جستوجوي الگوهاي روايت تاريخ و فرهنگ در آثار مسعود جعفريجوزاني
محمد تهامينژاد
مسعود جعفريجوزاني فيلمساز و پژوهشگر تاريخ، مجهز به نگاه انتقادي، حماسهپرداز و آرمانگراست. از طريق آثار جوزاني ميتوان به خوانش و تحليل هنري او از تاريخ ايران، بهويژه ريشههاي هويت ملي، تهديدها، بحرانهاي سياسي و جريانهاي معاصر دست يافت. بسياري از شخصيتهاي اصلي در نوشتهها و فيلمهاي او در بزنگاههاي تاريخی، بر مبناي روحيهاي عمل ميکنند که در الگوي جوزاني در هويت ملي ميگنجند.
مضامين:
ميتوان گفت ارجنهادن به عدالت، عملگرايي، آگاهيبخشي، همچنين شخصيتپردازي حماسي از طريق تقابلهاي دوتايي، ترسيم تضادهاي شهري و جوانهزدن اميد در دل بيغولهها و بهويژه نقد عدم فهم مقتضيات جهان مدرن، محورهاي اصلي آثار مسعود جعفريجوزاني هستند. او چنين مضاميني را، هم در بستر تاريخ، هم در بزنگاهها و در فرهنگ و زندگي روزمره تصوير کرده است.
دو نمايشنامه «قصهها غصه شدن» (1348) و «رسالت» (1350)، نخستين طبعآزمايي مسعود جعفريجوزاني هستند. قصهها غصه شدن در دوره گذراندن سربازي در اروميه نوشته شده. در اين نمايشنامه کوتاه با دو دنيا روبهرو هستيم؛ اول دنياي آرمان، مدينه فاضله شادي، حکيم پندآموز، عشق و کار و ديگري دنياي رنگ و ريا و دروغ شهر و شهريان.
ميهمان که به کلبه جنگلي آنها آمده، قهرمان داستان را (که پسر جواني است) از دنياي آرماني، به دنياي شلوغ و پرهياهوي شهر ميکشاند تا به او بگويد که در اين دنياي آشفته؛ يعني شهر، مردمانش داراي اين عقيدهاند که «هرکسي کار خودش بار خودش، آتيش به انبار خودش». همين افراد در نمايشنامه رسالت، رسول را که پيغامآور محبت است، ميکُشند، بعد برايش عزا ميگيرند. بين خود مرزبندي دارند و چپ و راست کمر به قتل هم ميبندند. فيلم «شير سنگي» نيز گرچه توصيف زندگي و فرهنگ بختياري و مناسبات سياسي ايران و انگليس در مرحله گذار آغاز دوران پهلوي و شکلگيري حکومت متمرکز و مدرن است، اما در اين فيلم هم همان مضامين تکرار ميشود. در آغاز «شير سنگي» (1365) روي فيلمي مستند از حفاري نفت در مسجدسليمان ميشنويم: «از وقتي اجنبي پا اينجا گذاشت ما که جز سياهي نديديم». در فيلمهاي شهري مسعود جعفريجوزاني با انبوه مهاجران روبهرویيم. ميتوان گفت که «يک مرد يک خرس» (1371)، رؤيايي تمامعيار است که سفر پاياني قهرمانانش (لمعلي و خرس)، به ناکجاآبادي خيالي صورت ميگيرد. حسين (پناهي) در سفري دروني، با شخصيت تصوري خود همانند ميشود و از وضعيتي سادهتر به
بلوغ عقلي و رفتاري ميرسد (فيلمنامه سايه خيال). براي جوزاني اين مهم است که در حجاريهاي تختجمشيد و در جمع هديهآورندگان، هيچ بردهاي وجود ندارد. در يک مصاحبه ويدئويي گفته است حکومت کوروش حرف قرن بيستويکم را ميزند. اما پدر (وليالله شيراندامي) فيلم بلوغ، بردهپروري فرزندانش را ترجيح ميدهد. «بلوغ»، در عين نمايش رفتارهاي يک پزشک و نامزدش، شرح زندگي خانوادههاي تباه و درخشيدن نسلي تازه (آرزو- سحر جعفريجوزاني) از ميان خاکستر تباهيهاي حاشيه شهر است. با وجود اين محمدرضا شريفينيا به جوان شبهآمريکايي هشدار ميدهد در اين مهد فرهنگ و علم و تمدن و تعصب، هر حرکتي هزارويک معنا دارد.
عرفان:
جوزاني کارش را در سينما با عينيسازي درکش از نگاه عرفان ايراني به جهان، شروع کرد و اينچنين نگاهي، جايگاه اساسي در همان الگوي روايت؛ يعني در خلق موقعيتها و شخصيتپردازي داستانهاي جوزاني يافت. عرفان جوزاني در طبيعت و همگامي با آن تعريف ميشود. عرفان او يکيشدن انسان و طبيعت است. نصيريان (آقاي موسوي، معلم روستايي در فيلم جادههاي سرد -1364) در راهي سرد و يخزده، گرگ را به درون چاله ميکشد، او را براي گرماي بدنش و براي زندهماندن به زير ميآورد. درحاليکه بر ديوارهاي شهر (از نگاه پسرک روستايي که براي تهيه دارو به شهر آمده) تصاويري حاکي از «تفنگ و تفنگکشي» (پوستر فيلم نوادا اسميت) ديده ميشود. عرفان جوزاني خودش را گاهي با تأكيد و دوختن نگاه بر پرندهاي نشان ميدهد و بر جانداربودن سنگ و خاک (در نگاه مرد ساده
ايلياتي- فردوس کاوياني- فيلم در مسير تندباد). محمود (پورياي ولي) به پشت، در علفزار دراز کشيده ... نسيمي آرام گلهاي وحشي را به رقص آورده، بوي خوش پونه و گلهاي وحشي به مشامش ميخورد (ص606). و گاهي بر لکهاي نور که بر دست افسر زخمي (مجيد مظفري) ميافتد، تأكيد ميشود. اعمال چنين افرادي در جريان داستانهاي جوزاني، مبتنيبر اخلاقي منزهتر و جبههگيريهايشان انسانيتر است. گر کار جهان به زور بودي و نبرد/ مرد از سر نامرد برآوردي گرد.... هر لحظه اگر هزار دردت برسد/ در آرزوي درد دگر بايد بود. (پورياي ولي ص570) کوروش همان را درباره شاخههاي خشک و تنههاي تهي درختان در برابر باد ميگويد (ص112) که درهشوري در نامهاش مينويسد و اينها تجلياتي از مدل داستانپردازي جوزاني و تداوم فرهنگي موردنظر اوست. در فيلمهايي که به عصر جديد ميپردازد، ناهنجاري، فراموشي و نسياني عميق وجود دارد. شهري که در آن گرز رستم گروي يه نون سنگکه (يک مرد يک خرس). شهري که يکي از اهالياش ميگويد: آخ که اگه قانون دست من بود، (لمعلي را) جرش ميدادم (آتقي، در يک مرد يک خرس).
جلوههاي مرگ)مرگ حماسي(:
در بسياري از فيلمها و نوشتههاي جوزاني، «جنگ»، خميرمايه اصلي يا زمينه وقوع حوادث است. همچنان که عنوانبندي آغاز فيلم در مسير تندباد، تصاويري از جنگ جهاني است. در اين فيلمها، مردن در جنگ نيز بهدقت تعريف ميشود. باسکرويل خطاب به ستارخان که نگران کشتهشدن اوست، به فارسي ميگويد: «من به عنوان يک انسان حق انتخاب دارم سردار، اجازه بديد در رکاب شما باشم» (فيلمنامه -1376). در شير سنگي، نصيريان به اصغر همت که از کشتن محافظ زندان، احساس گناه ميکند، ميگويد: «جنگه دي يه» و جنگ است ديگر، يک شيوه زيستن است؛ پدر سحربانو (در دل و دشنه-1373) که به دست مهاجمان زخم برداشته، در هنگام مرگ کنار شيرهاي سنگي، دختري ايلياتي را با دستهاي گشاده بر فراز صخرهاي ميبيند که دستمالي را فرو مياندازد و در سفيدي محو ميشود. دخترش که با اسب و تفنگ از راه رسيده است، در همان الگوي ايلياتي «جنگه ديه»، بلافاصله برميخيزد و در نماي متعاقب، تفنگ را روي پيشاني مهاجم ميگذارد. جنگ ايران و عراق، زمينه فيلم دل و دشنه است.
پس از ايستاده مردنِ آسيد محمد (عطاءالله زاهد)، دوربين آرام به سوي درختي در چهار چوب در قلعه میرود که از نمونههاي حماسهپردازي در آثار جوزاني است. گونهاي ديگر از نمايش مرگ نيز در همين فيلم تجربه ميشود؛ جايي که اسفنديار، (حميد جبلي) که به صفحه گرامافون گوش ميدهد و دلش گرفتار عشق دختري از طايفه مقابل است، درون قلعه (قُميشلو) که به صورت پادگان نظامي درآمده است، تفنگ را به سوي آقاعامري (وليالله شيراندامي) شخصيت حرامي و عامل نقض عهد برميگرداند. در پايان شير سنگي، رئيس طايفه بر گور دشمن خود شير سنگي مينهد. همچنان که ابوسعيد (بهادرخان) پس از کشتن محمود (پورياي ولي) ميگويد: او را خوب بشوييد و بدوزيد و با احترام به خيوه روان کنيد (ص677). اما فيلم بلوغ (1377) با مرگي شروع ميشود که تأثيرش بر روحيه شخصيت اصلي فيلم (حسين ياري) پايدار است. ضمن اينکه خانواده تباه، جنايت را نيز تجربه ميکند.
تقابلهاي دوتايي و نبرد نيک و بد )در فقدان پروژه دولت - ملت(:
آثار جوزاني از تقابلهاي دوگانه و نبرد نيک و بد، آکنده است. در فيلمنامه کوروش، نخستين آزمون او را در برابر آشوريان مهاجم (ديگران) ميبينيم که «چون تندبادي بر دشمن وزيد و خوارشان کرد» (ص 38). پورياي ولي، عارف و پهلوان قرن هشتم هجري، نيز در زمان سلطه ايلخانان بر سرزمين ما، پهلوان غولپيکر چيني را چنان بر زمين ميکوبد که گرد برميخيزد. تضاد در شير سنگي به صورتي توطئهآميز شکل ميگيرد. دسيسه چنين تضادي را اجنبي (در گفتوگوي عامري با مأمور انگليسي درون ماشين) ميچيند. ولي زمينههاي امکان بروز تضاد در فرهنگ خودي موجود است. دولت مرکزي دارد پا ميگيرد، صاحب توپ و آپورنو (هواپيما) است و عنقريب چاههاي نفت را در اختيار خواهد گرفت. فرهنگ چادرنشيني در شرايط دشوار قرار گرفته است و چادرنشينها بايد تصميم بگيرند. نامدارخان (انتظامي) جانبدار اقدامات دولت جديد و قانون است.
ادامه مطلب را در شماره آینده بخوانید
مسعود جعفريجوزاني فيلمساز و پژوهشگر تاريخ، مجهز به نگاه انتقادي، حماسهپرداز و آرمانگراست. از طريق آثار جوزاني ميتوان به خوانش و تحليل هنري او از تاريخ ايران، بهويژه ريشههاي هويت ملي، تهديدها، بحرانهاي سياسي و جريانهاي معاصر دست يافت. بسياري از شخصيتهاي اصلي در نوشتهها و فيلمهاي او در بزنگاههاي تاريخی، بر مبناي روحيهاي عمل ميکنند که در الگوي جوزاني در هويت ملي ميگنجند.
مضامين:
ميتوان گفت ارجنهادن به عدالت، عملگرايي، آگاهيبخشي، همچنين شخصيتپردازي حماسي از طريق تقابلهاي دوتايي، ترسيم تضادهاي شهري و جوانهزدن اميد در دل بيغولهها و بهويژه نقد عدم فهم مقتضيات جهان مدرن، محورهاي اصلي آثار مسعود جعفريجوزاني هستند. او چنين مضاميني را، هم در بستر تاريخ، هم در بزنگاهها و در فرهنگ و زندگي روزمره تصوير کرده است.
دو نمايشنامه «قصهها غصه شدن» (1348) و «رسالت» (1350)، نخستين طبعآزمايي مسعود جعفريجوزاني هستند. قصهها غصه شدن در دوره گذراندن سربازي در اروميه نوشته شده. در اين نمايشنامه کوتاه با دو دنيا روبهرو هستيم؛ اول دنياي آرمان، مدينه فاضله شادي، حکيم پندآموز، عشق و کار و ديگري دنياي رنگ و ريا و دروغ شهر و شهريان.
ميهمان که به کلبه جنگلي آنها آمده، قهرمان داستان را (که پسر جواني است) از دنياي آرماني، به دنياي شلوغ و پرهياهوي شهر ميکشاند تا به او بگويد که در اين دنياي آشفته؛ يعني شهر، مردمانش داراي اين عقيدهاند که «هرکسي کار خودش بار خودش، آتيش به انبار خودش». همين افراد در نمايشنامه رسالت، رسول را که پيغامآور محبت است، ميکُشند، بعد برايش عزا ميگيرند. بين خود مرزبندي دارند و چپ و راست کمر به قتل هم ميبندند. فيلم «شير سنگي» نيز گرچه توصيف زندگي و فرهنگ بختياري و مناسبات سياسي ايران و انگليس در مرحله گذار آغاز دوران پهلوي و شکلگيري حکومت متمرکز و مدرن است، اما در اين فيلم هم همان مضامين تکرار ميشود. در آغاز «شير سنگي» (1365) روي فيلمي مستند از حفاري نفت در مسجدسليمان ميشنويم: «از وقتي اجنبي پا اينجا گذاشت ما که جز سياهي نديديم». در فيلمهاي شهري مسعود جعفريجوزاني با انبوه مهاجران روبهرویيم. ميتوان گفت که «يک مرد يک خرس» (1371)، رؤيايي تمامعيار است که سفر پاياني قهرمانانش (لمعلي و خرس)، به ناکجاآبادي خيالي صورت ميگيرد. حسين (پناهي) در سفري دروني، با شخصيت تصوري خود همانند ميشود و از وضعيتي سادهتر به
بلوغ عقلي و رفتاري ميرسد (فيلمنامه سايه خيال). براي جوزاني اين مهم است که در حجاريهاي تختجمشيد و در جمع هديهآورندگان، هيچ بردهاي وجود ندارد. در يک مصاحبه ويدئويي گفته است حکومت کوروش حرف قرن بيستويکم را ميزند. اما پدر (وليالله شيراندامي) فيلم بلوغ، بردهپروري فرزندانش را ترجيح ميدهد. «بلوغ»، در عين نمايش رفتارهاي يک پزشک و نامزدش، شرح زندگي خانوادههاي تباه و درخشيدن نسلي تازه (آرزو- سحر جعفريجوزاني) از ميان خاکستر تباهيهاي حاشيه شهر است. با وجود اين محمدرضا شريفينيا به جوان شبهآمريکايي هشدار ميدهد در اين مهد فرهنگ و علم و تمدن و تعصب، هر حرکتي هزارويک معنا دارد.
عرفان:
جوزاني کارش را در سينما با عينيسازي درکش از نگاه عرفان ايراني به جهان، شروع کرد و اينچنين نگاهي، جايگاه اساسي در همان الگوي روايت؛ يعني در خلق موقعيتها و شخصيتپردازي داستانهاي جوزاني يافت. عرفان جوزاني در طبيعت و همگامي با آن تعريف ميشود. عرفان او يکيشدن انسان و طبيعت است. نصيريان (آقاي موسوي، معلم روستايي در فيلم جادههاي سرد -1364) در راهي سرد و يخزده، گرگ را به درون چاله ميکشد، او را براي گرماي بدنش و براي زندهماندن به زير ميآورد. درحاليکه بر ديوارهاي شهر (از نگاه پسرک روستايي که براي تهيه دارو به شهر آمده) تصاويري حاکي از «تفنگ و تفنگکشي» (پوستر فيلم نوادا اسميت) ديده ميشود. عرفان جوزاني خودش را گاهي با تأكيد و دوختن نگاه بر پرندهاي نشان ميدهد و بر جانداربودن سنگ و خاک (در نگاه مرد ساده
ايلياتي- فردوس کاوياني- فيلم در مسير تندباد). محمود (پورياي ولي) به پشت، در علفزار دراز کشيده ... نسيمي آرام گلهاي وحشي را به رقص آورده، بوي خوش پونه و گلهاي وحشي به مشامش ميخورد (ص606). و گاهي بر لکهاي نور که بر دست افسر زخمي (مجيد مظفري) ميافتد، تأكيد ميشود. اعمال چنين افرادي در جريان داستانهاي جوزاني، مبتنيبر اخلاقي منزهتر و جبههگيريهايشان انسانيتر است. گر کار جهان به زور بودي و نبرد/ مرد از سر نامرد برآوردي گرد.... هر لحظه اگر هزار دردت برسد/ در آرزوي درد دگر بايد بود. (پورياي ولي ص570) کوروش همان را درباره شاخههاي خشک و تنههاي تهي درختان در برابر باد ميگويد (ص112) که درهشوري در نامهاش مينويسد و اينها تجلياتي از مدل داستانپردازي جوزاني و تداوم فرهنگي موردنظر اوست. در فيلمهايي که به عصر جديد ميپردازد، ناهنجاري، فراموشي و نسياني عميق وجود دارد. شهري که در آن گرز رستم گروي يه نون سنگکه (يک مرد يک خرس). شهري که يکي از اهالياش ميگويد: آخ که اگه قانون دست من بود، (لمعلي را) جرش ميدادم (آتقي، در يک مرد يک خرس).
جلوههاي مرگ)مرگ حماسي(:
در بسياري از فيلمها و نوشتههاي جوزاني، «جنگ»، خميرمايه اصلي يا زمينه وقوع حوادث است. همچنان که عنوانبندي آغاز فيلم در مسير تندباد، تصاويري از جنگ جهاني است. در اين فيلمها، مردن در جنگ نيز بهدقت تعريف ميشود. باسکرويل خطاب به ستارخان که نگران کشتهشدن اوست، به فارسي ميگويد: «من به عنوان يک انسان حق انتخاب دارم سردار، اجازه بديد در رکاب شما باشم» (فيلمنامه -1376). در شير سنگي، نصيريان به اصغر همت که از کشتن محافظ زندان، احساس گناه ميکند، ميگويد: «جنگه دي يه» و جنگ است ديگر، يک شيوه زيستن است؛ پدر سحربانو (در دل و دشنه-1373) که به دست مهاجمان زخم برداشته، در هنگام مرگ کنار شيرهاي سنگي، دختري ايلياتي را با دستهاي گشاده بر فراز صخرهاي ميبيند که دستمالي را فرو مياندازد و در سفيدي محو ميشود. دخترش که با اسب و تفنگ از راه رسيده است، در همان الگوي ايلياتي «جنگه ديه»، بلافاصله برميخيزد و در نماي متعاقب، تفنگ را روي پيشاني مهاجم ميگذارد. جنگ ايران و عراق، زمينه فيلم دل و دشنه است.
پس از ايستاده مردنِ آسيد محمد (عطاءالله زاهد)، دوربين آرام به سوي درختي در چهار چوب در قلعه میرود که از نمونههاي حماسهپردازي در آثار جوزاني است. گونهاي ديگر از نمايش مرگ نيز در همين فيلم تجربه ميشود؛ جايي که اسفنديار، (حميد جبلي) که به صفحه گرامافون گوش ميدهد و دلش گرفتار عشق دختري از طايفه مقابل است، درون قلعه (قُميشلو) که به صورت پادگان نظامي درآمده است، تفنگ را به سوي آقاعامري (وليالله شيراندامي) شخصيت حرامي و عامل نقض عهد برميگرداند. در پايان شير سنگي، رئيس طايفه بر گور دشمن خود شير سنگي مينهد. همچنان که ابوسعيد (بهادرخان) پس از کشتن محمود (پورياي ولي) ميگويد: او را خوب بشوييد و بدوزيد و با احترام به خيوه روان کنيد (ص677). اما فيلم بلوغ (1377) با مرگي شروع ميشود که تأثيرش بر روحيه شخصيت اصلي فيلم (حسين ياري) پايدار است. ضمن اينکه خانواده تباه، جنايت را نيز تجربه ميکند.
تقابلهاي دوتايي و نبرد نيک و بد )در فقدان پروژه دولت - ملت(:
آثار جوزاني از تقابلهاي دوگانه و نبرد نيک و بد، آکنده است. در فيلمنامه کوروش، نخستين آزمون او را در برابر آشوريان مهاجم (ديگران) ميبينيم که «چون تندبادي بر دشمن وزيد و خوارشان کرد» (ص 38). پورياي ولي، عارف و پهلوان قرن هشتم هجري، نيز در زمان سلطه ايلخانان بر سرزمين ما، پهلوان غولپيکر چيني را چنان بر زمين ميکوبد که گرد برميخيزد. تضاد در شير سنگي به صورتي توطئهآميز شکل ميگيرد. دسيسه چنين تضادي را اجنبي (در گفتوگوي عامري با مأمور انگليسي درون ماشين) ميچيند. ولي زمينههاي امکان بروز تضاد در فرهنگ خودي موجود است. دولت مرکزي دارد پا ميگيرد، صاحب توپ و آپورنو (هواپيما) است و عنقريب چاههاي نفت را در اختيار خواهد گرفت. فرهنگ چادرنشيني در شرايط دشوار قرار گرفته است و چادرنشينها بايد تصميم بگيرند. نامدارخان (انتظامي) جانبدار اقدامات دولت جديد و قانون است.
ادامه مطلب را در شماره آینده بخوانید