گزیدهای از برخس
«تاریخچه تانگو» گلچین مختصری است از پراکندههای برخس که با ترجمه بهرام فرهنگ در نشر نیلوفر منتشر شده است. این کتاب دربرگیرنده مقاله تاریخچه تانگو، داستانخوانی و سه نقد فیلم از برخس، همراه با پنج گفتوشنود با او و یک گفتوگو با همسر دوم او ماریا کداما است.
در مقاله «تاریخچه تانگو» که عنوان کتاب نیز برگرفته از آن است، برخس از چگونگی شکلگرفتن تانگو در میان گاوچرانها و مهاجران حاشیهنشین بوئنوسآیرس و رواج آن در آرژانتین و پاریس سخن میگوید. او ترانههای میلونگاهها و تانگوهای قدیمی را سرشار از شادی و شیطنت و خشونت و شجاعت میداند و از اینکه تانگوهای جدید بیانگر اندوه و شکوه و ناله از ناکامیها شدهاند، ابراز ناخرسندی میکند. در بخشی از این مقاله میخوانیم: «ترانههای تانگو، که چون از صدها قلم گوناگون تراوش کردهاند از نظر کیفی متفاوتاند - چه حاصل الهام باشند چه حاصل مهارت و پشتکار- پس از گذشت نیمقرن اکنون مجموعه شعر تقریبا درهمتنیدهای را تشکیل میدهند که تاریخنویسان ادبیات آرژانتین آن را خواهند خواند، یا دستکم از آن دفاع خواهند کرد. ترانههای مردمی، هنگامی که گذشت زمان آنها را کهنه کرده است، تحسین و تکریم نوستالژیک متخصصان را برمیانگیزند و باعث بهوجودآمدن بحث و جدلها و اصطلاحنامهها میشوند. بعید نیست که تا سال 1990 این گمان یا حتمیت پدید بیاید که شعر واقعی دوران ما نه در گلدان انریکه بانچ یا روشنایی روستای ماستروناردی؛ بلکه در قطعههای ناهنجاری که
در مجلهای چون روح آوازخوان که ترانههای پرطرفدار را منتشر میکند، پیدا خواهد شد. پشیمان شدهام که چرا کوتاهی کرده و این منبع درهموبرهم را نه خریده و نه خواندهام، ولی با تنوع و دامنه رو به گسترش مضمونهای آن ناآشنا نیستم. تانگوهای اولیه ترانه نداشتند یا اگر داشتند بداههسراییهایی مستهجن بود. بعضی از ترانهها به زندگی روستایی میپرداختند زیرا سازندگان آنها به دنبال موضوعهای عامهپسند بودند و زندگی سطح پایین و زاغهنشینی دستمایههایی شعری نبودند- دستکم در آن دوران نبودند».
یکی دیگر از بخشهای کتاب داستانخوانی برخس برای دانشجویان دانشگاه کلمبیا است که او در خلال خواندن داستان «سرانجام دوئل»، هرجا که لازم میبیند توضیحاتی میدهد یا از فوتوفنهایی که به كار بسته است صحبت میکند. پس از آن او به پرسشهای دانشجویان درباره این داستان و برخی دیگر از داستانهایش پاسخ میدهد.
در بخشی دیگر از کتاب، سه نقد فیلم از برخس درباره فیلمهای «همشهری کین»، «خبرچین» و «کینگکنگ» آمده است. در گفتوشنودها نیز برخس درباره موضوعات متنوعی از شعر و داستان گرفته تا فلسفه و هنرها سخن گفته است. برخس در یکی از این گفتوگوها میگوید که در آثارش چندان نشانی از تروتازگی نمیبیند و خود را متعلق به قرن نوزدهم میداند. او درباره علایق ابتداییاش گفته: «در آخرین سال قرن نوزدهم، یعنی 1899 به دنیا آمدم. کتابخواندنم هم در محدوده شرایط همان دوران بوده است- اما خب، آثار نویسندگان معاصر را هم میخواندم- ولی با دیکنز و انجیل بزرگ شدهام، و البته با مارک تواین. مسلما به گذشته علاقهمندم. شاید یکی از علتهایش این باشد که نمیتوانیم گذشته را بسازیم، نمیتوانیم گذشته را تغییر بدهیم. منظورم این است که آدم نمیتواند زمان حال را به عقب برگرداند. اما گذشته در نهایت بیان یک خاطره یا رؤیا است. میدانید، به نظر میرسد که گذشته خود من، هنگامی که آن را به یاد میآورم، یا چیزهایی را که برایم جالب است میخوانم، مدام تغییر میکند. فکر میکنم به بسیاری از نویسندهها بسیار مدیونم، شاید به نویسندههایی که آثارشان را خواندهام یا
نویسندههایی که واقعا بخشی از زبان کشور خود، بخشی از یک سنت بودهاند. هر زبانی به خودی خود یک سنت است».
نقدهای سینمایی برخس شاید کمتر مورد توجه بودهاند یا حتی شاید بسیاری از خوانندگان او ندانند که او نقد فیلم هم مینوشته است. برخس در دهههای سی و چهل میلادی، از تماشاچیان پروپاقرص سینما بود و علاقه او به سینما به حدی بود که حتی در دهه پنجاه هم که دید چشمانش را از دست داده بود گاهی به سینما میرفت و فیلمها را گوش میکرد. در بخشی از نقد برخس درباره «همشهری کین» میخوانیم: «فیلم، به طور کلی به لحاظ تکنیک، به خوبی از عهده موضوع پردامنهاش برآمده است. فیلمبرداری عمق درخور توجهی دارد، و شاتهایی دارد که دورترین نماهای آن -مانند آثار نقاشان پیشارافائلی- دقت و جزءنگری کلوزآپها را دارند. بههرحال، من گمان میکنم که همشهری کین فیلمی ماندگار خواهد شد، همانطور که برخی از فیلمهای گریفیث و پودوفکین ماندگار شدهاند- فیلمهایی که ارزش تاریخیشان انکارناپذیر است اما هیچکس زحمت دوباره دیدنشان را به خود نمیدهد. بیش از حد عظیم، پرتکلف، و کسالتآور است. هوشمندانه نیست، اگرچه حاصل نبوغ است- به معنای نادرست و مغشوش این لغت بد در زبانهای ژرمنی».
«تاریخچه تانگو» گلچین مختصری است از پراکندههای برخس که با ترجمه بهرام فرهنگ در نشر نیلوفر منتشر شده است. این کتاب دربرگیرنده مقاله تاریخچه تانگو، داستانخوانی و سه نقد فیلم از برخس، همراه با پنج گفتوشنود با او و یک گفتوگو با همسر دوم او ماریا کداما است.
در مقاله «تاریخچه تانگو» که عنوان کتاب نیز برگرفته از آن است، برخس از چگونگی شکلگرفتن تانگو در میان گاوچرانها و مهاجران حاشیهنشین بوئنوسآیرس و رواج آن در آرژانتین و پاریس سخن میگوید. او ترانههای میلونگاهها و تانگوهای قدیمی را سرشار از شادی و شیطنت و خشونت و شجاعت میداند و از اینکه تانگوهای جدید بیانگر اندوه و شکوه و ناله از ناکامیها شدهاند، ابراز ناخرسندی میکند. در بخشی از این مقاله میخوانیم: «ترانههای تانگو، که چون از صدها قلم گوناگون تراوش کردهاند از نظر کیفی متفاوتاند - چه حاصل الهام باشند چه حاصل مهارت و پشتکار- پس از گذشت نیمقرن اکنون مجموعه شعر تقریبا درهمتنیدهای را تشکیل میدهند که تاریخنویسان ادبیات آرژانتین آن را خواهند خواند، یا دستکم از آن دفاع خواهند کرد. ترانههای مردمی، هنگامی که گذشت زمان آنها را کهنه کرده است، تحسین و تکریم نوستالژیک متخصصان را برمیانگیزند و باعث بهوجودآمدن بحث و جدلها و اصطلاحنامهها میشوند. بعید نیست که تا سال 1990 این گمان یا حتمیت پدید بیاید که شعر واقعی دوران ما نه در گلدان انریکه بانچ یا روشنایی روستای ماستروناردی؛ بلکه در قطعههای ناهنجاری که
در مجلهای چون روح آوازخوان که ترانههای پرطرفدار را منتشر میکند، پیدا خواهد شد. پشیمان شدهام که چرا کوتاهی کرده و این منبع درهموبرهم را نه خریده و نه خواندهام، ولی با تنوع و دامنه رو به گسترش مضمونهای آن ناآشنا نیستم. تانگوهای اولیه ترانه نداشتند یا اگر داشتند بداههسراییهایی مستهجن بود. بعضی از ترانهها به زندگی روستایی میپرداختند زیرا سازندگان آنها به دنبال موضوعهای عامهپسند بودند و زندگی سطح پایین و زاغهنشینی دستمایههایی شعری نبودند- دستکم در آن دوران نبودند».
یکی دیگر از بخشهای کتاب داستانخوانی برخس برای دانشجویان دانشگاه کلمبیا است که او در خلال خواندن داستان «سرانجام دوئل»، هرجا که لازم میبیند توضیحاتی میدهد یا از فوتوفنهایی که به كار بسته است صحبت میکند. پس از آن او به پرسشهای دانشجویان درباره این داستان و برخی دیگر از داستانهایش پاسخ میدهد.
در بخشی دیگر از کتاب، سه نقد فیلم از برخس درباره فیلمهای «همشهری کین»، «خبرچین» و «کینگکنگ» آمده است. در گفتوشنودها نیز برخس درباره موضوعات متنوعی از شعر و داستان گرفته تا فلسفه و هنرها سخن گفته است. برخس در یکی از این گفتوگوها میگوید که در آثارش چندان نشانی از تروتازگی نمیبیند و خود را متعلق به قرن نوزدهم میداند. او درباره علایق ابتداییاش گفته: «در آخرین سال قرن نوزدهم، یعنی 1899 به دنیا آمدم. کتابخواندنم هم در محدوده شرایط همان دوران بوده است- اما خب، آثار نویسندگان معاصر را هم میخواندم- ولی با دیکنز و انجیل بزرگ شدهام، و البته با مارک تواین. مسلما به گذشته علاقهمندم. شاید یکی از علتهایش این باشد که نمیتوانیم گذشته را بسازیم، نمیتوانیم گذشته را تغییر بدهیم. منظورم این است که آدم نمیتواند زمان حال را به عقب برگرداند. اما گذشته در نهایت بیان یک خاطره یا رؤیا است. میدانید، به نظر میرسد که گذشته خود من، هنگامی که آن را به یاد میآورم، یا چیزهایی را که برایم جالب است میخوانم، مدام تغییر میکند. فکر میکنم به بسیاری از نویسندهها بسیار مدیونم، شاید به نویسندههایی که آثارشان را خواندهام یا
نویسندههایی که واقعا بخشی از زبان کشور خود، بخشی از یک سنت بودهاند. هر زبانی به خودی خود یک سنت است».
نقدهای سینمایی برخس شاید کمتر مورد توجه بودهاند یا حتی شاید بسیاری از خوانندگان او ندانند که او نقد فیلم هم مینوشته است. برخس در دهههای سی و چهل میلادی، از تماشاچیان پروپاقرص سینما بود و علاقه او به سینما به حدی بود که حتی در دهه پنجاه هم که دید چشمانش را از دست داده بود گاهی به سینما میرفت و فیلمها را گوش میکرد. در بخشی از نقد برخس درباره «همشهری کین» میخوانیم: «فیلم، به طور کلی به لحاظ تکنیک، به خوبی از عهده موضوع پردامنهاش برآمده است. فیلمبرداری عمق درخور توجهی دارد، و شاتهایی دارد که دورترین نماهای آن -مانند آثار نقاشان پیشارافائلی- دقت و جزءنگری کلوزآپها را دارند. بههرحال، من گمان میکنم که همشهری کین فیلمی ماندگار خواهد شد، همانطور که برخی از فیلمهای گریفیث و پودوفکین ماندگار شدهاند- فیلمهایی که ارزش تاریخیشان انکارناپذیر است اما هیچکس زحمت دوباره دیدنشان را به خود نمیدهد. بیش از حد عظیم، پرتکلف، و کسالتآور است. هوشمندانه نیست، اگرچه حاصل نبوغ است- به معنای نادرست و مغشوش این لغت بد در زبانهای ژرمنی».