|

الگوهای استثمار

کتاب «رویکردهایی به تحلیل طبقاتی» كه حاوی مجموعه مقالاتی به ویراستاری اریک اُلین رایت است، در قالب یک مقدمه، شش فصل و نتیجه‌گیری، سویه‌های متفاوت طبقه را از منظر تحلیلگران نومارکسیست، نووبری، نودورکیمی و بوردیویی بررسی می‌کند. مارکس، توجه به رهایی‌بخشی را در اولویت قرار می‌دهد. او برخوردهای هنجاری با طبقه را پیش چشم دارد و علاوه‌ بر تبیین نابرابری‌ها، مایل است با رویکردی انتقادی به جامعه سرمایه‌داری راهکاری برای خلاصی از آن به دست دهد. او منازعه را پیامد ذاتی همه مناسبات طبقاتی می‌داند. وبر با آنکه «طبقه را پایه بالقوه منازعات می‌داند؛ اما به‌صراحت هرگونه ادعایی را مبنی ‌بر اینکه مناسبات طبقاتی گرایش ذاتی به ایجاد منازعات آشکار دارند، رد می‌کند» . «تمرکز خاص او بر ظرفیت‌های بازار در مسئله شانس‌های زندگی برگرفته از دل‌مشغولی‌های نظری او در زمینه تنوع تاریخی و متمایزبودن سرمایه‌داری به‌مثابه صورت به‌شدت عقلانی‌شده جامعه بازار است». بوردیو صرفا به شانس‌های زندگی بر حسب صورت‌بندی متنوعش از انواع سرمایه می‌پردازد. برخلاف تصور پست‌مدرنیست‌ها که مدعی‌اند طبقه مفهومی منسوخ است و منافع را باید مستقل از تولید ارزیابی کرد، بیشتر متفکرانی که کماکان به مفهوم طبقه وفادار مانده‌اند، مارکسیست‌اند. گرچه ایشان نیز از ادعاهای پرآب‌ورنگ نظیر «قوه‌ مجریه دولت مدرن چیزی نیست مگر کمیته‌ای از بورژوازی» دست کشیده‌اند؛ اما با وجود این «نکته آن است که طبقه همچنان محوریت مشخص خود را در سنت مارکسیستی حفظ کرده و مارکسیست‌ها، بسیار بیش از سایر سنت‌های نظری، برای انجام کارهای دشوار تبیینی به آن رجوع می‌کنند» .
فصل اول نوشته اریک الین رایت یکی از رویکردهای تحلیل طبقاتی در سنت مارکسیستی را بررسی می‌کند. ایده اصلی در اینجا تعریف مفهوم طبقه برحسب فرایندهای استثمار و پیونددادن آن به نظام‌های متفاوتی از مناسبات اقتصادی است. از نظر نویسنده در میان چیزهایی که صفت طبقاتی می‌گیرند، دو مفهوم مناسبات طبقاتی و ساختار طبقاتی محوری‌اند و بقیه (مانند نزاع‌های طبقاتی، آگاهی طبقاتی، صورت‌بندی طبقاتی و...) همگی فضای خود را از پیوند با این دو مفهوم می‌گیرند. مناسبات اجتماعی تولید عبارت است از حقوق و قدرت‌هایی که می‌توانند تولید و کنترل بر منابع آن را تحت‌ تأثیر قرار دهند. علاوه‌براین ویژگی‌های فنی تولید نیز بر مناسبات فوق تأثیر می‌گذارد. شرط لازم طبقاتی‌بودن مناسبات، وجود نابرابری برای کنترل و مالکیت بر منابع تولید است. در تحلیل طبقاتی وبری، درست به همان اندازه تحلیل طبقاتی مارکسیستی، حقوق مالکیت و قدرت کنترل افراد بر دارایی‌های مولد، پایه‌ مادی مناسبات طبقاتی را تعیین می‌کند؛ اما در تحلیل طبقاتی الهام‌گرفته از وبر، این حقوق و قدرت‌ها، اساسا به سبب نحوه شکل‌دهی به شانس‌های زندگی و در رأس همه، شانس‌های زندگی در درون مبادلات بازار اهمیت می‌یابند، نه به سبب شیوه‌های شکل‌دهی به الگوهای استثمار و سلطه.
