مروری بر رمان «حالا دقیقا نیمهشب است»
سرنوشتی که شلاق میزند
«حالا دقیقا نیمهشب است»، رمانی با موضوع تاریخی و زیرلایههای عمیق اجتماعی و سیاسی است. شخصیتهای این رمان هرکدام از واقعهای تاریخی زخم خوردهاند. این زخم تازه است و هر بار با مرور گذشته چرک میکند و سر باز میکند. شخصیتها همه اشاره به یک واقعه تاریخی یکسان در گذشته دارند و هرکدام از آنها بُعدی از این واقعه را هویدا میکنند. عنوان کتاب اشاره به عملیات آژاکس و کودتای بیستوهشتم مرداد دارد و این همان کلیدی است که از ابتدا با تعلیق درست و کشش بهموقع ما را به سرنخهایی میرساند که در نهایت در ذهن مخاطب به کشف لایههای زیرین رمان میانجامد.
محمد معینشرفائی: «حالا دقیقا نیمهشب است»، رمانی با موضوع تاریخی و زیرلایههای عمیق اجتماعی و سیاسی است. شخصیتهای این رمان هرکدام از واقعهای تاریخی زخم خوردهاند. این زخم تازه است و هر بار با مرور گذشته چرک میکند و سر باز میکند. شخصیتها همه اشاره به یک واقعه تاریخی یکسان در گذشته دارند و هرکدام از آنها بُعدی از این واقعه را هویدا میکنند. عنوان کتاب اشاره به عملیات آژاکس و کودتای بیستوهشتم مرداد دارد و این همان کلیدی است که از ابتدا با تعلیق درست و کشش بهموقع ما را به سرنخهایی میرساند که در نهایت در ذهن مخاطب به کشف لایههای زیرین رمان میانجامد.
ساختار رمان
رمان با یک جمله/شعر از تارکوفسکی، کارگردان شهیر شوروی سابق، آغاز میشود: «آنگاه که سرنوشت در پی ما بود؛ چونان مردی دیوانه، تیغ به دست». در همین ابتدا اشاره نویسنده، ذهن مخاطب را به سمت مجازات یا مفهومی از این دست میبرد. یوسفپور با تضمین این شعر از تارکوفسکی، ما را پیوند میزند به فیلم «سولاریس» یا فیلم «ایثار» یا دیگر آثار او. اما این ارجاع باسمهای نیست و تقلیدی هم در کار نیست. ورود به جهان تارکوفسکی و اینکه نویسنده از طریق ارجاع به او، نه فقط بهعنوان یک کارگردان بلکه بهعنوان یک متفکر، دیدی به خواننده میدهد، کاری هوشمندانه از جانب نویسنده است. اما این چاقویی دولبه است و مخاطب باید مراقب باشد که از طریق این ارجاع به دام تئوریهای متفکری که به او ارجاع داده شده نیفتد. دید و جهتدادنی اینگونه، صرفا میتواند لذت خواندن را افزایش بدهد.
در ابتدای رمان با پسری مواجهیم که در رینگ بوکس شکست خورده و با توصیف شکست، اضمحلال را روایت میکند. نویسنده با بهرهگیری از فضاسازی و شکل تعریف برای ما زیرلایههای مرتبطی میچیند و کدهایی میدهد که مخاطب باید آنها را در ذهن داشته باشد. یکی از این کدها چهارشنبهسوری است. میدانیم که چهارشنبهسوری یکی از جشنهای ایرانی است که از غروب آخرین سهشنبه ماه اسفند، تا پس از نیمهشب آخرین چهارشنبه سال، برگزار میشود و برافروختن و پریدن از روی آتش مشخصه اصلی آن است و بر اساس روایتهای مختلف، به پایان رساندن بدیها و سوزاندن ارکان بد زندگی پیش از سال جدید آیین این رسم است. جشن و سرور برای به پایان رساندن سال کنونی از دیگر برداشتهای این آیین است. نویسنده با اشارهای درست و بهجا قصه را پیوند میزند به آیین چهارشنبهسوری که بیرون از ساختمانِ محل زندگی شخصیتها در حال برگزاری است؛ حتی مدت روایت این رمان درست بهقاعده همین آیین ِچهارشنبهسوری است.
قصه اصلی مرتضی درباره پدر اوست. پدری که به جرم تودهایبودن در حوالی تاریخ کودتا زندانی میشود و بعد درحالیکه توسط مأموران با قطار دارد به زندان میرود، روی پل ورسک، تصمیم به فرار میگیرد، اما پایین میافتد و میمیرد. قصه شخصیت بعدی درباره پیرمردی کهنسال به نام علیرضا است که در طبقه اول ساختمان زندگی میکند و شباهت ظاهری با ویگن خواننده دارد. او و همسرش، مهتاب، زخمخورده کودتای بیستوهشتم مردادماه هستند. در روز بیستوهشتم مرداد سیودو، درحالیکه همراهان دکتر مصدق دارند او را از مخمصه دور میکنند، پشتبام به پشتبام میروند و از قضا سر از خانه علیرضا و مهتاب درمیآورند. ورود دکتر مصدق به خانه آن دو جوان با شوق از سوی آنها پذیرفته میشود. علیرضای اکنون نودساله هنوز عکس دکتر مصدق را به دیوار خانهاش دارد و ارادتمند اوست. یک هفته بعد از کودتا یک نفر راپورت علیرضا را به مأموران میدهد که این زن و شوهر روز کودتا به دکتر مصدق و یارانش پناه دادهاند. نیروهای حکومتی به خانهشان میریزند و علیرضا را دستگیر میکنند و مهتاب هم توسط یکی از نیروهای شاه از روی پله به پایین پرت میشود و فلج میشود.
قصه شخصیت بعدی درباره زنی پابهسنگذاشته و چاق به نام صدف است که در طبقه دوم ساختمان زندگی میکند. داوود، شوهر صدف، عضو چریکهای فدایی خلق بوده و توسط مأمورین ساواک کشته شده است. حالا بعد از چند سال شخصی به اسم جهانگیر آمده است تا انتقام رفیقش را بگیرد. او معتقد است علت مرگ داوود، همسرش است و حالا دارد به همان شکل که داوود را کشتهاند، صدف را مجازات میکند. هر سه روایت به موازات هم در حال پیشرفتناند. قصهها همه به صورت رئالتایم پیش میروند و به نوبت مابین طبقهها چرخیده میشوند. از نکات مهم این رمان توجه به جزئیات است. این جزئینگری در لابهلای قصهها خود را نشان میدهد. نویسنده تلاش کرده پیرنگ پیچیده را به شکلی ساده گسترش بدهد و همه نکات مهم و کدینگ را در جای درست قرار بدهد. بنابراین هر سه روایت تا فصل پایانی صبورانه پیش میروند.
تکنیک و فرم
به واسطه فرم این رمان به تکنیکهای نویسنده باید توجه شود. رمان فرم مدرن دارد و نباید به راحتی از جزئیات مورد توجه نویسنده گذشت. از شاخصههای مهم روایتهای مدرن میتوان به این دو مورد مهم اشاره کرد: یکم) برجستهشدن شخصیت دوم) پیرنگ حذفی و استعاری
این شاخصهها با در نظر گرفتن ایجاز به شاخصههای مدرن داستان کوتاه تبدیل میشود و اگر قصه توالی پیدا کند، تبدیل به رمان یا نوولا میشود. در رمان «حالا دقیقا نیمهشب است» شاخصههای داستان مدرن بهخوبی اجرا شده است. از مهمترین این شاخصهها که در برگیرنده امپرسیونیسم یا همان تأثیرپذیری است، پیرنگ حذفی و استعاری و استعاره و مجاز است. رعایت پیرنگ حذفی و استعاری در این رمان سبب شده است که توجه به تاریخ و دوران کودتا زیر سایه قصههای دیگر نرود. ما در مورد شخصیت مرتضی با توجه به نکتههای تاریخی و دستگیری پدر او پیش میرویم یا در شخصیتهای علیرضا و مهتاب با در نظر گرفتن دراماتیکبودن و نقطههای اوج پیدرپی آن پیش میرویم و طبعا در روایت صدف هم این شاخصه شانهبهشانه چریکهای فدایی و داوود پیش میرود. با توجه به این شاخصه که تأثیرپذیری از تاریخ را نشان میدهد، میتوان یک نوع امپرسیونیسم تاریخی را از این رمان استنباط کرد. در هیچکدام از روایتها قصه اضافی وجود ندارد و هرچه بیان میشود، چه به صورت فلاشبک، چه در زمان حال، به همان کلیت وقوع تاریخ برمیگردد.
حالا دقیقا نیمهشب است، بهنام یوسفپور، نشر اختران