سوسیالیستها برای آیندهای بدون جنگ مبارزه میکنند
در جامعه بشری هیچ نیرویی ویرانگرتر از جنگ وجود ندارد. جنگ در هر روز و با هر کیلومتری که پیشروی میکند، تار و پود زندگی اطراف خود را میگسلد. مدارس تعطیل، حملونقل متوقف و خیابانها خالی میشود؛ و همه اینها همچون نفسی عمیق قبل از فرو رفتن زیر آب است.
رونان بورتنشاو . ترجمه: علی سالم
در جامعه بشری هیچ نیرویی ویرانگرتر از جنگ وجود ندارد. جنگ در هر روز و با هر کیلومتری که پیشروی میکند، تار و پود زندگی اطراف خود را میگسلد. مدارس تعطیل، حملونقل متوقف و خیابانها خالی میشود؛ و همه اینها همچون نفسی عمیق قبل از فرو رفتن زیر آب است. وقتی خود موج از راه میرسد، ترسی را به همراه میآورد که فقط تعداد کمی از ما که در مناطق جنگی زندگی نمیکنیم میتوانیم واقعا آن را درک کنیم: صدای بمبها، تصاویر تخریب مکانهایی که فقط چند دقیقه از خانه شما فاصله دارند، سپس منظره خون و جراحت و مرگ. در نهایت، جنگ همین است: کشتار سازمانیافته.
این واقعیتی است که امروزه میلیونها نفر در سراسر اوکراین با آن روبهرو هستند؛ وحشیانه و تراژیک و به همان اندازه دلخراش. جناح چپ در محکومیت تهاجم ولادیمیر پوتین و کشتاری که به دنبال خود میآورد، نباید هیچ ابهامی داشته باشد. وقتی صحبت از جنگ به میان میآید، زمینه و شرایط وقوع آن اهمیت دارد، اما هیچ توجیهی برای ارسال تعداد زیادی تانک و هواپیما به کشوری مستقل وجود ندارد. این جنایتی تاریخی است. ما باید هرچه در توان داریم برای حمایت از پناهندگان اوکراینی که قربانیان آن هستند، انجام دهیم و همبستگی خود را با معترضان شجاع در شهرهای سراسر روسیه نشان دهیم که مصرند این اقدام به نام آنها انجام نشود.
25 فوریه [روز دوم جنگ اخیر]، ولودیمیر زلنسکی، که در سال 2019 با رأی قاطع مردم اوکراین انتخاب شد، به دولت پوتین درخواست پایان خشونت و مذاکره داد. همه کسانی که خود را دموکرات میدانند باید از این درخواست حمایت کنند. دقیقا به دلیل ویرانگری زیاد جنگ است که به جنبشی ضدجنگ نیاز داریم. این امر بهویژه در جهانی اهمیت دارد که تکقطبی بودن و سلطه بیچونوچرای ایالات متحده بهسرعت در حال ازبینرفتن است. ژئوپلیتیک دهههای 2020، 30 و 40 نه شبیه ژئوپلیتیک دهه 1990 یا 2000 بلکه شبیه قرن بیستم خواهد بود که در آن قدرتهای بزرگ برای نفوذ در سراسر جهان رقابت میکنند. اگر بخواهیم از تکرار بدترین حوادث صد سال گذشته جلوگیری کنیم، باید یک بار دیگر - و بهسرعت - از آنها درس بگیریم.
جنبشی تودهای که مخالف است
یک درس این است که باید بتوانیم از دولتهای خود انتقاد کنیم. مسیر جنگ با اسطورههای ناسیونالیستی قدرتهای بزرگ و مصونیت فرماندهان آنها از مجازات هموار شده است. درمورد روسیه، این موضوع در روزهای اخیر با سخنرانی یکساعته پوتین که نسخهای تحریفشده از تاریخ ارائه میکرد، آشکار شده است. اما فقط در روسیه نیست که قدرتهای بزرگ اسطوره دارند و فرماندهان بدون مجازات جنگ راه میاندازند. در بریتانیا، رهبران ما بدون هیچ دلیلی به کشورهای مستقل حمله کردهاند. آنها در سال 2003 در کشتار صدها هزار نفر در عراق مشارکت کردند. افرادی که با دروغ ما را وارد آن جنگ کردند، با هیچ عقوبتی مواجه نشدند. مقام آنها حفظ شد و زندگی مجلل آنها ادامه یافت، همانطور که منطقهای از جهان برای چندین دهه در اعماق جهنم فرو رفت. هنوز هم با پیامدهای آن جنگ زندگی میکنیم، از جمله اینجا در بریتانیا، خواه به خاطر بحران پناهجویان باشد یا محدودیت آزادیهای مدنی ناشی از «جنگ علیه تروریسم». آنها این کار را فقط در عراق انجام ندادند. امروز درباره نقش بریتانیا در جنگ لیبی در سال 2011 به رهبری ناتو بسیار کم میشنویم، جنگی که این کشور را ویران کرد، مردم آن را به دست جنگسالاران سپرد و هزاران نفر را مجبور به فرار و غرقشدن در دریای مدیترانه کرد. همچنین در مورد همدستی بریتانیا در جنگ جاری در یمن که به هدایت متحد ما، عربستان سعودی، با سلاحهای ما انجام می شود چیزی نمیشنویم، از سال 2015 مبلغ 17.6 میلیارد پوند از سوی سیستمهای هوافضای بریتانیا به سعودیها پرداخت شده است. سازمان ملل تخمین میزند 377000 یمنی در این درگیری کشته شدهاند.
اهمیت این زندگیها نه کمتر از زندگی اوکراینیها است و نه بیشتر. باید برای پایان دادن به همه این جنگها و جنگهای بعدی مبارزه کنیم.
یک نکته مسلم است: با گفتن اینکه طرف ما نماینده خوبی و طرف دیگر نماینده شر است، جنگ پایان نمییابد. این اسطورهای است که هر روز رهبران ما و رسانههای غربی به خوردمان میدهند. از زمان جنگ سرد، غرب خود را همواره به عنوان مدافع دموکراسی و آزادی بیان در کل جهان معرفی کرده است. اندیشه لیبرال در کشور ما این تبلیغات را به صورت تهوعآوری تکرار کرده است؛ تبلیغاتی که بهندرت درست بوده است. حتی در روسیه، زمانی که جنگ سرد پایان یافت و غرب برتر و بدون چالش بر سراسر زمین حکمفرما شد، غرب نتوانست و نخواست از دموکراسی دفاع کند. غرب بیشرمانه در انتخابات 1996 روسیه مداخله کرد تا به کسانی کمک کند که با کلاهبرداری بوریس یلتسین را برنده انتخابات کردند، نتیجهای که از بسیاری جهات راه را برای روسیهای که امروز میبینیم هموار کرد. چند نفر در غرب از نقش دولتهای خود در آن انتخابات اطلاع دارند؟ چند نفر میدانند که خصوصیسازی عظیم دوران یلتسین منجر به مرگ میلیونها نفر در اتحاد جماهیر شوروی سابق شد؟ این تحقیقی دانشگاهی نیست که در برخی مجلات حاشیهای منتشر شده باشد؛ بلکه یافتهای است که در سال 2009 در هفتهنامه «لنسنت» منتشر شده است. امید به زندگی در میان مردان روس از شصتوهفت سال در 1985 به شصت سال در 2007 کاهش یافت. این وضعیت فاجعهای اجتماعی است که ما به ایجاد آن کمک کردیم. آن وقت آیا تعجب دارد وقتی معلوم شد رؤیای دموکراسی سرمایهدارانهای که ما به مردم روسیه دادیم کلاهبرداری بوده، آنها به عوامفریب ناسیونالیستی مانند پوتین روی آوردند؟ آنها به تنهایی این کار را انجام ندادند. سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا به تسهیل ظهور پوتین کمک کردند و حتی تونی بلر به سن پترزبورگ رفت تا در کنار او در اپرا حضور داشته باشد و اعتبار او را تقویت کند. بدتر اینکه رهبران ما از قتلعام وحشیانه پوتین در چچن حمایت کردند و جنایات جنگی را که او مرتکب شد، برای پیشبرد منافع شرکت بریتیش پترولیوم نادیده گرفتند.
به چالش کشیدن طبقه سیاسی
این همان طبقه سیاسی است که اکنون در پارلمان، در مخالفت با پوتین، بیانیههای پرآبوتاب و شعارهای تند سر میدهد. هیچیک از اینها نباید مایه تسکین مردم اوکراین باشد. مردم اوکراین برای رهبران ما در غرب، به همان اندازه پوتین پیادهای در صفحه شطرنج ژئوپلیتیک هستند. اما تا وقتی این واقعیت - که ما نماینده عدالت، دموکراسی یا صلح در مقیاسی جهانی نیستیم - برای مردمی که در اینجا زندگی میکنند آشکار نشود، اعضای آن طبقه سیاسی هرگز به خاطر اعمال خود پاسخگو نخواهند بود. در سال 2008، ناتو از گرجستان و اوکراین دعوت کرد تا به این پیمان بپیوندند. برای گرجیها و اوکراینیها، با قدرت نظامی کوبنده و فزایندهای در همسایگی آنها، منطق این کار به اندازه کافی روشن بود. اما رهبران ما چه بازیای انجام میدادند؟ آیا آنطور که عضویت در ناتو ایجاب میکند، در صورت حمله روسیه به این کشورها، قصد داشتند وارد جنگ با روسیه شوند؟ آیا واقعا برای آنها اهمیتی داشت؟ پاسخ به این سؤال بلافاصله در زمانی که روسیه به گرجستان حمله کرد مشخص شد و امروز چه بسا واضحتر باشد.
رهبران ما بدون توجه به این موضوع، دولت اوکراین را تشویق کردند تا مسیر ائتلاف نظامی با غرب را ادامه دهد. آنها با دروغ مردم اوکراین را فریفتند که دموکراسی و آزادیشان با قدرت نظامی ایالات متحده، انگلیس و فرانسه حفظ خواهد شد. هیچگاه چنین نبوده و نخواهد بود. اگر قدرتهای هستهای در اروپای شرقی رودرروی یکدیگر قرار گیرند، آیا جهان امروز مکان امنتری خواهد بود؟ در آن شرایط چشمانداز آزادی و دموکراسی در هر جای زمین چه خواهد بود؟ و خب، همه اینها برای چه بود؟ چرا اوکراینیها اغوا شدند و آخرش هم به امید خدا رها شدند؟ آیا واقعا کسی باور میکرد روسیه اجازه دهد که موشکهای آمریکایی در مرز این کشور قرار گیرد؟ آنها اجازه این کار را ندادند، به همان دلیلی که همه ما میدانیم ایالات متحده نیز هرگز به چین اجازه نمیدهد موشکهای خود را در گوادالاخارا [در مکزیک] قرار دهد. در واقع، برای پیبردن به این موضوع نیازی به فرضیه نیست: وقتی که اتحاد جماهیر شوروی خواست این کار را در کوبا انجام دهد، حمله به خلیج خوکها و بحران موشکی کوبا رخ داد، نزدیکترین زمانی که جهان به جنگ هستهای نزدیک شد.
نه به جنگ، آری به جنگ طبقاتی
ولادیمیر پوتین را به خاطر نقشش در خونریزی امروز اوکراین باید به باد انتقاد گرفت. اما مهم است که از نقش دولتهای خودمان در این بحران غافل نشویم - در مرحلهای که قدرتی واقعی داشتیم و میتوانستیم مسیر تاریخ را تغییر دهیم. حقیقت این است که بریتانیا میتوانست دهههای اخیر را صرف ایجاد نظم بینالمللی چندجانبهای با همکاری، گفتوگو و صلح کند. به جای آن، وقت خود را صرف جنگ و تأمین مالی جنگ و پیگیری منافع نخبگان شرکتهای بزرگ خود کرد. در میان خودستایی همیشگی طبقه سیاسی و رسانهای، این ماجرا را فقط از زبان افراد جنبش ضدجنگ خواهید شنید. به همین دلیل است که صدای آنها باید شنیده شود. ممکن است همیشه تحلیل درستی نداشته باشند اما دیدگاه آنها بسیار ارزشمند است. دقیقا در چنین لحظاتی است که طبقه حاکم سعی میکند دهان آنها را ببندد، زیرا دست خودشان دیگر رو شده است. جنگطلبان ایده چندجانبهگرایی یا دنیای گفتوگوی حقیقی را مسخره میکنند و آن را سادهلوحانه میدانند. آنها میگویند هرگز نمیتوانند رهبری مانند پوتین را مهار کنند. اما لفاظیهای جنگطلبانه آنها چه دستاوردی داشته است؟ رویکرد آنها نسبت به اوکراین و مردم آن چقدر سادهلوحانه بود؟ چرا شخصیتهایی که عملا بر سیاست خارجی این کشور تأثیر میگذارند، هیچگاه پاسخگوی ناکامیهای خود نیستند؟
بخشی از پاسخ این است که آنها همواره یک سپر بلا پیدا میکنند. آنها 11 نماینده چپگرای مجلس از حزب کارگر را که بیانیهای ضدجنگ امضا کرده بودند به صف میکشند و آنها را به عنوان نمونه خائنان ملی یا دستنشانده پوتین معرفی و تهدید به پاکسازی میکنند. آنها لفاظیهای ستیزهجویانه خود را متوجه دشمن درونی میکنند، افرادی که میدانند اصلا هیچ تأثیری بر تصمیماتی که منجر به این جنگ شد، نداشتهاند. این چرخه ادامه دارد. در همین حال، همان دولتی که ادعای حمایت از اوکراینیها میکند، قوانینی ضدپناهندگی تصویب میکند که زندگی هر کسی را که به بریتانیا بگریزد به جهنم تبدیل میکند. فروش تسلیحات به رژیمهای اقتدارگرا در سراسر جهان که جنگهای تجاوزکارانه به راه انداختهاند ادامه خواهد داشت. اسطوره دفاع غرب از دموکراسی پابرجا خواهد ماند، ولو برای مردمی که هیچگاه برای غرب مهم نبودهاند یا هیچگاه غرب قصد دفاع از آنها را نداشته است، در حد یک توهم باشد.
منبع: ژاکوبن
در جامعه بشری هیچ نیرویی ویرانگرتر از جنگ وجود ندارد. جنگ در هر روز و با هر کیلومتری که پیشروی میکند، تار و پود زندگی اطراف خود را میگسلد. مدارس تعطیل، حملونقل متوقف و خیابانها خالی میشود؛ و همه اینها همچون نفسی عمیق قبل از فرو رفتن زیر آب است. وقتی خود موج از راه میرسد، ترسی را به همراه میآورد که فقط تعداد کمی از ما که در مناطق جنگی زندگی نمیکنیم میتوانیم واقعا آن را درک کنیم: صدای بمبها، تصاویر تخریب مکانهایی که فقط چند دقیقه از خانه شما فاصله دارند، سپس منظره خون و جراحت و مرگ. در نهایت، جنگ همین است: کشتار سازمانیافته.
این واقعیتی است که امروزه میلیونها نفر در سراسر اوکراین با آن روبهرو هستند؛ وحشیانه و تراژیک و به همان اندازه دلخراش. جناح چپ در محکومیت تهاجم ولادیمیر پوتین و کشتاری که به دنبال خود میآورد، نباید هیچ ابهامی داشته باشد. وقتی صحبت از جنگ به میان میآید، زمینه و شرایط وقوع آن اهمیت دارد، اما هیچ توجیهی برای ارسال تعداد زیادی تانک و هواپیما به کشوری مستقل وجود ندارد. این جنایتی تاریخی است. ما باید هرچه در توان داریم برای حمایت از پناهندگان اوکراینی که قربانیان آن هستند، انجام دهیم و همبستگی خود را با معترضان شجاع در شهرهای سراسر روسیه نشان دهیم که مصرند این اقدام به نام آنها انجام نشود.
25 فوریه [روز دوم جنگ اخیر]، ولودیمیر زلنسکی، که در سال 2019 با رأی قاطع مردم اوکراین انتخاب شد، به دولت پوتین درخواست پایان خشونت و مذاکره داد. همه کسانی که خود را دموکرات میدانند باید از این درخواست حمایت کنند. دقیقا به دلیل ویرانگری زیاد جنگ است که به جنبشی ضدجنگ نیاز داریم. این امر بهویژه در جهانی اهمیت دارد که تکقطبی بودن و سلطه بیچونوچرای ایالات متحده بهسرعت در حال ازبینرفتن است. ژئوپلیتیک دهههای 2020، 30 و 40 نه شبیه ژئوپلیتیک دهه 1990 یا 2000 بلکه شبیه قرن بیستم خواهد بود که در آن قدرتهای بزرگ برای نفوذ در سراسر جهان رقابت میکنند. اگر بخواهیم از تکرار بدترین حوادث صد سال گذشته جلوگیری کنیم، باید یک بار دیگر - و بهسرعت - از آنها درس بگیریم.
جنبشی تودهای که مخالف است
یک درس این است که باید بتوانیم از دولتهای خود انتقاد کنیم. مسیر جنگ با اسطورههای ناسیونالیستی قدرتهای بزرگ و مصونیت فرماندهان آنها از مجازات هموار شده است. درمورد روسیه، این موضوع در روزهای اخیر با سخنرانی یکساعته پوتین که نسخهای تحریفشده از تاریخ ارائه میکرد، آشکار شده است. اما فقط در روسیه نیست که قدرتهای بزرگ اسطوره دارند و فرماندهان بدون مجازات جنگ راه میاندازند. در بریتانیا، رهبران ما بدون هیچ دلیلی به کشورهای مستقل حمله کردهاند. آنها در سال 2003 در کشتار صدها هزار نفر در عراق مشارکت کردند. افرادی که با دروغ ما را وارد آن جنگ کردند، با هیچ عقوبتی مواجه نشدند. مقام آنها حفظ شد و زندگی مجلل آنها ادامه یافت، همانطور که منطقهای از جهان برای چندین دهه در اعماق جهنم فرو رفت. هنوز هم با پیامدهای آن جنگ زندگی میکنیم، از جمله اینجا در بریتانیا، خواه به خاطر بحران پناهجویان باشد یا محدودیت آزادیهای مدنی ناشی از «جنگ علیه تروریسم». آنها این کار را فقط در عراق انجام ندادند. امروز درباره نقش بریتانیا در جنگ لیبی در سال 2011 به رهبری ناتو بسیار کم میشنویم، جنگی که این کشور را ویران کرد، مردم آن را به دست جنگسالاران سپرد و هزاران نفر را مجبور به فرار و غرقشدن در دریای مدیترانه کرد. همچنین در مورد همدستی بریتانیا در جنگ جاری در یمن که به هدایت متحد ما، عربستان سعودی، با سلاحهای ما انجام می شود چیزی نمیشنویم، از سال 2015 مبلغ 17.6 میلیارد پوند از سوی سیستمهای هوافضای بریتانیا به سعودیها پرداخت شده است. سازمان ملل تخمین میزند 377000 یمنی در این درگیری کشته شدهاند.
اهمیت این زندگیها نه کمتر از زندگی اوکراینیها است و نه بیشتر. باید برای پایان دادن به همه این جنگها و جنگهای بعدی مبارزه کنیم.
یک نکته مسلم است: با گفتن اینکه طرف ما نماینده خوبی و طرف دیگر نماینده شر است، جنگ پایان نمییابد. این اسطورهای است که هر روز رهبران ما و رسانههای غربی به خوردمان میدهند. از زمان جنگ سرد، غرب خود را همواره به عنوان مدافع دموکراسی و آزادی بیان در کل جهان معرفی کرده است. اندیشه لیبرال در کشور ما این تبلیغات را به صورت تهوعآوری تکرار کرده است؛ تبلیغاتی که بهندرت درست بوده است. حتی در روسیه، زمانی که جنگ سرد پایان یافت و غرب برتر و بدون چالش بر سراسر زمین حکمفرما شد، غرب نتوانست و نخواست از دموکراسی دفاع کند. غرب بیشرمانه در انتخابات 1996 روسیه مداخله کرد تا به کسانی کمک کند که با کلاهبرداری بوریس یلتسین را برنده انتخابات کردند، نتیجهای که از بسیاری جهات راه را برای روسیهای که امروز میبینیم هموار کرد. چند نفر در غرب از نقش دولتهای خود در آن انتخابات اطلاع دارند؟ چند نفر میدانند که خصوصیسازی عظیم دوران یلتسین منجر به مرگ میلیونها نفر در اتحاد جماهیر شوروی سابق شد؟ این تحقیقی دانشگاهی نیست که در برخی مجلات حاشیهای منتشر شده باشد؛ بلکه یافتهای است که در سال 2009 در هفتهنامه «لنسنت» منتشر شده است. امید به زندگی در میان مردان روس از شصتوهفت سال در 1985 به شصت سال در 2007 کاهش یافت. این وضعیت فاجعهای اجتماعی است که ما به ایجاد آن کمک کردیم. آن وقت آیا تعجب دارد وقتی معلوم شد رؤیای دموکراسی سرمایهدارانهای که ما به مردم روسیه دادیم کلاهبرداری بوده، آنها به عوامفریب ناسیونالیستی مانند پوتین روی آوردند؟ آنها به تنهایی این کار را انجام ندادند. سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا به تسهیل ظهور پوتین کمک کردند و حتی تونی بلر به سن پترزبورگ رفت تا در کنار او در اپرا حضور داشته باشد و اعتبار او را تقویت کند. بدتر اینکه رهبران ما از قتلعام وحشیانه پوتین در چچن حمایت کردند و جنایات جنگی را که او مرتکب شد، برای پیشبرد منافع شرکت بریتیش پترولیوم نادیده گرفتند.
به چالش کشیدن طبقه سیاسی
این همان طبقه سیاسی است که اکنون در پارلمان، در مخالفت با پوتین، بیانیههای پرآبوتاب و شعارهای تند سر میدهد. هیچیک از اینها نباید مایه تسکین مردم اوکراین باشد. مردم اوکراین برای رهبران ما در غرب، به همان اندازه پوتین پیادهای در صفحه شطرنج ژئوپلیتیک هستند. اما تا وقتی این واقعیت - که ما نماینده عدالت، دموکراسی یا صلح در مقیاسی جهانی نیستیم - برای مردمی که در اینجا زندگی میکنند آشکار نشود، اعضای آن طبقه سیاسی هرگز به خاطر اعمال خود پاسخگو نخواهند بود. در سال 2008، ناتو از گرجستان و اوکراین دعوت کرد تا به این پیمان بپیوندند. برای گرجیها و اوکراینیها، با قدرت نظامی کوبنده و فزایندهای در همسایگی آنها، منطق این کار به اندازه کافی روشن بود. اما رهبران ما چه بازیای انجام میدادند؟ آیا آنطور که عضویت در ناتو ایجاب میکند، در صورت حمله روسیه به این کشورها، قصد داشتند وارد جنگ با روسیه شوند؟ آیا واقعا برای آنها اهمیتی داشت؟ پاسخ به این سؤال بلافاصله در زمانی که روسیه به گرجستان حمله کرد مشخص شد و امروز چه بسا واضحتر باشد.
رهبران ما بدون توجه به این موضوع، دولت اوکراین را تشویق کردند تا مسیر ائتلاف نظامی با غرب را ادامه دهد. آنها با دروغ مردم اوکراین را فریفتند که دموکراسی و آزادیشان با قدرت نظامی ایالات متحده، انگلیس و فرانسه حفظ خواهد شد. هیچگاه چنین نبوده و نخواهد بود. اگر قدرتهای هستهای در اروپای شرقی رودرروی یکدیگر قرار گیرند، آیا جهان امروز مکان امنتری خواهد بود؟ در آن شرایط چشمانداز آزادی و دموکراسی در هر جای زمین چه خواهد بود؟ و خب، همه اینها برای چه بود؟ چرا اوکراینیها اغوا شدند و آخرش هم به امید خدا رها شدند؟ آیا واقعا کسی باور میکرد روسیه اجازه دهد که موشکهای آمریکایی در مرز این کشور قرار گیرد؟ آنها اجازه این کار را ندادند، به همان دلیلی که همه ما میدانیم ایالات متحده نیز هرگز به چین اجازه نمیدهد موشکهای خود را در گوادالاخارا [در مکزیک] قرار دهد. در واقع، برای پیبردن به این موضوع نیازی به فرضیه نیست: وقتی که اتحاد جماهیر شوروی خواست این کار را در کوبا انجام دهد، حمله به خلیج خوکها و بحران موشکی کوبا رخ داد، نزدیکترین زمانی که جهان به جنگ هستهای نزدیک شد.
نه به جنگ، آری به جنگ طبقاتی
ولادیمیر پوتین را به خاطر نقشش در خونریزی امروز اوکراین باید به باد انتقاد گرفت. اما مهم است که از نقش دولتهای خودمان در این بحران غافل نشویم - در مرحلهای که قدرتی واقعی داشتیم و میتوانستیم مسیر تاریخ را تغییر دهیم. حقیقت این است که بریتانیا میتوانست دهههای اخیر را صرف ایجاد نظم بینالمللی چندجانبهای با همکاری، گفتوگو و صلح کند. به جای آن، وقت خود را صرف جنگ و تأمین مالی جنگ و پیگیری منافع نخبگان شرکتهای بزرگ خود کرد. در میان خودستایی همیشگی طبقه سیاسی و رسانهای، این ماجرا را فقط از زبان افراد جنبش ضدجنگ خواهید شنید. به همین دلیل است که صدای آنها باید شنیده شود. ممکن است همیشه تحلیل درستی نداشته باشند اما دیدگاه آنها بسیار ارزشمند است. دقیقا در چنین لحظاتی است که طبقه حاکم سعی میکند دهان آنها را ببندد، زیرا دست خودشان دیگر رو شده است. جنگطلبان ایده چندجانبهگرایی یا دنیای گفتوگوی حقیقی را مسخره میکنند و آن را سادهلوحانه میدانند. آنها میگویند هرگز نمیتوانند رهبری مانند پوتین را مهار کنند. اما لفاظیهای جنگطلبانه آنها چه دستاوردی داشته است؟ رویکرد آنها نسبت به اوکراین و مردم آن چقدر سادهلوحانه بود؟ چرا شخصیتهایی که عملا بر سیاست خارجی این کشور تأثیر میگذارند، هیچگاه پاسخگوی ناکامیهای خود نیستند؟
بخشی از پاسخ این است که آنها همواره یک سپر بلا پیدا میکنند. آنها 11 نماینده چپگرای مجلس از حزب کارگر را که بیانیهای ضدجنگ امضا کرده بودند به صف میکشند و آنها را به عنوان نمونه خائنان ملی یا دستنشانده پوتین معرفی و تهدید به پاکسازی میکنند. آنها لفاظیهای ستیزهجویانه خود را متوجه دشمن درونی میکنند، افرادی که میدانند اصلا هیچ تأثیری بر تصمیماتی که منجر به این جنگ شد، نداشتهاند. این چرخه ادامه دارد. در همین حال، همان دولتی که ادعای حمایت از اوکراینیها میکند، قوانینی ضدپناهندگی تصویب میکند که زندگی هر کسی را که به بریتانیا بگریزد به جهنم تبدیل میکند. فروش تسلیحات به رژیمهای اقتدارگرا در سراسر جهان که جنگهای تجاوزکارانه به راه انداختهاند ادامه خواهد داشت. اسطوره دفاع غرب از دموکراسی پابرجا خواهد ماند، ولو برای مردمی که هیچگاه برای غرب مهم نبودهاند یا هیچگاه غرب قصد دفاع از آنها را نداشته است، در حد یک توهم باشد.
منبع: ژاکوبن