جماعتی ناکام
احمد غلامی . سردبیر
امروز بیش از هر زمان دیگر، جامعه ایران طبقاتی شده است و این طبقات بیش از هر چیز در پی احصای منافع خویش هستند. درصورتیکه مطالبات طبقاتی براساس منافع صورتبندی شود، باید منتظر ستیزههای طبقاتی بود؛ با وجود این، اینگونه نشده است و ما شاهد ستیزهای نیستیم. البته دیدهنشدن این ستیزهها به معنای وجودنداشتنشان نیست. در ظاهر در سطح جامعه با نوعی واگرایی روبهرو هستیم؛ واگراییای که موجب اتمیزهشدن (پراکندگی مردم) شده است، زیرا این خصیصه سرمایهداری و دولتهای شبهسرمایهداری است که در کنار رشد بهرهوری و ثروت بیحساب برای اندکی، بسیاری را به فقر میکشاند؛ مردمی در بند که تمام فکرشان این است دخلوخرجشان برابر شود. به تعبیر اریک اولین رایت، در کتاب «گذرراههای بدیل سوسیالیستی»، ترجمه کمال اطهاری انتشارات گام نو، دو انگیزه متفاوت علیه سرمایهداری عمل میکند: «منافع طبقاتی و ارزشهای اخلاقی. میتوان بنا بر برآوردهنشدن منافع مادی طبقاتی با سرمایهداری مخالف بود؛ همچنین مخالفت ممکن است به سبب خدشه آن به ارزشهای اخلاقی، برای ما پراهمیت باشد». رایت در این کتاب، به تحلیل سه انگیزه اخلاقی مهم علیه سرمایهداری تحت عنوان برابری/ دادگری، دموکراسی/ آزادی و جماعت /همبستگی میپردازد. تعریف او از جماعت و همبستگی اینگونه است: «سومین ارزش پایدار و مرتبط با ضد سرمایهداری بودن، جماعتیبودن و ایده همپیوند با آن، یعنی همبستگی است؛ ارزش جماعت/ همبستگی گویای این مسئله است که مردم باید همیار هم باشند، نهتنها برای آنکه از آن نصیبی ببرند، بلکه به این دلیل که از آن عمل، تعهد واقعی به بهروزی دیگران و حس رضایت اخلاقی ناشی از درستبودن آن آشکار شود. هنگامی که همیاری در فعالیتهای معمول زندگی روزمره شکل میگیرد و برای آن مردم به یکدیگر یاری میرسانند، نام «جماعت» بر آن نهاده میشود؛ هنگامی که همیاری در فعالیتهای جمعی برای رسیدن به هدف مشترک رخ میدهد، نام همبستگی بر آن مینهیم. همچنین همبستگی نمایانگر قدرت جمعی است -«اتحاد رمز پیروزی است»- اما اتحاد مورد نظر بر همان اصل مشترک با جماعت بودن متکی است...» بنابراین همبستگی باید از دل جماعت بیرون بیاید. جماعتهایی کوچک همچون خانواده که بر ارزشهای اخلاقی استوارند. اگر این جماعت منسجم و پویا باشد، پس باید همبستگی به سهولت شکل بگیرد. آنچه ما، در مردم سال 57 شاهدش بودیم، جماعتهای همبسته در یک همبستگی بنیانی بود که موجب شد رژیمی مقتدر که باورش نمیشد فرو بریزد، یکشبه همچون برف آب شود. میتوان گفت مردم 57 بیش از آنکه در پی مبارزه برای احصای منافع طبقاتی خود باشند، رؤیای تحقق ارزشهایی را داشتند که میپنداشتند از دست رفته است. پس نادرست نیست اگر بگوییم بسیاری حتی در این مبارزه علیه منافع اقتصادی خود عمل کردند؛ خاصه افرادی که فرودست نبودند و مجذوب مطالبات اخلاقی اکثریت تودههای مردم شده بودند.
طبقاتی از متخصصان دارای تحصیلات عالی، مدیران و بسیاری از کارکنان مستقل که به تعبیر رایت جایگاه متناقضی در روابط طبقاتی و منافعی کاملا پیچیده و اغلب ناسازگار با سرمایهداری دارند. اینک اگر بخواهیم با این صورتبندی وضعیت اخیر جامعه ایران را تحلیل کنیم، از جماعتگرایی و همبستگی به نکات دیگری دست پیدا خواهیم کرد. اریک الین رایت میگوید: «جماعت/همبستگی نیمه سیاهی هم دارد. حس قوی جماعتبودن میتواند موجب تعریف مرزهای ملی میان خودیها و غیرخودیها گردد. این ممکن است برخی از ارزشهای برابریخواهانه را بین خودیها تقویت کند، اما موجب طرد خشونتبار غیرخودیها میشود». این تعابیر بخشی از تجربه زیسته ما را آشکار میکند. دوم خرداد 76 با این بخش از جماعتگرایی و همبستگی دست به حذف نه حتی اقلیتی از جامعه بلکه اکثریتی از آن زد که در خرداد 84 این گروه با انرژی دوچندان به صحنه بازگشتند. انرژی محدودشده جماعتی که بعد از خلاصی از اتوریته جماعت دومخردادیها، حتی نتوانست منافع خود را تشخیص بدهد و همه سامانههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور را ویران کرد. جماعتی که خصیصه سیلوارگی دارد و هماکنون نیز توان بازگشت به جامعه را دارد و درصدد است باز از طریق احمدینژاد یا چهرهای همچون او، به سیاست بازگردد؛ چراکه دولت روحانی نتوانست نهتنها این جماعت را در میان جماعتی که او را به قدرت رسانده بود، استحاله کند، بلکه بیش از پیش آنان را مدعی کرد: «جماعت و همبستگی ممکن است هم موجب تضعیف و هم تقویت دموکراسی و بالندگی انسان شود. از این رو، هرچند ارزش جماعت در آرمانهای رهاییبخش منعکس است، بهطورکامل به چگونگی پیونددادن آن به ارزشهای برابر و دموکراسی وابسته است». روحانی گرانیگاه دولتهای قبل از خود است. انتقاد فراوان از دولت او و خشم مردم از این دولت صرفا به دولت او بازنمیگردد؛ انتقادها و خشمهای متراکمی است از دولتهای دیگر که به واسطه عملکردشان و وعدههای محققنشدهشان کار را به اینجا کشاندهاند؛ جماعتهایی با آرزوهای ناکام. اینک میخواهم به نکتهای متضاد در شرایط جامعه ایران بپردازم. با اینکه همبستگی از دل جماعت بیرون میآید، اما این نکته درباره وضعیت کنونی ما صدق نمیکند و شکل دیگری از همبستگی وجود دارد که کاملا سیاسی است و ریشهای در جماعتگرایی ندارد؛ چراکه جماعتگرایی از پیوندهای محکم خانوادگی آغاز و با حذف منافع طبقاتی با یکدلی و یکرنگی به همبستگی منتهی میشود. اما همه آگاهاند که چنین پیوندهای جماعتگرایانه در میان مردم وجود ندارد و مردم بیش از آنکه پیوسته و همبسته عاطفی باشند، در وضعیتهای متفاوت «دچار همبستگی» میشوند. به عمد از واژه «دچار» استفاده کردم، یعنی همبستگیها تاکتیکی برای بهکرسینشاندن خواستهای موقت، نه برای هدفی فراگیر. معمولا در طول تاریخ چهار دهه انقلاب با این همبستگیهای تاکتیکی بسیار روبهرو بودهایم که مردم در آن دچار تضاد، تعارض و پراکندگی شدهاند. حتی همبستگیهایی از جنس و جنم ملی، همچون کمک به زلزلهزدگان، سیلزدگان با اعتماد و شور آغاز و در پایان دچار تضاد، یأس و سوءظن شده است. ازاینرو، بهندرت حرکت سیاسی در ایران شکل گرفته است که تداوم داشته باشد و به غایت از پیش تعیینشدهای رسیده باشد. اگرچه این وضعیت تا حدودی به نفع دولتهای بعد از انقلاب بوده، اما در نهایت کار را به جایی رسانده که جامعه اعتماد خود را به اغلب چهرههای سیاسی از دست داده است، زیرا نه منافع طبقاتی مشترک با این چهرهها دارد و نه ارزشهای اخلاقی مشترکی با آنان. این دوراهی مسدود بین جامعه و چهرههای سیاسی، جامعه را هم به انفعال کشانده است. برای بازیابی سیاست چارهای جز این نیست که چهرههای مستقل سیاسی از دل جماعت/ همبستگی بیرون بیاید؛ جماعتی تازه و سیاستی مستقل.
امروز بیش از هر زمان دیگر، جامعه ایران طبقاتی شده است و این طبقات بیش از هر چیز در پی احصای منافع خویش هستند. درصورتیکه مطالبات طبقاتی براساس منافع صورتبندی شود، باید منتظر ستیزههای طبقاتی بود؛ با وجود این، اینگونه نشده است و ما شاهد ستیزهای نیستیم. البته دیدهنشدن این ستیزهها به معنای وجودنداشتنشان نیست. در ظاهر در سطح جامعه با نوعی واگرایی روبهرو هستیم؛ واگراییای که موجب اتمیزهشدن (پراکندگی مردم) شده است، زیرا این خصیصه سرمایهداری و دولتهای شبهسرمایهداری است که در کنار رشد بهرهوری و ثروت بیحساب برای اندکی، بسیاری را به فقر میکشاند؛ مردمی در بند که تمام فکرشان این است دخلوخرجشان برابر شود. به تعبیر اریک اولین رایت، در کتاب «گذرراههای بدیل سوسیالیستی»، ترجمه کمال اطهاری انتشارات گام نو، دو انگیزه متفاوت علیه سرمایهداری عمل میکند: «منافع طبقاتی و ارزشهای اخلاقی. میتوان بنا بر برآوردهنشدن منافع مادی طبقاتی با سرمایهداری مخالف بود؛ همچنین مخالفت ممکن است به سبب خدشه آن به ارزشهای اخلاقی، برای ما پراهمیت باشد». رایت در این کتاب، به تحلیل سه انگیزه اخلاقی مهم علیه سرمایهداری تحت عنوان برابری/ دادگری، دموکراسی/ آزادی و جماعت /همبستگی میپردازد. تعریف او از جماعت و همبستگی اینگونه است: «سومین ارزش پایدار و مرتبط با ضد سرمایهداری بودن، جماعتیبودن و ایده همپیوند با آن، یعنی همبستگی است؛ ارزش جماعت/ همبستگی گویای این مسئله است که مردم باید همیار هم باشند، نهتنها برای آنکه از آن نصیبی ببرند، بلکه به این دلیل که از آن عمل، تعهد واقعی به بهروزی دیگران و حس رضایت اخلاقی ناشی از درستبودن آن آشکار شود. هنگامی که همیاری در فعالیتهای معمول زندگی روزمره شکل میگیرد و برای آن مردم به یکدیگر یاری میرسانند، نام «جماعت» بر آن نهاده میشود؛ هنگامی که همیاری در فعالیتهای جمعی برای رسیدن به هدف مشترک رخ میدهد، نام همبستگی بر آن مینهیم. همچنین همبستگی نمایانگر قدرت جمعی است -«اتحاد رمز پیروزی است»- اما اتحاد مورد نظر بر همان اصل مشترک با جماعت بودن متکی است...» بنابراین همبستگی باید از دل جماعت بیرون بیاید. جماعتهایی کوچک همچون خانواده که بر ارزشهای اخلاقی استوارند. اگر این جماعت منسجم و پویا باشد، پس باید همبستگی به سهولت شکل بگیرد. آنچه ما، در مردم سال 57 شاهدش بودیم، جماعتهای همبسته در یک همبستگی بنیانی بود که موجب شد رژیمی مقتدر که باورش نمیشد فرو بریزد، یکشبه همچون برف آب شود. میتوان گفت مردم 57 بیش از آنکه در پی مبارزه برای احصای منافع طبقاتی خود باشند، رؤیای تحقق ارزشهایی را داشتند که میپنداشتند از دست رفته است. پس نادرست نیست اگر بگوییم بسیاری حتی در این مبارزه علیه منافع اقتصادی خود عمل کردند؛ خاصه افرادی که فرودست نبودند و مجذوب مطالبات اخلاقی اکثریت تودههای مردم شده بودند.
طبقاتی از متخصصان دارای تحصیلات عالی، مدیران و بسیاری از کارکنان مستقل که به تعبیر رایت جایگاه متناقضی در روابط طبقاتی و منافعی کاملا پیچیده و اغلب ناسازگار با سرمایهداری دارند. اینک اگر بخواهیم با این صورتبندی وضعیت اخیر جامعه ایران را تحلیل کنیم، از جماعتگرایی و همبستگی به نکات دیگری دست پیدا خواهیم کرد. اریک الین رایت میگوید: «جماعت/همبستگی نیمه سیاهی هم دارد. حس قوی جماعتبودن میتواند موجب تعریف مرزهای ملی میان خودیها و غیرخودیها گردد. این ممکن است برخی از ارزشهای برابریخواهانه را بین خودیها تقویت کند، اما موجب طرد خشونتبار غیرخودیها میشود». این تعابیر بخشی از تجربه زیسته ما را آشکار میکند. دوم خرداد 76 با این بخش از جماعتگرایی و همبستگی دست به حذف نه حتی اقلیتی از جامعه بلکه اکثریتی از آن زد که در خرداد 84 این گروه با انرژی دوچندان به صحنه بازگشتند. انرژی محدودشده جماعتی که بعد از خلاصی از اتوریته جماعت دومخردادیها، حتی نتوانست منافع خود را تشخیص بدهد و همه سامانههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور را ویران کرد. جماعتی که خصیصه سیلوارگی دارد و هماکنون نیز توان بازگشت به جامعه را دارد و درصدد است باز از طریق احمدینژاد یا چهرهای همچون او، به سیاست بازگردد؛ چراکه دولت روحانی نتوانست نهتنها این جماعت را در میان جماعتی که او را به قدرت رسانده بود، استحاله کند، بلکه بیش از پیش آنان را مدعی کرد: «جماعت و همبستگی ممکن است هم موجب تضعیف و هم تقویت دموکراسی و بالندگی انسان شود. از این رو، هرچند ارزش جماعت در آرمانهای رهاییبخش منعکس است، بهطورکامل به چگونگی پیونددادن آن به ارزشهای برابر و دموکراسی وابسته است». روحانی گرانیگاه دولتهای قبل از خود است. انتقاد فراوان از دولت او و خشم مردم از این دولت صرفا به دولت او بازنمیگردد؛ انتقادها و خشمهای متراکمی است از دولتهای دیگر که به واسطه عملکردشان و وعدههای محققنشدهشان کار را به اینجا کشاندهاند؛ جماعتهایی با آرزوهای ناکام. اینک میخواهم به نکتهای متضاد در شرایط جامعه ایران بپردازم. با اینکه همبستگی از دل جماعت بیرون میآید، اما این نکته درباره وضعیت کنونی ما صدق نمیکند و شکل دیگری از همبستگی وجود دارد که کاملا سیاسی است و ریشهای در جماعتگرایی ندارد؛ چراکه جماعتگرایی از پیوندهای محکم خانوادگی آغاز و با حذف منافع طبقاتی با یکدلی و یکرنگی به همبستگی منتهی میشود. اما همه آگاهاند که چنین پیوندهای جماعتگرایانه در میان مردم وجود ندارد و مردم بیش از آنکه پیوسته و همبسته عاطفی باشند، در وضعیتهای متفاوت «دچار همبستگی» میشوند. به عمد از واژه «دچار» استفاده کردم، یعنی همبستگیها تاکتیکی برای بهکرسینشاندن خواستهای موقت، نه برای هدفی فراگیر. معمولا در طول تاریخ چهار دهه انقلاب با این همبستگیهای تاکتیکی بسیار روبهرو بودهایم که مردم در آن دچار تضاد، تعارض و پراکندگی شدهاند. حتی همبستگیهایی از جنس و جنم ملی، همچون کمک به زلزلهزدگان، سیلزدگان با اعتماد و شور آغاز و در پایان دچار تضاد، یأس و سوءظن شده است. ازاینرو، بهندرت حرکت سیاسی در ایران شکل گرفته است که تداوم داشته باشد و به غایت از پیش تعیینشدهای رسیده باشد. اگرچه این وضعیت تا حدودی به نفع دولتهای بعد از انقلاب بوده، اما در نهایت کار را به جایی رسانده که جامعه اعتماد خود را به اغلب چهرههای سیاسی از دست داده است، زیرا نه منافع طبقاتی مشترک با این چهرهها دارد و نه ارزشهای اخلاقی مشترکی با آنان. این دوراهی مسدود بین جامعه و چهرههای سیاسی، جامعه را هم به انفعال کشانده است. برای بازیابی سیاست چارهای جز این نیست که چهرههای مستقل سیاسی از دل جماعت/ همبستگی بیرون بیاید؛ جماعتی تازه و سیاستی مستقل.