نه به جنگ
43سالی که از زندگی من میگذرد پر از حادثههای تلخ و شیرین -و شاید بگویم بیشتر تلخ- در جهان بوده است. این همه جنگ در این مدت کوتاه و آنهم در اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره سوم میلادی میتواند بسیار شگفتانگیز باشد. وقتی تاریخ بشر را میخوانیم میبینیم که وضع به این منوال بوده است. انسانها بهراحتی و بر سر موضوعات مختلف دست به تقابل و دشمنی با یکدیگر زده و در بدترین شکل ممکن به تعدی به حقوق دیگران و جنگهای پردامنه میپردازند.
43سالی که از زندگی من میگذرد پر از حادثههای تلخ و شیرین -و شاید بگویم بیشتر تلخ- در جهان بوده است. این همه جنگ در این مدت کوتاه و آنهم در اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره سوم میلادی میتواند بسیار شگفتانگیز باشد. وقتی تاریخ بشر را میخوانیم میبینیم که وضع به این منوال بوده است. انسانها بهراحتی و بر سر موضوعات مختلف دست به تقابل و دشمنی با یکدیگر زده و در بدترین شکل ممکن به تعدی به حقوق دیگران و جنگهای پردامنه میپردازند. همین الان میبینیم که در اوکراین چه خبر است. اینکه چرا باید یک دولت صرفا به توهم امنیت خود جنگی تمامعیار را علیه سرزمینی که تهدیدی برای آن نیست برپا کند فقط با این استدلال که هیچ ابرقدرتی حضور ابرقدرتی دیگر را در حیاط خلوت خود قبول نمیکند موضوعی نیست که قابل فهم باشد. شخصا نمیتوانم متوجه شوم که این استدلال در روابط بینالملل و توازن قوای جهانی چرا باید بهراحتی به قیمت کشتهشدن هزاران مردم بیگناه تمام شود و به آسانی نیز این کشتار توجیه شود. کشف گورهای دستهجمعی فقط قساوتی را نشان میدهد که بیهیچ منطق و تفکری رخ میدهد و همین سؤالات زیادی را برمیانگیزد. بعد از دو جنگ بزرگ جهانی و کشتهشدن میلیونها نفر چنین به نظر میرسید که شاید بشر نیاز به تجدید تفکر در مورد بسیاری از اعمال خود داشته باشد. ایجاد سازمان ملل متحد و سایر سازمانهای بینالمللی گامی در همین جهت میتوانست تلقی شود. اما بعد از آن نیز ما نهتنها شاهد جنگهای بسیار بلکه قتلعامهای بسیاری بودیم. هنوز که هنوز است اتفاقی که در یوگسلاوی سابق رخ داد و قتل عام در شهر سربرنیتسا که تحت حفاظت نیروهای هلندی سازمان ملل متحد بود از خاطرمان نرفته است. اینکه چگونه افسران هلندی با راتکو ملادیچ معروف به قصاب بوسنی در دیداری دوستانه شراب نوشیدند و بعد شهر را ترک کردند تا نیروهای صرب دست به یکی از فجیعترین وحشیگریها در تاریخ معاصر بشریت بزنند. چرا انسان این گونه است؟ و چرا برای منافع شخصی خود دست به هر کاری میزند؟ و چرا قدرت توجیه انجام یک جنایت از قدرت منطق و تفکر تا بدین حد بالاتر است؟ پیامها و اندرزهای اخلاقی در نگاه اول بسیار ساده و در عین حال مقبول و منطقی به نظر میرسند: اینکه همدیگر را نکشید، اینکه هیچ چیز بالاتر از جان آدمی نیست، اینکه حقوق هم را پایمال نکنید، اینکه به هم محبت کنید، اینکه سعه صدر داشته باشید و بلندنظر باشید ظاهرا مورد توافق همه بوده و همه نهتنها این پیامها را قبول دارند بلکه تجویز هم میکنند. اما وقتی که به عمل میرسد و بهخصوص وقتی پای منافع در میان باشد انگار خط بطلانی بر روی همه اینها کشیده میشود و تمام این توصیهها نادیده گرفته میشود. انسانها بهراحتی و بدون اینکه در مورد درستی اعمالشان کوچکترین شکی به خود راه دهند همه اینها را زیر پا میگذارند. اما چرا؟ چرا بشر تا بدین حد بر اساس غرایز خود عمل میکند؟ و چرا «نه به جنگ» فقط جزء شعارهای پرطمطراق سیاستمدارانی محسوب میشود که وقتی پای منافعشان در میان باشد همه چیز حتی جان آدمیان را به این راحتی قربانی میکنند؟