شکلهای زندگی: یادی از نجف دریابندری
جهان تراژیک پیرمرد و دریا
نادر شهريوري (صدقي)
ازرا پاوند گفته بود «نوشته خوب چیزی است که خبر میماند»؛ اشاره او به نثر ژورنالیستی همینگوی است که به رغم سبک و سیاق ژورنالیستی کهنه نمیشود و خواننده هربار با خواندن داستانی از همینگوی، گویی با خبری تازه روبهرو میشود. نجف دریابندی از این مسئله بهعنوان «عنصر زمانی» در آثار همینگوی نام میبرد «بدین معنی که آنچه ما در روزنامه میخوانیم و ممکن است بسیار جالب توجه و هیجانانگیز هم باشد به آن روز معین وابسته است و چند روز بعد غالبا خبر کهنهای بیش نیست، در حالی که تمامی تلاش همینگوی بر این مسئله استوار بود که خود را از عنصر زمانی بپالاید، تا بدان اندازه که متن ادبی او نه برای یک روز و حتی بیشتر بلکه برای همیشه به عنوان خبری تازه باقی بماند1».
نوشتن از نظر همینگوی در اساس این مسئله به ظاهر ساده بود که چگونه میتوان «واقعیت» را طوری روی کاغذ آورد که در همان حالی که بیانگر احساسات و عواطفی باشد که آدمی آن را حس میکند محدود به زمان معین نباشد بلکه یک سال، ده سال و حتی بیشتر اعتبار خود را نگه دارد و فیالواقع به اثری ماندگار یعنی اثر ادبی بدل شود.
تلاش همینگوی برای نوشتن متن ادبی از همان آغاز روشن بود. در وهله اول این تلاش به ارائه فرمی موردنظر معطوف بود، همینگوی میخواست «در نوشتهاش هیچ حیلهای به کار نرفته باشد، کلماتی که بار عاطفی قراردادی دارند نیامده باشد، صفت و قید به حداقل رسیده باشد، هر آنچه خود خواننده میداند یا باید بداند حذف شده باشد2». این سبک نوشتن فرمگرایانه، همینگوی را در جرگه فرمالیستهای اوایل قرن بیستم قرار میداد به همین دلیل همینگوی متأثر از گرترود استاین، هموطن پیشکسوت خود، به آموختن تندنویسی روی آورد. گرترود استاین از جمله پیشتازان نسلی به حساب میآمد که با رویکردی مدرن تلاش میکرد سبکی نو ارائه دهد. مدرنیسم از نظر استاین بیشتر توجه به جهان گسترده درون آدمی بود. این جهان عمدتا مستقل از بیرون شکل میگرفت زیرا از نظر استاین آنچه واقعیت بیرونی به حساب میآمد در اساس چیزی جز فراهمآوردن انگیزههای بیشتر برای استمرار همان جریان ذهنی درون نبود. اساسا مدرنیسم برای استاین برخلاف مدرنیستهایی همچون جویس، وولف و... صرفا نوعی سیال ذهن بود که به بیانی سادهتر میتوان آن را همان بازی با کلمات یا شگردهای نویسندگی تلقی کرد. استاین که با
حلقهای هنری از پیشروان نقاشی و از جمله پیکاسو در تماس بود حتی میکوشید کوبیسم یا اشکال ذهنی درون خود را در ادبیات پدید آورد. کوبیسم یا آنچه استاین نوآوری در ادبیات تلقی میکرد بیشتر در قالب فرم جلوهگر میشد و فرم موردنظر استاین به یک معنا ظاهری شیک و پرطمطراق داشت که خود را در مرزبندی با نثری مرسوم و عامیانه که در بیرون از ذهن استاین، در جامعه، جریان داشت نمایان میساخت. آنچه غایب بود، علاوه بر روابط معمول در جامعه، انعکاسهای بحرانهای عظیم اجتماعی مانند جنگ، قحطی، بیکاری و موج گستردهای از نیهیلیسم برآمده از اجتماع آن زمان بود. به نظر استاین این قبیل مسائل لزوما به فرم مطلوب ربط پیدا نمیکند، به این ترتیب «گرترود استاین مدرنیسم ادبی را در همان گام نخست به بنبست فرمالیسم میکشاند3».
ادبیات برای همینگوی فقط در فرم خلاصه نمیشود. او اگرچه نثری گویا، ساده و مختصر ارائه میدهد به طوری که خواننده بنا به تعبیر فاکنر نیاز به لغتنامه پیدا نمیکند، اما همینگوی برخلاف استاین در فرم متوقف نمیماند. او ایدههای زیادی برای نوشتن در ذهن دارد، زیرا زندگیهای پرماجرایی را تجربه کرده است. بنابراین میکوشد همان تجربهها را به صورت متنهای ادبی درآورد. همینگوی شخصا نویسنده پرتجربهای است. او خود را در معرض تجربهکردن قرار میدهد: عشق، جنگ، سیاست، تنهایی، پوچی و... از جمله مهمترین تجربههای زندگی همینگویاند. تجربه عظیم جنگهای جهانی که همینگوی داوطلبانه در آن شرکت کرده بود سخت وی را تحت تأثیر قرار داد و بسیاری از ارزشهای اجتماعی و اخلاقی جامعه را از نظرش پایین آورد و پرده از دروغبودن آرمانهای جامعه بورژوایی برداشته بود. اما همین تجربهها بر آگاهی همینگوی افزوده بود و تواناییاش را برای تجربههای بیشتر بالا برده بود. دریابندری در مقدمه باارزش ترجمهاش از «پیرمرد و دریا»، جهان همینگوی را برزخی نام میدهد: «جهانی بازمانده از یک فاجعه بزرگ -یا در آستانه آن- که در آن آدمها از یک طرف احساسات خود را،
یا دستکم توانایی بیان آنها را، از دست دادهاند و از طرف دیگر هنوز به هیچ مرتبهای از اندیشه و آگاهی اجتماعی نرسیدهاند. این آدمها در یک برزخ فقر اندیشه و احساس زندگی میکنند4».
با این حال همینگوی میکوشد با شجاعت و ماجراجویی که برای خود و شخصیتهای داستانیاش قائل میشود، واکنشی «فردی» به جهان خالیشده از بار سنگین ایدهها نشان دهد. این «گاردی» است که همینگوی در مقابل پستی، شقاوت و بیمعنایی زندگی میگیرد طرفه آنکه گاردگرفتن به خلق و خوی همینگوی میآید. گاردگرفتن در عینحال «مشتزنی» را به ذهن تداعی میکند. بوکسور در مسابقه مشتزنی گارد میگیرد تا در حین دفاع از خود فرصت حملهکردن پیدا کند. همینگوی برای گاردگرفتن در زندگی البته دلایلی هستیشناسانه ارائه میدهد: از نظرش زندگی در اساس بر پایههایی لرزان و غیرقابل اتکا قرار دارد که آدمی هر لحظه در آستانه نابودی و یا سقوط بر کف رینگ است. بنابراین آنچه اهمیت مییابد اگرچه نبردی بیسرانجام اما مردانه در چارچوب رینگی به وسعت تمام زندگی است.
نیهیلیسم همچون هر جنبش فکری با چهرههایی کاملا متفاوت ظاهر میشود. نیهیلیسم در ادبیات با خوشبینی آغاز میشود. بازارف -شخصیت تورگینف در «پدران و پسران»- اولین نیهیلیست در ادبیات بود. به نظر تورگینف نیهیلیسم مترادف با فردی مصمم است که بیش از حد به خود باور دارد یا به تعبیر لاکان کسی است که گفتن «من» را یاد گرفته است. در جمع نیهیلیستهایی که دائما به تعدادشان افزوده میشود، سانیتاگو با«شخصیت»ترین نیهیلیست عالم ادبیات است. پیرمرد هشتادوچهار روز است که ماهی صید نکرده و بالطبع غذای کافی برای خوردن ندارد. اما به تدریج «مسئله» پیرمرد دیگر غذاخوردن نیست بلکه تلاش برای آن میشود که بتواند ماهی صید کند. به نظر دریابندری همینگوی با خلق شخصیت سانتیاگو در «پیرمرد و دریا» به مرتبهای از آگاهی تراژیک میرسد. او اینبار پیرمردی نحیف اما مصمم را روانه میدان مسابقه یا همان رینگ بوکس میکند. همینگوی از سرسختی یک پیرمرد ضعیف سخن میگوید. «اکنون قهرمانش ماهیگیر سادهای است که هر روز به جنگ طبیعت میرود... سانتیاگو مدام فکر میکند و حتی با دریا و پرنده و ماهی حرف میزند5»؛ او دائما رجز میخواند.
نیچه در تعریفی غیرمعمول از نیهیلیسم میگوید «باور به ناباوری تا حد آمادگی برای کشتهشدن در راه آن، خودش بیش از هر چیز بیانگر نیاز به باور است» اما نیاز به «باور» برای نیهیلیستهایی که پوچگرا خوانده میشوند چه معنا دارد آن هم تا حد آمادگی برای کشتهشدن به خاطر آن باور؟ در حالی که جهان نیهیلیستی بر بیباوری، پوچی و بر بنیادی بیبنیاد استوار است.
دریابندری رویارویی با سرنوشت به منظور اثبات هویت خود را سرنوشت تراژیک قهرمانانی همچون ادیسه، موبیدیک و سانتیاگو میداند که در روبهروشدن با «هستی دریا6» خود را جستوجو میکنند. «در ادبیات غربی از ادیسه گرفته تا موبیدیک دریا جایی است که واقعیتهای ژرفی را درباره انسان و جهان دربر دارد، هیولایی است (به معنای فلسفی کلمه) که اشکال گوناگون هستی از آن بیرون میآید. انسان سرنوشت و هویت خود را در میان امواج این هیولا (این سیاله بیشکل و بیکران) جستوجو میکند7».
سانتیاگوی «پیرمرد و دریا» با خود میگوید «... آدم را برای شکست نساختهاند، آدم ممکنه از بین بره ولی شکست نمیخوره». این تلقی از شکست یا برآمده از ایدهآلیسمی است که واقعیت را درنمییابد یا نشئتگرفته از ماتریالیسمی چنان قدرتمند است که جز خود -به مفهوم مادی و ماتریالیستی- چیزی دیگر نمیبیند. آنچه برای سانتیاگو اهمیت دارد، استفاده از نیروهای درون خود است. سانتیاگو ماهیگیری است که از تمامی توان مادی بهره میگیرد تا در نبرد تراژیک با سرنوشت «کم» نیاورد. از نظر سانتیاگو «خوشبختی ناممکن است، بالاترین چیزی که میتوان بدان دست یافت یک زندگی قهرمانانه است*». بدینسان عیار سانتیاگو دیگر شکست یا پیروزی نیست بلکه آن است که چگونه با حریف روبهرو شود.
پینوشتها:
* از نیچه
1 تا 7. نجف دریابندری به نقل از مقدمهای بر ترجمهاش از «پیرمرد و دریا»
ازرا پاوند گفته بود «نوشته خوب چیزی است که خبر میماند»؛ اشاره او به نثر ژورنالیستی همینگوی است که به رغم سبک و سیاق ژورنالیستی کهنه نمیشود و خواننده هربار با خواندن داستانی از همینگوی، گویی با خبری تازه روبهرو میشود. نجف دریابندی از این مسئله بهعنوان «عنصر زمانی» در آثار همینگوی نام میبرد «بدین معنی که آنچه ما در روزنامه میخوانیم و ممکن است بسیار جالب توجه و هیجانانگیز هم باشد به آن روز معین وابسته است و چند روز بعد غالبا خبر کهنهای بیش نیست، در حالی که تمامی تلاش همینگوی بر این مسئله استوار بود که خود را از عنصر زمانی بپالاید، تا بدان اندازه که متن ادبی او نه برای یک روز و حتی بیشتر بلکه برای همیشه به عنوان خبری تازه باقی بماند1».
نوشتن از نظر همینگوی در اساس این مسئله به ظاهر ساده بود که چگونه میتوان «واقعیت» را طوری روی کاغذ آورد که در همان حالی که بیانگر احساسات و عواطفی باشد که آدمی آن را حس میکند محدود به زمان معین نباشد بلکه یک سال، ده سال و حتی بیشتر اعتبار خود را نگه دارد و فیالواقع به اثری ماندگار یعنی اثر ادبی بدل شود.
تلاش همینگوی برای نوشتن متن ادبی از همان آغاز روشن بود. در وهله اول این تلاش به ارائه فرمی موردنظر معطوف بود، همینگوی میخواست «در نوشتهاش هیچ حیلهای به کار نرفته باشد، کلماتی که بار عاطفی قراردادی دارند نیامده باشد، صفت و قید به حداقل رسیده باشد، هر آنچه خود خواننده میداند یا باید بداند حذف شده باشد2». این سبک نوشتن فرمگرایانه، همینگوی را در جرگه فرمالیستهای اوایل قرن بیستم قرار میداد به همین دلیل همینگوی متأثر از گرترود استاین، هموطن پیشکسوت خود، به آموختن تندنویسی روی آورد. گرترود استاین از جمله پیشتازان نسلی به حساب میآمد که با رویکردی مدرن تلاش میکرد سبکی نو ارائه دهد. مدرنیسم از نظر استاین بیشتر توجه به جهان گسترده درون آدمی بود. این جهان عمدتا مستقل از بیرون شکل میگرفت زیرا از نظر استاین آنچه واقعیت بیرونی به حساب میآمد در اساس چیزی جز فراهمآوردن انگیزههای بیشتر برای استمرار همان جریان ذهنی درون نبود. اساسا مدرنیسم برای استاین برخلاف مدرنیستهایی همچون جویس، وولف و... صرفا نوعی سیال ذهن بود که به بیانی سادهتر میتوان آن را همان بازی با کلمات یا شگردهای نویسندگی تلقی کرد. استاین که با
حلقهای هنری از پیشروان نقاشی و از جمله پیکاسو در تماس بود حتی میکوشید کوبیسم یا اشکال ذهنی درون خود را در ادبیات پدید آورد. کوبیسم یا آنچه استاین نوآوری در ادبیات تلقی میکرد بیشتر در قالب فرم جلوهگر میشد و فرم موردنظر استاین به یک معنا ظاهری شیک و پرطمطراق داشت که خود را در مرزبندی با نثری مرسوم و عامیانه که در بیرون از ذهن استاین، در جامعه، جریان داشت نمایان میساخت. آنچه غایب بود، علاوه بر روابط معمول در جامعه، انعکاسهای بحرانهای عظیم اجتماعی مانند جنگ، قحطی، بیکاری و موج گستردهای از نیهیلیسم برآمده از اجتماع آن زمان بود. به نظر استاین این قبیل مسائل لزوما به فرم مطلوب ربط پیدا نمیکند، به این ترتیب «گرترود استاین مدرنیسم ادبی را در همان گام نخست به بنبست فرمالیسم میکشاند3».
ادبیات برای همینگوی فقط در فرم خلاصه نمیشود. او اگرچه نثری گویا، ساده و مختصر ارائه میدهد به طوری که خواننده بنا به تعبیر فاکنر نیاز به لغتنامه پیدا نمیکند، اما همینگوی برخلاف استاین در فرم متوقف نمیماند. او ایدههای زیادی برای نوشتن در ذهن دارد، زیرا زندگیهای پرماجرایی را تجربه کرده است. بنابراین میکوشد همان تجربهها را به صورت متنهای ادبی درآورد. همینگوی شخصا نویسنده پرتجربهای است. او خود را در معرض تجربهکردن قرار میدهد: عشق، جنگ، سیاست، تنهایی، پوچی و... از جمله مهمترین تجربههای زندگی همینگویاند. تجربه عظیم جنگهای جهانی که همینگوی داوطلبانه در آن شرکت کرده بود سخت وی را تحت تأثیر قرار داد و بسیاری از ارزشهای اجتماعی و اخلاقی جامعه را از نظرش پایین آورد و پرده از دروغبودن آرمانهای جامعه بورژوایی برداشته بود. اما همین تجربهها بر آگاهی همینگوی افزوده بود و تواناییاش را برای تجربههای بیشتر بالا برده بود. دریابندری در مقدمه باارزش ترجمهاش از «پیرمرد و دریا»، جهان همینگوی را برزخی نام میدهد: «جهانی بازمانده از یک فاجعه بزرگ -یا در آستانه آن- که در آن آدمها از یک طرف احساسات خود را،
یا دستکم توانایی بیان آنها را، از دست دادهاند و از طرف دیگر هنوز به هیچ مرتبهای از اندیشه و آگاهی اجتماعی نرسیدهاند. این آدمها در یک برزخ فقر اندیشه و احساس زندگی میکنند4».
با این حال همینگوی میکوشد با شجاعت و ماجراجویی که برای خود و شخصیتهای داستانیاش قائل میشود، واکنشی «فردی» به جهان خالیشده از بار سنگین ایدهها نشان دهد. این «گاردی» است که همینگوی در مقابل پستی، شقاوت و بیمعنایی زندگی میگیرد طرفه آنکه گاردگرفتن به خلق و خوی همینگوی میآید. گاردگرفتن در عینحال «مشتزنی» را به ذهن تداعی میکند. بوکسور در مسابقه مشتزنی گارد میگیرد تا در حین دفاع از خود فرصت حملهکردن پیدا کند. همینگوی برای گاردگرفتن در زندگی البته دلایلی هستیشناسانه ارائه میدهد: از نظرش زندگی در اساس بر پایههایی لرزان و غیرقابل اتکا قرار دارد که آدمی هر لحظه در آستانه نابودی و یا سقوط بر کف رینگ است. بنابراین آنچه اهمیت مییابد اگرچه نبردی بیسرانجام اما مردانه در چارچوب رینگی به وسعت تمام زندگی است.
نیهیلیسم همچون هر جنبش فکری با چهرههایی کاملا متفاوت ظاهر میشود. نیهیلیسم در ادبیات با خوشبینی آغاز میشود. بازارف -شخصیت تورگینف در «پدران و پسران»- اولین نیهیلیست در ادبیات بود. به نظر تورگینف نیهیلیسم مترادف با فردی مصمم است که بیش از حد به خود باور دارد یا به تعبیر لاکان کسی است که گفتن «من» را یاد گرفته است. در جمع نیهیلیستهایی که دائما به تعدادشان افزوده میشود، سانیتاگو با«شخصیت»ترین نیهیلیست عالم ادبیات است. پیرمرد هشتادوچهار روز است که ماهی صید نکرده و بالطبع غذای کافی برای خوردن ندارد. اما به تدریج «مسئله» پیرمرد دیگر غذاخوردن نیست بلکه تلاش برای آن میشود که بتواند ماهی صید کند. به نظر دریابندری همینگوی با خلق شخصیت سانتیاگو در «پیرمرد و دریا» به مرتبهای از آگاهی تراژیک میرسد. او اینبار پیرمردی نحیف اما مصمم را روانه میدان مسابقه یا همان رینگ بوکس میکند. همینگوی از سرسختی یک پیرمرد ضعیف سخن میگوید. «اکنون قهرمانش ماهیگیر سادهای است که هر روز به جنگ طبیعت میرود... سانتیاگو مدام فکر میکند و حتی با دریا و پرنده و ماهی حرف میزند5»؛ او دائما رجز میخواند.
نیچه در تعریفی غیرمعمول از نیهیلیسم میگوید «باور به ناباوری تا حد آمادگی برای کشتهشدن در راه آن، خودش بیش از هر چیز بیانگر نیاز به باور است» اما نیاز به «باور» برای نیهیلیستهایی که پوچگرا خوانده میشوند چه معنا دارد آن هم تا حد آمادگی برای کشتهشدن به خاطر آن باور؟ در حالی که جهان نیهیلیستی بر بیباوری، پوچی و بر بنیادی بیبنیاد استوار است.
دریابندری رویارویی با سرنوشت به منظور اثبات هویت خود را سرنوشت تراژیک قهرمانانی همچون ادیسه، موبیدیک و سانتیاگو میداند که در روبهروشدن با «هستی دریا6» خود را جستوجو میکنند. «در ادبیات غربی از ادیسه گرفته تا موبیدیک دریا جایی است که واقعیتهای ژرفی را درباره انسان و جهان دربر دارد، هیولایی است (به معنای فلسفی کلمه) که اشکال گوناگون هستی از آن بیرون میآید. انسان سرنوشت و هویت خود را در میان امواج این هیولا (این سیاله بیشکل و بیکران) جستوجو میکند7».
سانتیاگوی «پیرمرد و دریا» با خود میگوید «... آدم را برای شکست نساختهاند، آدم ممکنه از بین بره ولی شکست نمیخوره». این تلقی از شکست یا برآمده از ایدهآلیسمی است که واقعیت را درنمییابد یا نشئتگرفته از ماتریالیسمی چنان قدرتمند است که جز خود -به مفهوم مادی و ماتریالیستی- چیزی دیگر نمیبیند. آنچه برای سانتیاگو اهمیت دارد، استفاده از نیروهای درون خود است. سانتیاگو ماهیگیری است که از تمامی توان مادی بهره میگیرد تا در نبرد تراژیک با سرنوشت «کم» نیاورد. از نظر سانتیاگو «خوشبختی ناممکن است، بالاترین چیزی که میتوان بدان دست یافت یک زندگی قهرمانانه است*». بدینسان عیار سانتیاگو دیگر شکست یا پیروزی نیست بلکه آن است که چگونه با حریف روبهرو شود.
پینوشتها:
* از نیچه
1 تا 7. نجف دریابندری به نقل از مقدمهای بر ترجمهاش از «پیرمرد و دریا»