فصل دوم، نوشته ریچارد برین، شکلی از طبقه را بررسی می‌کند که با سنت وبری پیوند خورده و به کار جامعه‌شناس بریتانیایی، جان گلدتورپ، مرتبط است. در این فصل، هدف اصلی پروراندن مفهومی از طبقه است که بر محور شانس‌های زندگی اقتصادی مردم و مشخصا ویژگی مناسبات استخدامی موجود در بازارها و سازمان‌های کار است. فصل سوم، اثر دیوید گروسکی، به شرح و تفصیل نوعی تحلیل طبقاتی می‌پردازد که به نظر او در سنت نظریه جامعه‌شناسی دورکیمی می‌گنجد. «اصل راهنما این است که جایگاه‌های تفکیک‌شده درون تقسیم کار حرفه‌ای تأثیرات مشابهی بر زندگی مردم می‌گذارند. ازاین‌رو دسته‌بندی‌ها یا مقولات بسیار جزئی‌شده درون نظام‌های قشربندی، همان جایگاه‌های طبقات تلقی می‌شوند». در فصل چهارم الیوت واینینگر به اصول محوری تحلیل طبقاتی پی‌یر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی، می‌پردازد. «در چارچوب تحلیل بوردیو، طبقه با توجه به تنوعی از ابعاد «سرمایه» تعریف می‌شود، آنجا که سرمایه مانند فضایی چندبعدی از منابع قدرت‌بخش درک می‌شود که هم به فرصت‌ها و هم خصلت‌های کنشگران شکل می‌دهد». رویکرد بوردیو به نحو مشخصی متمایز از رویکرد پدران کلاسیک جامعه‌شناسی - مارکس، وبر و دورکیم - است؛ اما هرجا لازم باشد، از دیدگاه آنان استفاده می‌کند. درعین‌حال او فاصله بین پژوهش و نظریه را به باد انتقاد می‌گیرد و آن را به تمسخر، مدرسی‌‌گرایی می‌خواند. او ضمن آنکه از تحلیل پوزیتیویستی می‌پرهیزد؛ درعین‌حال از روش‌های کمّی به کلی غافل نیست و ترکیبی از روش‌های کیفی و کمّی را در مطالعات خود به کار می‌بندد. او سرمایه را «مجموعه‌ای از منابع و قدرت‌های عملا قابل استفاده» می‌داند. مضاف بر این او اصرار دارد که سرمایه انواعی دارد که نمی‌توان آنها را ذیل یک مفهوم کلی واحد گنجاند. بوردیو از یک طرف «جایگاه‌های موجود در نظام شغلی را براساس حجم کل سرمایه (اقتصادی و فرهنگی) و اشغال‌کنندگان آن جایگاه‌ها از هم تفکیک می‌کند» و از طرف دیگر پاره‌طبقه‌های هر طبقه را بر حسب «فراوانی نسبی سرمایه‌های اقتصادی یا فرهنگی، در مجموعه‌ای از منابع قدرت‌های عملا کاربردپذیر» از هم مجزا می‌کند. در فصل ششم، یان پاکولسکی، بنیان‌های آنچه را که می‌توان اصطلاحا «تحلیل پساطبقه‌ای» نامید، بسط داده است. او معتقد است که طبقه، به‌ویژه آن‌گونه که در سنت مارکسیستی یا وبری فهم می‌شود، دیگر مقوله تجربی مفیدی نیست. نابرابری می‌تواند همچنان مسئله حائز اهمیت باشد؛ اما از این دیدگاه، نابرابری‌ها دیگر در راستای خطوط طبقاتی شکل نگرفته است. به نظر عده‌ای از جامعه‌شناسان، به واسطه ضعف مفصل‌بندی اجتماعی و سیاسی طبقه کارگر، صورت‌بندی طبقاتی نیز رو به ضعف نهاده است. «طبقه پدیده‌ای بنیادا اقتصادی است که در الگوهای «گروه‌بندی» اجتماعی بازتاب یافته و جایگاه طبقاتی بر آگاهی اجتماعی، هویت و تضاد تأثیر دارد و اینکه طبقه در عرصه‌های اقتصادی و سیاسی صورت‌هایی از کنش می‌آفریند که قادر به دگرگون‌کردن سرمایه‌داری‌اند». در نهایت رایت در فصل پایانی نتیجه می‌گیرد که چگونه سنت‌های مختلف تحلیل طبقاتی بر پرسش‌های محوری متفاوتی متمرکز شده‌اند و چگونه تفاوت این پرسش‌ها، شالوده بسیاری از تفاوت‌های آنان در دریافت‌شان از طبقه است. «طبقه به‌مثابه یک دسته‌بندی ذهنی حول سبک‌های زندگی می‌چرخد؛ در برخی دیگر حول حرفه‌ای تفکیک شده و جایی دیگر حول سطوح درآمد». طبقه از نظر عینی این‌گونه تعریف می‌شود که «مردم... در توزیع نابرابری‌های مادی چه جایگاهی کسب می‌کنند؟» و از نظر ذهنی این‌گونه که «چه چیزی توضیح می‌دهد که مردم چگونه به شکل فردی و جمعی، خود و دیگران را به لحاظ ذهنی در ساختار نابرابری جای می‌دهند؟».

کتاب «رویکردهایی به تحلیل طبقاتی» كه حاوی مجموعه مقالاتی به ویراستاری اریک اُلین رایت است، در قالب یک مقدمه، شش فصل و نتیجه‌گیری، سویه‌های متفاوت طبقه را از منظر تحلیلگران نومارکسیست، نووبری، نودورکیمی و بوردیویی بررسی می‌کند. مارکس، توجه به رهایی‌بخشی را در اولویت قرار می‌دهد. او برخوردهای هنجاری با طبقه را پیش چشم دارد و علاوه‌ بر تبیین نابرابری‌ها، مایل است با رویکردی انتقادی به جامعه سرمایه‌داری راهکاری برای خلاصی از آن به دست دهد. او منازعه را پیامد ذاتی همه مناسبات طبقاتی می‌داند. وبر با آنکه «طبقه را پایه بالقوه منازعات می‌داند؛ اما به‌صراحت هرگونه ادعایی را مبنی ‌بر اینکه مناسبات طبقاتی گرایش ذاتی به ایجاد منازعات آشکار دارند، رد می‌کند» . «تمرکز خاص او بر ظرفیت‌های بازار در مسئله شانس‌های زندگی برگرفته از دل‌مشغولی‌های نظری او در زمینه تنوع تاریخی و متمایزبودن سرمایه‌داری به‌مثابه صورت به‌شدت عقلانی‌شده جامعه بازار است». بوردیو صرفا به شانس‌های زندگی بر حسب صورت‌بندی متنوعش از انواع سرمایه می‌پردازد. برخلاف تصور پست‌مدرنیست‌ها که مدعی‌اند طبقه مفهومی منسوخ است و منافع را باید مستقل از تولید ارزیابی کرد، بیشتر متفکرانی که کماکان به مفهوم طبقه وفادار مانده‌اند، مارکسیست‌اند. گرچه ایشان نیز از ادعاهای پرآب‌ورنگ نظیر «قوه‌ مجریه دولت مدرن چیزی نیست مگر کمیته‌ای از بورژوازی» دست کشیده‌اند؛ اما با وجود این «نکته آن است که طبقه همچنان محوریت مشخص خود را در سنت مارکسیستی حفظ کرده و مارکسیست‌ها، بسیار بیش از سایر سنت‌های نظری، برای انجام کارهای دشوار تبیینی به آن رجوع می‌کنند» .
فصل اول نوشته اریک الین رایت یکی از رویکردهای تحلیل طبقاتی در سنت مارکسیستی را بررسی می‌کند. ایده اصلی در اینجا تعریف مفهوم طبقه برحسب فرایندهای استثمار و پیونددادن آن به نظام‌های متفاوتی از مناسبات اقتصادی است. از نظر نویسنده در میان چیزهایی که صفت طبقاتی می‌گیرند، دو مفهوم مناسبات طبقاتی و ساختار طبقاتی محوری‌اند و بقیه (مانند نزاع‌های طبقاتی، آگاهی طبقاتی، صورت‌بندی طبقاتی و...) همگی فضای خود را از پیوند با این دو مفهوم می‌گیرند. مناسبات اجتماعی تولید عبارت است از حقوق و قدرت‌هایی که می‌توانند تولید و کنترل بر منابع آن را تحت‌ تأثیر قرار دهند. علاوه‌براین ویژگی‌های فنی تولید نیز بر مناسبات فوق تأثیر می‌گذارد. شرط لازم طبقاتی‌بودن مناسبات، وجود نابرابری برای کنترل و مالکیت بر منابع تولید است. در تحلیل طبقاتی وبری، درست به همان اندازه تحلیل طبقاتی مارکسیستی، حقوق مالکیت و قدرت کنترل افراد بر دارایی‌های مولد، پایه‌ مادی مناسبات طبقاتی را تعیین می‌کند؛ اما در تحلیل طبقاتی الهام‌گرفته از وبر، این حقوق و قدرت‌ها، اساسا به سبب نحوه شکل‌دهی به شانس‌های زندگی و در رأس همه، شانس‌های زندگی در درون مبادلات بازار اهمیت می‌یابند، نه به سبب شیوه‌های شکل‌دهی به الگوهای استثمار و سلطه.
فصل دوم، نوشته ریچارد برین، شکلی از طبقه را بررسی می‌کند که با سنت وبری پیوند خورده و به کار جامعه‌شناس بریتانیایی، جان گلدتورپ، مرتبط است. در این فصل، هدف اصلی پروراندن مفهومی از طبقه است که بر محور شانس‌های زندگی اقتصادی مردم و مشخصا ویژگی مناسبات استخدامی موجود در بازارها و سازمان‌های کار است. فصل سوم، اثر دیوید گروسکی، به شرح و تفصیل نوعی تحلیل طبقاتی می‌پردازد که به نظر او در سنت نظریه جامعه‌شناسی دورکیمی می‌گنجد. «اصل راهنما این است که جایگاه‌های تفکیک‌شده درون تقسیم کار حرفه‌ای تأثیرات مشابهی بر زندگی مردم می‌گذارند. ازاین‌رو دسته‌بندی‌ها یا مقولات بسیار جزئی‌شده درون نظام‌های قشربندی، همان جایگاه‌های طبقات تلقی می‌شوند». در فصل چهارم الیوت واینینگر به اصول محوری تحلیل طبقاتی پی‌یر بوردیو، جامعه‌شناس فرانسوی، می‌پردازد. «در چارچوب تحلیل بوردیو، طبقه با توجه به تنوعی از ابعاد «سرمایه» تعریف می‌شود، آنجا که سرمایه مانند فضایی چندبعدی از منابع قدرت‌بخش درک می‌شود که هم به فرصت‌ها و هم خصلت‌های کنشگران شکل می‌دهد». رویکرد بوردیو به نحو مشخصی متمایز از رویکرد پدران کلاسیک جامعه‌شناسی - مارکس، وبر و دورکیم - است؛ اما هرجا لازم باشد، از دیدگاه آنان استفاده می‌کند. درعین‌حال او فاصله بین پژوهش و نظریه را به باد انتقاد می‌گیرد و آن را به تمسخر، مدرسی‌‌گرایی می‌خواند. او ضمن آنکه از تحلیل پوزیتیویستی می‌پرهیزد؛ درعین‌حال از روش‌های کمّی به کلی غافل نیست و ترکیبی از روش‌های کیفی و کمّی را در مطالعات خود به کار می‌بندد. او سرمایه را «مجموعه‌ای از منابع و قدرت‌های عملا قابل استفاده» می‌داند. مضاف بر این او اصرار دارد که سرمایه انواعی دارد که نمی‌توان آنها را ذیل یک مفهوم کلی واحد گنجاند. بوردیو از یک طرف «جایگاه‌های موجود در نظام شغلی را براساس حجم کل سرمایه (اقتصادی و فرهنگی) و اشغال‌کنندگان آن جایگاه‌ها از هم تفکیک می‌کند» و از طرف دیگر پاره‌طبقه‌های هر طبقه را بر حسب «فراوانی نسبی سرمایه‌های اقتصادی یا فرهنگی، در مجموعه‌ای از منابع قدرت‌های عملا کاربردپذیر» از هم مجزا می‌کند. در فصل ششم، یان پاکولسکی، بنیان‌های آنچه را که می‌توان اصطلاحا «تحلیل پساطبقه‌ای» نامید، بسط داده است. او معتقد است که طبقه، به‌ویژه آن‌گونه که در سنت مارکسیستی یا وبری فهم می‌شود، دیگر مقوله تجربی مفیدی نیست. نابرابری می‌تواند همچنان مسئله حائز اهمیت باشد؛ اما از این دیدگاه، نابرابری‌ها دیگر در راستای خطوط طبقاتی شکل نگرفته است. به نظر عده‌ای از جامعه‌شناسان، به واسطه ضعف مفصل‌بندی اجتماعی و سیاسی طبقه کارگر، صورت‌بندی طبقاتی نیز رو به ضعف نهاده است. «طبقه پدیده‌ای بنیادا اقتصادی است که در الگوهای «گروه‌بندی» اجتماعی بازتاب یافته و جایگاه طبقاتی بر آگاهی اجتماعی، هویت و تضاد تأثیر دارد و اینکه طبقه در عرصه‌های اقتصادی و سیاسی صورت‌هایی از کنش می‌آفریند که قادر به دگرگون‌کردن سرمایه‌داری‌اند». در نهایت رایت در فصل پایانی نتیجه می‌گیرد که چگونه سنت‌های مختلف تحلیل طبقاتی بر پرسش‌های محوری متفاوتی متمرکز شده‌اند و چگونه تفاوت این پرسش‌ها، شالوده بسیاری از تفاوت‌های آنان در دریافت‌شان از طبقه است. «طبقه به‌مثابه یک دسته‌بندی ذهنی حول سبک‌های زندگی می‌چرخد؛ در برخی دیگر حول حرفه‌ای تفکیک شده و جایی دیگر حول سطوح درآمد». طبقه از نظر عینی این‌گونه تعریف می‌شود که «مردم... در توزیع نابرابری‌های مادی چه جایگاهی کسب می‌کنند؟» و از نظر ذهنی این‌گونه که «چه چیزی توضیح می‌دهد که مردم چگونه به شکل فردی و جمعی، خود و دیگران را به لحاظ ذهنی در ساختار نابرابری جای می‌دهند؟».

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها