|

سروانتس به روایت برونو فرانک

شرق: «در مادرید کالسکه‌ای وجود نداشت. فرستاده پاپ باید به باریابی می‌رفت. استری سفید برایش فراهم کرده بودند. کاردینال به رسم زنان یک‌بر بالای آن نشسته بود و موج در دامان ردای تابانش می‌دوید. بارانی ریز و سرد بر کلاه پخ و ارغوانی‌اش فرو می‌ریخت. فابیو فوماگالیِ پیر، کشیشی خادم کلیسای پترس مقدس لجام استر او را به دست داشت. ملازمانش، سه خرده‌کشیش و چندین خدمه، در میان گل‌ولای از پهلو و پشت سر خود را به پیش می‌کشیدند و همگی با چهره‌‌‌ای ناشاداب به جوراب‌های خود می‌نگریستند که تا ساق به گل آغشته بود». این آغاز رمانی است با عنوان «سروانتس» اثر برونو فرانک که چند سال پیش با ترجمه محمود حدادی منتشر شده بود و به‌تازگی چاپ چهارم آن در نشر ماهی منتشر شده است. «سروانتس» روایتی داستانی است از زندگی نویسنده «دن‌کیشوت». نویسنده کتاب، برونو فرانک، داستان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس آلمانی است که در سال 1887 متولد شد. او در حقوق و فلسفه به تحصیل پرداخت و سفرهای طولانی به فرانسه، ایتالیا و اسپانیا کرد که این سفرها در کار او به‌عنوان نویسنده اثرات مهمی داشتند.
برونو فرانک از نسل نویسندگانی است که با روی‌ کار آمدن هیتلر مجبور به ترک وطن شدند. او نیز مانند بسیاری دیگر از هم‌نسلانش در سال 1933 از راه فرانسه به آمریکا رفت و اگرچه شکست نازی‌ها را به چشم دید، اما بیماری مانع از آن شد که بعد از جنگ به کشورش برگردد. محمود حدادی در بخشی از پیشگفتار «سروانتس» نوشته: «برونو فرانک گوته، تورگنیف و توماس مان را استادان خود می‌شمرد. نگارشی هنرمندانه و مستقل از سبک‌های باب روز داشت. بیشتر آثارش دارای موضوعی تاریخی و سرشار از یک روح آرمانی است. وی اثر عمده خود سروانتس را در سال 1934 نوشت. این رمان به شرح زندگی نویسنده بزرگ اسپانیایی می‌پردازد که نکته‌آموز مکتب یک زندگی دشوار و پرماجرا بود و با‌این‌حال در زیر ضربات دائمی فقر و تنگدستی، منش انسانی و آزادی درونی خود را تا آخر حفظ کرد. رمان تاریخی در ادبیات آلمانی سنتی قوی دارد. این سنت در نیمه اول قرن بیستم با شدت بیشتری بروز کرده است که یوسف و برادرانش اثر توماس مان، مرگ ویرژیل اثر هرمان بروخ، گویا اثر لیون فویشتونگر و زندگی هانری چهارم اثر هاینریش مان از جمله نمونه‌های برجسته آن است». حدادی اشاره کرده که «سروانتس» نیز بیشتر یک رمان تاریخی است تا زندگی‌نامه فردی؛ چرا‌که فیلیپ دوم، پادشاه مقتدر اسپانیا در نیمه دوم قرن شانزدهم، شخصیت دوم آن است. فیلیپ هم مظهر عظمت اسپانیاست و هم نشانه فروپاشی قدرت این کشور در مقام نماد عینی قرون وسطی. در دوران حکومت اوست که اسپانیا به اوج وسعت و مستعمره‌داری و دریانوردی رسید. در همین دوران است که اسپانیا از روح فلسفه نوزایی در فرانسه، آلمان و هلند، از جنبش‌های استقلال‌خواهی در شمال اروپا و نیز از شکوفایی صنعت در انگلستان شکست خورد. سروانتس با این پادشاه هم‌عصر بود. او تغییر تاریخی زمانه خود، زوال نظام قرون وسطایی و پدید‌آمدن شهری‌گری را به روشنی دیده و روایت کرده است. از‌این‌روست که به قول حدادی می‌توان «سروانتس» را تفسیری زنده و درخشان بر رمان جهانی «دن‌کیشوت» دانست. در بخشی دیگر از این رمان می‌خوانیم: «شهر اوران در اشغال اسپانیا بود. با کوفتن دوازده روز راه، مسافر به دروازه این شهر می‌رسید. اما این کوتاه‌ترین فاصله، که در امتداد ساحل می‌رفت به روی فراری بسته بود. این جاده را به شدت زیر نظر داشتند. یک رهنورد شجاع و بی‌پروا می‌توانست دل خوش دارد که با زدن به بیراهه‌هایی دراز و فرو‌رفتن در دل دشت‌های جنوب، و سپس اریب از نو رو به دریا برگشتن، در عرض سه هفته به اوران برسد. با این همه هیچ‌کس توفیق نیافته بود. در این مسیر حتی کوره‌راهی هم وجود نداشت، هرچه بود، کوه‌های سرکش، برهوت‌های سوخته و قبایل راهزن بود. از بلد راه هم نمی‌شد چشم پوشید. حوالی بهار سروانتس یک بلدِ راه پیدا کرد. و این مرد شخصی بود ماجراجو، یک رگه پرتغالی، یک رگه مغربی که از بیست سال پیش در کوه و کمر این دیار می‌گشت و سلطان‌نشین‌های فاس و تلمسان همان‌گونه خانه‌اش بودند که واحه‌های جنوب الجزیره. با صورت سیاه‌چرده و چرک‌آلودش که در گودی‌ها به سبزی می‌زد، و آن بینی کوتاهی که می‌نمود مشتی بی‌رحم آن را به استهزا به پهلو خوابانده، سیمای چندان دل‌انگیزی نداشت. در ضمن جوان هم نبود. راهنمایی پرمخاطره یازده زندانی را آخرین فعالیت خود می‌خواند. می‌گفت بعد از آن همه‌اش را می‌بوسد و کنار می‌گذارد. و معلوم نبود منظورش از همه چیست. ده برگ گواهی وام با خود داشت که همه را در حائک خود جای داده و دهانه آن را دوخته بود: ده برگ گواهی وام». در ابتدای کتاب متنی هم از توماس مان درباره برونو فرانک ترجمه و منتشر شده است.

شرق: «در مادرید کالسکه‌ای وجود نداشت. فرستاده پاپ باید به باریابی می‌رفت. استری سفید برایش فراهم کرده بودند. کاردینال به رسم زنان یک‌بر بالای آن نشسته بود و موج در دامان ردای تابانش می‌دوید. بارانی ریز و سرد بر کلاه پخ و ارغوانی‌اش فرو می‌ریخت. فابیو فوماگالیِ پیر، کشیشی خادم کلیسای پترس مقدس لجام استر او را به دست داشت. ملازمانش، سه خرده‌کشیش و چندین خدمه، در میان گل‌ولای از پهلو و پشت سر خود را به پیش می‌کشیدند و همگی با چهره‌‌‌ای ناشاداب به جوراب‌های خود می‌نگریستند که تا ساق به گل آغشته بود». این آغاز رمانی است با عنوان «سروانتس» اثر برونو فرانک که چند سال پیش با ترجمه محمود حدادی منتشر شده بود و به‌تازگی چاپ چهارم آن در نشر ماهی منتشر شده است. «سروانتس» روایتی داستانی است از زندگی نویسنده «دن‌کیشوت». نویسنده کتاب، برونو فرانک، داستان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس آلمانی است که در سال 1887 متولد شد. او در حقوق و فلسفه به تحصیل پرداخت و سفرهای طولانی به فرانسه، ایتالیا و اسپانیا کرد که این سفرها در کار او به‌عنوان نویسنده اثرات مهمی داشتند.
برونو فرانک از نسل نویسندگانی است که با روی‌ کار آمدن هیتلر مجبور به ترک وطن شدند. او نیز مانند بسیاری دیگر از هم‌نسلانش در سال 1933 از راه فرانسه به آمریکا رفت و اگرچه شکست نازی‌ها را به چشم دید، اما بیماری مانع از آن شد که بعد از جنگ به کشورش برگردد. محمود حدادی در بخشی از پیشگفتار «سروانتس» نوشته: «برونو فرانک گوته، تورگنیف و توماس مان را استادان خود می‌شمرد. نگارشی هنرمندانه و مستقل از سبک‌های باب روز داشت. بیشتر آثارش دارای موضوعی تاریخی و سرشار از یک روح آرمانی است. وی اثر عمده خود سروانتس را در سال 1934 نوشت. این رمان به شرح زندگی نویسنده بزرگ اسپانیایی می‌پردازد که نکته‌آموز مکتب یک زندگی دشوار و پرماجرا بود و با‌این‌حال در زیر ضربات دائمی فقر و تنگدستی، منش انسانی و آزادی درونی خود را تا آخر حفظ کرد. رمان تاریخی در ادبیات آلمانی سنتی قوی دارد. این سنت در نیمه اول قرن بیستم با شدت بیشتری بروز کرده است که یوسف و برادرانش اثر توماس مان، مرگ ویرژیل اثر هرمان بروخ، گویا اثر لیون فویشتونگر و زندگی هانری چهارم اثر هاینریش مان از جمله نمونه‌های برجسته آن است». حدادی اشاره کرده که «سروانتس» نیز بیشتر یک رمان تاریخی است تا زندگی‌نامه فردی؛ چرا‌که فیلیپ دوم، پادشاه مقتدر اسپانیا در نیمه دوم قرن شانزدهم، شخصیت دوم آن است. فیلیپ هم مظهر عظمت اسپانیاست و هم نشانه فروپاشی قدرت این کشور در مقام نماد عینی قرون وسطی. در دوران حکومت اوست که اسپانیا به اوج وسعت و مستعمره‌داری و دریانوردی رسید. در همین دوران است که اسپانیا از روح فلسفه نوزایی در فرانسه، آلمان و هلند، از جنبش‌های استقلال‌خواهی در شمال اروپا و نیز از شکوفایی صنعت در انگلستان شکست خورد. سروانتس با این پادشاه هم‌عصر بود. او تغییر تاریخی زمانه خود، زوال نظام قرون وسطایی و پدید‌آمدن شهری‌گری را به روشنی دیده و روایت کرده است. از‌این‌روست که به قول حدادی می‌توان «سروانتس» را تفسیری زنده و درخشان بر رمان جهانی «دن‌کیشوت» دانست. در بخشی دیگر از این رمان می‌خوانیم: «شهر اوران در اشغال اسپانیا بود. با کوفتن دوازده روز راه، مسافر به دروازه این شهر می‌رسید. اما این کوتاه‌ترین فاصله، که در امتداد ساحل می‌رفت به روی فراری بسته بود. این جاده را به شدت زیر نظر داشتند. یک رهنورد شجاع و بی‌پروا می‌توانست دل خوش دارد که با زدن به بیراهه‌هایی دراز و فرو‌رفتن در دل دشت‌های جنوب، و سپس اریب از نو رو به دریا برگشتن، در عرض سه هفته به اوران برسد. با این همه هیچ‌کس توفیق نیافته بود. در این مسیر حتی کوره‌راهی هم وجود نداشت، هرچه بود، کوه‌های سرکش، برهوت‌های سوخته و قبایل راهزن بود. از بلد راه هم نمی‌شد چشم پوشید. حوالی بهار سروانتس یک بلدِ راه پیدا کرد. و این مرد شخصی بود ماجراجو، یک رگه پرتغالی، یک رگه مغربی که از بیست سال پیش در کوه و کمر این دیار می‌گشت و سلطان‌نشین‌های فاس و تلمسان همان‌گونه خانه‌اش بودند که واحه‌های جنوب الجزیره. با صورت سیاه‌چرده و چرک‌آلودش که در گودی‌ها به سبزی می‌زد، و آن بینی کوتاهی که می‌نمود مشتی بی‌رحم آن را به استهزا به پهلو خوابانده، سیمای چندان دل‌انگیزی نداشت. در ضمن جوان هم نبود. راهنمایی پرمخاطره یازده زندانی را آخرین فعالیت خود می‌خواند. می‌گفت بعد از آن همه‌اش را می‌بوسد و کنار می‌گذارد. و معلوم نبود منظورش از همه چیست. ده برگ گواهی وام با خود داشت که همه را در حائک خود جای داده و دهانه آن را دوخته بود: ده برگ گواهی وام». در ابتدای کتاب متنی هم از توماس مان درباره برونو فرانک ترجمه و منتشر شده است.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها