|

نگاهی به دو مجموعه‌شعر «از ظنّ بور» و «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد» سروده حسن فرامرزی

از اسطوره تا رمانس

آنوشا نیک‌سرشت

دو مجموعه‌شعر «از ظنّ بور» و «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد» در وجوهی شبیه‌ به هم ‌هستند و در وجوهی هم تفاوت‌هایی دارند. کلی‌تر آغاز می‌کنم و جزئیات را در طول کار می‌گنجانم. جهان عاشقانه شعر فرامرزی عمدتا جهان تشبیهات است یا فقط منطق تشبیه در ژرف‌ساخت آن است یا در روساخت هم تجلی پیدا می‌کند. عاشقانه‌ها بیشتر رمانسی خصوصی‌اند و کمتر عشقی عمومی، تخاطب‌ها بیشتر نزدیک به تخاطبی شخصی‌اند. جهان عاشقانه‌هایش جهانی تعریف‌شده و شبیه به هم است، به‌ندرت هم وجه دیگری از شاعر را می‌بینیم که البته زبانش آشناست، اما جهانش جهان دیگری ا‌ست. عشقش عشقی امروزی ا‌ست با زبانی امروزی، ولی گاهی دایره واژگان کلاسیک به آن تزریق می‌شود. شاید شاعر با این کار می‌خواهد شکوه ویژه‌ای به عاشقانه‌هایش‌ وارد کند و این شکوه را گاهی در واژه‌های فراتر از واژه‌های دم‌ دستش می‌بیند. عاشقانه‌ها تقریبا رو بازی می‌کنند، بازی‌های تشبیهی و تصویری و گاه زبانی، ولی می‌خواهم تبصره‌ای اضافه کنم؛ گاهی شاعر به خواننده اعتماد بیشتری دارد و در سطوح عمیق‌تری از انتزاع حرکت می‌کند که در این دست کارها خروجی موفق‌تر و تصاویر ناب‌تری هم به‌ دست می‌دهد. خودتان ببینید: «هلال نجابت بر پیشانی‌ات نشسته/ اگر دست از آستین بیرون آورم/ خواهی دید که انگشتان من ستاره‌ترند اگر که تو به آنها خیره شوی/ بودن بیش از اینها است/ من به کمترینش خو کرده‌ام/ تو بیشترین را بیاموز».
اتفاق دیگری که بسامد آن در هر دو دفتر زیاد است، شعر طرح‌ است که اغلب برون‌ریزی یک موقعیت‌‌اند و نمونه‌های جالب فراوانی در میان آنها دیده می‌شود. از دفتر «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد»: «پرخاش که می‌کنی/ باز بودا می‌شوی/ چرا؟/ یا از دفتر «از ظنّ بور»:/ از ساعدت/ مثل بچه‌راهبی بودَوی/ که از پلکان معبدش/ بالا می‌رود نگاهم/ من خواستم/ و جهان تو را داد».
گفتمان اسطوره‌ای در سراسر شعرها پراکنده است. حتی عاشقانه‌ها‌یی هم که وجهه زمینی و فیزیکی دارند، گاه در این بافت مبتنی‌بر اسطوره‌ جای گرفته‌اند. بودا و حلاج و دیگران وارد پیکره شعر می‌شوند یا خودشان یا تصاویر تحت شمول روایتشان نقشی در رساندن معنا بازی می‌کنند و اگر ذره‌بین را روی زبان شعر بگیریم، می‌بینیم هرچه ورود این شخصیت‌های تاریخی و اسطوره‌ای بیشتر می‌شود، زبان تکلف بیشتری پیدا می‌‌کند.
نحو زبان کلا نحوی ساده است، ولی انتخاب واژگان گاهی به‌سوی تکلف میل می‌کند. بافت زبانی دوگانه یا حتی چندگانه است،‌ هرچند پس از مدتی این چندگانگی به طریقی غریب به وحدتی می‌رسد و ویژگی کلام شاعر می‌شود. اوایل کار، واژه‌ها و هنجارگریزی‌های آرکاییک در بافت نزدیک به محاوره زبان توی ذوق می‌زند،‌ ولی کم‌کم به آن خو می‌کنی و استمرار شاعر مجابت می‌کند به پذیرفتن این بافت به‌عنوان تشخص فردی شعر. از طرفی واحدهای زبانی آرکاییک فراوان‌اند و از طرف دیگر واژه‌های عامیانه‌ای مثل چرت و خرغلت می‌آیند. گویی محدودیتی در ورود واژگان نیست و این خصلت زبانی شعر است. اینکه چقدر در کنار هم قراردادن اینها موفق بوده یا چقدر منجرشان کرده به بافت،‌ تا حدی به طبع خوانندگان بستگی دارد. بازی‌های زبانی که کم‌وبیش در شعر او ظاهر می‌شوند، اغلب سریع به چشم می‌آیند و کوششی برای در لفافه‌بردنشان نیست. انگار با اینکه این تزیینات برای شاعر جذاب است، قرارداد اصلی شعرش نیست که وقت زیادی صرف آنها کند. «شهد ماه در دهان نحل/ ذن‌بوری در مراقبه/ شیشه عشق از ظن، بور/ همه‌چیز زیر سرِ زنی بور». پیش‌تر گفتم گفتمان حاکم بر شعر فرامرزی عمدتا اسطوره‌ای و بعضا تاریخی است،‌ اضافه می‌کنم که در دفتر «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد» از یک جایی گفتمان روان‌شناختی و اصطلاحات تخصصی هم وارد پیکره شعر می‌شوند که در معنای اصلی خودشان کارکردی ورای خودشان و در خدمت روایت دارند، به‌‌ویژه در شعرهای بلند. راوی تاریخ را فرامی‌خواند و حرف‌هایش را لابه‌لای شخصیت‌های تاریخی، در ظرف و زبان دیگران جا می‌اندازد.
از دیگر شگردهای مورد علاقه شاعر که فراوان در شعرها دیده می‌شود این است که با گفتمانی آشنا شعر را شروع می‌کند که در ذهن خواننده چراغ‌هایی را روشن کند، سپس از آن دور می‌شود تا جهان مورد نظر خود را بسازد و در پایان با التقاط این دو مقصود خود را به ذهن خواننده متبادر می‌کند. یکی از نمونه‌های موفق این شگرد شعری ا‌ست که با سطرهای سپهری آغاز می‌شود: «صدا کن مرا/ صدای تو خوب است»، بعد آن را گسترش می‌دهد، وارد دنیای خودش می‌کند و پله‌به‌پله به‌سوی انتزاع می‌بردش. از سپهری تا مترو، سپری‌کردن مسیری تا غرب تهران و از آنجا بازگشت به آغوش، آغوشی که حالا متعلق به جهان شعری خود اوست.
در این فرصت کوتاه تا می‌توانستم آمده‌ها و نیامده‌ها را گفتم،‌ به یک وجه دیگر هم اشاره کنم و از همین‌جا وارد شعر بلند شوم. تعلیق در شعر فرامرزی کمتر دیده می‌شود. در نگاه مینی‌مال تقریبا تعلیقی نیست و تناسب میان واژه‌ها خیلی زود خودش را نشان می‌دهد؛ پشت «اسکناس سال جدید» بلافاصله «کودک» هم می‌آید، با اینکه می‌شد ساختن تصویر کودک را به خود خواننده محول کرد. این ویژگی در شعرهای بلند یک استثنا می‌پذیرد و آن اینکه در روایت کلی می‌توان تعلیق را دید. در شعر بلند اینستاگرام (دو)، شاعر با خرج‌کردن موتیف‌های متعدد، روایتی می‌سازد که با تعلیق هم همراه است،‌ ولی کماکان در جزء‌جزء سطرها تعلیقی نیست.
شعر بلند اینستاگرام (دو) از دفتر «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد» شعری بسیار بلند است که نمونه‌اش در دفتر «از ظنّ بور» دیده نمی‌شود. این شعر شعری قابل‌توجه از نظر فرم‌ است. با یک عکس بی‌سر آغاز می‌شود و بعد روایت گسترش می‌یابد. مردگان در این شعر بازیگران اصلی‌اند و در کنار راوی نقش کنشگر را دارند. در جغرافیا دست برده می‌شود. محدودیت‌های زمانی و مکانی از بین می‌روند. جریانْ سیال است. شاعر اطلاعات فراشعری فراوانش را به ‌رخ می‌کشد. شعری ا‌ست اکیدا مبتنی بر بینامتنیت. هنگام مواجهه با این شعر، در بهترین حالت دست‌کم یک‌بار دست‌به‌سِرچ می‌شوی و این تجربه‌ای‌ است ماجراجویانه.
در مجموع در شعرهای غیرعاشقانه این دو دفتر، تجربه نوتری وجود دارد و با‌اینکه از فضای استعاری و ایماژی کمی دورتر می‌شود، ولی کمپوزیسیون کلی را با فضایی خیالی، فلسفه‌ورزانه و جذاب همراه می‌کند که در عین مدرن‌بودن کلیت کار، نقب‌های بسیاری به جریان‌های تاریخی می‌زند و زبان هم قطعا تحت ‌تأثیر قرار می‌گیرد. گفتم شعر غیرعاشقانه، حالا می‌خواهم یک «ولی» برایش بیاورم، منطق کلی شعر اینستاگرام (دو) از تغزل دور شده، اما در همین شعر بلند تاریخ‌محور هم عشق از موتیف‌های محوری است و گاهی با تخاطب «بانو» در شعر سرک می‌کشد، تغزل را به پیکره تزریق می‌کند و کنار می‌ایستد. تمام اینها در ظرف مجازی اینستاگرام ریخته شده و هرازگاهی با برخی تعابیر، خودی نشان می‌دهد، گویی تمام تجربه‌های رخ‌داده در شعر، تجربه‌های اکسپلور راوی در اینستاگرام است که گاهی هم در افکار اندیشه‌ورزانه خود غرق می‌شود، دیالوگ‌هایی ردوبدل می‌کند، ولی دوباره برمی‌گردد به ماجراجویی‌ و تعابیر مبتنی‌بر امپریالیسم اینستاگرام و... این باهم‌آیی‌های بی‌ربط اتفاقا اجرای دقیق و باهوشی از این فضاست.
پایان کار است، باید جمع‌بندی کرد. نمی‌شود با اطمینان گفت در «از ظنّ بور» و «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد» با رویکردی اکیدا سنتی روبه‌روییم یا اکیدا مدرن. در شعر حسن فرامرزی، وجوه گوناگون هرکدام این دو گفتمان با یکدیگر مخلوط شده‌ است. هنوز هم جا دارد که شعر از محافظه‌کاری در ارائه سطرها و تصاویر فاصله بیشتری بگیرد، به خواننده اعتماد کند و دیریاب‌تر شود.

دو مجموعه‌شعر «از ظنّ بور» و «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد» در وجوهی شبیه‌ به هم ‌هستند و در وجوهی هم تفاوت‌هایی دارند. کلی‌تر آغاز می‌کنم و جزئیات را در طول کار می‌گنجانم. جهان عاشقانه شعر فرامرزی عمدتا جهان تشبیهات است یا فقط منطق تشبیه در ژرف‌ساخت آن است یا در روساخت هم تجلی پیدا می‌کند. عاشقانه‌ها بیشتر رمانسی خصوصی‌اند و کمتر عشقی عمومی، تخاطب‌ها بیشتر نزدیک به تخاطبی شخصی‌اند. جهان عاشقانه‌هایش جهانی تعریف‌شده و شبیه به هم است، به‌ندرت هم وجه دیگری از شاعر را می‌بینیم که البته زبانش آشناست، اما جهانش جهان دیگری ا‌ست. عشقش عشقی امروزی ا‌ست با زبانی امروزی، ولی گاهی دایره واژگان کلاسیک به آن تزریق می‌شود. شاید شاعر با این کار می‌خواهد شکوه ویژه‌ای به عاشقانه‌هایش‌ وارد کند و این شکوه را گاهی در واژه‌های فراتر از واژه‌های دم‌ دستش می‌بیند. عاشقانه‌ها تقریبا رو بازی می‌کنند، بازی‌های تشبیهی و تصویری و گاه زبانی، ولی می‌خواهم تبصره‌ای اضافه کنم؛ گاهی شاعر به خواننده اعتماد بیشتری دارد و در سطوح عمیق‌تری از انتزاع حرکت می‌کند که در این دست کارها خروجی موفق‌تر و تصاویر ناب‌تری هم به‌ دست می‌دهد. خودتان ببینید: «هلال نجابت بر پیشانی‌ات نشسته/ اگر دست از آستین بیرون آورم/ خواهی دید که انگشتان من ستاره‌ترند اگر که تو به آنها خیره شوی/ بودن بیش از اینها است/ من به کمترینش خو کرده‌ام/ تو بیشترین را بیاموز».
اتفاق دیگری که بسامد آن در هر دو دفتر زیاد است، شعر طرح‌ است که اغلب برون‌ریزی یک موقعیت‌‌اند و نمونه‌های جالب فراوانی در میان آنها دیده می‌شود. از دفتر «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد»: «پرخاش که می‌کنی/ باز بودا می‌شوی/ چرا؟/ یا از دفتر «از ظنّ بور»:/ از ساعدت/ مثل بچه‌راهبی بودَوی/ که از پلکان معبدش/ بالا می‌رود نگاهم/ من خواستم/ و جهان تو را داد».
گفتمان اسطوره‌ای در سراسر شعرها پراکنده است. حتی عاشقانه‌ها‌یی هم که وجهه زمینی و فیزیکی دارند، گاه در این بافت مبتنی‌بر اسطوره‌ جای گرفته‌اند. بودا و حلاج و دیگران وارد پیکره شعر می‌شوند یا خودشان یا تصاویر تحت شمول روایتشان نقشی در رساندن معنا بازی می‌کنند و اگر ذره‌بین را روی زبان شعر بگیریم، می‌بینیم هرچه ورود این شخصیت‌های تاریخی و اسطوره‌ای بیشتر می‌شود، زبان تکلف بیشتری پیدا می‌‌کند.
نحو زبان کلا نحوی ساده است، ولی انتخاب واژگان گاهی به‌سوی تکلف میل می‌کند. بافت زبانی دوگانه یا حتی چندگانه است،‌ هرچند پس از مدتی این چندگانگی به طریقی غریب به وحدتی می‌رسد و ویژگی کلام شاعر می‌شود. اوایل کار، واژه‌ها و هنجارگریزی‌های آرکاییک در بافت نزدیک به محاوره زبان توی ذوق می‌زند،‌ ولی کم‌کم به آن خو می‌کنی و استمرار شاعر مجابت می‌کند به پذیرفتن این بافت به‌عنوان تشخص فردی شعر. از طرفی واحدهای زبانی آرکاییک فراوان‌اند و از طرف دیگر واژه‌های عامیانه‌ای مثل چرت و خرغلت می‌آیند. گویی محدودیتی در ورود واژگان نیست و این خصلت زبانی شعر است. اینکه چقدر در کنار هم قراردادن اینها موفق بوده یا چقدر منجرشان کرده به بافت،‌ تا حدی به طبع خوانندگان بستگی دارد. بازی‌های زبانی که کم‌وبیش در شعر او ظاهر می‌شوند، اغلب سریع به چشم می‌آیند و کوششی برای در لفافه‌بردنشان نیست. انگار با اینکه این تزیینات برای شاعر جذاب است، قرارداد اصلی شعرش نیست که وقت زیادی صرف آنها کند. «شهد ماه در دهان نحل/ ذن‌بوری در مراقبه/ شیشه عشق از ظن، بور/ همه‌چیز زیر سرِ زنی بور». پیش‌تر گفتم گفتمان حاکم بر شعر فرامرزی عمدتا اسطوره‌ای و بعضا تاریخی است،‌ اضافه می‌کنم که در دفتر «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد» از یک جایی گفتمان روان‌شناختی و اصطلاحات تخصصی هم وارد پیکره شعر می‌شوند که در معنای اصلی خودشان کارکردی ورای خودشان و در خدمت روایت دارند، به‌‌ویژه در شعرهای بلند. راوی تاریخ را فرامی‌خواند و حرف‌هایش را لابه‌لای شخصیت‌های تاریخی، در ظرف و زبان دیگران جا می‌اندازد.
از دیگر شگردهای مورد علاقه شاعر که فراوان در شعرها دیده می‌شود این است که با گفتمانی آشنا شعر را شروع می‌کند که در ذهن خواننده چراغ‌هایی را روشن کند، سپس از آن دور می‌شود تا جهان مورد نظر خود را بسازد و در پایان با التقاط این دو مقصود خود را به ذهن خواننده متبادر می‌کند. یکی از نمونه‌های موفق این شگرد شعری ا‌ست که با سطرهای سپهری آغاز می‌شود: «صدا کن مرا/ صدای تو خوب است»، بعد آن را گسترش می‌دهد، وارد دنیای خودش می‌کند و پله‌به‌پله به‌سوی انتزاع می‌بردش. از سپهری تا مترو، سپری‌کردن مسیری تا غرب تهران و از آنجا بازگشت به آغوش، آغوشی که حالا متعلق به جهان شعری خود اوست.
در این فرصت کوتاه تا می‌توانستم آمده‌ها و نیامده‌ها را گفتم،‌ به یک وجه دیگر هم اشاره کنم و از همین‌جا وارد شعر بلند شوم. تعلیق در شعر فرامرزی کمتر دیده می‌شود. در نگاه مینی‌مال تقریبا تعلیقی نیست و تناسب میان واژه‌ها خیلی زود خودش را نشان می‌دهد؛ پشت «اسکناس سال جدید» بلافاصله «کودک» هم می‌آید، با اینکه می‌شد ساختن تصویر کودک را به خود خواننده محول کرد. این ویژگی در شعرهای بلند یک استثنا می‌پذیرد و آن اینکه در روایت کلی می‌توان تعلیق را دید. در شعر بلند اینستاگرام (دو)، شاعر با خرج‌کردن موتیف‌های متعدد، روایتی می‌سازد که با تعلیق هم همراه است،‌ ولی کماکان در جزء‌جزء سطرها تعلیقی نیست.
شعر بلند اینستاگرام (دو) از دفتر «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد» شعری بسیار بلند است که نمونه‌اش در دفتر «از ظنّ بور» دیده نمی‌شود. این شعر شعری قابل‌توجه از نظر فرم‌ است. با یک عکس بی‌سر آغاز می‌شود و بعد روایت گسترش می‌یابد. مردگان در این شعر بازیگران اصلی‌اند و در کنار راوی نقش کنشگر را دارند. در جغرافیا دست برده می‌شود. محدودیت‌های زمانی و مکانی از بین می‌روند. جریانْ سیال است. شاعر اطلاعات فراشعری فراوانش را به ‌رخ می‌کشد. شعری ا‌ست اکیدا مبتنی بر بینامتنیت. هنگام مواجهه با این شعر، در بهترین حالت دست‌کم یک‌بار دست‌به‌سِرچ می‌شوی و این تجربه‌ای‌ است ماجراجویانه.
در مجموع در شعرهای غیرعاشقانه این دو دفتر، تجربه نوتری وجود دارد و با‌اینکه از فضای استعاری و ایماژی کمی دورتر می‌شود، ولی کمپوزیسیون کلی را با فضایی خیالی، فلسفه‌ورزانه و جذاب همراه می‌کند که در عین مدرن‌بودن کلیت کار، نقب‌های بسیاری به جریان‌های تاریخی می‌زند و زبان هم قطعا تحت ‌تأثیر قرار می‌گیرد. گفتم شعر غیرعاشقانه، حالا می‌خواهم یک «ولی» برایش بیاورم، منطق کلی شعر اینستاگرام (دو) از تغزل دور شده، اما در همین شعر بلند تاریخ‌محور هم عشق از موتیف‌های محوری است و گاهی با تخاطب «بانو» در شعر سرک می‌کشد، تغزل را به پیکره تزریق می‌کند و کنار می‌ایستد. تمام اینها در ظرف مجازی اینستاگرام ریخته شده و هرازگاهی با برخی تعابیر، خودی نشان می‌دهد، گویی تمام تجربه‌های رخ‌داده در شعر، تجربه‌های اکسپلور راوی در اینستاگرام است که گاهی هم در افکار اندیشه‌ورزانه خود غرق می‌شود، دیالوگ‌هایی ردوبدل می‌کند، ولی دوباره برمی‌گردد به ماجراجویی‌ و تعابیر مبتنی‌بر امپریالیسم اینستاگرام و... این باهم‌آیی‌های بی‌ربط اتفاقا اجرای دقیق و باهوشی از این فضاست.
پایان کار است، باید جمع‌بندی کرد. نمی‌شود با اطمینان گفت در «از ظنّ بور» و «سامورای با ابرویی در دست می‌جنگد» با رویکردی اکیدا سنتی روبه‌روییم یا اکیدا مدرن. در شعر حسن فرامرزی، وجوه گوناگون هرکدام این دو گفتمان با یکدیگر مخلوط شده‌ است. هنوز هم جا دارد که شعر از محافظه‌کاری در ارائه سطرها و تصاویر فاصله بیشتری بگیرد، به خواننده اعتماد کند و دیریاب‌تر شود.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها