داسی که زندگی فرزند را درو میکند
بهروز غریبپور
بیش از دو هزار سال پیش از آنکه فردریک شیللر شاعر و درامنویس آلمانی 1759-1805 صحنه تئاتر را «یک نهاد اخلاقی» بنامد و «عملکرد اخلاقی- اجتماعی یک اثر نمایشی را بر هر امتیاز دیگر هنر تئاتر ترجیح دهد» یا نیکلای گوگول 1809-1852 «نفوس مرده» را بنویسد و از زبان تئاتر برای بهتصویرکشیدن روسیه تزاری و مردمانی که برای کسب مقام و منصب به هر نوع پستی و حقارت و دروغ و ریایی متوسل میشوند یا در نمایشنامه بازرس فساد اداری و بیکفایتی مقامات را به نمایش بگذارد یا هنریک ایبسن نمایشنامهنویس نروژی 1828-1906 نهاد خانواده و نهاد اجتماع را به چالش بکشد یا آرتور میلر 1915-2005 نمایشنامهنویس آمریکایی متلاشیشدن اقشار پاییندستی جامعه آمریکایی به موضوع نمایشنامههایش مبدل شود و نابودی خانوادهها در جامعه سرمایهداری را بر صحنه تئاتر بکشد و...، یکی از سه رأس تراژدی یونان باستان؛ اوریپید -حدود 480 تا 406 پیش از میلاد - با آثاری کاملا متفاوت با دو قله دیگر تراژدی یونان، سوفکل و اشیل، به جای پرداختن به داستانهای اسطورهها به عملکرد پیچیده روان انسانها پرداخت و یکی از بهتآورترین صحنههای نمایش طی قرنها را به اجرا گذاشت: در تراژدی «مدهآ» این زن برای جلب رضایت همسرش یاسون از پدرش دل کنده و برادرش را میکشد و برای خوشامد او هر عمل خوفناک دیگری را انجام میدهد اما زمانی که «یاسون» همسرش، دختر کرئون شاه را بر او ترجیح داده و قصد ترککردن او را دارد دو پسرش را که به نظر میرسد عمیقا دوست دارد سلاخی میکند تا انتقام بگیرد: 17 هزار تماشاگر یونانی که در تئاتر دیونوسوس که ناظر نمایش «مده آ»ی اوریپید بودند، جرئت دیدن این قصابی را نداشتند، مادر مهربان بهناگهان به گرگ درندهای تبدیل شده و عزیزترین کسانش را میدرید، آنها مات و مبهوت و ماتمزده به سرنوشت «مده آ» نه بهعنوان قهرمان تراژدی بلکه قربانی داستانی تراژیک و ضدقهرمانی خونین خیره شده و نمیدانستند بگریند و جامهدرانی کنند یا نویسنده کارگردان و بازیگران را تشویق کنند، قرنهاست این بهت و حیرت ادامه دارد و هنوز که هنوز است برخی این زن را جنایتکار و روانپریش و برخی دیگر همسر او را مسبب این فاجعه میدانند و بهقول ژان پل سارتر: صحنه هر یک از تراژديهای یونان باستان در حکم دادگاهی است که در آن دعوایی مطرح میشود و مورد رسیدگی و داوری قرار میگیرد و تا به امروز در این دادگاه نه هئیت منصفه -تماشاگران- قضات و نه دادستانها -کارگردانها و منتقدان و مفسران -به اتفاق نظر نرسیدهاند که حق با کیست و هرکسی از ظن خودش قضاوت میکند و همین است که هنر فاخر به عنوان نیروی محرکه اندیشه کمابیش جایگاه خاص خودش را حفظ و ضرورت وجود خود را به اثبات رسانده است. تردیدی نیست جامعه بدون وجود چنین آثار انتقادی و بیدارگر قادر نخواهد بود به کاستیها و ضعفهای خود پی ببرد... . بنابراین یکی از هنرهای ارزشمندی که به رغم تغییرات بنیادینش، از نظر فرم عرضه، قالب داستانی یا غیرداستانی و در مکاتب مختلف، در هر دوره و زمان همواره آینه زندگی و اندیشه انسان بوده، هنر تئاتر است که بهتدریج سرمشقی برای همه هنرها شد و سینما یکی از این هنرهاست که بهدلایل مختلف از الگوی اولیهاش جلو زده است و امروزه که زبان تصویر بر پرده سینما و قاب تلویزیون و حتی قاب کوچک تلفنهای دستی چیره شده و روز به روز بر دامنه و وسعت آن افزوده شده و میشود، تماشاگران، اگر نگوییم همه آنها، بخش عمدهای از آنها توقع دارند «فیلم» یا سریال انعکاسی از تجارب آنان باشد و اگر بحث «هنر ملتزم» را پیش نکشیم که روزی روزگاری مستمسکی برای ابراز وجود یک نوع فکر و یک ایدئولوژی محسوب میشد اما حقیقت این است که طرح موضوعهایی که میتواند راهحلهای متفاوت و بهتری داشته باشد از وظایف هنرها بهخصوص تئاتر و سینما و رمان است... . یادمان هست فیلم خانه پدری، کیانوش عیاری علیرغم سانسوری که بر آن اعمال شد، چگونه شرایطی را برای بحث و گفتوگو به راه انداخت و تردیدی نیست که صادرکنندگان مجوز و اکثریت مردم آن را فیلمی در جهت اصلاح رفتار ارزیابی کردند. قطعا در این شرایط که «رومینا»ی نوجوان طالشی که با داس پدر درو شده و جامعه داغدار این حادثه مهیب است و ما هنوز نمیدانیم «پدر» با شنیدن چه چیزهایی و با اعتقاد به چه باورهایی و مطمئن از چه امتیازات قانونی نسبت به سایر قاتلان به این درجه از خشم کور رسیده و بیواهمه و با ایمان به اینکه «جان» رومینا از آن اوست، خون دخترش را ریخته است... . هرچه بوده باشد او اکنون بیداس مرگ در زندان است و به نظر میرسد اطمینان دارد نه قصاصی در کار خواهد بود و نه جامعه او را محکوم خواهد کرد! و به احتمال فراوان یقین دارد با این عمل و کشتن یک بیناموس، ناموس ایل و تبارش را بازآفرینی کرده است در حالی که نمیدانیم حد تخلف چه اندازه بوده و آیا این نوجوان بیچاره مستوجب چنین مجازات خوفناکی بوده یا نه. به هر حال سؤال این است: آیا برای بیداری اذهان سادهاندیشی نظیر این «پدر» نباید از هنر نمایش و فیلم و سریال بهره گرفت؟
آیا قانونگذار برای هر نوع تغییری در قانون نیازمند بسترسازی و روشنگری افکار عمومی نیست؟... باور من این است که جامعه بدون «آینه» هنر هرگز به ژولیدگی سر و رو و به چهره زشت یا کریه خود پی نخواهد برد و هنرمندان خلاق باید اجازه داشته باشند بر اساس این داستان و حوادث تلخ و تکاندهنده شبیه آن نمایشنامهها، فیلمنامهها و داستانها بنویسند و «آینه هنر» را در برابر یک جامعه ژولیده و خشمگین خارج از حدود «انسانی» و «انسانیت» قرار دهند... .
بیش از دو هزار سال پیش از آنکه فردریک شیللر شاعر و درامنویس آلمانی 1759-1805 صحنه تئاتر را «یک نهاد اخلاقی» بنامد و «عملکرد اخلاقی- اجتماعی یک اثر نمایشی را بر هر امتیاز دیگر هنر تئاتر ترجیح دهد» یا نیکلای گوگول 1809-1852 «نفوس مرده» را بنویسد و از زبان تئاتر برای بهتصویرکشیدن روسیه تزاری و مردمانی که برای کسب مقام و منصب به هر نوع پستی و حقارت و دروغ و ریایی متوسل میشوند یا در نمایشنامه بازرس فساد اداری و بیکفایتی مقامات را به نمایش بگذارد یا هنریک ایبسن نمایشنامهنویس نروژی 1828-1906 نهاد خانواده و نهاد اجتماع را به چالش بکشد یا آرتور میلر 1915-2005 نمایشنامهنویس آمریکایی متلاشیشدن اقشار پاییندستی جامعه آمریکایی به موضوع نمایشنامههایش مبدل شود و نابودی خانوادهها در جامعه سرمایهداری را بر صحنه تئاتر بکشد و...، یکی از سه رأس تراژدی یونان باستان؛ اوریپید -حدود 480 تا 406 پیش از میلاد - با آثاری کاملا متفاوت با دو قله دیگر تراژدی یونان، سوفکل و اشیل، به جای پرداختن به داستانهای اسطورهها به عملکرد پیچیده روان انسانها پرداخت و یکی از بهتآورترین صحنههای نمایش طی قرنها را به اجرا گذاشت: در تراژدی «مدهآ» این زن برای جلب رضایت همسرش یاسون از پدرش دل کنده و برادرش را میکشد و برای خوشامد او هر عمل خوفناک دیگری را انجام میدهد اما زمانی که «یاسون» همسرش، دختر کرئون شاه را بر او ترجیح داده و قصد ترککردن او را دارد دو پسرش را که به نظر میرسد عمیقا دوست دارد سلاخی میکند تا انتقام بگیرد: 17 هزار تماشاگر یونانی که در تئاتر دیونوسوس که ناظر نمایش «مده آ»ی اوریپید بودند، جرئت دیدن این قصابی را نداشتند، مادر مهربان بهناگهان به گرگ درندهای تبدیل شده و عزیزترین کسانش را میدرید، آنها مات و مبهوت و ماتمزده به سرنوشت «مده آ» نه بهعنوان قهرمان تراژدی بلکه قربانی داستانی تراژیک و ضدقهرمانی خونین خیره شده و نمیدانستند بگریند و جامهدرانی کنند یا نویسنده کارگردان و بازیگران را تشویق کنند، قرنهاست این بهت و حیرت ادامه دارد و هنوز که هنوز است برخی این زن را جنایتکار و روانپریش و برخی دیگر همسر او را مسبب این فاجعه میدانند و بهقول ژان پل سارتر: صحنه هر یک از تراژديهای یونان باستان در حکم دادگاهی است که در آن دعوایی مطرح میشود و مورد رسیدگی و داوری قرار میگیرد و تا به امروز در این دادگاه نه هئیت منصفه -تماشاگران- قضات و نه دادستانها -کارگردانها و منتقدان و مفسران -به اتفاق نظر نرسیدهاند که حق با کیست و هرکسی از ظن خودش قضاوت میکند و همین است که هنر فاخر به عنوان نیروی محرکه اندیشه کمابیش جایگاه خاص خودش را حفظ و ضرورت وجود خود را به اثبات رسانده است. تردیدی نیست جامعه بدون وجود چنین آثار انتقادی و بیدارگر قادر نخواهد بود به کاستیها و ضعفهای خود پی ببرد... . بنابراین یکی از هنرهای ارزشمندی که به رغم تغییرات بنیادینش، از نظر فرم عرضه، قالب داستانی یا غیرداستانی و در مکاتب مختلف، در هر دوره و زمان همواره آینه زندگی و اندیشه انسان بوده، هنر تئاتر است که بهتدریج سرمشقی برای همه هنرها شد و سینما یکی از این هنرهاست که بهدلایل مختلف از الگوی اولیهاش جلو زده است و امروزه که زبان تصویر بر پرده سینما و قاب تلویزیون و حتی قاب کوچک تلفنهای دستی چیره شده و روز به روز بر دامنه و وسعت آن افزوده شده و میشود، تماشاگران، اگر نگوییم همه آنها، بخش عمدهای از آنها توقع دارند «فیلم» یا سریال انعکاسی از تجارب آنان باشد و اگر بحث «هنر ملتزم» را پیش نکشیم که روزی روزگاری مستمسکی برای ابراز وجود یک نوع فکر و یک ایدئولوژی محسوب میشد اما حقیقت این است که طرح موضوعهایی که میتواند راهحلهای متفاوت و بهتری داشته باشد از وظایف هنرها بهخصوص تئاتر و سینما و رمان است... . یادمان هست فیلم خانه پدری، کیانوش عیاری علیرغم سانسوری که بر آن اعمال شد، چگونه شرایطی را برای بحث و گفتوگو به راه انداخت و تردیدی نیست که صادرکنندگان مجوز و اکثریت مردم آن را فیلمی در جهت اصلاح رفتار ارزیابی کردند. قطعا در این شرایط که «رومینا»ی نوجوان طالشی که با داس پدر درو شده و جامعه داغدار این حادثه مهیب است و ما هنوز نمیدانیم «پدر» با شنیدن چه چیزهایی و با اعتقاد به چه باورهایی و مطمئن از چه امتیازات قانونی نسبت به سایر قاتلان به این درجه از خشم کور رسیده و بیواهمه و با ایمان به اینکه «جان» رومینا از آن اوست، خون دخترش را ریخته است... . هرچه بوده باشد او اکنون بیداس مرگ در زندان است و به نظر میرسد اطمینان دارد نه قصاصی در کار خواهد بود و نه جامعه او را محکوم خواهد کرد! و به احتمال فراوان یقین دارد با این عمل و کشتن یک بیناموس، ناموس ایل و تبارش را بازآفرینی کرده است در حالی که نمیدانیم حد تخلف چه اندازه بوده و آیا این نوجوان بیچاره مستوجب چنین مجازات خوفناکی بوده یا نه. به هر حال سؤال این است: آیا برای بیداری اذهان سادهاندیشی نظیر این «پدر» نباید از هنر نمایش و فیلم و سریال بهره گرفت؟
آیا قانونگذار برای هر نوع تغییری در قانون نیازمند بسترسازی و روشنگری افکار عمومی نیست؟... باور من این است که جامعه بدون «آینه» هنر هرگز به ژولیدگی سر و رو و به چهره زشت یا کریه خود پی نخواهد برد و هنرمندان خلاق باید اجازه داشته باشند بر اساس این داستان و حوادث تلخ و تکاندهنده شبیه آن نمایشنامهها، فیلمنامهها و داستانها بنویسند و «آینه هنر» را در برابر یک جامعه ژولیده و خشمگین خارج از حدود «انسانی» و «انسانیت» قرار دهند... .