|

عکاسی از یک هواپیماربایی

عکاس خبری پیشکسوت ایرنا می‌گوید: سه شبانه روز برای عکاسی یک هواپیماربایی در فرودگاه مهرآباد بودم. آنقدر عاشق کارم بودم که از طلوع صبح تا غروب آفتاب، در فاصله ۳۰۰ متری هواپیما مستقر می‌شدم و هر اتفاقی که می‌افتاد را ثبت می‌کردم. من تنها عکاسی بودم که لحظه انفجار هواپیما را ثبت کردم و تصاویرم در همه مجلات معتبر دنیا چاپ شد.

عکاسی از یک هواپیماربایی

علی فریدونی در آبان ۱۳۵۵ در لابراتور عکس خبرگزاری پارس مشغول به کار شد. فریدونی که با حقوق ماهیانه ۱۳۰۰ تومان در آژانس خبری پارس استخدام و با حقوق ماهانه ۲ میلیون تومان از ایرنا بازنشسته شد در گفت وگو با ایرنا از فعالیت خود در این خبرگزاری سخن می گوید.

ایرنا: آقای فریدونی از خودتان بگویید...

فریدونی: سال ۱۳۵۵ علی رغم آنکه پیش از ورود به خبرگزاری، سه چهار سال در قسمت عکاسخانه تجربه کاری داشتم اما باز هم هنگام استخدام برای قسمت لابراتوار، سردبیر از من امتحان گرفت. این سخت گیری‌ها برای همه کسانی بود که می‌خواستند به عنوان عکاس یا خبرنگار در خبرگزاری پارس استخدام شوند و این کار باعث می‌شد به خبرگزاری علاقه‌مند شویم و برای کارمان بیشتر ارزش قائل باشیم. بیش از پنج سال در لابراتوار خبرگزاری نزد استادانی مانند آقایان یگانه دوست یا حسین شرکت که عکس معروف ورود امام خمینی (ره) به ایران و پایین آمدن ایشان از پلکان هواپیما را گرفته است، شاگردی کردم و آثار آنها را از نزدیک دیدم. در واقع، لابراتوار همچون یک دانشگاه برایم بود که آموزش‌های زیادی برای من داشت و یک تجربه عملی بسیار خوب بود.

افراد بسیاری در دهه های ۶۰ و ۷۰ با مدارک دانشگاهی بالا مثل فوق لیسانس و دکترا به قسمت عکاسی ایرنا می‌آمدند ولی اصلا نمی‌توانستند دوربین به دست بگیرند. بارها رخ داده بود که یک عکاس تازه استخدام را برای پوشش یک برنامه خبری مثلا به وزارت خارجه فرستاده بودند اما او می‌رفت و دست خالی برمی‌گشت. چرا؟ چون تجربه‌های عملی پیش استادان نداشتند.

زمانی که ما استخدام شدیم، با دوربین‌های آنالوگ کار می‌کردیم که فوق العاده سخت بود. بارها و بارها عکاسی می‌کردیم و می‌آوردیم اما عکس ما را نمی‌پذیرفتند. این عکس‌ها فقط به بایگانی می‌رفت و آرشیو می‌شد. خیلی از این کار ناراحت می‌شدیم اما از این ناراحتی‌ها سود می‌بردیم و برای بهتر عکس گرفتن از آن استفاده می‌کردیم. تا سال ۵۹ که جنگ آغاز شد، من در لابراتوار خبرگزاری بودم.

 

کار لابراتوار، چاپ و ظهور عکس بود؟

بله. عکاسان خبرگزاری قبل از انقلاب، عکاسان دربار بودند. آنها از برنامه ها عکس می گرفتند و می‌آوردند و ما باید در لابراتوار به‌صورت آنالوگ، این فیلم‌ها را ظاهر و کنتاکت می‌کردیم. پیک اینها را به دربار می‌برد. نگاتیوهای ۱۲۰، ۱۲ فریمی بود که کنتاکت می‌شد و با مهر محرمانه به دربار می‌رفت. رئیس دفتر شاه این را فریم‌ها را می‌دید و از ۱۲ یا ۲۴ فریم حداکثر سه فریم را برای انتشار تایید می‌کرد. بقیه فریم‌ها، باطل می‌شد.

در این فریم‌ها به همه جزییات عکس حتی طریقه نشستن افراد و مقام‌ها دقت می‌شد. اینها همه برای عکاسان امروز ما درس تجربی است که باید ببینند؛ اینکه مثلا در مقابل یک شخصیت خارجی یا وزیر خارجه، رئیس جمهور یا رهبری چگونه باید نشست.

حتی طریقه نشستن مقام‌ها برای عکاسان خبری بسیار مهم بود. مثلا وزیر خارجه آنها در مقابل وزیر خارجه ما چطور نشسته است؟ آیا پایش را روی هم انداخته است؟ بی‌احترامی کرده و یا یک‌وری نشسته است؟... ما همه اینها را یاد گرفتیم و تمرین کردیم چون به یاد داده بودند که در کادری که می‌بندیم، این ویژگی‌ها چگونه باید لحاظ شود.

در واقع، زاویه عکس را بطور حرفه ای آموزش می‌دادند؟

قطعا. یعنی زاویه‌ای که پشت لنز قرار می‌گیریم، اول آنها را در نظر می‌گرفتیم. ما باید همه زاویه‌ها را عکاسی می‌کردیم اما با این وجود، گاهی سردبیرمان، عکس ما را برای انتشار انتخاب نمی‌کرد.

عکسی که باید در صفحه اول روزنامه ها چاپ شود، در خبرگزاری روی خروجی تله فوتو می‌رفت. آن زمان، تنها خبرگزاری کشور بودیم. همانطور که گفتم، عکس‌هایی که می‌گرفتیم، به دربار می‌رفت، انتخاب می‌شد و می‌آمد. سردبیر نیز آن عکس‌های خاصی که زوایای حرفه‌ای را در نظر گرفته و به تایید دربار رسیده بود، منتشر می‌کرد.

شما از چه زمانی دوربین به دست گرفتید؟

من قبل از انقلاب دوربین به‌ دست داشتم اما نه به صورت حرفه‌ای. یک دوربین خانوادگی داشتم و عکاسی می‌کردم. چون ۵-۶ سال در عکاسخانه سابقه عکاسی داشتم، عکس‌های پرسنلی یا مراسم جشن تولد و مجالس مختلف می‌گرفتیم. در خبرگزاری هم همانطور که گفتم چند سالی در لابراتوار مشغول بودم. به همین دلیل، در دوران پیروزی انقلاب، عکاس خبری نبودم ولی افتخار این را داشتم که عکس‌های بسیار خوب و ارزشمند دوران انقلاب را ظهور و چاپ کنم. این کار را خیلی دلی و با علاقه انجام می‌دادم چون واقعا عاشق ایرنا بودم.

اگر ۲۴ ساعت هم در لابراتور می‌ماندم، اینقدر عاشق کارم بودم که خسته نمی‌شدم. در آن ایام جلوی خبرگزاری، نمایشگاهی دایر کرده بودند که در آن، هر روز عکس‌هایی که همکاران صبح تا غروب می‌گرفتند، به ما می‌دادند تا ظاهر و چاپ کنیم و فردا صبح، در نمایشگاه روزانه ایرنا به نمایش بگذاریم. مردم هم خیلی خوب استقبال می‌کردند.

در آن دوران، ما تنها خبرگزاری کشور بودیم. به همین دلیل، خیلی عرض اندام می‌کردیم و عکس‌های ما را تمام روزنامه‌های آن روز مثل کیهان، اطلاعات، جمهوری و روزنامه انقلاب، آبونه بودند و عکس‌های ما را با پیک خودشان می‌گرفتند. فردا صبح، ما آثار خودمان را می‌دیدیم که در روزنامه ها چاپ شده است.

وقتی جنگ شروع شد، حدود ۵۰ روز که از آن گذشته بود، من عکاس خبری شدم. من در یک خانواده مذهبی بزرگ شده و جزو انجمن اسلامی خبرگزاری بودم. آقای احمد خادم المله را هم که رئیس ما در آن دوره بود، خیلی دوست داشتم. در واقع، بچه انقلابی بودم. به همین دلیل، جنگ که شد، من هم دوربین به دست گرفتم.

اعزام عکاسان به جبهه، داوطلبانه بود یا خبرگزاری شما را مجبور می‌کرد؟

بستگی داشت اما در مورد من، صد درصد داوطلبانه بود. سردبیر ما آقای رسول قدیری که واقعا هم نقش پدر و هم استاد برای ما داشت و خیلی به ایشان علاقه‌مند بودیم، به راحتی اجازه نمی داد به جنگ برویم. من چندین و چند بار به ایشان مراجعه کردم که آقای قدیری، من داوطلب رفتن به جبهه هستم. ایشان گفت عکاسان رسمی ما هستند، آنها باید بروند. اگر زمانی آنها خالی کردند یا کمتر بودند، شما بروید. طی دو سه هفته این اتفاق افتاد که من برای اعزام به ایشان مراجعه می کردم.

در آن زمان، آقای هوشنگی معاون خبر بود؛ یک مدیر بسیار جدی و تا حدودی هم، بداخلاق. ایشان یک روز از طبقه پنجم به عکاسی که در طبقات پایین‌تر بود، آمد و به سردبیر ما گفت: سریع یک عکاس آماده کنید که باید به غرب کشور برود. یکی از عکاسان میانسال ما که آنجا بود و از عکاسان قبل از انقلاب و ارمنی بود، گفت: من همینجوری نمی‌روم. اول باید من را مثل همه عکاسان دنیا بیمه کنید تا اگر مجروح شدم یا اتفاقی برای من افتاد، پشتیبانی‌های لازم را داشته باشم. سردبیر گفت: همه جوان‌ها می‌روند. همکار ما گفت: من نمی‌روم... به‌هرصورت خلاصه کنم، چون داستانش خیلی مفصل است. این پرسش و پاسخ ها موجب شد که آقای هوشنگی در همان راهرو گفت: اگر نمی‌خواهی ماموریت بروی، استعفا بده. همکار عکاس هم در همانجا روی کاغذ، استعفایش را نوشت. با استعفایش هم موافقت شد و او از ایرنا رفت.

آقای قدیری سردبیر عکاسی این صحنه را که دید، مرا صدا کرد و گفت: آقای فریدونی بیا، مثل این که نوبت شما شده است. همانجا دوربین عکاسی آنالوگ دستم گرفتم. نگاتیو و سایر تجهیزات را هم دادند و با آقای هانی زاده اعزام شدم . اولین تجربه‌ام در خوزستان و منطقه جنوب غرب بود چون به آنجا اعزام شدم.

چه سالی بود؟

سال ۵۹ بود و همانطور که گفتم ۵۰-۶۰ روز از جنگ گذشته بود. از آنجا به‌صورت حرفه‌ای دوربین عکاسی دستم گرفتم اما چون خدمت سربازی نرفته بودم، جنگ واقعا برایم خیلی شوکه کننده بود.

وقتی در دفتر خبرگزاری در آبادان بودم، ۲۰۰-۳۰۰ متری آنجا را بمباران کردند. با چشم‌های خودم دیدم که چندین نفر تکه پاره شدند. کپ کرده بودم. این اولین تجربه‌ام بود چون تا آن روز نه خون دیده بودم و نه دست و پای قطع شده. همانجا شروع به عکاسی کردم و بتدریج ترسم از جنگ ریخت. حدود ۴۵ روز با آقای هانی زاده در آبادان محاصره شده بودم. از نظر حرفه‌ای، تجربه بسیار خوبی بود. همه ترس‌هایم ریخت. یاد گرفتم چطور زمین بخورم، چطور بلند شوم و چطور دوربین به دست بگیرم . آنجا برای من واقعا مثل دانشگاه بود و خیلی چیزها یاد گرفتم.

بعد از آن، من در طول جنگ بارها به جبهه آمدم. از اول جنگ تا پایان آن حدود ۳۳ ماه و در ۲۰ عملیات حضور داشتم و ۲۵ هزار فریم عکس نگاتیو گرفتم. اینکه عرض می‌کنم، عکاس‌ها می‌دانند، نگاتیو فوق العاده سخت‌تر از دوربین‌های دیجیتال است که دست‌تان را بگذارید و در یک ثانیه ده فریم بگیرد. آن موقع چون از نظر نگاتیو و اقلام و تجهیزات عکاسی تحریم بودیم، از نظر صرفه جویی و استفاده از تجهیزات، همه چیز را باید در نظر می‌گرفتیم.

عکس‌ها به ایرنا می‌آمد و در روزنامه‌ها چاپ می‌شد. وقتی بر می‌گشتیم، سردبیر اشکال‌های ما را می‌گفت. بعد از مدتی، دوباره برای حضور در عملیات یا گفت وگو با رزمندگان به منطقه می‌آمدیم و این روند تا پایان جنگ در سال ۶۷ ادامه داشت.

عکس‌های شما از جنگ در رسانه‌های بین المللی نیز منتشر می‌شد؟

بله. همان زمان در مسابقات بین المللی عکاسی هم شرکت می‌کردم چون وقتی عکس‌ها به تله فوتو می‌رفت، همه رسانه‌های دنیا عکس‌های ما را می‌دیدند.

آقای دکتر صمدیان که سال ۶۰ به بعد سردبیرمان بود، آدم بسیار خوش‌فکری بود. عکس‌های ما کپشن نویسی انگلیسی داشت و از نظر حرفه‌ای، فوق العاده خوب بود. ایشان این عکس‌های ایرنا را برای مسابقات یونسکو و جاهای دیگر می‌فرستاد. علی‌رغم این که از همه نظر حتی از جنبه عکس هم از سوی غرب تحریم بودیم ولی ما آنها را می‌فرستادیم. خودم چند جایزه از یونسکو و صلیب سرخ جهانی گرفته‌ام. حتی عکس‌های ما در مجله تایم و ژورنال‌های مختلف چاپ شده است که برخی از آنها را برایم فرستاده‌اند و نمونه آنها را همچنان در خانه دارم.

چه چیزی باعث می‌شد با وجود این که جنگ بود، خطر شهادت و مرگ در آن بالا بود و همانطور که گفتید، صحنه‌های آن سرشار از کشت و کشتار بود، شما ۳۳ ماه و در عملیات های مختلف آنجا حضور داشتید؟

آن زمان، من متاهل بودم و فرزند اولم سال ۵۸ به دنیا آمده بود، اما همانطور که عرض کردم ما بچه‌های انقلاب بودیم و حضور در جبهه را تکلیف شرعی خود می‌دانستیم. من از روز اولی که به جنگ رفتم تا پایان جنگ به‌صورت داوطلب رفتم. حتی یک بار نشد که سردبیرم من را به اجبار بفرستد.

این داوطلب بودن، حس فوق العاده خوبی برایم داشت چون مثل یک رزمنده بودم. او اسلحه در دست داشت، من دوربین داشتم. بدون کلاه‌خود، بدون جلیقه ضد گلوله و یک لباس سربازی خیلی معمولی تن‌مان بود. ما قبول کرده بودیم ممکن است هر لحظه ترکش بخوریم، کشته و شهید شویم... پیه همه اینها را به تن‌مان مالیده بودیم. برای همین، در چندین و چند عملیات حضور داشتم. در آن زمان، آقای خادم سردبیر اخبار جبهه بود. ایشان حتی یک بار، خبر شهادت من را به خبرگزاری ایرنا داده اما گفته بود آن را پخش نکنید. عملیات شده بود و از من خبری نداشتند. بعد از ۴۸ ساعت مرا زنده پیدا کردند. ما همه اینها را قبول کرده بودیم.

یکی از رمزهای موفقیت نسل ما که سردبیران و استادان عرصه خبر به آن اشاره می‌کنند، به‌خاطر همین داوطلب بودن و برای این بود که ما را برای اعزام به جنگ اجبار نکرده بودند. خبرگزاری مانند خانه خودم ما بود و در آن شرایط، ما گاهی ۱۵-۱۶ ساعت در سازمان کار می‌کردیم. من خودم در لابراتوار کار می‌کردم، آثار خودم را چاپ می‌کردم، آنها را می‌دیدم و وقتی در مسابقات شرکت می‌کردم، احساس غرور داشتم.

کتابی با عنوان تاریخ مصور جنگ از عکس های من چاپ شده که حدود ۱۷۰-۱۸۰ صفحه است. این کتاب تصویری، جنگ را از روز اول تا بازگشت آزادگان روایت کرده است. این کتاب یکی از افتخارات ایرناست. من در دوران جنگ، تجربه فوق العاده‌ای از نظر حرفه‌ای پیدا کردم.

این تجربه غیر از جنگ، کجا به دردتان خورد؟

در همه زندگی. من تنها عکاس ایرنا و دنیا بودم که توانستم عکس‌های هواپیماربایی را از فاصله چند متری شکار کنم و عکاسی کنم.

همانطور که می‌دانید، دهه ۶۰ پرحادثه‌ترین دهه برای کشور و انقلاب بود. جنگ بود، ترورهای منافقین بود و حوادث بسیاری رخ داد. در آن سال ها، مجاهدین فلسطینی هم دو هواپیما را به فاصله ۵ ماه ربودند و به تهران آوردند.

اولین هواپیما را در سال ۶۶ بود که به فرودگاه مهرآباد آوردند. من سه شبانه روز برای عکاسی از این رویداد در فرودگاه مهرآباد بودم. آنقدر عاشق کارم بودم که از طلوع صبح تا غروب آفتاب، در فاصله ۳۰۰ متری هواپیما مستقر می‌شدم و هر اتفاقی که می‌افتاد را ثبت می‌کردم. خبرنگاران ایرنا و صداوسیما در آنجا بطور دائم مستقر بودند. من تنها عکاسی بودم که لحظه انفجار هواپیما را ثبت کردم. این عکس در همه مجلات معتبر دنیا چاپ شد.

پنج ماه بعد، یک هواپیمای کویتی را اینجا آوردند. گروگان گیری چهار شبانه روز طول کشید و آنها دو نفر از مسافران را کشته بودند. هواپیمارباها یک فیلمبردار خواستند. گفتند ما آدم کشته‌ایم، بیایید و از آن فیلم بگیرید.

۱۲ نفر عکاس، خبرنگار و فیلمبردار آنجا بودیم اما کسی حاضر نبود داخل هواپیما برود. تنها کسی که داوطلب شد، من بودم. یک اورکت کره‌ای تنم بود. آذرماه بود و فرودگاه پر از برف اما به دلیل علاقه و عشقی که به کارم داشتم، سرما بر من غلبه نکرد. اورکت را از تنم درآوردم. دوربینم را آماده کردم و پای پلکان هواپیما رفتم. هواپیماربا کلت را روی سر و پشتم گذاشت. تصویر اینها ثبت شده و در تاریخ هست. من با آن حال رفتم و آن صحنه را از داخل هواپیما ثبت کردم.

عکس این رویداد در صفحه اول مجله معتبر تایم چاپ شده است.

با تجاربی که شما به عنوان یک خبرنگار بحران و عکاس جنگ دارید و بیش از سه دهه در ایرنا خدمت کرده‌اید، چه توصیه‌ای به عکاسان نسل امروز دارید؟

عکاس وظیفه دارد هر چیزی که مشاهده می‌کند، ثبت کند اما، این سردبیر و سیاست‌های خود آن رسانه است که باید تصمیم بگیرد کدام فریم عکس را منتشر کند.

من به‌عنوان یک واقعیت، باید همه اتفاقاتی که درون جبهه می افتاد را نشان می‌دادم. هم قطعه قطعه شدن رزمندگان را ثبت کردم، و هم شادی‌ها، پیروزی‌ها و موفقیت‌هایشان را از دریچه دوربین ثبت کردم. من از همه حالات رزمندگان عکس دارم، چه در حال قرآن خواندن در سنگر یا در اوقات فراغت‌شان.

با این حال، خیلی از عکس‌ها بود که آن موقع به دلایل امنیتی صلاح نبود، منتشر شود. مثلا، به‌خاطر اینکه منطقه لو نرود یا روحیه رزمندگان خراب نشود، آنها را پخش نمی‌کردیم. ولی بعد از جنگ، همه این عکس‌ها در ایرنا ماندگار شد و به‌عنوان سند، همچنان ماندگار است.

اکنون، غنی‌ترین و بزرگ‌ترین آرشیو دوران انقلاب و جنگ در ایرناست و این ناشی از وسعت نظر و نگاه بازی بود که آقای دکتر خرازی مدیرعامل ایرنا در دوره جنگ داشتند. پنج جلد کتاب تاریخ مصور جنگ تحمیلی به زبان انگلیسی در همان سال ۶۰ از سوی ایرنا چاپ شده است تا دنیا را با واقعیت‌های دفاع مقدس آشنا کند. من یادم هست سال ۶۰ برای شرکت در نشست غیرمتعهدها به هند رفته بودیم. ساعت ۱۲ شب بود که این کتاب‌ها را از فرودگاه برای ما آوردند. آقای هوشنگی همه ما را مامور کرد تا این کتاب‌ها را در خبرنامه اجلاس معرفی کنیم. وقتی صبح، خبرنامه منتشر شد، عراقی‌ها علیه ما جوسازی کردند که اینها دارند کار تبلیغاتی می‌کنند.

ایرنا واقعا در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ از نظر خبری و تصویری، حرف اول را در منطقه، آسیا و دنیا می‌زد. اگر فرصت داشته باشم می توانم از صبح تا شب از خبرگزاری و افتخارات آن بگویم. ما تنها خبرگزاری بودیم که دستگاه تله فوتو داشتیم و با این دستگاه در یک اتاق کوچک، با خبرگزاری فرانسه ارتباط تصویری داشتیم. اولین عکس‌های ایران با کپشن نویسی لاتین توسط ایرنا مخابره می‌شد. آنها هم برای ما عکس مخابره می‌کردند و هم عکس‌های ما در تمام دنیا منتشر می شد.

اینکه می گویم عکاس و خبرنگار باید همه زوایای یک رویداد را ثبت کند و در اختیار رسانه اش قرار دهد، برای این است که معتقدم من همه افتخاراتم را با ایرنا داشتم. من در ایرنا یاد گرفتم و آموزش دیدم، مخصوصا در دوران جنگ. یعنی هر عملیاتی که می‌رفتم و می‌آمدم، تجربه‌ام بیشتر می‌شد. جنگ برای من مثل یک دانشگاه بود. یعنی واحد به واحد پاس می‌کردم و تجربه‌ام بهتر می‌شد.

همانطور که گفتم من دو مورد هواپیماربایی را هم عکاسی کردم. ایرنا در آن موقع در دهه ۶۰، در اولین سری، ۵ عکس من را به خبرگزاری فرانسه فروخت و ۱۳ هزار دلار دریافت کرد. ۵ ماه بعد، ماجرای هواپیمای کویتی را عکاسی کردم و دوباره عکس‌های من ۱۳ هزار دلار فروش رفت یعنی از دو رویداد، ایرنا ۲۶ هزار دلار درآمد ارزی از این عکس‌ها داشت.

چرا این نتیجه حاصل شد؟ چون من عاشق ایرنا و عاشق کارم بودم. جوان‌های ما اینها را یاد بگیرند.

چگونه می‌توان این درس‌ها را به جوانان و نسل‌های جدید منتقل کرد؟

من الان گاهی برای برگزاری کارگاه های عکاسی به شهرستان ها می‌روم و تجربیاتم را می‌گویم چون عاشق این کار هستم و با جوانان ارتباط دارم ولی ایرنا متاسفانه تاکنون از این ظرفیت پیشکسوتان خود استفاده نکرده است. مثلا، از پیشکسوتان عکاس و خبرنگار و دیگر بخش‌های سازمان دعوت کند تا در دوره‌های مشخص، جلسه و دورهمی بگذارند و در آن، تجربه‌های خود را به نسل‌های جدید انتقال دهند.

اگر عکاسان و خبرنگارانی که به کشورهای دیگر مثل عراق و لبنان می روند، از تجربیات افراد پیشکسوت که تجربه حضور در صحنه‌های خارجی را دارند، استفاده کنند، قطعا، خیلی کیفیت کار آنها بیشتر و مشکلات‌شان در تولید خبر کمتر خواهد شد.

من خودم به عنوان عضو انجمن عکاسان، دوره‌های آموزشی را در آنجا به صورت افتخاری برگزار می‌کنم و پولی از انجمن نمی‌گیرم چون عاشق این کار هستم. الآن دانشجویانی که پایان نامه خود را در مورد جنگ می‌نویسند، پیش ما می‌آیند. آنجا عکس‌های ما را می‌بینند و صحبت می‌کنند. مثلا وقتی در مورد یک عکس سوال می‌کنند، به آنها می‌گویم که باید با چه لنزی عکاسی کنند؟ در چه موقعیتی قرار بگیرند و کجا خودشان پناه بگیرند که تیر و ترکش به آنها نخورد؟ من در عملیات‌ها در طول جنگ، بیش از ۵ بار مجروح شدم. دو سه ماه بستری بودم اما دوباره به جبهه رفتم. من عاشق بودم و به کارم اعتقاد داشتم.

چگونه می‌توان عشق به کار را در میان نسل‌های جدید هم ایجاد کرد؟

برای این کار، اول باید عاشق آب و خاک‌تان شوید، دوم برای شغل‌تان و سازمانی که در آن هستید. اگر عاشق کارتان باشید رشد و پیشرفت می‌کنید. در نتیجه، در آینده از شما و از عکس‌ها و خبرهای شما خواهند گفت.

اگر خوب کار کنید تازه بعد از ۴۰ سال می‌فهمید که چه کارهای باارزشی کرده اید. آن موقع است که وقتی به سن ۷۰ سالگی می‌رسم، افتخار می‌کنم در جوانی‌ چه کارهایی کرده‌ام و این را با افتخار به همه می‌گویم. شاید الان دیگر اصلا جرئت آن کارها را نداشته باشم.

من معتقدم باید همیشه عاشق کارتان و عاشق سازمان‌تان باشید و سازمان هم باید عاشق شما باشد. آقای دکتر خرازی واقعا عاشق ما بود. مانند یک پدر، ما را نوازش می‌کرد. در منطقه جنگی که بودیم، یک لبخند او برای من، کلی انرژی بود. هیچ‌وقت با ما منفی صحبت نمی‌کرد. همیشه مشوق ما بود. هر چه می‌خواستیم برای ما تهیه می‌کردند و می‌دادند.

باید جلسه‌ها و دورهمی‌هایی باشد تا جوانان ما هم این حرف ها را بدانند و بشنوند. پیشنهاد می‌کنم ایرنا از پیشکسوتان دعوت کند. هر سه ماه یک دورهمی بگذارند تا تجربه‌های خود را انتقال دهند و کارهایشان را ببینند. ایرنا می تواند کارگاههای آموزشی (ورک شاپ) بگذارد و در آن، نسل‌های جوان و پیشکسوت کارهای همدیگر را نقد کنند تا ببینند چرا ایرنا متاسفانه در دهه ۸۰ و ۹۰ اینقدر از رسانه‌های دیگر عقب مانده است؟ چرا؟ به‌خاطر اینکه از نظر من، دلگرم کار نیستند. متاسفانه الآن دوربین‌ها دیجیتالی شده و آن علاقه و اعتقادی که به ایرنا داشتیم، در نسل‌های کنونی به چشم نمی خورد.

اکنون گویا در میان برخی عکاسان رسانه ها رایج شده است که برخی عکس‌های ارزشمند خود را در اختیار رسانه خویش نمی‌گذارند تا بتوانند آن را به دیگر رسانه‌ها بفروشند. در این باره چه نظری دارید؟

اجازه بدهید در این زمینه خاطره‌ای بگویم. در همان ماجرای هواپیماربایی در فرودگاه، یک خبرنگار ژاپنی از طریق مترجمش، چک سفید برایم فرستاد تا در قبال دادن چند عکس، هر مبلغی که می‌خواهم دریافت کنم. اتفاقا، آنجا من با دو دوربین، عکاسی می‌کردم. می‌توانستم همانجا چند فریم عکس بدهم و زندگی‌ام عوض می‌شد. ولی آنقدر عرق و تعصب خبرگزاری را داشتم که حتی حاضر نشدم با او صحبت کنم. اینها خیلی مهم است.

متاسفانه در همان دو دهه آخر خدمتم که دوربین‌ها دیجیتالی شده بود، بارها می‌دیدم عکاس ما قبل از اینکه به ایرنا بیاید، مموری (حافظه) دوربینش ‌را جای دیگر خالی می‌کند. این کارها از روی بی‌تعهدی است. چرا؟ شاید خودشان استدلال می‌کنند از لحاظ مالی تامین نیستند. اما چنین استدلالی درست نیست. من با ۱۳۰۰ تومان استخدام و با دو میلیون تومان بازنشست شدم اما هرگز خودم و کارم را به دیگران نفروختم.

لازمه جلوگیری از این وضعیت آن است زمانی که می‌خواهند نیرو بگیرند، باید کسی که مصاحبه و استخدام می‌کند، رابطه‌ای این کار را انجام ندهد. یعنی با دقت از او امتحان بگیرند و تحقیق کنند که آیا این عکاس اصلا وابستگی به سازمان دارد و به ایرنا علاقه‌مند هست؟ تعهد از مهم‌ترین ویژگی‌هایی است که یک کارمند باید به سازمان و کشورش داشته باشد و به آن اهمیت دهد.


 

منبع: ایرنا