|

بن‌بست

ناهید احمدپناه

هفته پیش که تهران را ترک می‌کردم، نگاهم به غبار پشت‌سرم بود. به دست کودکی که در یک حباب شیشه‌ای پر از گازهای سمی رها کردم تا نفس‌هایش خاموش شود و از شماره بیفتد. کودکی زیر چتر پدری که سیگار پشت سیگار آتش می‌زند، پدری که نفیر سرفه‌های کودکش بین حلقه‌های دود، وقفه‌ای نمی‌اندازد. تمام راه بازگشت به‌سوی جنگل‌های هیرکانی، با عضلات منقبض‌شده گردن به این کودک معصوم می‌اندیشیدم و ‌انگشت اتهام را تماما به‌سوی پدر بی‌احساسش نشانه رفته بودم. همین‌طورکه جاده پیش می‌رفت و از سیاهی حباب دور می‌شدم و سفیدی برف البرز غبار خاکستری ملتحمه چشمم را می‌شست و سیناپس‌های جدیدی در قشر خاکستری‌ام به راه می‌انداخت، انگشت اشاره‌ام از پدر به سمت کودک منحرف می‌شد. کودکی که به این نقص عضو پدر آگاه شده است، اما دریغ از ذره‌ای دلسوزی و فداکاری. از پدری که مرکز احساسات مغزش آسیب دیده، یا شاید از ابتدا با نقص ژنتیکی بی‌آمیگدالی* پا به این دنیا گذاشته، چه می‌توان انتظار داشت که از ریتم سرفه‌های کودک و هر لحظه تندشدنش، دستخوش احساسات شود و بگذرد از عیش حلقه‌های دود ساختن. کودک اما باید راهی بیابد؛ مثلا یک جایی از مرکز احساسات خود را خاموش کند و با جدیت سیگار را از دست پدر بگیرد و دور بیندازد. اصلا باید خودش دست پدر را بگیرد و پیش ببرد یا حتی رهایش کند و تنهایی بزند به جاده. جاده‌ای که برسد به «هماهنگی قلب و ذهن » به «معجزه‌».
ما رسیده‌ایم به انتهای یک تنگ‌راه طولانی کارزار بین احساس تربیت‌نشده شرقی و بی‌احساسی سیاسی؛‌ بن‌بست امروز! آتش‌فشانی از انرژی احساسات مردمی که با هر تلنگری فوران می‌کند و هر بار آب به آسیاب سیاسیون فرصت‌طلب بی‌آمیگدال می‌ریزد و بعد فروکش می‌کند. با این بمب انرژی می‌توان دنیایی را آباد یا تباه کرد. ایران امروز یک آدم احساساتی به‌جای یک آدم قدرتمند می‌خواهد تا بر آلام مردم مرهم بگذارد تا رشد عقلی و احساسی را هماهنگ کند؛ جایی که انرژی فوران‌های آتش‌فشانی احساسات مردمی به هدر نرود. ایران امروز یک زن سیاست‌مدار جدی می‌خواهد. شاید تمامی دنیای امروز سیاست‌مداران، زن‌های جدی می‌خواهد تا غرایز احساسی را به پای خرد و منطق سیاسی بریزد. تا تخم سخت‌پوسته سیاست روی زمین نرم احساس جوانه بدهد و میوه معجزه آرامش و صلح جهانی به بار بدهد. دنیای امروز یک مادر جدی و منطقی می‌خواهد! برای برون‌رفت از این چالش بی‌احساسی مدیران امروز. برای رهایی از این همه مرگ‌ومیر گریزپذیر. از این همه بی‌تفاوتی و خوش‌خوابی زمستانی. نگاهی به کارنامه کشورهایی با مدیران زن، مهر تأییدی است بر فرضیه مدیریت جهان به دست آمیگدالیان منطقی؛ زنان سخت و پرتوان.
شاید وقت استراحت و خانه‌نشینی مردان باشد و کاروزار زنان. شاید برای به‌انتظار‌نشستن دیر باشد. باید زنان آستین‌ها را بالاتر بدهند.
* بی‌آمیگدال آدمی است که از احساسات و عواطف به دور است. ارتکاب به آزار و قتل را می‌توان به او نسبت داد.

هفته پیش که تهران را ترک می‌کردم، نگاهم به غبار پشت‌سرم بود. به دست کودکی که در یک حباب شیشه‌ای پر از گازهای سمی رها کردم تا نفس‌هایش خاموش شود و از شماره بیفتد. کودکی زیر چتر پدری که سیگار پشت سیگار آتش می‌زند، پدری که نفیر سرفه‌های کودکش بین حلقه‌های دود، وقفه‌ای نمی‌اندازد. تمام راه بازگشت به‌سوی جنگل‌های هیرکانی، با عضلات منقبض‌شده گردن به این کودک معصوم می‌اندیشیدم و ‌انگشت اتهام را تماما به‌سوی پدر بی‌احساسش نشانه رفته بودم. همین‌طورکه جاده پیش می‌رفت و از سیاهی حباب دور می‌شدم و سفیدی برف البرز غبار خاکستری ملتحمه چشمم را می‌شست و سیناپس‌های جدیدی در قشر خاکستری‌ام به راه می‌انداخت، انگشت اشاره‌ام از پدر به سمت کودک منحرف می‌شد. کودکی که به این نقص عضو پدر آگاه شده است، اما دریغ از ذره‌ای دلسوزی و فداکاری. از پدری که مرکز احساسات مغزش آسیب دیده، یا شاید از ابتدا با نقص ژنتیکی بی‌آمیگدالی* پا به این دنیا گذاشته، چه می‌توان انتظار داشت که از ریتم سرفه‌های کودک و هر لحظه تندشدنش، دستخوش احساسات شود و بگذرد از عیش حلقه‌های دود ساختن. کودک اما باید راهی بیابد؛ مثلا یک جایی از مرکز احساسات خود را خاموش کند و با جدیت سیگار را از دست پدر بگیرد و دور بیندازد. اصلا باید خودش دست پدر را بگیرد و پیش ببرد یا حتی رهایش کند و تنهایی بزند به جاده. جاده‌ای که برسد به «هماهنگی قلب و ذهن » به «معجزه‌».
ما رسیده‌ایم به انتهای یک تنگ‌راه طولانی کارزار بین احساس تربیت‌نشده شرقی و بی‌احساسی سیاسی؛‌ بن‌بست امروز! آتش‌فشانی از انرژی احساسات مردمی که با هر تلنگری فوران می‌کند و هر بار آب به آسیاب سیاسیون فرصت‌طلب بی‌آمیگدال می‌ریزد و بعد فروکش می‌کند. با این بمب انرژی می‌توان دنیایی را آباد یا تباه کرد. ایران امروز یک آدم احساساتی به‌جای یک آدم قدرتمند می‌خواهد تا بر آلام مردم مرهم بگذارد تا رشد عقلی و احساسی را هماهنگ کند؛ جایی که انرژی فوران‌های آتش‌فشانی احساسات مردمی به هدر نرود. ایران امروز یک زن سیاست‌مدار جدی می‌خواهد. شاید تمامی دنیای امروز سیاست‌مداران، زن‌های جدی می‌خواهد تا غرایز احساسی را به پای خرد و منطق سیاسی بریزد. تا تخم سخت‌پوسته سیاست روی زمین نرم احساس جوانه بدهد و میوه معجزه آرامش و صلح جهانی به بار بدهد. دنیای امروز یک مادر جدی و منطقی می‌خواهد! برای برون‌رفت از این چالش بی‌احساسی مدیران امروز. برای رهایی از این همه مرگ‌ومیر گریزپذیر. از این همه بی‌تفاوتی و خوش‌خوابی زمستانی. نگاهی به کارنامه کشورهایی با مدیران زن، مهر تأییدی است بر فرضیه مدیریت جهان به دست آمیگدالیان منطقی؛ زنان سخت و پرتوان.
شاید وقت استراحت و خانه‌نشینی مردان باشد و کاروزار زنان. شاید برای به‌انتظار‌نشستن دیر باشد. باید زنان آستین‌ها را بالاتر بدهند.
* بی‌آمیگدال آدمی است که از احساسات و عواطف به دور است. ارتکاب به آزار و قتل را می‌توان به او نسبت داد.

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها