، او مراقب بچه‌ها بود و همسرش خريد و فروش مواد غذايي را انجام داد؛ اما در سال 2012، در درگيري بين شورشيان در شرق حلب و نيروهاي دولتي در غرب حلب، اين شهر به دو قسمت تبديل شد. آنها چهار سال در اين جنگ زندگي كرده بودند؛ اما خانم راواس نگران بود و به همسرش التماس کرده بود که فرار کند، اما او اصرار داشت که براي مراقبت از کارگاه خود بماند. او از پيوستن به شورشيان، خودداري كرد و به زندان افتاد. 15 روز بعد بچه‌ها گرسنه بودند، خانم راواس تصميم گرفت براي اولين‌بار براي خريد شير بيرون برود. برخي از بيمارستان‌ها با بمب و گلوله هدف قرار گرفته بودند. تک‌تيراندازها خيابان‌ها را به دست گرفته بودند. او مي‌گويد: «پياده‌روي طولاني و خطرناكي داشتم تا دوباره به خانه برگردم». او براي آزادي همسرش همه‌چيز را فروخت و براي آغاز كار خياطي وام گرفت. او به ياد مي‌آورد همسرش يك روز بعد از آزادي به او گفته بود: «اميدوارم قبل از تو بميرم. زيرا تو از من قوي‌‌تر هستي». سرانجام نيز همسرش در يك انفجار كشته شد. او حالا ديگر ناگزير بود زير نگاه سنگين مردان غريبه براي خريد مايحتاج بيرون برود؛ اما درنهايت پس از آنكه توانست آموزش آرايشگري ببيند و از هلال ‌احمر وام بگيرد، سالني كوچك در حد يك اتاق براي زنان محجبه‌ای مانند خودش باز كرد. او مي‌گويد: «هنگامي که کار مي‌کنيد، لازم نيست از کسي چيزي بخواهيد. زناني که به چيزي احتياج دارند ممكن است مورد سوءاستفاده قرار بگيرند». پدرش هرگز به او اجازه نداده بود كار كند، از نظر پدرش كاركردن مي‌تواند او را در معرض غارت مردان قرار دهد. حالا والدينش مي‌خواهند كه كار را ترک کند و با آنها زندگي کند؛ درخواستي كه او نمي‌پذيرد. خانم راواس دوباره عاشق شده است اما اين‌بار از ترس پدرش جرئت نكرده به اين موضوع فكر كند؛ او به‌عنوان يك بيوه بايد خود را فقط وقف فرزندانش كند. اگر او نافرماني مي‌کرد، امكان داشت جانش را از دست بدهد. شايد اگر فرزندي نداشت، به ازدواج و عشق فكر مي‌كرد، اما حالا هرگز! او مي‌گويد آن‌چنان درگير كار است كه فقط شب‌ها همه اتفاقات بد را به خاطر مي‌آورد. در اين گزارش سرگذشت چند زن ديگر نيز روايت شده است.

نيويورك‌تايمز گزارشي از وضعيت كنوني زنان حلب ارائه داده است با مجموعه‌اي از عكس‌ها كه با تصور بسياري از ما درباره نحوه زندگي زنان سوري فاصله دارد. عكسي از يک کارخانه لباس کوچک که مورد استقبال فراوان بيوه‌زنان جوياي كار قرار گرفته، تصويري از بازار اين شهر و دختراني كه به يك لباس عروس مي‌نگرند، لباسي كه شايد حالا حالاها نتوانند بر تن كنند. اين گزارش را ويويان يي و هويدا سعد تهيه كرده‌اند که درباره حضور زنان بعد از جنگ در خيابان‌ها و زندگي در جامعه است. اتفاقي كه پيش از جنگ در حلب ديده نمي‌شد. پيش‌تر زنان از خيابا‌ن‌ها و جامعه غايب بودند و اکنون زنان در نبود مردان كه به‌خاطر جنگ كشته يا زنداني شده‌اند يا آن‌قدر آسيب ديده‌اند كه توانايي كار ندارند، حضور پررنگ و تأثيرگذاري دارند و مسئوليت اداره خانواده‌ها بر دوش آنها قرار گرفته است. خانواده‌هايي كه در آنها جاي خالي مردان و حداقل‌هاي زندگي كاملا محسوس است. اكنون «صلح تلخ» رخ داده و در مناطق فقير و محافظه‌کار پايتخت تجاري باستاني سوريه، بسياري از زناني كه به‌ندرت عادت داشتند خانه را نه براي خريد ترك كنند، ناگزير نان‌آور خانه هم شده‌اند. در سال 2012 بود كه جنگ داخلي به وجود آمد. هشت سال با خون‌ريزي مدام، نسلي از مردان سوري را به مرگ، حبس يا پنهان‌شدن محكوم كرد و حرکت روبه‌جلوی زنان آغاز شده است: حالا آنان نقش‌هاي متعددي دارند: بازماندگان، عزاداران و پيش‌روندگان. مادربزرگ‌ها نوه‌هاي يتيم خود را در غياب مدارس پرورش مي‌دهند. زنان مجرد نگران اين هستند که هرگز همسر پيدا نکنند. بيوه‌ها از خانواده‌هايشان حمايت مي‌کنند. در بسياري از موارد، زنان خانه را تنهايي ترک مي‌کنند و براي اولين‌بار کار مي‌کنند، آداب و رسوم قديمي به‌دليل جنگ و اقتصاد در حال فروپاشي و فراموشي است - در شهرهاي بزرگي مانند دمشق، حضور زنان جديد نيست، اما براي زنان حلب سنتي تحولی سريع است. فاطيما راواس 32ساله، سه سال پس از مرگ همسرش بر اثر بمباران، سالن زيبايي را براي زنان محجبه افتتاح کرده و مي‌گويد: «زنان قبلا از همه‌چيز هراس داشتند اما اکنون، ديگر هيچ‌چيز براي ترسيدن وجود ندارد». خانم راواس هرگز با مردي غير از اقوام نزديكش ملاقات نداشته است، هرچند آن‌قدر قوي بوده كه با مردي ازدواج كند كه دوستش دارد نه با پسرعمويي كه خانواده مي‌خواست. او عاشق بود؛ اما پس از زندگي در شرق حلب، به‌ندرت از خانه خارج شد تا حتي بتواند کفش پاشنه‌بلندي زير لباس خود بپوشد. لباسش هميشه سياه و بلند بوده است مثل حالا. زندگي آنها مثل بقيه بود، او مراقب بچه‌ها بود و همسرش خريد و فروش مواد غذايي را انجام داد؛ اما در سال 2012، در درگيري بين شورشيان در شرق حلب و نيروهاي دولتي در غرب حلب، اين شهر به دو قسمت تبديل شد. آنها چهار سال در اين جنگ زندگي كرده بودند؛ اما خانم راواس نگران بود و به همسرش التماس کرده بود که فرار کند، اما او اصرار داشت که براي مراقبت از کارگاه خود بماند. او از پيوستن به شورشيان، خودداري كرد و به زندان افتاد. 15 روز بعد بچه‌ها گرسنه بودند، خانم راواس تصميم گرفت براي اولين‌بار براي خريد شير بيرون برود. برخي از بيمارستان‌ها با بمب و گلوله هدف قرار گرفته بودند. تک‌تيراندازها خيابان‌ها را به دست گرفته بودند. او مي‌گويد: «پياده‌روي طولاني و خطرناكي داشتم تا دوباره به خانه برگردم». او براي آزادي همسرش همه‌چيز را فروخت و براي آغاز كار خياطي وام گرفت. او به ياد مي‌آورد همسرش يك روز بعد از آزادي به او گفته بود: «اميدوارم قبل از تو بميرم. زيرا تو از من قوي‌‌تر هستي». سرانجام نيز همسرش در يك انفجار كشته شد. او حالا ديگر ناگزير بود زير نگاه سنگين مردان غريبه براي خريد مايحتاج بيرون برود؛ اما درنهايت پس از آنكه توانست آموزش آرايشگري ببيند و از هلال ‌احمر وام بگيرد، سالني كوچك در حد يك اتاق براي زنان محجبه‌ای مانند خودش باز كرد. او مي‌گويد: «هنگامي که کار مي‌کنيد، لازم نيست از کسي چيزي بخواهيد. زناني که به چيزي احتياج دارند ممكن است مورد سوءاستفاده قرار بگيرند». پدرش هرگز به او اجازه نداده بود كار كند، از نظر پدرش كاركردن مي‌تواند او را در معرض غارت مردان قرار دهد. حالا والدينش مي‌خواهند كه كار را ترک کند و با آنها زندگي کند؛ درخواستي كه او نمي‌پذيرد. خانم راواس دوباره عاشق شده است اما اين‌بار از ترس پدرش جرئت نكرده به اين موضوع فكر كند؛ او به‌عنوان يك بيوه بايد خود را فقط وقف فرزندانش كند. اگر او نافرماني مي‌کرد، امكان داشت جانش را از دست بدهد. شايد اگر فرزندي نداشت، به ازدواج و عشق فكر مي‌كرد، اما حالا هرگز! او مي‌گويد آن‌چنان درگير كار است كه فقط شب‌ها همه اتفاقات بد را به خاطر مي‌آورد. در اين گزارش سرگذشت چند زن ديگر نيز روايت شده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها